eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
157 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
«۱. دوران بچگی‌مون اجبار در کار نبود» (مامان زینب ۹.۵، زهرا ۷.۵، محمدحسین ۵.۵ و محمدمهدی ۳ساله، نجمه ۳ ماهه) اواخر سال ۷۰، در شهر رشت و درحالی‌که دو برادر ۸ و ۶ ساله داشتم، به دنیا اومدم. تا ۸ سال ته تغاری خونه بودم. شرایط مالی نسبتاً خوبی هم داشتیم. این یعنی هرچیزی که می‌خواستم، تقریباً برام فراهم بود. خصوصاً که تا سن خوبی تک دختر خونه به حساب میومدم👧🏻. برادرام به خاطر همجنس و همسن و سال بودن، حسابی با هم مشغول می‌شدن. هم بازی و سرگرمی‌شون و هم درس و مشق‌شون با هم بود. خواهرم که بدنیا اومد، اگرچه از داشتن یه عروسک واقعی خوشحال بودم، ولی چندان همبازی و هم صحبت نبودیم. وقتی که اون مدرسه‌ای شد من دیگه درگیر دبیرستان و کنکور و دانشگاه بودم. رابطه‌مون خوب بود، درواقع آنقدر دنیاهامون باهم فاصله داشت که درگیر نمی‌شدیم و می‌ساختیم با همدیگه🤝. از نظر فرهنگی و اعتقادی مثل معمول خانواده های دور و برمون بودیم. تو خونه ما اصرار و اجباری به انتخاب روش خاصی از زندگی نبود. یه جورایی همه آزاد بودن که راهی که دوست دارن رو تجربه کنن. این استقلال خیلی تو زندگی آینده و انتخاب‌های من اثر مثبت داشت. هرچند باعث شد که هرکدوم یک مسیری رو بریم و الان تفاوت‌های اعتقادی و فرهنگی زیادی داریم با هم. پدرم جانباز بودند و من همه سال‌های تحصیلم در مدرسه شاهد درس خوندم. فضای مدارس شاهد هم مذهبی بود تقریبا‌ً از مدارس دولتی مذهبی‌تر به نظر میومد. کادر مدرسه و بچه‌ها حداقل در ظاهر مسایل دینی رو رعایت می‌کردن🧕🏻. روحیه‌ی ورزشی هم داشتم و رشته‌های مختلف رو تجربه می‌کردم و حتی به مسابقات استانی و کشوری هم می‌رفتم🏀. از طرفی هنری و ادبی هم بودم. قلم می‌زدم و تو مسابقات ادبی شرکت می‌کردم. از دبیرستان تو فضای بسیج دانش‌آموزی وارد شدم. کار تشکیلاتی کردن تو اون سن برام خیلی رشد دهنده بود. اون زمان طرح ولایت هم در سطح دانش آموزی برگزار می‌شد و من شرکت کرده بودم. معلم‌هام توقع داشتن دبیرستان ریاضی بخونم. چون ریاضی و فیزیکم خوب بود. ولی به رشته حقوق علاقه‌مند شده بودم و می‌خواستم دانشگاه حقوق بخونم، از طرفی به ادبیات هم علاقه داشتم، به همین خاطر رشته انسانی رو برای دبیرستان انتخاب کردم🥰. سال کنکورم اوج التهابات کشور در ماجرای فتنه ۸۸ بود. ولی من با چند تا از دوستام تصمیم جدی گرفته بودیم که تمام تلاش خودمونو بکنیم و تو کنکور نتیجه خوبی بگیریم. یه میدان رقابت علمی شدید بین خودمون راه انداخته بودیم و حسابی درس می‌خوندیم. نتیجه هم گرفتیم الحمدلله🤲🏻. رتبه ۲۰ انسانی شدم و سال ۸۹ به‌عنوان دانشجوی رشته حقوق وارد دانشگاه تهران شدم. دوران کارشناسی خیلی پرکاری داشتم، درسم خوب بود، در حد شاگرد اول و دوم نه، ولی معدلم بالا بود. درس‌ها رو دوست داشتم و با علاقه می‌خوندم. از طرفی فعالیت تشکیلاتی هم داشتم و حسابی سرم شلوغ بود🤗. خوابگاهی بودم و تمام وقتم رو با درس و کار فرهنگی و اردو و... پر می‌کردم. خاطرات تلخ و شیرین زیادی از دوران دانشجویی و مسئولیت‌هایی که اون زمان داشتم دارم. مثلاً یکبار ۴۰۰ تا دانشجو رو به راهیان نور می‌بردیم، قطار به خاطر کشیده شدن بیجای ترمز توسط مسافران، از ریل خارج شد😥! دقیقاً بعد از یک پل، اگر چند ثانیه زودتر این اتفاق میفتاد، معلوم نبود چه بلایی سرمون میومد. چقدر دردسر کشیدیم تا ثابت کنیم کشیدن ترمز قطار کار بچه‌های ما نبوده. شب خاصی بود. همه اون بالا پایین‌ها من رو می‌ساخت و رشد می‌داد🌿. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۲. امام رضا واسطه آشنایی من و همسرم» (مامان زینب ۹.۵ ، زهرا ۷.۵ ، محمدحسین ۵.۵ و محمدمهدی ۳ ساله، نجمه ۳ ماهه) سال آخر کارشناسی بودم که یک سفر با خانواده رفتیم مشهد. تو حرم کنار خانومی نشستم و ازشون اجازه گرفتم تا قرآن‌شون رو بردارم. غافل از اینکه این خانوم همون موقع داشتن با امام رضا درد و دل می‌کردن که چرا مدتیه می‌گردن ولی عروس خوبی گیرشون نمیاد؟ اینجوری شد که حس کردن بنده رو امام رضا فرستادن و اومدن خواستگاری😇. تو همون جلسات گفتگو متوجه شدیم که هدف و مسیر مشترکی داریم. می‌خواستیم کنار هم رشد کنیم و برای رسیدن به هدفی که خدا برامون قرار داده، به هم کمک کنیم🤝. همسرم وقتی اومدن خواستگاری، ارشد ارتباطات داشتن از دانشگاه امام صادق، کنکور و مصاحبه دکتری هم داده بودن و در شرف شروع مقطع دکتری بودن. شاغل هم بودن و درآمد خوبی داشتن. البته قراردادی بودن و بنا بود به زودی جذب اون سازمان بشن به‌طور رسمی. دی ماه سال ۹۲، وسط امتحانات ترم ۷ کارشناسی و درحالی‌که اون سال مسئول بسیج هم بودم، عقد کردیم. بعد از عقد، مشکلاتی پیش اومد که همسرم نه تونستن دکتری بخونن و نه جذب اون سازمان بشن، فلذا مجبور شدن برن سربازی🤦🏻‍♀! من هم ترم ۸ کارشناسی بودم و فقط ۹ واحد درس‌های عمومیم مونده بود. درس‌ها وقت زیادی ازم نمی‌گرفت ولی مسئولیتی که تو بسیج داشتم خیلی فشار کاری و فکری زیادی داشت برام. کارهای دوران عقد و آمادگی برای مراسم عروسی و شروع زندگی مشترک هم که بود. مراسم عقد و عروسی رو سعی کردیم تا حد امکان ساده و با حداقل هزینه برگزار کنیم. من که اصلاً دوست داشتم بدون مراسم و با یه سفر و نهایتاً یه شام ساده تو یه رستوران کار و تموم کنیم و بریم خونه خودمون🥰. چون خانواده و اقوام من رشت بودن و خانواده همسرم تهران، می‌دونستم که رفت و آمد سخت می‌شه برای مهمونامون. ولی خانواده همسرم دوست داشتن عروسی بگیرن. همسرم هم البته می‌گفتن خوبه که یه مراسم بگیریم ولی نه مثل معمول عروسی‌ها با ساز و آواز و هزینه‌های گزاف. یه الگوی متفاوتی ارائه بدیم برای برگزاری مراسم عروسی. نهایتاً هم مراسم‌مون‌ در تهران و با حدود صد نفر مهمان و هزینه خیلی کم برگزار شد. لباس عروس رو بدون هیچ هزینه ای قرض گرفتم🥳. آرایشگاه هم جایی رفتم که شاید یک دهم معمول هزینه دادیم. شهریور ۹۳ عروسیمون بود، اون موقع کل هزینه عروسی و ماشین و عکاسی و آرایشگاه و... حدود ۴ میلیون شد. همون زمان تو شهر خودمون هزینه عروسی ها تا ۲۰ میلیون هم می‌شد😱. ما رفتیم سر خونه و زندگی خودمون در شهر تهران. همون سال ارشد هم قبول شده بودم و مهرماه دانشجوی ارشد حقوق جزا بودم، همون دانشگاه تهران. ۲۳ ساله بودم و دوست داشتم زودتر مادر بشم. خدا هم بهمون لطف کرد و اواخر ترم اول ارشد و ترم دوم درحالی دانشگاه می‌رفتم که باردار بودم. بارداری خوبی داشتم و مشکلی با درس خوندن هم نداشتم🤰🏻. همسرم هنوز سرباز بودند و درآمدمون خیلی کم بود. با اینکه پروژه‌هایی انجام داده بودن تا از مدت سربازیشون کم بشه، ولی گیر و گرفت‌هایی پیش اومده بود که کارت پایان خدمت نمیدادن، با این شرایط منتظر تولد فرزند اولمون بودیم👼🏻. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
🔸 مادر خانواده گاهی تو منازل مشغول نظافت می شن و گاهی لیف و اسکاج می‌بافن و از این راه ، درآمد ناچیز
تا الان حدود ۱۰.۴ تومن از طرف خیریه، و ۶.۸ تومن از طرف ما مادران، جمع شده😊 جمعا حدود ۱۷.۲ تومن اگه هنوز کمک نکردید، به نیت هدیه شب عید، از طریق این لینک میتونید: http://fardayesabz.sharif.ir/s/madaran_sharif_11
ستاره‌ای بدرخشید و ماهِ مجلس شد دل رمیدهٔ ما را رفیق و مونس شد نگارِ من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسأله‌آموزِ صد مُدَرِّس شد به بویِ او دلِ بیمارِ عاشقان چو صبا فدایِ عارضِ نسرین و چشمِ نرگس شد به صدرِ مَصطَبه‌ام می‌نِشانَد اکنون دوست گدایِ شهر نِگَه کُن که میرِ مجلس شد خیالِ آبِ خِضِر بست و جامِ اسکندر به جرعه‌نوشیِ سلطان ابوالفَوارِس شد طرب‌سرایِ محبت کنون شود مَعمور که طاقِ اَبرویِ یارِ مَنَش مهندس شد لب از تَرَشُّحِ مِی پاک کن برایِ خدا که خاطرم به هزاران گُنَه مُوَسوِس شد کرشمهٔ تو شرابی به عاشقان پیمود که عِلم بی‌خبر افتاد و عقل بی‌حس شد چو زر عزیزِ وجود است نظمِ من، آری قبولِ دولتیان کیمیایِ این مس شد ز راهِ میکده یاران عِنان بگردانید چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد •┈┈••✾🌱💛💛💛🌱✾••┈┈• 🌼عید مبعث رسول اکرم (ص) بر همه مسلمانان مبارک باد🌼 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مداحی آنلاین - نماهنگ جان دلم - نوشه ور.mp3
5.3M
رسول اکرم (ص) بر همه مسلمانان مبارک باد🌺🌺 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
به عباس میگم فردا قراره نشانه «خ» رو یاد بگیرید یه دونه نقاشی باید بکشیم ببری مدرسه میخوای خودت بکشی؟ - آره یه کاغذ بزرگ بده خودم میکشم چندتا چیز. بعد از اینکه تنهایی رفت کشید، آورد بهم نشون داد.😀 فقط اون خَره 😅 پاکش نکردم، گفتم بذار معلمشون هم یه ذره بخنده 😀 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
روایت امام هادی علیه‌السلام از روز مبعث✨: جبرئیل به سویش فرود آمد و گفت یا محمد بخوان! «إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّك الَّذِى خَلَقَ . خَلَقَ الإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ . إِقْرَأْ وَرَبُّك الأَكْرَمُ . الَّذِى‏ عَلَّمَ بِالقَلَمِ . عَلَّمَ الإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ». حضرت محمد(صل الله علیه و آله) از کوه حرا پایین آمد، در حالی‌که در اثر مشاهده عظمت خدا، از خود بی خود شده بود. مشاهده‌ی جبرئیل و تحمل وحی الهی آن قدر بر محمد(ص) گران بود که مانند شخص تب‌دار می‌لرزید. از آن می‌ترسید که مورد تکذیب قریش واقع شود و او را به جنون متهم سازند. در صورتی که او عاقل‌ترین و گرامی‌ترین مردم بود. پس خدا خواست شرح صدری به او عطا کند و قلبش را مطمئن سازد. لذا کوه‌ها، سنگ‌های بزرگ، سنگریزه‌ها و آنچه بر آن عبور می‌کرد، به وی سلام کرده و می‌گفتند: «السلام عليك يا محمد! السلام عليك يا ولىّ الله، السلام عليك يا رسول الله» بشارت باد که خدا تو را فضیلت و جمال و زینت داد و بر همه‌ی مردم از اولین و آخرین گرامی داشت. اندوهگین مباش که قریش تو را مجنون بخوانند، زیرا با فضیلت کسی است که خدا او را فضیلت داده باشد. از تکذیب قریش و سرکشان عرب، تنگدل نشو، خدا تو را به زودی به عالی‌ترین درجات و گرامی‌ترین مقامات خواهد رسانید. بحار الأنوار ج ۱۸، ص ۲۰۵ 🍀🍀🍀 مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۳. مرداد سال ۹۴ دخترم به دنیا اومد» (مامان ۹.۵، ۷.۵، ۵.۵ و ۳ ساله، ۳ ماهه) با تولد دخترمون مسئله سربازی همسرم حل شد و شکرخدا تونستن دوباره برن سرکار. از نظر مالی، با تولد دخترم گشایش ایجاد شد برامون. ولی روزای اول بعد از زایمان نگرانی هایی داشتم که به خاطر کم تجربگیم بود. مثلاً من اصلاً خودم رو برای زایمان سزارین آماده نکرده بودم، از اینکه به خاطر موقعیت بچه، نمی‌تونستم طبیعی زایمان کنم خیلی ناراحت بودم. اون موقع دوست داشتم خانواده پرجمعیتی داشته باشم و نگران بودم که نکنه با وجود سزارین شدنم نتونم زیاد بچه داشته باشم😔. یا مثلاً دوست داشتم بچه‌ام فقط شیرمادر بخوره و اصلاً راضی به شیرخشک نبودم. ولی به خاطر زردی بالای بدو تولد اجازه مرخص شدن ندادن و گفتن که نباید شیر مادر بخوره، باید بستری باشه تا زردیش پایین بیاد. من بدون بچه اومدم خونه و ۳۶ ساعت دخترم شیر خشک خورد. چقدر گریه کردم و فکر می‌کردم دیگه نمی‌تونم خودم بهش شیر بدم😢. هرچند خداروشکر بعد از مرخص شدنش دیگه خودم بهش شیر دادم و مشکلی پیش نیومد. از طرفی، برای زایمان رفته بودم رشت پیش مادرم. همسرم نمی‌تونستن زیاد مرخصی بگیرن و فقط دو سه روز پیشمون بودن و بعدش برگشتن تهران سرکار. با اینکه خونه مادرم همه چی فراهم بود و دورم شلوغ، ولی نبود همسرم خیلی آزاردهنده بود. از نظر روحی نیاز به حضورش داشتم و هیچ چیزی جای خالی‌شو پر نمی‌کرد. این بی‌قراری من انگار به دخترم هم منتقل می‌شد و هفته‌های اول خیلی بی‌تابی و گریه داشت😥. همین موضوع باعث شد که خیلی زود، با دخترم و همسرم برگشتم تهران. زینب ده دوازده روزه بود که دیگه صبح تا شب من بودم و نوزادم و کارای خونه و زندگی. همسرم سرشون شلوغ بود ولی شب که میومدن خونه همکاری می‌کردن. نوزادم کولیکی بود و شب تا صبح باید تو وضعیت خاصی نگهش می‌داشتم تا آروم بگیره. تا ۴ صبح من نگهش می‌داشتم، بعد همسرم مراقبش بودن تا من چند ساعتی بخوابم و بتونم دوباره روز رو باهاش بگذرونم😮‍💨. دخترم دوماهه بود که من دوباره باید می‌رفتم دانشگاه. ترم سوم ارشد بودم و در هفته چهار تا کلاس بیشتر نداشتم. مرخصی نگرفتم چون احساس می‌کردم این ترم هنوز بچه‌ام خیلی کوچیکه و می‌تونم باهاش درس بخونم. تو گروه دوستانم پیام گذاشتم که من فلان ساعت دانشکده کلاس دارم، کی می‌تونه بیاد دخترم‌ رو نگه داره تا من می‌رم سر کلاس🤔؟ هر روز بالاخره یک نفر پیدا می‌شد که همون موقع بتونه بیاد کمک. یه اتفاق جالب این بود که همون بازه کلاس‌های من، یه خانوم نابینا هم کلاس داشتن که با مادرشون میومدن دانشگاه. مادر ایشون تو دانشگاه منتظر می‌نشستن تا کلاس دخترشون تموم بشه🥹. وقتی شرایط منو دیدن گفتن سه شنبه‌ها که من اینجا هستم نمی‌خواد کسی بیاد، خودم دخترتو نگه می‌دارم. اگر کار ضروری پیش میومد هم زنگ می‌زدن، خودم می‌رفتم و انجام می‌دادم و دوباره برمی‌گشتم سر کلاس. اون ترم دیگه به جز کلاس و درس هیچ فعالیت دیگه‌ای تو دانشگاه نداشتم. سعی می‌کردم تو کلاس مطلب رو خوب یاد بگیرم چون می‌دونستم که وقتی میام خونه فرصت درس خوندن ندارم🤦🏻‍♀. ترم بعدش که دیگه پایان نامه داشتم و باید مدت زیادی تو خونه و پای لب تاپ وقت می‌ذاشتم و از طرفی دخترم هم بزرگتر شده بود و کار کردن کنارش سخت تر شده بود، مرخصی گرفتم👩🏻‍💻. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
🔸 مادر خانواده گاهی تو منازل مشغول نظافت می شن و گاهی لیف و اسکاج می‌بافن و از این راه ، درآمد ناچیز
تا الان ۹.۳ میلیون از جمع ما و ۱۶ میلیون از طرف خود خیریه تأمین شده جمعا ۲۵.۳ میلیون دمتون گرم😃