eitaa logo
مادَرانه سَبزِوار
299 دنبال‌کننده
533 عکس
86 ویدیو
4 فایل
برای عضویت در گروه مادرانه مرکزی سبزوار به آیدی زیر پیام دهید: @Khakriz1357 آدرس پیج و کانال روبیکای ما: @madaraneh_sbz99
مشاهده در ایتا
دانلود
جونم براتون بگه از قرارهای جوانه مون که یکی پس از دیگری به خاطر شرایط نداشتن اکثر عزیزانم کنسل میشد...😔 تا اینکه از دوری هم بی قرار شدیم و خودمون رو جمع وجور کردیم که هرطور هست این هفته همدیگه رو ببنیم😊 چون به شب یلدا نزدیک بودیم،تصمیم‌گرفتیم برای بچه ها یلدای مقاومتی برگزار کنیم و برای هدفمند بودن این دورهمی قرار شد برای بچه هایی که در طول این یکسال در فلسطین به دنیا اومدن تولد داشته باشیم و هزینه کادوی تولد رو جمع آوری کنیم،داخل قلکی که یکی از اعضا ساخته بود بندازیم و قلک رو راهی جبهه مقاومت کنیم. برنامه بسته شد و طبق قرار در منزل یکی از اعضا جمع شدیم. میزبان رو با خوشمزه هایی که صاحب خانه و دیگر عزیزان تهیه دیده بودن تزیین کردیم و با گذاشتن عکس شهدای مقاومت زیباییش چندبرابر شد👌 یکی از دوستان هم جوانه ای انار های کوچولو رو تزیین کرده بودن و به بچه ها هدیه های یلدایی دادن...روی برگه ای که از انارها آویزان بود نوشته شده بود: یلدای یعنی یک دقیقه تنفر بیشتر اسرائیل... دوستان یکی پس از دیگری عکس میگرفتن 📸و بچه ها بی قرار خوردن خوراکی ها 😩بالاخره مراسم عکاسی تمام شد و برای صمیمیت بیشتر یه سفره پهن کردیم و نشستیم دورش درهمین حین دوستان، مامانه حانیه جون،کوچکترین عضو جوانه مون👼 رو با هدیه ای که براش تهیه کرده بودن سوپرایز کردن🎁😍 حلما جون،قلک رو بین مامانها چرخوند و یکی از اعضای جوانه برای بچه ها توضیح دادن که این قلک ها چیه و برای کیه و چرا اصلا داریم براشون پول جمع میکنیم... در نهایت رو به قبله نشستیم،حدیث کساء و دعای فرج خوندیم... خلاصه جای همه دوستانی که شرایط حضور نداشتن به شدت حس میشد با یاد دوستان غایب خوشمزه ها خورده شد😇 خونه میزبان رو با کمک همدیگه مرتب کردیم🧹 تا موقعی که آقایون بیان دنبال همسراشون نشستیم و راجع به اینکه قرار بعدیمون رو کجا و به چه مضمون برگذار کنیم، صحبت کردیم مکان های بعدی با قرعه کشی معلوم شد و قرار براین شد که تفسیر قرآن رو هربار توسط یکی از عزیزان داشته باشیم. در حالی که داشت دوباره صحبت خانما گرم میشد که آقایون سر رسیدن و به ناچار باید از هم دل میکندیم😢😊🚙🚗 الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
می خواهم از جمعه بگویم و ندبه های مادری! از مادرانی که یک هفته را چشم می کشند به امید حضور در جمعی مشتاق از بانیانی که شب قبل از مراسم خواب به چشمان شان نمی آید از ندبه خوانانی که با نوای این الحسن و این الحسین بغض فروخورده شان را باز می کنند از منتظرانی که راه سرخ خمینی را ادامه ی راه کربلا می دانند و حتی از آنانی که اگر چه جسمشان میان جمع نیست ولی دل و جانشان گره خورده به بند بند ندبه و غیاث المستغیثین را غریبانه زمزمه می کنند. از دل شکستگانی که وانقطع الرجا وضاقت الارض و منعت السماء دست بر سر می نهند و صاحب الزمان را با اشک طلب می کنند از امیدوارانی که از غصه ی دوری ولیعصر جانشان بر لب رسیده و جز اینکه نامشان در زمره ی یاران صاحب الزمان باشد تمنای دیگری ندارند. از مادرانی که وقت و عمر و جوانی و هنر و زندگی شان را برای پیشتیبانی و کمک به جبهه ی حق و انقلاب هزینه می کنند. از شیر زنانی که مردانه پای در میدان می گذارند و خستگی را خسته می کنند. می خواهم از خانم مصطفوی بگویم از مسئول زنان پشتیبان جبهه در سبزوار که هنر خیاطی اش نه تنها گرمابخش وجود سربازان خمینی حتی گره گشای دوست و آشنا و فامیل و همسایه و زنان شهر می شود از مادری نمونه که بار زندگی را در نبود همسرش یک تنه به دوش می کشد و فرزندان را با مهر و اطمینان و توکل بر خدا می پروراند. از زنی مهربان و فداکار که وجودش منشا خیر و خیر رسانی و دستگیری و مهرپاشی به زندگی دیگران است. اما هر چه بگویم این قرار عاشقانه پرشور تر می شود چرا که سرسپردگان مکتب خمینی تا ظهور دولت یار مشق عشق را فراموش نخواهند کرد. خانم مصطفوی به عنوان هدیه ای از جانب خدا به خانواده اش در این دنیا پا گذاشته بود. چون قبل از ایشان دو فرزند از دنیا رفته بود و بعد از ایشان هم همین طور. در کودکی با قرآن آشنایی پیدا می کنند و خیاطی را به صورت بسیار حرفه ای می آموزند. در سن کم ازدواج می کنند و برای زندگی به تهران می روند و از طریق همسرشان با امام خمینی که برای خیلی ها نا آشنا بودند آشنایی پیدا می کنند.در دوران انقلاب در راهپیمایی ها و تظاهرات هم شرکت می‌کنند. طول زندگی مشترک این بانو با همسرشان کوتاه است و بار زندگی را با فرزندان خود به تنهایی دوش می کشند. علاوه بر این در دوران جنگ مسئول پشتیبانی در سبزوار قسمت خواهران را به عهد می گیرند. کمتر هنری بوده که ایشان در آن سر رشته نداشته باشند.و از همه بیشتر در خیاطی بسیار تبحر داشتند.اینکه ۲۴ ساعت شبانه رو برای ایشان معنا نداشت و مدام در حال تلاش و فعالیت و سر و سامان دادن کارها بودند. اول در خانه کارگاه خیاطی را بر پا می کنند و خانم ها را از هر قشر و هر جایی جمع می کننند و به همکاری می گیرند بعد هم کارگاهی در انبار اداره ی جهاد رو به راه می کنند و کاربرش و دوخت لباس برای رزمنده ها را انجام می دهند و بخاطر کار سنگین از جمله برش ده لایه پارچه روی هم دچار دیسک گردن شده و حتی بعد ها به انجام عمل جراحی منجر می شود. یکی دیگر از کارهای ایشان سرکشی به خانمهای پشتیبان جنگ در سبزوار و اطراف بوده و تهیه اقلام مورد نیاز آنها. علاوه بر کارهای پشتیبانی و خیاطی برای جنگ کمک رسانی به افراد محروم هم جز برنامه های ایشان محسوب می شده است. مثلا یک خانمی که نیاز به کار خیاطی داشتن و امکان حضور در خانه ایشان برای یادگیری را نداشته اند خانم مصطفوی خودشان به منزل ایشان رفته و خیاطی را به این خانم آموزش می دهند. یا این که زمانی که نوه های ایشان به دنیا آمده اند و ایشان به عنوان هدیه النگو می گیرند و برای یک خانمی که مشکلات زیادی داشتند دقیقا شبیه همان النگوهایی که برای نوه های خود گرفته اند برای دختر این خانم هم تهیه می کنند و علی رغم محبت و دستگیری های فراوان مشکلاتی از جانب این خانم برای خانم مصطفوی پیش می آید اما خانم مصطفوی در کمال بزرگواری چشم پوشی می کنند. یکی از نکات خیلی مهم که دختر خانم مصطفوی بیان کردند،مدیریت خانه و فرزندان بود.اینکه اگر کاری را به یکی از فرزندان می سپردند اطمینان کامل می کردند و کار را تمام و کمال می خواستند مثلا اگر غذا پختن را به دختر خانم شان می سپردند اعتماد کامل می کردند و تشویق می کردند. بسیار پیگیر و دغدغه مند بودند و در انجام کارهای مربوط به رزمندگان و کمک به جبهه از هیچ تلاشی دریغ نکردند. روحشان شاد و غرق نور و مغفرت الهی پس از صحبت های دختر این بانوی بزرگوار سفره صبحانه در منزل ایشان پهن شد و میهمانان از برکت سفره بهره‌مند شدند. اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌸🌸 الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
به نام حق چند وقتی بود که راحت هر هفته می‌رفتم دعای ندبه، ولی تازگی ها قسمت و روزی ام نمی‌شد که هر هفته برم، باید روزی ات باشه تا.... این هفته هم روزی ما شد😭😍 به همراه دوستانم راهی شدیم و وقتی رسیدیم نوای دعای عهد پخش می شد. بعد هم دعای ندبه و روضه دلچسب فراغ با صدای مداح ترک زبان به دلم خیلی نشست. این هفته، دعا خیلی مناسبت داشت، شروع ماه رجب😍، شهادت حاج قاسم 😭. خانم عباسی با توجه به مناسبت ها شروع به صحبت کردند. و از انفاق در ماه رجب گفتند که چقدررر خدای مهربان با بنده هاش رئوفه و دنبال بهانه است که بهای خوبی اعطا کنه. صحبتهاشون رسید به انفاق برای مردم غزه و جبهه مقاومت و یکی از جوانه ها که بانی پخت کلوچه بود به نفع جبهه مقاومت، کلوچه ها رو برای فروش به ندبه خوان ها رسوندند. خدایا جنگ رو از همه دور کن و مردم ما هم همینطور. بعد هم صاحبخانه مهربان از مهمان ها پذیرایی کردند. خدا قبول کنه ان شاء الله الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
قرار مادرانه مون این یکشنبه هم به لطف خدا برگزار شد . بعد از جمع شدن همه دوستان در یک شب سرد زمستانی دور کرسی نشستیم چای و خرمایی خوردیم ☕️🍪 و با هم گپ وگفتی داشتیم. اول آسیب شناسی کردیم روند کار جوانه مون رو از اونجاییکه جوانه ما حول محور دخترای نوجوان مون تشکیل شد مامانِ یکی از این دختر های نوجوان به روند کار نقد داشت ومعتقد بود که دورهمی ها جذابیت کافی برای این سن بچه ها رو نداره و خواستار ایجاد تحولاتی در این راستا بود. در اتاق دیگر بچه های کوچکمان بودند و یکی از مادرهای عزیز و با حوصله که با وجود کسالتی که داشت ، براشون قصه ای گفت. قصه " زمین بازی " درباره کودکی های حاج قاسم ، که تلفیقی از قصه و بازی بود. ودر انتها ، خوراکی های سالم، کشک و لواشک خونگی ، جایزه بچه ها بود. و در همین فرصت مامان ها هم چالش جدید رو بررسی کردن و به نتایج خوبی رسیدن. یکی از نتایج این بود که باید برای بازی بچه ها وقت بیشتری بذاریم و در کل در دورهمی ها توجه بیشتری به دخترانمون بکنیم و شکل شاد و جداب تری به برنامه هامون بدیم. مثلا دورهمی بعد رو که تقریبا مصادف با ۱۳ رجب میشه با کلی برنامه شاد و غافلگیر کننده برای بچه ها جذاب تر برگزار کنیم. در ادامه اسم ،فامیلِ مادر دختری بازی کردیم😍 با اینکه کوتاه بود ولی حال و هوامون رو عوض کرد. در انتها برای روز پدر تصمیماتی گرفتیم. قرار شد هدایای کوچکی (به غیر از هدایای بزرگی که خود مادرها میخوان بخرن😜 ) از موجودی صندوق جوانه مون برای باباها بخریم و بچه ها با نامه و تزئینی تقدیم پدر ها کنند. از گلسرهایی هم که خانم های هنرمند جوانه مون برای جبهه مقاومت درست کرده بودن چند تایی باقی مونده بود که خودمون خریدیم تا قطره ای دیگه به دریای همدلی سربداران اضافه کرده باشیم. الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
مدتی درگیر برنامه های بازارچه ها و جبهه مقاومت بودیم دورهمی هامون روال طبیعی نداشت و چندباری کنسل شد... تا اینکه من خونه نشین🤰🏻 شدم و دلم حسابی تنگ دوستانم 😔 وقتی دورهمی جوانه مون بود و من فقط عکس هاشون رو می‌دیدم حسرت میخوردم😔 تا اینکه تصمیم براین شد این دورهمی مون رنگ بوی جلسه رسمی داشته باشه و از سران مادرانه دعوت کنیم ☺️(خانم عباسی نبینه صلوات) هماهنگی ها انجام شد و خانم عباسی و خانم بنجخی دعوت شدن به جمعمون، منم فرصت غنیمت شمردم و برای اینکه شرکت تو این جلسه بسیار مهم بود و باید همه اعضا حضور داشته باشن دل زدم به دریا واستراحت اجباری این ماه آخر بارداری🤰 و شکستم و رفتم به جمع دوستانم که حسابی از دیدن تک تکشون ذوق کردم🥰😍 و دوست داشتم تک تکشونو محکم بغل کنم🤗😘 ولی متاسفانه طی اتفاقات پیش بینی نشده،بازم از دیدن دوتا از دوستانم محروم شدم 😔 خانم عباسی عزیز جلسه رو به صورت رسمی با معرفی افراد و تعدادی سوال مهم شروع کردن ... انگیزه و روال جوانه رو رصد کردن و کلی ایده های قشنگ کاربردی گفتن و به معنای واقعی هممونو فول شارژ کردن 🤩 خدا سلامتی بهشون بده🤲 صحبت ها تموم شد و بازم به الهام جان مهربونم زحمت داده بودیم مارو برسونه زودتر از همه خونه میزبان خوشرو ومهربون مهسا جان که بچه ها ترکونده بودن رو ترک کردیم ولی دوستان دیگر هنوز به ضیافت خود ادامه دادن 👀 و خبر موثق هم رسید که خونه میزبان به تنظیمات کارخانه برگردوندن و مرتب و تمیز تحویل دادن🌷🌷 باشد که همیشه جمعمون پایدار باشه ان شاءالله 🤲 الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دورهمی مامانای گل جوانه مصباح به مناسبت شهادت سردار دلها الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
48.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
بلاخره داشت طلسم دورهمی هامون شکسته میشد. ازونجایی که جمع شدن مادرای جوانه ما، اونم هر کدوم با یکی، دوتا، سه تا بچه، اونم از نوع مذکرش، خیلی به پیچ و تاب خورده بود و هر بار دلیلی برای کنسل شدنش پیدا میشد تصمیم گرفتیم یه دورهمی بذاریم از نوع خیلی متفاوتش.😀 شاید بپرسین چه تفاوتی؟؟🤔 جونم براتون بگه انگاری اینبار یکی از مامانای جوانمون، هَووووو سرش اومده بود.😧 به همین دلیل قرار گذاشتیم بریم دیدن هَوووو خانم و دلی از عزا در آریم. بلاخره تاریخ و روز و قرار و مسئولیت هاروگذاشتیم رو میز و هر کدوم یه مسئولیت رو تقبل کردیم و گزارش نویسی هم بدست من کج قلم افتاد. آخ چ دلی صابووون زده بودیم برای دیدن هووو جان. ولی با این حساب بازم چنتا از مادرامون بدلیل بی محل بودن دندونپزشکای شهرمون موفق به شرکت نشدند. حاضر و آماده منتظر دریافت اذان مغرب بودم تا نماز بخونم و راهی منزل میزبان بشم که گروه رو باز کردم. یهو با پیام میزبان مواجه شدم که نوشته بود بنا ب دلایلی احتمال کنسل شدن دور همی وجود داره. ازونجایی ک تنور داغ بود و باید میچسبوندم تا دورهمی دوباره به فنا نره، با خونه ای پر از شلوغیجات از دوستان دعوت کردم ک دورهمی رو کنسل نکنن و فقط فرمون هارو به سمت خونه ما بچرخونن، که میزبان از دل پرش اومد و اعلام آمادگی کامل نمود. بعد نماز راه افتادیم و با فاطمه جان طالبی همزمان رسیدیم. زنگ در رو زدیم و با باز شدن در بالا رفتیم. بعد از دیده بوسی با مهدیه جان و مدیر عزیز که زودتر از ما رسیده بودن، پیگیر هوووو جان شدیم، که دیدیم بععععلهههه هوووخانم تو گهوااااره برا خودش عشق و حاااالی می‌کنه.😍😍 چیه فک کردین راستی راستی داریم میریم دیدن هوووو؟😒🏹🔪🗡 ازونجایی که ما جوانه،دختر ندیده،پسرزا بعد ۱۳تا پسر جوانه، صاحب یه دختر گوگولی ناز بنام زهرا خانم شده بودیم(قربونش برم منه🤱) به چشم یه هووو برا مهدیه بهش نگاه میکنیم. خلاصه بعد از حاشیه روی رفتیم سر بحث دورهمی روز پدر، و قول و قرارهایی رو چهار نفری پیش بردیم و برای کمک به جبهه مقاومت هم پیشنهاداتی دادیم وتا حدودی به نتایجی رسیدیم. که یکی از مادرها یادآوری کرد قرآن نخوندیم یکی از گلپسرامون سوره ناس رو تلاوت کرد. و صدقه هم توسط یکی دیگه از گلپسرا جمع شد . همزمان از پذیرایی میزبان عزیز هم بهره مند می‌شدیم. ازونجایی که مسئول گفتگومون موفق به اومدن نشد، یک داستان از کتاب دختران ایران رو میون گریه و خنده و بازی بچه ها خوندیم . خاله ملیحه بمناسبت شهادت سردار دلها،قصه ای از شجاعت های ایشون و معرفی شخصیت ایشون برای بچه ها تعریف کرد و بچه ها قول دادند مثل سردار قوی باشن و مواظب کشورشون باشند. و بعد هم با بچه ها یکم بازی کردیم و یکی یکی منزل میزبان رو ترک نمودیم. الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡