eitaa logo
مادَرانه سَبزِوار
278 دنبال‌کننده
523 عکس
86 ویدیو
4 فایل
برای عضویت در گروه مادرانه مرکزی سبزوار به آیدی زیر پیام دهید: @Khakriz1357 آدرس پیج و کانال روبیکای ما: @madaraneh_sbz99
مشاهده در ایتا
دانلود
به مناسبت روز مادر قرا شد دورهم جمع بشیم .اون هفته مادرانه خودش جشن داشت..تصمیم بر این شد هفته بعد دورهمی رو بگیریم روز دوشنبه فرا رسید که زحمت دورهمی را یکی از دوستان کشیده بودند و در یک مکان‌ که مهد بود و بسیار بزرگ و جذاب برا بچه ها بود امکاناتش رو فراهم کرده بودند (فقط یکم راهش دور بود😉😉) کم کم. مادران با بچه ها از راه رسیدند و اول دوستانی که نماز نخوانده بودند نماز اول وقتشان را خواندن و در این بین ماهم از لباس های یکی از دوستان که تازه کانال زده بودند استقبال کردیم و خرید کردیم و کم کم بچه ها به اتاق جداگانه رفتند و در آنجا کاربرگ های زیبایی را رنگ آمیزی کردند و بعد لول کردند و با ربان گره زدند و دورهم خوراکی خوشمزه خوردند 😋😋 و در آخر خانوم مربی به اونها گلدون های شیشه ای داد و گفت میخاییم با کمک هم برا مامان ها گل بکاریم و تو گلدون ها آب ریختند و قلمه های گل رو توش گذاشتند💐💐💐 و هر کدوم با یک شور و شعف خاصی گلدون ها و نقاشی هاشون رو تو دستشون گرفته بودند که به مامان هاشون بدهند....... در این میام مامان هم نشستند پای گفتگو یکی از مادرها که در مورد حضرت زهرا( سلام الله علیها )صحبت کردند و همراه آن چایی و شیرینی نوش جان کردند☕️🍰 و کم کم بچه ها به صف شدند و یکی وارد اتاق شدند و گل ها و نقاشی هاشون رو تقدیم مامان هاشون کردند و همدیگر رو بغل کردند🥺😍😍😍 و روز مادر رو بهشون تبریک گفتند ..... میزبان محترم زحمت کشیده بودند برا اونهایی که نامشان فاطمه یا زهرا یا یکی از القاب حضرت زهرا بود هدیه ای تهیه کردند و تقدیمشون کردند بماند به یادگاری از این دورهمی مادرانه 😍😍 و در آخر همگی نشستیم پای سفره و با خوندن دعای سفره توسط یه کوچولو خوش زبون شروع به خوردن عصرانه خوشمزه😋😋کردیم و دیگر خیلی دیر وقت شده بود بازی و مادر کودک را انجام ندادیم و همه جا مرتب کردیم و از همه دیگر خداحافظی کردیم...... الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
در روز میلاد حضرت مادر، مادرانه ی سبزوار جشنی با عنوان 🌸رنگ مادری🌸تدارک دیده بود و واحد کودک به عنوان خادمی کوچک توفیق این رو داشت که برنامه ای محتوایی برای شناخت هرچه بیشتر بچه ها با خانم فاطمه الزهرا (سلام‌الله علیها) آماده کند. آنچه در واحد کودک گذشت...👇 مادرها یکی پس از دیگری از راه میرسیدن و کودکان خود را به واحد کودک می‌سپردن... در ابتدا از مهمانان کوچک پذیرایی شد.🍰 و سپس مربیان با بچه ها چند بازی جذاب تحرکی انجام دادن تا بچه ها تخلیه انرژی بشن و چشم و گوششون آماده ی شنیدن قصه اونم از زبان ثنا گلی و مادرش بشه.😍 انتخاب واحد کودک برای بیان قصه، نمایش عروسکی بود که نقش آفرینانش ثناگلی(عروسک زیبای نمایش 😍)و یه مادرمهربون ❤️ بود. ثنا گلی قصه ی ما حوصله ش سر رفته بود و مامانش پیشنهاد داد که اگه دوست داری برات قصه بگم. ثنا گلی با خوشحالی پذیرفت. مادر نمی‌دونست چه قصه ای برای دخترش بگه تا اینکه چشمش به گردنبند زیبای ثنا گلی افتاد و تصمیم گرفت قصه ی گردنبند پربرکت حضرت زهرا رو برای ثنا گلی تعریف کنه 😍 بله قصه ی گردنبند حضرت زهرا که تونسته بود پیرمردی رو از فقر و گرسنگی نجات بده ،از زبان مادر به ثنا گلی گفته شد. ثنا گلی به فکر فرو رفت و گفت مامان منم میخوام مثل حضرت زهرا گردنبندم پر برکت باشه چه کنم ؟ مادر هم کمی با تامل گفت : دختر گلم الان بچه های غزه و لبنان و فلسطین مثل پیرمرد قصه ی ما تشنه و گرسنه ان و سرپناهی ندارن 😔 ثنا گلی خیلی ناراحت شد و تصمیم گرفت که گردنبندشو به بچه های غزه و لبنان هدیه کنه ❤️ چون دوست نداشت اونا اذیت بشن و دعا کرد که هر چه زودتر دشمنا نابود بشن.🤲 مادر از این کار ثنا گلی خیلی خوشش اومد و تحسینش کرد و گفت دخترم میدونی امروز روز تولد حضرت زهرای مهربون و بخشنده س 😍 ثنا گلی خوشحال شد و دست مادرشو بوسید و گفت مامان جون روزت مبارک 🌹🌹🌹 و درآخر ثنا گلی همراه مادرش به بازار رفتن تا گردنبندش رو به نفع جبهه ی مقاومت بفروش برسونن. بعد از نمایش عروسکی بچه ها به یاد گردنبند حضرت زهرا برای مادراشون گردنبند درست کردن و به صف شدن و وقتی خدمت مادراشون رسیدن دست مادرشونو بوسیدن و گردنبند و دور گردنشون انداختن😍 به راستی صحنه های زیبای احساسی خلق شد که وصف ناپذیره😭 الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین طبق قرار هر جمعه.. تعقیبات نماز صبح را زودتر خوندم شروع کردم به حاضر شدن که تلفن همراه به صدا درآمد.. راننده خوش قول ما سر قرار بود و من هنوز..‌..🤦‍♀ سریعتر حاضر شدم و رفتم بیرون. مسیر دوستان رو یک به یک رفتیم رسیدیم به کوچه سجاد منزل آقا سید در وهله اول سادگی و بی‌آلایشی خانه ما را گرفت. سادگی و بی‌آلایشی خانه نشان دهنده قلب و دل پاک صاحبخانه بود به زیبایی رنگ سفید😍. یاد خانه مادربزرگ‌م افتادم 😔 خداوند مادران و مادربزرگان آسمانی را رحمت کند🤲 چنان سادگی خانه مرا شیفته خود کرده بود که رفتم به زمانهای گذشته نه چندان دور ...خانه های ساده اما صاحبخانه های صمیمی با لبانی پرخنده و چشمانی مشتاق دیدار ... یاد ایام بخیر نه مبلی و نه رنگ و لعابی ...خونه ها بالاو پایین نداشت ...همه بی تکلف دور هم می نشستند...وااای چه لذتی و چه حس خوبی داشت 😍حیف از آن روزگار ... و حیف که جوونای الان نمیتونن لذت اون ایام رو درک کنند 🤔صد حیف دعای عهد با امام زمان جاری بود...عهد بستیم که یاریگرش باشیم ان شاالله با ورود مداح جوان بعد دعای سلامتی امام زمان... دعای ندبه به درگاه خداوند را شروع کردیم...این الحسن این الحسین این ابناء الحسین صالح بعد صالح ...صادق بعد صادق ... این کلمات که تکرار می‌شد... طبق هر جمعه نبود... مفهوم کلمات به ذهنم می‌آمد چون در یکی از این ندبه‌ خوانی های مادرانه در شرح دعای جمعه گفتند هدف این کلمات نیست هدف اینست که ما خود را بسازیم این صفات را در خود زنده و پایدار کنیم تا لایق شویم ...لایق درک یار شویم ... و امروز در شرح دعای ندبه مدام اسم یکی از یاران لایق مولا را تکرار کردیم تا صفات نیکویی که او کسب کرده بود را دریافت کنیم تا از طریق او شایسته درک یار شویم . خدایاهمت و اراده ی حاج قاسم را به ما عطا کن .یاریمان ده چون حاج قاسم در جهادنفس پیروز شویم ...در سطح مادیات نمانیم ...ما را اثرگذار در ظهور گردان ...همانطور که حاج قاسم تحولی ایجاد کرد انقلابی به پا کرد...ما را از اندیشمندان قرار ده نه در خواب ماندگان .. خدایا مارا مهدوی گردان که در قید امور دنیا نباشیم .خداوندا اگر عمرمان کفاف ندادکمک کن تا انگونه زیست کنیم تا لایق رجعت گردیم پس ما را اهل زُهد گردن ..همچون حاج قاسم زاهد ..که هم در زندگی نمونه و اثر گذار بود هم بعد شهادتش ...😭 در انتها رسیدیم به قسمت خوشمزه ی دعای ندبه صبحانه ی متبرک حاج خانم حسینی بسیار چسبید ..خدا امواتتون رو بیامرزه ...خیر و برکت به عمر و زندگیتون جاری کنه ..🤲 اما شگفتانه خانم حسینی هنوز مانده😍 به هنگام خداحافظی متوجه شدیم خانواده اقا سید کاسه های نذری شیربرنج را که متبرک شده بودند به نام مهدی صاحب زمان به دست مهمانان میدادند ... واقعا حسابی به زحمت افتاده بودند ... وما را شرمنده اخلاق اهل بیتی خود کرده بودند 😊... خداوندا چنان کن که سرانجام کار تو خشنود گردی و ما رستگار 🤲 الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
چند وقتی بود که خیلی ناراحت😔 و پریشون بودم از اینکه چرا کاری برای جبهه مقاومت نکردم تا اینکه پیامی مبنی بر کار گروهی برای کمک به جبهه مقاومت رو در گروه جوانه مون دیدم... خیلی خوشحال شدم از اینکه میتوانم قدمی هر چند کوچک برای کمک به جبهه مقاومت بردارم. دستان ظریف زنان خانه‌دار، نه تنها گرمی خانه را می‌سازند، بلکه با عشق و ایثار، گرمای حمایت را به جبهه‌ی مقاومت می‌رسانند. و بالاخره از بین چند گزینه پختن کوکی شکلات گردو🍪 رأی بیشتری آورد. ریحانه،دخترم با شنیدن کلمه‌ی "کوکی" ذوق‌زده شد😍 و از من خواست که اون رو هم حتما با خودم ببرم، بالاخره روز موعود رسید و من همراه دخترم راهی خونه دوستمون شدیم و با لبخند و روی گشاده از ما استقبال کرد، و از اونجایی که ظهر همسر دوستمون برای نهار به خونه میومدن بدون معطلی به سراغ کارها رفتیم و با دوستان دیگر مواد کوکی و در نهایت خمیر کوکی را آماده کردیم وخمیر آماده رو در یخچال گذاشتیم تا روز بعد بپزیم و بسته بندی کنیم، روز بعد دوستان بیشتری اومده بودند و خدارو شکر کارها زودتر پیش رفت. بچه ها هم همه مشغول برچسب زدن روی بسته های کوکی با عنوان ایران همدل شدند. بچه های کوچیکتر برچسب ها رو کج و کوله می‌ چسبوندند اما همین کجی ها عشق و صمیمیت کار رو بیشتر نشون می داد. بیشتر از کوکی‌ها، همکاری بچه ها با مادران و همدلی‌شون برام ارزشمند بود. این همکاری نمادی از پشتوانه قدرتمند جبهه‌ی مقاومت بود. آن دو روز، فقط پخت کوکی🍪 نبود، بلکه تجربه‌ای فراموش نشدنی از مشارکت در کاری خیرخواهانه بود که دخترم ریحانه و بچه های دیگه نیز در آن سهیم بودند . شیرین‌ترین مقاومت، با شیرینی کوکی‌ها و همکاری کودکان با مادران ، دنیارا کمی زیباتر کرده بود.🌿🌺🌱🌸 الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
خلاصه گزارش فروش آش شکم پر برای جبهه مقامت👇👇 صبح روز پنج شنبه بودکه به خانه ی یکی از دوستان دعوت شدیم اونم به صرف پاک کردن سبزی برای درست کردن آش شکم پر به نفع جبهه مقاومت🌹 ساعت ده رسیدیم و با دوستان شروع کردیم به پاک کردن سبزی ها و‌ مادری هم زحمت درست کردن خمیر برای آش شکم پر رو به عهده گرفت. صاحب خانه ی عزیز تدارک ناهار دیده بودن🍜🫕🥗 دور هم ناهار خورردیم 😋 مادری زحمت بچه ها رو برعهده داشت و کلی برنامه به مناسبت روز پدر براشون تدارک دیده بود. مامان های عزیزم نشستند برای پر کردن آش شکم پر که خیلی پر زحمت بود💪 یکی خمیر باز میکرد یکی خمیر برش می زد چند نفر داخل خمیر ها رو پر میکردن و یکی خمیر آماده رو می ذاشت تا خشک بشه بچه ها که خدا حفظشون کنه تا دلت بخواد سر صدا و بازی می کردن😁 خلاصه باصبوری صاحب خانه عزیز که اجرشون با خانم باشه وروی خوششون که ما رو و بچه های ما رو تحمل کردند 🙏😘 بالاخره این خمیرهای شکم پر به دست خانم های پرتلاش ما به پایان رسید خدا قوت پهلوانان👏👏👏 وبقیه زحمت ها برعهده صاحب خونه شد واقعا خدا قوت بهشون❤️ روز بسیار خوبی بود امیدوارم که مورد لطف وعنایت خداوند قرار گرفته باشه وپیروزی جبهه مقاومت ومردم مظلوم فلسطین ان شاءالله 🎇🕌🇸🇩 وجمعه هم این خمیر شکم پر به دست صاحب های محترمشون رسیدن که آماده بشن برای خوردن 😋 الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
فــاطمه آمد که مــا را شیــعه سازد نزد دوست علم و ایمان بخشدش هرکس که خاطرخواه اوست فــاطمه آمــد که ســازد پایه هــای عشــق و اشک هرچه از دوست رسد، بر دوستدار آری! نکوست بعد از کمی استراحت از روضه های مقاومت فاطمیه، جلسه ای فوری جهت برگزاری جشن مادر برگزار شده بود و طبق معمول توی گروه جشن ها و روضه ها مسئولیت هارو وسط گذاشتیم و هر کس بنا به توانایی و شرایط مسئولیتی رو پذیرفت. تیم پشتیبانی از چند روز مانده به جشن، با رایزنی ها و دقت بسیار پیگیر تهیه بهترین و مناسب ترین پذیرایی بودند. تیم محتوایی و تئاتر، از هفته قبل باهم تمرینات و هماهنگی های لازم رو انجام میدادند. تیم فضا سازی ساعت ۹صبح روز سه شنبه با فسقلی هاشون 😍تو هوای سرد زمستونی 🥶تو مکان جشن حاضر شدند. خلاصه که کمر همت رو بستن و با سلیقه و ظرافت خاص خودشون🎀🎊🎉 میون گریه😫 و خنده 😃و بازی🎈 بچه هاشون تا ساعت سه بعدازظهر کار دکور رو به اتمام رسوندن. ساعت شروع جشن۵:۳۰ بود، ولی طبق قرار قبلی، دوستانی که مسئولیت داشتن باید زودتر سر مسئولیتشون حاضر میشدن. ساعت ۴:۳۰بود،گوشه و کنار سالن رو که نگاه میکردی، هرکس سرش تو لاک خودش بود و کار مربوط به خودش رو انجام میداد. مسئول صوت، صوت رو چک میکرد. تیم پذیرایی، پذیرایی هارو آماده میکردن. تیم تئاتر و مسابقه و انتظامات و خوشآمد گویی و... نیز هماهنگی های آخر رو باهم انجام میدادند. با صدای اذان عده ای هم در تکاپوی خوندن نمازشون بودن. ساعت به زمان جشن نزدیک میشد و میهمانان از راه می‌رسیدند. واحد کودک نیز فعالیت خودش رو در طبقه پایین شروع کرده بود و هر مادر با وارد شدن اول بچه اش رو به واحد کودک می‌سپرد و بعد هم خودش راهی طبقه بالا میشد. در بدو ورود میهمانان با شیرینی و میوه و چای پذیرایی میشدند و بعد از ثبت اسمشون با استقبال نیروی انتظامات به سالن هدایت میشدند. ساعت حدود۶ بود که جشن با آیات سوره کوثر توسط یکی از مادران آغاز شد. با کلام رهبری به چهارده معصوم سلام دادیم و سرود زیبای کشورمون رو زمزمه کردیم چندین مسابقه 🥇🥈🥉🏅مهیج و جذاب که خنده رو مهمون لبهای مهمانان کرد و نمایش دونفره جذاب ترتر 😍😂که کارواحد تآتر مادرانه بود بچه ها کم کم به جمع مامانا اضافه شدن و در یک آیین دست بوسی دست مامانا رو بوسیدن و گردن آویزهای چوبی که به نفع جبهه مقاومت خریداری شده بود رو به گردن مامانا شون انداختن و صحنه های دلنشین و احساسی رو بوجود آوردن 😍🥺 ارتباط مسابقات با دوتا نمایش خیلی دلنشین بود برامون و از ته دل خندیدیم کنارشم چیزای زیادی یاد گرفتیم 🤩 نوبتی هم که باشه نوبت مسابقه مامانا و بچه ها بود مامانا با چشم بسته باید بچه ها رو از روی لمس دستاشون پیدامیکردن 🖐 در آخر هم با مولودی خوانی مداح عزیزمون کنار هم کف زدیم👏 و لذت بردیم اما.. اما... در آخر مادرهای مهربونیکه با وجود بچه های کوچیک همیشه پای کارند و مکان رو تمییز تحویل مجموعه دادند و از همینجا خداقوت جانانه بهشون میگیم. الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
به نام خالق زیبایی ها حدود یک ماه بود ک خیلی اتفاقی در کتابخانه با چند خانم آشنا شدم حال و هوای دلم اون روز خوب نبود با آشنایی اون خانم ها دعوت به گروه دعای ندبه مادرانه شدم اما هر هفته ک قصد رفتن داشتم میسر نمیشد بخاطر بارداری ..... تا شب شهادت حضرت زینب(س) ک خیلی برای روضه گریه کردم ک بتونم این هفته برای دعای ندبه برم بخاطر وجود بچه ها و خستگی ها و مشکلات زندگی خیلی سال بود سعادت نداشتم ک در دعای ندبه شرکت کنم.... اما بلاخره قسمت شد و این هفته هم روزی ما شد.... از اونجایی ک چند ساله گواهینامه داشتم اما ماشین نداشتیم و اصلا تنهایی هم ماشین برنداشته بودم این بار دل رو به دریا زدم و به یکی از دوستان گروه ک هم مسیر خودم بود به ایشان پیام دادم و ازشون خواستم با من بیان و صبح هم با نم نم بارون با یه خانم خیلی خوبی دوست شدم و دوتایی به مجلس آمدیم🙈 من کل مسیر استرس رانندگی رو داشتم اما دوستم بهم امیدواری میداد خوشحالم از اینکه اولین تجربه ی تنهایی رانندگی ام رو با دعای ندبه شروع کردم.....در دعای ندبه هم با صحبت های خوب خانم بلاش آبادی به آرامش خاصی رسیدم😍 بعدم ک پذیرایی عالی خانواده عارفی و آشنایی بادوستان جدید و تجربه ی جدید من با جمع های مادرانه 😍❤️ انشالله خدا از ما این مناجات رو قبول کنه🌹🙏 الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
با اعضای جوانه ی حضرت رقیه قرارشد کوکی🍪 های خوشمزه ای به نفع جبهه ی مقاومت بفروشیم... با تبلیغ بنر کوکی توی گروه ها و با طمع بی نظیری که از سری قبل زیر دندان دوستان مانده بود👌سفارشات یکی یکی به لیست اضافه میشدن و خدارو شکر تعدادش به بیش از ۱۲۰ عدد رسید... یکی از اعضا خونه شو در اختیار ما قرار داد... یکی دیگه مسئول خرید شد، صبح روز یکشنبه برای درست کردن خمیر،بادوستان جمع شدیم. خمیرمون خیلی ناز نازی و نرمالو بود 🥺😍 از اونجایی که خمیر باید استراحت میکرد،دوستان رفتن و دوباره غروب برگشتن و تعدادی هم برای پخت و بسته بندی اومدن... اونطرف بچه ها با هم دیگه کللللی بازی کردن و پفیلا نوش جان میکردن و لذت میبردن خداروشکر... دور همی جوانه مون هدفمند و عالی بود و جا داره از پدر های گروه هم تشکر ویژه کنم که خیلی صبورانه وعاقلانه درمدتی که دورهمی هست خودشون رو بیرون منزل سرگرم میکنن و در ثواب درست کردن کوکی ها شریکن... خدا خیرشون بده🥰🥰 الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99
بلاخره بعد از مدت ها تلاش و کوشش تونستیم خانوادگی دور هم جمع بشیم. به پسرا گفتیم روز پسره و جشن گرفتیم براتون 😎 چون همیشه معترضن که روز دختر زن و مرد و همه ی موجودات عالم هست ، به جز روز پسر🤪. (میلاد امام جواد) به پدرا هم گفتیم روز پدره و براتون جشن گرفتیم🤣 تقسیم کار کردیم و هر کسی یکوشه کار رو گرفت. یکی رفت خرید ، یکی کیک پخت، یکی خونه اش رو اماده کرد برای مهمونی، چند نفر جعبه ها رو اماده کردن و چند نفر غذا رو. وقتی رسیدم با استقبال گرم دوستان مواجه شدم .... هر کدوم با یک سلاح سرد اومدن به استقبالم که : تا الان کوج بییی؟ گفتم خونسردی تون رو حفظ کنید جای بدی نبودم😅 بچم رو بردم کلاس و اسنپ گیرم نیومد. حلاصه لطف کردن و گذشت کردن. مسئول بازی بچه ها بودم بعد از کمی استراحت صداشون زدم پسراااااا بیاین بازی...از از ۷ تا پسر حاضر فقط دوتاشون اومدن😐. اعتماد به نفس خودم رو حفظ کردم و با همون دوتا بازی کردم. دیری نپایید که اونام رفتن🤣 خاله قصه گومون موفق تر عمل کرد بچه ها رو جمع کرد و براشون قصه گفت. دیگه نزدیک اومدن باباها بود. شام رو اماده کردیم. چای دم کردیم و منتظر شدیم . باباها یکی یکی از راه رسیدن. جعبه های کادوی پدرها رو تقدیمشون کردیم. کادوی گل پسرهارو هم همین طور. بعدش کیک و باقالی ترش😋 زدیم بر بدن . حالا نوبت بازی پدر پسری بود. چند تا بازی فکری و حرکتی گذاشتیم وسط و همه مشغول بازی شدن. کم کم صدای باباها از گوشه کنارا میومد که: چی شد ای شامتا؟ سفره رو پهن کردیم و شام ساده مون رو بدون مخلفات اضافه ( به جهت کاهش هزینه ها و ادامه دار شدن این جمع ها سعی میکنیم سادگی رو رعایت کنیم😌) میل کردیم. کم کم وقت خدا حافظی بود ولی انگار هیچ کس دلش نمیخواست بره ....هر گوشه ای از خونه نشسته و ایستاده عده ای درحال صحبت بودن. بلاخره از هم دل کندیم و هر کسی راهی خونه ی خودش شد☺️ الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99
۱۴۰۳/۱۰/۲۴ جلسه در منزل یکی از دوستان برگزارشد، اونایی که نیومدین دلتون بسوزه،قبل از شروع رسمی کلی گپ و گفت دوستانه کردیم 😉 بعد جلسه رسمی شد😁 چند موضوع از کتاب خط مقدم توسط دوستان خونده شد💐 یکی از عناوین کتاب، کمک به خودمون# بود، قرار شد به مربی پرورشی این ایده رو پیشنهاد بدیم👏 در مورد دهه فجر چند ایده مطرح شد، که یکیش داستان بازی دهه فجر بود. اما فعلاقرارشد چند روز بصورت فشرده خودمون رو مصلح به سلاح علم و اطلاعات کنیم،و بعد داستان بازی رو طراحی کنیم که دست پر بریم مدرسه☺️ حالا منابع مون چیاس ؟ از طریق کتاب راجع ب شخصیت امام و شاه و مقایسه دوران طاغوت و انقلاب مستند خون فروش انیمیشن بهمن و بختک و ... جاتون خالی در خلال جلسه چای و شیرینی هم میل کردیم و ختم جلسه😘😘😘 الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99
33.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99
بسم الله الرحمن الرحیم طبق قرار هر سالمون(اابته امسال سال دومش بود😁) از اونجایی که جوانمون مال پسراست حتما سعی داریم یک جلسه با حضور باباها باشه و خوب چه زمانی بهتر مناسبت از روز پدر.😍. بالاخره بعد از بالاپایین شدن های زیاد به خاطر نبودن یه سری از مامانای عزیزمون طبق قرار اول جشن برگزار شد. عضو جدید جوانمون هم که خودش یه پا هنرمند بود مسیول پخت شام بود البته با این شرط زحمتو انداختیم رو دوشش که قبول کنه هزینه موادو بگیره😊. کم کم جمع 4خانواده جمع شد و باباها که بار دوم بود همو میدیدن نقلشون گل انداخت با هم ایضا پسرها هم و مادرها☺️ خلاصه یه کم که بازی پسرها تبدیل به جنگ جهانی داشت میشد بردیمشون سمت اماده کردن هدیه های ارزشمندشون که یک نقاشی بود برا باباجون ها. و از طرفی خودمون هم مشغول اماده کردن ساندویچ ها شدیم. بعد از اون نوبت مسابقه بچه ها شد که باید چشم بسته باباشونو از بین 4تا بابای مقتدر پیدا میکردن و نگم چه هیجانی بود و البته چه خنده بازاری وسط سوتیای بچه ها و مدل کشف باباهاشون😂😂😂 خلاصه در نهایت نوبت رسید به دستبوسی و اهدای هدیه بچه و بالاخره وقت شام لذیذ که با حضور و جمع شدن این 4خانواده واقعا مزززشش چند برابر دلچسب بود. و نگم از زمان خداحافظی که تازه دخترای مجلسمون فهمیدن بلدن با هم دیگه بازی کنن و دوست جونی هم شدن☺️☺️☺️☺️ الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99