eitaa logo
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
680 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
219 ویدیو
48 فایل
🌱 امام خمینی(ره): «.... اگر در طول انقلاب وفاداری و عواطف و حضور زنان در میدان های مختلف، در راه پیمایی‌ها و انتخابات‌ها نمی بود، یقینا این حرکت عظیم مردمی، نمی توانست این گونه شکل پیدا کند.» مدار مادران انقلابی(مادرانه) ارتباط با ما: @M_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
یتیم خانه ایران! چند وقتی بود که از خونه نشینی خسته شده بوم‌و دوست داشتم یک کاری انجام بدم. تصمیم گرفتم کلاس زبان برم . از قضا معلم این ترم به شدت ضد انقلاب هست و روحیه ی خود_تحقیر بینی داره. سر کلاس، حین حل تمرین ها، کلیپ های اغتشاشات رو نگاه میکند و گاهی وقت ها هم حرف های تند و مخالف نظام میزند. بعضی وقت ها پاسخی می دادم اما بنظرم کم بود و باید کار دیگه ای میکردم تا اینکه زمان امتحان میانترم رسید. برای بخش نوشتاری، باید در مورد فیلمی می‌نوشتیم، تصمیم‌ گرفتم کار فرهنگی بکنم و جوابی در خور فعالیت های ضد فرهنگی استاد بدم. بنابراین در حد توان متنی درباره ی فیلم یتیم خانه ی ایران نوشتم و تشریح کردم انگلیس چه بر سر مردم ایران آورده است. در قضیه خرید گندم چه اتفاقات تلخی رقم خورده است. علت قحطی و کشتار وسیع مردم مظلوم ایران رو به علت اعتماد اشتباه و فریب خوردگی و خیانت یک عده تشریح کردم. کاش موضوع درباره ی یک کتاب بود تا تاریخ مستطاب رو خلاصه میکردم! @madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
*مادران مسلح می شوند!* دومین جلسه ی معرفتی_ مهارتی مادران جهاد تبیین، بنا بر قرار هفتگی (دوشنبه ها و چهارشنبه ها ساعت ۹:۳۰) با حضور تدریجی مادران با قدرت شروع شد. یک مادر بچه بغل بود. یک مادر دیگه بچه به دست! هرکس هم مجهز به سلاح قلم و دفتر و کوله پشتی های پر از وسایل رفاهی کوچولوها بود! استاد ارائه دهنده چه کسی بود؟! مامان باردار پابه ماهی که تمام جلسه را صبورانه و در عین حال ایستاده گفت, روی تخته نوشت, تک تک توضیح داد و به سوالها هم آخرسر‌ جواب داد. سوال های پراکنده را به مدرسین مربوطه رجوع داد و گعده گپ و گفتگو رو کنترل کرد. دو فصل کتاب مبنایی" طرح کلی اندیشه اسلامی" نوشته ی مقام معظم رهبری شرح و ارائه داده شد. در این دو فصل، نگاه رهبری به دین، فواید ایمان، تعریف اسلام و همینطور نقطه ی آغاز تلاش و مجهادت ها، ثمرات پیاده شدن توحید در جامعه و بعد فردی بیان و تشریح شد. اخرسر، استاد محترم تکلیفی در منزل در نظر گرفتن تا موعد جلسه ی آینده انجام بدیم. @madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
*سرباز مترو!* گفت ای دلال کنعانی فروش/ ز آرزوی این پسر سر گشته‌ام ده کلاوه ریسمانش رشته‌ام/ این زمن بستان و با من بیع کن دست در دست منش نه بی سخن/ خنده آمد مرد را، گفت ای سلیم نیست درخورد تو این در یتیم/ هست صد گنجش بها در انجمن مه تو و مه ریسمانت ای پیرزن/ پیرزن گفتا که دانستم یقین کین پسر را کس بنفروشد بدین/ لیک اینم بس که چه دشمن چه دوست گوید این زن از خریداران اوست سرم رو بالا گرفتم تا ببینم به کدوم ایستگاه رسیدم. چشمم افتاد به نوشته های حال خراب کن روی در واگن های مترو. از قضا دو تا دختر بی حجاب هم نشسته بودن کف مترو و به در تکیه داده بودن. اگه یکی رو دیوار بیرون ساختمون، بنویسه مرگ بر بابام،خونم به جوش میاد!! با ناخن میرم نوشته ها رو پاک میکنم!!! بنابراین دستم رو بردم توی کیف و چندتا دستمال کاغذی برداشتم. خداروشکر الکل هم به برکت کرونا هنوز توی کیفم بود .پاشدم رفتم سمت در روبرو! الکل رو روی نوشته ها پاشیدم و با دستم که کمی می‌لرزید و اشکی که توی چشمام حلقه زده بود شروع به پاک کردن شعارها کردم. پاک شو ! پاک شو! آخه تو فکر کردی اینا با ماژیک وایت برد میان شعار می‌نویسن, ساده ؟؟! سعی کردم خودمو نبازم و دست از تلاش برنداشتم. نگاهی به زیر پام انداختم , دیدم یکی از دخترها داره بهم می‌خنده. نگاهم رو کمی اون طرف تر بردم.چندتا تا پسر ده یازده ساله کنار هم کف مترو نشسته بودن. رفتم نقشه مترو رو ببینم کجا باید پیاده بشم که چشمم افتاد به دکمه ی قرمز رنگ ارتباط با راننده. دکمه رو زدم و با صدایی بلند و رسا طوری که همه بشنون گفتم : سلام، خسته نباشید! از واگن یک صحبت میکنم، روی درهای مترو شعار نوشتن. لطفاً اعلام کنید پاک کنن. چشمی که راننده گفت دلم کمی آروم گرفت. یهو صدای یکی از پسر بچه ها بلند شد و من رو خطاب قرار داد و گفت خاله! خاله! با خودم فکر کردم الان میخواد باهام بحث کنه و شعار بده! گفتم: جانم! گفت: خاله، بیا ببین رو درهای دیگه هم نوشتن! بهش جواب دادم: اطلاع دادم، الان میان پاک میکنن. یکیشون بلند شد اومد سمتم و گفت : منم می‌خوام کمک کنم و شعارها ر‌و پاک کنم. ناخودآگاه گفتم : قربون تو بشم من!! الکل و دستمال ها رو بهش دادم و شروع کرد با جسه ی کوچیک اما مردونش به پاک کردن ! گفت: خاله پاک نمیشه ! گفتم اشکال نداره کمرنگ هم بشه عالیه عزیزم . ادامه دادم :ازت ممنونم که شجاعانه اومدی پاک کنی تازه جایزه هم داری! یک اسکناسی رو از زیپ کنار کیفم درآوردم و با احترام روی دو دستم بهش تقدیم کردم . پیاده شدم ، پله ها رو به سمت بالا رفتم و رسیدم به اتاق پلیس مترو و گزارش شعار نوشتن رو دادم و پلیس با دستی که روی سینش گذاشت و چشمی که گفت مرهمی بر دل ناخوش و احوالم شد. خوشحال و در عین حال دلشکسته راهروی مترو رو پشت سر گذاشتم . @madaranemeidan
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 عرض سلام و خداقوت خدمت همراهان محترم کانال مادران میدان. شما نیز می توانید روایت های حضور میدانی خود در این روزها را برای ما ارسال کنید. منتظر دریافت پیشنهادات، انتقادات و روایت های میدانی شما هستیم. @m_borzoyi @madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
*مادران مسلح می شوند!* سومین جلسه از دوره معرفتی _ مهارتی مادران میدان برگزار شد. ساعت حوالی ۱۰ صبح چهارشنبه ۲۵ آبان ماه ۱۴۰۱ اکثر دوستان شرکت کننده در دوره در کلاس حاضرند واستاد پا به ماه ما نیز پر انرژی با لبخند همیشگی اش روبرومان نشسته وآماده برای شروع کلاس هست که یکی از خانم ها بلند میشود ومیگوید: صوت جلسه قبل رو گوش دادم پر از سر وصدا بچه ها بود ، من امروز حاضرم که بچه های شما رو بازی بدم ( تازه از اسباب بازی نوه هاش رو هم با خودش آورده بود)،که انشالله یه صوت تر تمیز و واضح از جلسه ضبط بشه بعد من اون صوت رو گوش میدم. همه مخصوصا ما بچه دارها از این پیشنهاد ذوق زده شدیم، ناخودآگاه ذهنم رفت روی مباحث جلسه قبل کتاب طرح کلی: اونجا که حضرت آقا انفاق رو که‌در قرآن از خصایص متقین هست اینگونه تعریف میکنند: " انفاق آن خرج کردنی را می‌گویند که با آن یک خلئی پر شود یک نیاز راستینی برآورده شود، انفاق کار مردمان باهوش است که نیاز ها وخلاءها رو میفهمند." و واقعا در این صحنه خواهر بزرگوارم رو مصداق این صحبت دیدم ، خوشا به حالش،بهش ته دلم خیلی غبطه خوردم. واما بعد: از استاد درباره نبوت شنیدیم و ولایت. این که پیامبر کارخانه انسان سازی راه اندازی می‌کند وقواره جامعه را توحیدی می‌کند وموانع رشد وکمال افراد را می‌زداید تا در این محیط انسانها به رشد وکمال مطلوب خود برسند. واینکه آن پیامبرانی فرجام نبوتشان خوش بوده که پیروانشان دو ویژگی داشته اند: ایمان وصبر واین تعریف نو ودلنشین از ولایت : ولایت به هم پیوستگی وهم جبهگی واتصال شدید بین انسان های هم هدف،هم مسیر وهمراه که خطشان را از سایر گروه ها جدا کرده اند ،وپیروی از یک نقطه مرکزی به نام ولی دارند. طی این دوجلسه از طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن شنیدیم ونسیم معرفت بخش این کتاب دوباره جان تازه‌ای در وجودمان که به دنبال انجام وظیفه در میدان جهاد تبيين هستیم دمید. @madaranemeidan
*نذری شهدا* تشییع پیکر شهید حسن براتی بود. دوست داشتم نذری کوچیک به نیت شهدای اغتشاشات انجام بدهم. خیلی سریع دست به کار شدم و حلوای شیر درست کردم. در بسته های کوچک بسته بندی کردم و عکس یکی از شهدا را همراه یک متن کوتاه چسباندم روی بسته ها. بچه ها خیلی مشتاق بودند که خودشان نذری ها را بدهند. رسیدیم به مکان مورد نظر، هنوز شهید را نیاورده بودند. به خاطر سن کم بچه ها جای دوری از تجمع ایستادیم و بچه ها هر کودکی را میدیدند بهش نذری میدادند. وقتی نذری ها تمام شد بچه ها که حس خوبی از این کار پیدا کرده بودند، درخواست داشتن دفعه بعد بیشتر درست کنم. @madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
*گِره‌های باز نشدنی* ساعت حوالی سه بعدازظهر یک روز پاییزی است. به روضه آمده‌ایم. اما روضه‌ی مقاومت، روضه‌ای با یاد شهدای شاهچراغ. آمده‌ایم تا بگوییم ما هم مادر آرتین هستیم. تا بگوییم آرتین تنها نیست. آمده‌ایم تا نگاه کبوترهای پر شکسته‌ی حرم شاهچراغ، چراغ راه زندگی‌مان شود. کودکان مسئولیت کفش‌داری را برعهده گرفته‌اند‌. به یاد آخرین باری که کفش‌های پرواز در شاهچراغ جفت شد. آن‌هایی که به روضه دعوت شده‌اند از نظر ظاهری شاید شبیه ما نباشند اما مادر هستند و همین اشتراک برای‌ ما کافی ست. دور هم حلقه زده‌ایم. یکی یکی مادران خود را معرفی می‌کنند. اسم، شغل، تعداد فرزندان. کم‌کم یخ‌ها باز می‌شود. مادر جوانی می‌گوید که مادر چهار شهید است. نگاه‌ها با بُهت به سمتش می‌چرخد. کسی می‌گوید: "ولی بهتون نمیاد مادر چهار شهید باشین؟!" مادر جوان توضیح می‌دهد که فرزندانش قبل از آمدن به این دنیا به خیل شهیدان پیوسته اند. مداح می آید. اما برخلاف اکثر روضه‌ها مداحی نمی‌کند. حرف هایی می‌زند از جنس روشنگری. می‌گوید: «بحث، بحث اسلام نیست، بحث ایران است. دشمنی‌ها از آنجا شروع ‌شد که اسلام اثرگذار شد. دشمن اگر ما فقط حجاب داشته باشیم و نماز بخوانیم کاری به کار ما ندارد. با دینِ بی‌خطر ما کاری ندارد. اگر قوی نشویم اگر تأثیرگذار نباشیم، اگر جلوی استکبار ایستادگی نکنیم، اگر مستقل نشویم، کاری با ما ندارد. اما اگر هرکدام از این‌ها را داشته باشیم یعنی خطرناک هستیم. آن زمان دیگر مهم نیست من بی‌حجابم و تو با حجاب.» می‌گوید: «همه ی شما مادر هستید، همه‌ی شما می‌خواهید بچه‌ای تربیت کنید که افتخار شما باشد اگر نهایت تلاش تان را هم بکنید دست تنها نمی‌شود. بیایید با هم به ارباب بی‌سرمان سلام دهیم تا خودش مربی بچه‌های‌مان شود تا در این هزار توی فتنه‌ها راه را گم نکنند.» آن طرف تر، از اتاق کوچکی صداهایی متفاوت به گوش می‌رسد. صدای زندگی، صدای نشاط. بچه‌ها کنار هم نشسته‌اند و نی‌های پلاستیکی در دست‌شان گُل کرده. آن هم چه گلی، گل لاله! مربی واحد کودک، همزمان با بچه‌ها صحبت می‌کند. این کاردستی، گل چیه؟! گل لاله. نماد چی هست؟ صداها بلند می‌شود تا اینکه به جواب می‌رسند. نماد شهدا، شهدای شاهچراغ، شهدای امنیت. مربی می‌گوید: «حالا می‌خواهیم با این گل های زیبا، یک بازی قشنگ انجام بدهیم. اما اول باهم یک انیمیشن ببینیم.» مداح رفته است. بچه‌ها جلوی تلویزیون، در حلقه‌ای از مادران ردیف می‌نشینند. انیمیشن پخش می‌شود. انیمیشنی با موضوع وحدت! تمام که می‌شود سوال‌ها شروع می‌شود. بچه‌ها کدوم قسمت قشنگ‌تر بود؟! این انیمیشنی که دیدید یعنی چی؟! تقریبا تمام بچه‌ها درست پاسخ می‌دهند. آفرین یعنی باهم باشیم. یکی می‌گوید: «یعنی هر وقت خواستیم بریم جایی تنها نریم. وقتی تنها نباشیم کسی نمی‌تونه به ما آسیب بزنه.» حالا نوبت قصه رسیده است. مربی می‌گوید: «بچه‌های مدرسه، کاردستی درست کرده بودند. وقتی رسیدند خونه به مامان هاشون گفتند میشه بریم پارک با کاردستی هامون بازی کنیم؟ و همه باهم راهی شدند. توی پارک بچه‌ها دست همدیگر رو گرفتند. کاردستی‌ها رو گذاشتند وسط و اطراف شون حلقه زدند. عمو زنجیر باف، بله، زنجیر منو بافتی، بله، یکی از بچه ها قهر می‌کنه و می‌ره. حلقه بهم می‌خورد. حالا فرصتی پیش اومده تا دو تا از بچه‌های شیطون بلا بیان و از این حلقه‌ی شکسته شده سواستفاده کنند و کاردستی‌ها رو بردارند و خراب کنند. قصه با بازی آمیخته می‌شود. مربی ادامه می‌دهد. بچه‌ها چرا این‌جوری شد؟! چی‌کار کنیم؟! حلقه‌ی اتحاد دوباره شکل می‌گیرد؟! بچه‌ها خودشان خراب کارها را بیرون می‌کنند و محکم و با عشق دست همدیگر را می‌گیرند. با جمع شدن بساط بازی، سفره‌ها پهن می‌شوند. آش همدلی، آش وحدت خورده می‌شود. جای همه‌ی آن‌هایی که نبودند سبز. مراسم تمام می‌شود اما دل مادران بهم گره خورده است. از همان گره‌هایی که دیگر به این راحتی‌ها باز نمی‌شود. می‌گویند می‌خواهیم در برنامه‌های دیگر شما هم حضور داشته باشیم. می‌گویند خیلی خوش گذشت. خیلی متفاوت بود. حالا به سر خط رسیده‌ایم. باید دوباره بساط دیگری پهن کنیم برای یک‌دل شدن. برای روشن کردن. برای روشن شدن. من و تو اگر ما نشویم... @madaranemeidan