eitaa logo
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
537 دنبال‌کننده
896 عکس
123 ویدیو
51 فایل
مادرانه، تلاشِ جمعیِ مادران؛ برای بالندگیِ خود، فرزندان، خانواده و ایران اسلامی. از طریق شناسه‌ی @madaremadari در پیام‌رسان‌ بله با ما مرتبط شوید. https://ble.im/madaremadary
مشاهده در ایتا
دانلود
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
کاسه‌های چینی گل قرمزی پر از شله‌زرد، نذری هر ساله‌ی شب چهل و هشتم آقا، در خانه‌ی مادربزرگم بود که بدست بچه‌ها و نوه‌ها یکی یکی، مهمان خانه‌ی همسایه‌ها می‌شدند و برگشت آنها، بهانه‌ای می‌شد برای دق الباب همسایه‌ها تا آن را پر از شاخ‌نبات و گل‌سرخ کنند و به دم خانه‌ی مادربزرگم بیایند و بابی باز شود برای اینکه از حال یکدیگر جویا شوند. رسمِ نذر شله‌زردِ شب چهل و هشتم، به مادرم هم رسیده بود و مادربزرگم پس از ناتوانی‌های جسمی که نمی‌توانست خودش آن کار را انجام دهد، وقتی می‌دید دخترش اَلَمش را بلند کرده، خوشحال بود و دلش قنج می‌رفت که این سنت خانوادگی باقیات الصالحاتش شده و تا سالیان بعد از رفتنش همچنان زنده ست و در جریان. منم چند سالی بود که به مناسبت‌های مختلف تلاش می‌کردم، خودم را بی نصیب از این رسم موروثی نکنم و در حد بضاعتم کمری برایش خم کنم. بعد از شهادت سردار، با خودم قرار گذاشتم که موعد نذری‌ام را با این مناسبت تنظیم کنم. چند باری شله‌زرد‌ها را به مدرسه دخترم و محل کار همسرم می‌فرستادم. امسال هر چه تلاش کردم، نتوانستم به قرار سالانه‌ام برسم، خیلی ناراحت بودم و خودم را سرزنش می‌کردم که دیدی نتوانستی به عهدت وفا کنی؟ و بر سر قولت بمانی... فکر کردی به این راحتی هاست؟ ولی باز هم خودم را دلداری می‌دادم و با خودم می‌گفتم خب شرایط جور نشد، با بچه‌ی کوچک و کارهای ریز و درشت و... شاید نباید از خودم خیلی توقع کار منظم داشته باشم!! ولی انگار داستان چیز دیگری بود، قرار نبود مدیریت کار با من باشد، که بخواهم بگویم، کِی و کجا؟ کار شهدا با خودشان است. خودشان تنظیم گری می‌کنند. چند روزی بود درگیر کارها و مسائل شخصی و ... بودم و ناراحت اینکه ای کاش می‌توانستم برای تشویق عمومی به انتخابات منم به اندازه‌ی خودم کاری انجام می‌دادم، تا اینکه دیروز دوباره یاد نذرم افتادم، که نذری بپزم به نیت تلطیف قلوب و حرکت پرشور مردم برای انتخابات. از دوستم مشورت گرفتم و قرار شد به تأسی از همان سنت قدیمی که کاسه چینی می‌بردند و با بهانه‌ی برگرداندن کاسه، باب گفتگو و درد و دل و خبرگیری از همسایه را باز می‌کردند، با کاسه‌ی چینی به در خانه‌ی همسایه‌ها برویم. کاسه‌های‌ مان را روی هم گذاشتیم و به هر کاسه‌ی شله‌زرد یک گل لاله‌ی کاغذی که رویش متنی از اهمیت انتظار و حرکت نوشته بودیم، راهی خانه‌‌ی همسایه‌ها کردیم شاید بابی باز شود برای ارتباط‌گیری بیشتر و پیوند بین مومنین و و ایجاد دامنه‌ نفوذ! 🖊 مرضیه رضایی * "مادرانه"* [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
« *در این قضیّه‌ی انتخابات- شما بانوان و خانم‌های عزیز می‌توانید نقش ایفا کنید. مهم‌ترین نقش شما هم در داخل خانه است؛ مادرها می‌توانند نقش ایفا کنند، وادار کنند فرزندان را و همسر را برای اینکه در زمینه‌ی انتخابات فعّال باشند و درست تحقیق کنند. زن‌ها در برخی از مسائلِ شناختِ اشخاص و راهبردها و جریان‌ها، دقیق‌تر و ظریف‌تر از مردها نگاه می‌کنند و نقاطی را پیدا می‌کنند؛ [لذا] در شناخت نامزدهای انتخاباتی، در حضور در پای صندوق‌ها، هم در داخل خانه و هم در خارج خانه می‌توانید نقش ایفا کنید* .» ۱۴۰۲/۱۰/۰۶ بعد از تلاش‌های در حد توانم در این چند روزه برای سهیم بودن در دعوت و ترغیب به مشارکت پرشور و بعد از همه تحقیق و تفحص‌ها و راستی آزمایی‌ها، بالاخره صبح روز انتخابات فرا می‌رسد، یک نیت صبحگاهی، متفاوت از همیشه برای ختم به خیر شدن امروز، چند نذر هم ادا کردم برای إن‌شاءالله مشارکتی پرشور با مشتی محکم بر دهان شیاطین و یاوه گویان عالَم. چای را دم می‌کنم و صبحانه را آماده، می‌خواهم بچه‌ها را که بیدار می‌کنم همه چیز مرتب و آماده باشد، تلویزیون را روشن می‌کنم و قدری صدایش را بلند تا شور و هیجان انتخابات در فضای خانه پخش شود و بعد می‌روم سراغ بچه ها. حقیقت را بگویم الان که فکر می‌کنم می‌بینم چقدر دلچسب‌تر بود اگر تمام این مناسبت‌های مهم و باشکوه در کودکی و نوجوانی من در ذهنم زیباتر و پرشورتر جای گرفته بود و خاطرات شیرینی برایم ساخته بود. خدا رو شاکرم که من را در جایگاه مادری قرار داده و می‌توانم این اندازه مؤثر باشم و نقش‌های مهمی ایفا کنم. اول می‌روم سراغ پسر نوجوانم؛ این چند روزه برای تولید محتواهای انتخاباتی رویش حساب باز کرده بودم و انصافا تمام تلاشش را کرد، بوسه ای بر گونه‌هایش می‌زنم و دستی به سر و رویش می‌کشم و با شور و هیجان ویژه بیدارش می‌کنم. حالا نوبت دختر نازنینم هست که از دیروز بارها از ساعت رأی‌گیری سوال کرده و اینکه کی می‌ریم؟ ساعت چند ما رو بیدار می‌کنی؟ کجا می‌ریم؟ شمارش رأی ها به چه صورته؟! کاش ما هم می‌تونستیم رأی بدیم... بگمااا من می‌خوام خودم برگه‌های رای رو داخل صندوق بیندازم... بعد از صرف صبحانه می‌ریم برای آماده شدن، وضو می‌گیرم و نیت می‌کنم که برای رضای خدا، انتخاب درست، مطمئن و با حجت شرعی داشته باشم، دعا می‌کنم برای انتخاب افرادی اصلح و شایسته توسط همه‌ی مردم ایران زمین و انتخاباتی پرشور و پرخیر و برکت، زمینه ساز ظهور. پای صندوق‌های رأی حاضر می‌شیم، دقت و کنجکاوی بچه‌ها به اسامی روی کاغذ رأی ما و کدهای انتخابی جالب بود، و منتظر بودن که سریع مالک اون کاغذها بشن و با دستان خودشون رأی‌ها رو در صندوق بیندازند. الحمدلله تکلیف شرعی‌ مون رو انجام دادیم و حالا وقت خاطره‌سازی بود توسط منِ مادر به کمک پدر. بچه‌ها فکر می‌کردن دیگه برمی‌گردیم خونه ولی شروع کردیم به دور زدن با ماشین تا نظاره‌گر حال و هوای شهرمون در این روز انتخاباتی که بارش برف، زیبایی و هیجانش را دو صد چندان کرده بود و گویی آسمان هم برای این روز جشنی برپا کرده. به یک فضای سبز که پوشیده از برف بود خودمون رو رسوندیم و رفتیم سراغ برف بازی و درست کردن آدم برفی. اولین بار بود که امسال بچه‌ها برف بازی می‌کردن اونم خانوادگی و خیلی براشون هیجان داشت. نشستیم تو ماشین و گل گفتیم و گل شنیدیم تا خونه، پشت در خونه که رسیدیم گفتم بچه ها بریییم پشت بام و با یه چای داغ و شکلات در اون هوای سرد ازشون پذیرایی کردم و حسابی چسبید. وارد خونه که شدیم همسر و بچه‌ها هم‌زمان گفتن آخیییی چقدر کیف داد امروز، خیلی عالی بود... و من خوشحال از اینکه یک روز دوست داشتنی و خاطره انگیز در ۱۱ اسفند براشون رقم خورده. به‌ امید‌ شیرین‌ شدن‌ کام‌ ملت‌ ایران. به‌ امید‌ نتایجی‌ مطلوب‌ و‌ به‌ نفع‌ ملت‌ ایران. به‌ امید‌ خوشحالی‌ دوستان‌ و‌ ناامیدی‌ بدخواهان. 🖊فاطمه بهزادی * "مادرانه"* [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
پسرم داره برگه‌های رای من و مادربزرگم رو با دقت پر می‌کنه. خیلی هم سعی داره خوش‌خط بنویسه و این باعث شده کار پنج دقیقه‌ای تا حالا پانزده دقیقه وقت ببره. حالم خوش نیست و دلم می‌خواد برگه رو ازش بگیرم تند تند بنویسم و زودتر بریم خونه. ولی همه‌ش ادای مامان خیلی صبور و همراه رو درمیارم که خاطره خوبی از انتخابات برای بچه بمونه. که بیست سال دیگه نگه مادرم تو حوزه اخذ رای باهام بد برخورد کرد و از انقلاب زده شدم. که با جمهوری اسلامی دوست بشه. و به مشارکت مدنی و شرعی علاقه پیدا کنه. و دچار طرحواره فلان و بهمان نشه و اعتماد به نفسش خش نیفته و باقیات الصالحات من بشه و..‌. در حالی که دارم به کوزه روغن و گوسفندها و...فکر می‌کنم، از گوشه چشم می‌بینم خانمی بالای میز کناری ما ایستاده. دو تا برگه‌ش رو می‌ذاره روی میز، در عرض دو ثانیه، مثل معلمی که مشق‌ها رو خط بزنه، دو تا ضربدر بزرگ روی کاغذها می‌‌زنه که نشه چیزی توش نوشت و میبره می‌ندازه تو صندوق. از ظهر تا حالا دارم فکر می‌کنم چرا اینطوری کرد؟ فقط می‌خواست کد ملیش به عنوان رای داده ثبت بشه؟ کارمند جاییه، می‌ترسه اگه رای نده برای سابقه‌ش بد بشه؟ خودش می‌خواسته شرکت کنه، ولی به نشانه اعتراض رای سفید بده؟ ...؟ این رای‌گیری که دیگه تمام شد. ولی اگه بچه خوبی باشم و از الان به فکر انتخابات بعدی باشم و "دامنه نفوذ" رو جدی بگیرم، ممکنه سال دیگه یه دونه از این برگه رای‌های خط خورده رو نجات بدم و حظ ببرم؟! 🖊 فاطمه خسروی * "مادرانه"* [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
چند روایت از فعالیت موکب بانوی بهشتی هفت اسفند - پارک شکوفه تهران مادرانه محله شهدا انگار دیگر عادت موکب بانوی بهشتی شده است... تا لحظات آخر هیچ چیزی قطعی نیست! شاید برای اینکه بدانیم کاره‌ای نیستیم و صاحب موکب خودشان همه چیز را جور می‌کنند! معمولا چند روز زودتر برای موکب برنامه‌ریزی می‌کنیم اما خیلی وقت‌ها همه چیز دست ما نیست مخصوصا وقتی چند کودک داشته باشی و بخواهی در هوای سرد، وسط ظهر موکب بزنی. ریز ریز دارد برف می‌بارد و مادرها هنوز نیامده اند. منتظر کیک خانگی و کاغذهای تبیین حضور در انتخابات هستم (از طرف مادری که هر بار دلش می‌خواهد برای موکب حضور داشته باشد اما به خاطر فرزند کوچکش نمی‌تواند! اما کیک و کاغذهایش را برایمان می‌فرستد) که چشمم می‌خورد به یکی از بانوهای موکب. او که هر بار مثل یک فرشته با دست پر می‌رسد. بساط دم‌نوش و آب‌جوش و کیک‌ش را می‌آورد و سفره‌ی موکب‌مان را پهن می‌کنیم. دخترش بیمار است و گفته بود که نمی آید! اما دلش جای دیگری بود. می‌خواست بچه‌ها را بگذارد خانه و بیاید. اما بچه‌هایش راضی نشدند و با کیک سیب خوشمزه‌اش آمد. تنور موکب‌مان را حسااابی داغ کرد. آبنبات چوبی و کیک‌های خوشمزه‌مان بهانه‌ای بود برای آنهایی که سخت‌شان بود به سمت موکب بیایند. آبنبات را به بچه‌ها می‌دادیم و از مادرها می‌خواستیم کیک و چای بردارند. کاغذهای تبیین‌مان را هم گذاشته بودیم روی میز و هر جا شرایطش بود به میهمان‌های‌ مان تعارف می‌کردیم که بردارند. گاهی هم دسته‌ی چندتایی از کاغذهای‌مان را می‌دادیم به افرادی که می‌خواستند برای انتخابات، تبلیغ کنند. قرار بود برای انتخابات هم با میهمان‌های‌مان صحبت کنیم اما انگار یخ صحبت‌مان با سرمای هوا، سفت تر شده بود. اینجا بود که یک بانوی بهشتی دیگر رسید و پوسترهایش را آورد. حساب همه جا را کرده بود. طناب هم آورده بود برای وصل کردن پوسترهای رنگی اش. جهاد تبیین‌مان با حضور دو بانو که جهت فعالیت انتخاباتی به پارک آمده بودند، کامل تر شد. کاغذهای چاپ شده داشتند و با حوصله با مردم صحبت می‌کردند. تقارن حضور ما با حضور آنها را با کدامین حساب و کتاب می‌توان تفسیر کرد؟؟ حضور ما برای‌شان جالب بود و می‌گفتند روزهای بعد هم بیایید. با ماشین می آییم دنبال‌تان. بچه‌های‌مان انگار در موکب یاد می‌گیرند اثرگذار بودن را، بی‌تفاوت نبودن را. گاهی سخت‌مان بود از بعضی از افراد دعوت کنیم تا پذیرایی یا محتوای انتخاباتی را بردارند. اما بچه‌ها با ذوق این کار را می‌کردند. خدا را شکر. دل‌مان خوش است وقتی در موکب هستیم، وقتی دعاهای از ته جان مردم را می‌شنویم. وقتی به نام ائمه علیهم‌السلام از آن‌ها پذیرایی می‌کنیم. خدا را شکر. * "مادرانه"* [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)
دوباره دوشنبه از راه رسید. با یه یاعلی کیف کتاب‌ها رو برداشتم و با دخترم راهی بازارچه شدیم. وقتی رسیدیم مسئول بازارچه اومد جلو و گفت کجایین شما چند نفر اومدند و سراغتونو گرفتن. میز و گذاشتم و کتاب‌ها رو چیدم. خداروشکر امروز کتاب‌های زیادی از طرف اعضای محله به دستم رسید و میزمون امروز خیلی پر بار بود. آدم‌های جور واجوری امروز مخاطب میز کتاب‌مون بودند. از دختر بچه‌های راهنمایی تا آقایون و خانوم‌های سن و سال دار. از خانم‌های با حجاب تا افراد با حجاب کمتر. معصومه جان دوست خوب و همراهم زحمت کشیده بود و فلاکس دمنوش و آجیل آورده بود. به کسانی که جلوی میز می‌ایستادند و کتاب‌ها رو ورق می‌زدند تعارف می‌کردیم. علایق افراد باهم متفاوت بود ولی اکثر افراد دنبال کتاب‌های رمان بودند. یه دختر خانوم جوان اومد جلو و با دقت یکی‌یکی اسم کتاب‌ها رو می‌خوند می‌گفت چند وقته دنبال یه کتاب می‌گرده و نمیتونه پیداش کنه منم از فرصت استفاده کردم و گفتم تا کتاب مورد علاقتو پیدا می‌کنی می‌تونی از این فرصت استفاده کنی و تاوان عاشقی رو بخونی. خلاصه‌ای از کتاب رو براش تعریف کردم و خیلی مشتاق کتاب و امانت گرفت. خداروشکر امروزم میز کتاب‌مون استقبال زیادی داشت. انشالله هفته‌های آینده پُر قدرت تر به کارمون ادامه می‌دیم. 🖊وجیهه توسلیان * "مادرانه"* [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)
توی بازارچه، میز کتاب رو راه انداختیم با کمترین امکانات. روی یه کاغذ با مداد شمعی دخترم بزرگ نوشتم امانت کتاب با یه سنجاق روسری هم وصل کردم به رومیزی. مردم گذری از جلوی میز رد می‌شدند منم دعوت‌شون می‌کردم که از میز دیدن کنند و با دمنوش و آجیل ازشون پذیرایی می‌کردم. دوتا دختر نوجوان که معلوم بود از مدرسه دارند برمی‌گردند مشتاقانه کتاب‌ها رو بر انداز می‌کردند و ازم می‌خواستند براشون راجع به هر کتاب توضیح بدم و هر کتابی که براشون جذاب بود می‌گفتند آخرش چی می‌شه. یکی دیگه از مخاطب‌های امروزم یه آقا پسر نوجوان بود. می‌گفت علاقه به کتاب‌های ترسناک داره منم کتاب آن سوی مرگ رو بهش امانت دادم اما می‌ترسم برام داستان بشه و مامانش هفته دیگه بیاد دعوا. (با لحن شوخی و طنز بخونید.) انقدر غرق در معرفی و صحبت با مردم بودم که از دختر کوچولوم غافل شدم. داخل بازارچه یه سری جوون مشغول بازی فوتبال بودند. دیدم دخترم صندلی‌شو برداشته گذاشته کنار اونها و داره تماشاشون می‌کنه. نزدیکای ساعت ۳ رسیدیم خونه. دخترم انقدر خسته شده بود که نفهمیدم کی خوابش برد. منم سریع شروع کردم به جارو و مرتب کردن خونه تا وقتی آقامون میاد جلوش سرافراز باشم. (عکس‌های بالا متعلق به بازارچه کتاب نیست، دوشنبه بازار شهرک رازی در مشهد هست. ما برای شعاع دامنه نفوذ و پویش ماه، میز کتاب گذاشتیم.) 🖊 وجیهه توسلیان * "مادرانه"* [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)
بسم الله الرحمن الرحیم *خانم‌ها اگر گفته می‌شود که مسئولیت‌هاى خانوادگى دارند، یعنى مسئولیت امور داخلى خانه، این به معناى این نیست که مسئولیت اجتماعى از دوش این‌ها برداشته است. بایستى این مسئولیت را هم حفظ کنند و هر مقدارى که با وجود حفظ این مسئولیت توانایى دارند، آن توانایى را به مسئولیت‌هاى اجتماعى و سیاسى هم ضرب کنند.* (امام خامنه‌ای ۱۳۶۳/۱۲/۰۴) هیأت انصار الزهرا (س) محله صادقیه همزمان با اعیاد ماه شعبان برگزار می‌کند: مهمان ویژه: خواهر زهرا ضرّابی مبلغ، مربی و پژوهشگر حوزه اعتقادی و تعلیم و تربیت. مادر چهار فرزند. همراه با برگزاری جشن ولادت امام زمان (عج)، قرائت حدیث شریف کساء، برای پیروزی مردم مظلوم فلسطین، و بازی کودک. لطفاً برای بچه‌ها؛ مدادرنگی، قیچی و چسب ماتیکی به همراه بیاورید. زمان: *سه‌شنبه ۱۵ اسفندماه* ساعت ۳.۵ تا ۵.۵ بعدازظهر. مکان: مسجد سیدالشهدا (ع) ویژه مادران جوان و فرزندان‌شون. (س) *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
مردم غزّه، مبارزان غزّه، *مثل صخره، مثل کوه،* ایستاده‌اند؛ این چیز مهمّی است. غذا نمی‌رسد، دارو نمی‌رسد، سوخت نمی‌رسد، آب نمی‌رسد! امّا ایستاده‌اند و تسلیم نمی‌شوند. (امام خامنه‌ای ۱۴۰۲/۱۰/۲) *تجمع نمادین مادران و کودکان برای حمایت از مردم مظلوم غزه* مکان: تهران، ولنجک، *دفتر حافظ منافع مصر* زمان: *یکشنبه ۲۰ اسفندماه، ساعت ۱۵:۰۰* در صورت تمایل به حضور در این تجمع، جهت هماهنگی بیشتر وارد لینک زیر شوید: ble.ir/join/2jD4v7JmpW *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *