*هدیهی آرمان*
پردهی اول:
بعد از بارانِ نذرهای فرهنگی و بُدو بدو های چند روزهی تیمِ میدان؛ از خیاطی گرفته تا خرید و...، دیروز دور هم جمع شدیم و در حالی که کنار مزار شهدای گمنام عقد اخوتی دوباره با هم خواندیم، بستههای توریِ صورتی با هدیههای فرهنگی پر شد و بندِ خورحینهای ملیح که به جملههای کوتاه زینت داده بودیم، یکی پس از دیگری کشیده میشد. مثل رزمندهای که بند پوتین اش را میکِشد و آمادهی میدان میشود.
پردهی دوم:
امروز حوالی ساعت یک بعدازظهر رفتیم جلوی مدرسهی راهنمایی دخترانه و با تعطیلی مدرسه و همکاری دو نفر از دوستان، خیلی جمع و جور به خط زدیم.
یکی هدیههای صورتی دخترانه را تعارف میکرد، یکی کیکیزدیها را پخش میکرد.
یک نوجوان همراهمان بود که مراقب بچههای نوپا بود، من هم همزمان گاهی عکس میگرفتم و گاهی میان تعجب بچهها و مادران از دیدنِ خورجینهای توری و ذوقشون از این سورپرایز، توضیح میدادم که این نذریِ شهید آرمان هست و هدیهی شهید به شماست.
میان لبخندهای پُر نشاط دخترانه، لحظهای تأمل میکردند؛ خورجینها را بالا و پایین میکردند و در حالِ خواندن جملهی تلنگری میگذشتند.
( از آرمانمان نمی گذریم... کار به انگشتر رسید... )
بستهها، با بندهایی که بر جان مینشست، مهمانِ خانهها و اتاقِ نوجوانان شدند.
مبارک باشد این عاقبت بخیری.
گامهایی سبک که با کودکی در دست به سمت خانه برمیداشتم، برای بار چندم به من ثابت کرد که:
«إن تنصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم»
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#مادرانه_محله_شمال_شرق_تهران
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
*کوچک اما اثرگذار*
یک سالی هست که من و همسرم دغدغهی کار فرهنگی داخل محیط کوچک روستامون رو داریم، ولی بنا به دلایلی تا امروز شرایطش فراهم نشده و ما دوتا هستیم و عذاب وجدانِ بعد از شنیدن اخبار منفی از اوضاع نوجوانهای دختر و پسرمون.
عصرِ روزی که یک روضهی مقاومت دعوت بودیم، موقع برگشت به منزل، با همسرم در مورد ضرورت کارهای اینچنینی صحبت میکردیم و همسرم از دغدغههاشون میگفتند و اینکه چه راهکارهایی میتونیم پیاده کنیم تا نتیجه بهتری بگیریم.
با همسرم گرم صحبت بودیم که رسیدیم به سر کوچه. وقتی با ماشین پیچیدیم داخل کوچهی خودمون، یک چیزی توجه من رو به خودش جلب کرد و چشمهام از تعجب گرد شد. انگار کاغذ نصب کرده بودند روی دیوار.
چون کوچهی ما بن بست هست، تعجب کردم و تا وقتی که همسرم درب پارکینگ رو باز کنند و ماشین رو بگذارند داخل، با گوشی دویدم سر کوچه و محو خوندن متن زیبای برگهها شدم.
با خودم گفتم: بفرما دختر...! خدا داره میگه اگر زمینه و شرایطش فراهم نیست، دلیل نمیشه بیکار بگردید! همین کار خودش یک مدل کار فرهنگی هست دیگه! الان خودت رو ببین چقدر از نوشتار قشنگ این متن لذت بردی! نیازی نیست حتما به فکر کارهای بزرگ باشید. با کارهای کوچک شروع کنید، فقط شروع کنید، من خودم بقیهی کار رو درست میکنم.
و اینجوری شد که با وجود اندک دلهرهای که در مورد برگزاری مهمانی داخل خونهم داشتم و بهونههایی که داشتند از ذهنم رد میشدند تا من رو منصرف کنند، تصمیم گرفتم یک مهمونی با کمک مادرانهای های مهربان برگزار کنم و افرادی که تا امروز دغدغهی کار فرهنگی براشون داشتم رو هم دعوت کنم و مابقی رو بسپارم دست خدا.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادر_میدان
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
یتیم خانه ایران!
چند وقتی بود که از خونه نشینی خسته شده بومو دوست داشتم یک کاری انجام بدم. تصمیم گرفتم کلاس زبان برم . از قضا معلم این ترم به شدت ضد انقلاب هست و روحیه ی خود_تحقیر بینی داره.
سر کلاس، حین حل تمرین ها، کلیپ های اغتشاشات رو نگاه میکند و گاهی وقت ها هم حرف های تند و مخالف نظام میزند.
بعضی وقت ها پاسخی می دادم اما بنظرم کم بود و باید کار دیگه ای میکردم تا اینکه زمان امتحان میانترم رسید.
برای بخش نوشتاری، باید در مورد فیلمی مینوشتیم، تصمیم گرفتم کار فرهنگی بکنم و جوابی در خور فعالیت های ضد فرهنگی استاد بدم. بنابراین در حد توان متنی درباره ی فیلم یتیم خانه ی ایران نوشتم و تشریح کردم انگلیس چه بر سر مردم ایران آورده است. در قضیه خرید گندم چه اتفاقات تلخی رقم خورده است. علت قحطی و کشتار وسیع مردم مظلوم ایران رو به علت اعتماد اشتباه و فریب خوردگی و خیانت یک عده تشریح کردم.
کاش موضوع درباره ی یک کتاب بود تا تاریخ مستطاب رو خلاصه میکردم!
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
*مادران مسلح می شوند!*
دومین جلسه ی معرفتی_ مهارتی مادران جهاد تبیین، بنا بر قرار هفتگی (دوشنبه ها و چهارشنبه ها ساعت ۹:۳۰) با حضور تدریجی مادران با قدرت شروع شد.
یک مادر بچه بغل بود. یک مادر دیگه بچه به دست! هرکس هم مجهز به سلاح قلم و دفتر و کوله پشتی های پر از وسایل رفاهی کوچولوها بود!
استاد ارائه دهنده چه کسی بود؟! مامان باردار پابه ماهی که تمام جلسه را صبورانه و در عین حال ایستاده گفت, روی تخته نوشت, تک تک توضیح داد و به سوالها هم آخرسر جواب داد.
سوال های پراکنده را به مدرسین مربوطه رجوع داد و گعده گپ و گفتگو رو کنترل کرد.
دو فصل کتاب مبنایی" طرح کلی اندیشه اسلامی" نوشته ی مقام معظم رهبری شرح و ارائه داده شد.
در این دو فصل، نگاه رهبری به دین، فواید ایمان، تعریف اسلام و همینطور نقطه ی آغاز تلاش و مجهادت ها، ثمرات پیاده شدن توحید در جامعه و بعد فردی بیان و تشریح شد.
اخرسر، استاد محترم تکلیفی در منزل در نظر گرفتن تا موعد جلسه ی آینده انجام بدیم.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#دوره_مهارتی
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
*سرباز مترو!*
گفت ای دلال کنعانی فروش/
ز آرزوی این پسر سر گشتهام
ده کلاوه ریسمانش رشتهام/
این زمن بستان و با من بیع کن
دست در دست منش نه بی سخن/
خنده آمد مرد را، گفت ای سلیم
نیست درخورد تو این در یتیم/
هست صد گنجش بها در انجمن
مه تو و مه ریسمانت ای پیرزن/
پیرزن گفتا که دانستم یقین
کین پسر را کس بنفروشد بدین/
لیک اینم بس که چه دشمن چه دوست
گوید این زن از خریداران اوست
سرم رو بالا گرفتم تا ببینم به کدوم ایستگاه رسیدم. چشمم افتاد به نوشته های حال خراب کن روی در واگن های مترو.
از قضا دو تا دختر بی حجاب هم نشسته بودن کف مترو و به در تکیه داده بودن.
اگه یکی رو دیوار بیرون ساختمون، بنویسه مرگ بر بابام،خونم به جوش میاد!! با ناخن میرم نوشته ها رو پاک میکنم!!!
بنابراین دستم رو بردم توی کیف و چندتا دستمال کاغذی برداشتم.
خداروشکر الکل هم به برکت کرونا هنوز توی کیفم بود .پاشدم رفتم سمت در روبرو!
الکل رو روی نوشته ها پاشیدم و با دستم که کمی میلرزید و اشکی که توی چشمام حلقه زده بود شروع به پاک کردن شعارها کردم.
پاک شو ! پاک شو! آخه تو فکر کردی اینا با ماژیک وایت برد میان شعار مینویسن, ساده ؟؟! سعی کردم خودمو نبازم و دست از تلاش برنداشتم.
نگاهی به زیر پام انداختم , دیدم یکی از دخترها داره بهم میخنده.
نگاهم رو کمی اون طرف تر بردم.چندتا تا پسر ده یازده ساله کنار هم کف مترو نشسته بودن.
رفتم نقشه مترو رو ببینم کجا باید پیاده بشم که چشمم افتاد به دکمه ی قرمز رنگ ارتباط با راننده.
دکمه رو زدم و با صدایی بلند و رسا طوری که همه بشنون گفتم : سلام، خسته نباشید! از واگن یک صحبت میکنم، روی درهای مترو شعار نوشتن. لطفاً اعلام کنید پاک کنن. چشمی که راننده گفت دلم کمی آروم گرفت.
یهو صدای یکی از پسر بچه ها بلند شد و من رو خطاب قرار داد و گفت
خاله! خاله! با خودم فکر کردم الان میخواد باهام بحث کنه و شعار بده!
گفتم: جانم! گفت: خاله، بیا ببین رو درهای دیگه هم نوشتن!
بهش جواب دادم: اطلاع دادم، الان میان پاک میکنن. یکیشون بلند شد اومد سمتم و گفت : منم میخوام کمک کنم و شعارها رو پاک کنم.
ناخودآگاه گفتم : قربون تو بشم من!!
الکل و دستمال ها رو بهش دادم و شروع کرد با جسه ی کوچیک اما مردونش به پاک کردن !
گفت: خاله پاک نمیشه !
گفتم اشکال نداره کمرنگ هم بشه عالیه عزیزم . ادامه دادم :ازت ممنونم که شجاعانه اومدی پاک کنی تازه جایزه هم داری!
یک اسکناسی رو از زیپ کنار کیفم درآوردم و با احترام روی دو دستم بهش تقدیم کردم .
پیاده شدم ، پله ها رو به سمت بالا رفتم و رسیدم به اتاق پلیس مترو و گزارش شعار نوشتن رو دادم و پلیس با دستی که روی سینش گذاشت و چشمی که گفت مرهمی بر دل ناخوش و احوالم شد.
خوشحال و در عین حال دلشکسته راهروی مترو رو پشت سر گذاشتم .
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادر_میدان
#رهبر
#شعار_نویسی
@madaranemeidan
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
عرض سلام و خداقوت خدمت همراهان محترم کانال مادران میدان.
شما نیز می توانید روایت های حضور میدانی خود در این روزها را برای ما ارسال کنید.
منتظر دریافت پیشنهادات، انتقادات و روایت های میدانی شما هستیم.
@m_borzoyi
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
*مادران مسلح می شوند!*
سومین جلسه از دوره معرفتی _ مهارتی مادران میدان برگزار شد.
ساعت حوالی ۱۰ صبح چهارشنبه ۲۵ آبان ماه ۱۴۰۱
اکثر دوستان شرکت کننده در دوره در کلاس حاضرند واستاد پا به ماه ما نیز پر انرژی با لبخند همیشگی اش روبرومان نشسته وآماده برای شروع کلاس هست که یکی از خانم ها بلند میشود ومیگوید:
صوت جلسه قبل رو گوش دادم پر از سر وصدا بچه ها بود ،
من امروز حاضرم که بچه های شما رو بازی بدم ( تازه از اسباب بازی نوه هاش رو هم با خودش آورده بود)،که انشالله یه صوت تر تمیز و واضح از جلسه ضبط بشه بعد من اون صوت رو گوش میدم.
همه مخصوصا ما بچه دارها از این پیشنهاد ذوق زده شدیم،
ناخودآگاه ذهنم رفت روی مباحث جلسه قبل کتاب طرح کلی:
اونجا که حضرت آقا انفاق رو کهدر قرآن از خصایص متقین هست اینگونه تعریف میکنند:
" انفاق آن خرج کردنی را میگویند که با آن یک خلئی پر شود یک نیاز راستینی برآورده شود، انفاق کار مردمان باهوش است که نیاز ها وخلاءها رو میفهمند."
و واقعا در این صحنه خواهر بزرگوارم رو مصداق این صحبت دیدم ،
خوشا به حالش،بهش ته دلم خیلی غبطه خوردم.
واما بعد:
از استاد درباره نبوت شنیدیم و ولایت.
این که پیامبر کارخانه انسان سازی راه اندازی میکند وقواره جامعه را توحیدی میکند وموانع رشد وکمال افراد را میزداید تا در این محیط انسانها به رشد وکمال مطلوب خود برسند.
واینکه آن پیامبرانی فرجام نبوتشان خوش بوده که پیروانشان دو ویژگی داشته اند:
ایمان وصبر
واین تعریف نو ودلنشین از ولایت :
ولایت به هم پیوستگی وهم جبهگی واتصال شدید بین انسان های هم هدف،هم مسیر وهمراه که خطشان را از سایر گروه ها جدا کرده اند ،وپیروی از یک نقطه مرکزی به نام ولی دارند.
طی این دوجلسه از طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن شنیدیم ونسیم معرفت بخش این کتاب دوباره جان تازهای در وجودمان که به دنبال انجام وظیفه در میدان جهاد تبيين هستیم دمید.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادر_میدان
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan