وارد مغازه ی عطاری میشم.
همان عطاری همیشگی ..
مغازه دار زیر چشمی به بند و بساطی که طبق معمول دستمه، نگاه می کنه و زیر لب چیزی زمزمه می کنه😁 باز این خانومه اومد😒😒😁
ظرف های آشنا رو ردیف می کنم رو پیش خوان مغازه و اقلام مورد نیاز و مقدارش رو به فروشنده میگم...طبق معمول غر غری میکنه و میگه:
_حاج خانم! خسته نشدی این ظرفا رو دنبال خودت میکشی هربار میاری مغازه، خب حالا شما یه نفر نایلون نگیری، چه تاثیری میخای رو کره ی زمین بذاری، الان دیگه محیط زیست رو نجات دادی؟!؟!
همین طور که به لیست تو برگه ام نگاه می کنم، به فروشنده میگم حاج آقا شما چی؟!
شما خسته نشدی هربار که من میام همین صحبت ها رو تکرار می کنید و همین جواب ها رو می شنوید🤔
فوری برمیگرده میگه، امید دارم اثر بذاره دیگه انقد برای خودتون دردسر درست نکنید هربار...
_ منم امید دارم که اثر بذاره و روزی برسه که شما هم از پاکت های کاغذی برای مشتری هاتون استفاده کنید و اونا رو تشویق به نگرفتن نایلون کنید!!!
لبخندی میزنه که البته در پس آن یک زهی خیال باطل نهفته است😁 هرچند برای من اهمیتی ندارد...
ظرف ها رو برمی دارم و می چینم تو ساک دستی!
کاغذ هایی ک آماده کردم رو با سلام و صلوات از کیفم بیرون میارم و خودم رو آماده ی شنیدن غرغرهای فروشنده می کنم!
میذارمشون رو میز...
_اینا چیه خانم😒😒😒
_اگر میشه لطف کنید، اینا رو بدید به مشتری هاتون😎😎😎
_به مشتری😧چیه تو این کاغذا😬
_انجام وظیفه حاج آقا...
_برگه ها رو باز می کنه می خونه!
_من به مشتری هام بگم رای بدین😲به من چه ربطی داره؟ خودشون می دونن😬
_ینی هر اتفاقی تو این کشور بیفته برای شما فرقی نداره، ربطی به شما نداره؟!
_نه که نداره؟!
_پس چرا هربار از گرونی اجناس و کمبود مشتری و خوابیدن کسب و کار گله می کنید؟
اگر اتفاقات کشور و تصمیم مسئولین رو شما اثر نمیذاره پس نباید انقد بنالید از شرایط!
_ای بابا خانم تاثیر میذاره ولی با رای دادن هم کار درست نمیشه🙄
_خب با رای ندادن چه کاری درست میشه؟! هرکس اندازه ی خودش وظیفه داره...
من اندازه ی خودم شما اندازه ی خودت، اون مسئول اندازه ی خودش، هرکس کارش رو نادرست انجام بده اون باید پاسخ گو باشه...
_نمیدونم حاج خانوم من که رای بده نیستم تو این اوضاع! ولی باشه این برگه ها رو برات پخش می کنم!
ازش تشکر می کنم و میگم هروقت به این نتیجه رسیدید که میخاین رای بدین، این برگه ها رو پخش کنید....
_از مغازه میام بیرون و زیر لب با خودم زمزمه می کنم، دل ها دست خداست....
ما مامور به وظیفه ایم...
خودش کارها رو درست می کنه...
شب همسر میان خونه، کاغذ رو خریدهاش نظرم رو جلب می کنه...بله درسته🤩🤩🤩
این کاغذای خودمه که دادم به آقای عطاری😇😇😇
از همسر می پرسم اینا رو از کجا آوردی، میگن رفته بودم این ها رو بخرم این آقای عطاری، بهم داد و گفت رای بده و باید به وظیفه مون عمل کنیم کلی تعجب کردم که آقای عطاری داره این حرفا رو میزنه😅😅😅
تمام وجودم شکر خدا میشه🤩🤩🤩
الحمدلله علی کل حال...
#تجربه
#روشنگری
#قیام_لله
#به_سبک_حضرت_مادر
@madaranemeidan