💭 #حاج_حسین_یکتا:
یه نامحرم میاد، چشمتو ببند.
بگو به عشق #امام_زمان علیهالسلام چشممو بستم.
میخوام جگر امام زمان خنک شه، چون آقا میبینه.
@mahdihoseini_ir🌹🕊
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سوم 😞در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهارم
🌹زنعمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجرههای قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد : «پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.»
🍃و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد : «نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم!»
😓خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر #ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است.
تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و بهسرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد.
▪️لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاند که من اصلاً انتظار دیدن #نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم.
👕دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد...
با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ #حیا و #حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند...
😒آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بیپروا براندازم میکرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد #اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.
دیگر چارهای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید!
👕دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دستبردار نبود که صدای چندشآورش را شنیدم : «من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟»
😡دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت : «امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!»
💔شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد : «دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!»
نزدیک شدنش را از پشت سر بهوضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@mahdihoseini_ir 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 ولادت باب الحوائج امام موسی کاظم (علیهالسلام) مبارک باد.
#استوری
#میلاد_امام_کاظم(ع)
@mahdihoseini_ir 🕊🌹
#امام_کاظم(ع):
مَنْ بـَذَّرَ وَاَسـْرَفَ زالَـتْ عَنْهُ النـِّعْمَةُ
هركس ولخرجى و اسراف كند، نعـمت از دسـتش مـیرود.
بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۳۲۷📚
@mahdihoseini_ir🌹🕊
نه شروینی برای فرانسه خوند!
نه کسی پرچم فرانسه رو آتش زد!
نه پلیسی بود که با اعتراض کنندگان محترمانه برخورد کنه!
نه سیاستمداری که علیه خشونت در فرانسه حرف بزنه!
نه سلبریتی که مردم رو برای ریختن تو خیابون تشویق به خشونت کنه!
ولی همه این ها نه فقط برای ج.ا بلکه برای نابودی ایران بود البته اگه ما مرده باشیم:)
✍️سیدنا
@mahdihoseini_ir🌹🕊
وقتی هزاران نفر از خود مردم بانی بشوند تا اتفاقی مثل میهمانی #غدیر رقم بخورد، غربگراها با آسمان و ریسمان بافتن نگران منابع و بودجه های آن میشوند اما اگر رفقایشان به خاطر خسارتی که به کشور زدند با وقاحت تمام صد تا صد تا سکه از بیت المال بگیرند، به روی خودشان هم نمی آورند.
#عید_غدیر🌱
@mahdihoseini_ir🌹🕊
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهارم 🌹زنعمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجرههای ق
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_پنجم
🚶♂نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب #یاعلی میگفتم تا نجاتم دهد.
😥با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون میآمد #امیرالمؤمنین (ع) را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان #حیدریاش نجاتم داد!
✨به خدا امداد امیرالمؤمنین (ع) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد : «چیکار داری اینجا؟»
از طنین #غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد : «بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟»
💔تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد : «اومده بودم حاجی رو ببینم!»
🚶♂حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و #انتقام خوبی بابت بستن راه من بود!
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@mahdihoseini_ir 🕊🌹
#امام_هادی(ع):
أَلدُّنیـا سـُوقٌ رَبِحَ فیها قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخـَرُونَ؛
دنیــا بـازاری اسـت که جمعی در آن سود می برند و گروهی زیان می بینند.
تحف العقول، ص ۷۷۴📚
@mahdihoseini_ir🌹🕊
جامعه شناسان و تحلیل گران درباره این تصویر و صدها عکس مشابه در سکوت مطلق به سر می برند. در حالیکه اگر عکسی از یک روستا منتشر شود که کوچکترین نشانه ای مبنی بر ضدیت با دین داشته باشد تا هفته ها محل بحث خواهد بود.
#غدیر
#عید_غدیر
#من_غدیری_ام
@mahdihoseini_ir🌹🕊
🌷🍃
ای برادرانم!
از شما میخواهم که در راه خدا کار کنید و نگذارید (دشمنان) به این انقلاب ضربه بزنند. از شما میخواهم که اگر خدا خواست و من شهید شدم، راه من را ادامه دهید و امام را دعا کنید.
ای خواهرانم!
از شما میخواهم که مرا ببخشید و حجاب خود را حفظ کنید. بچههایی تربیت کنید که به درد این جامعه بخورند. به پسرهای خود بگویید راه من و شهیدان دیگر را ادامه دهند و از شما میخواهم که نگذارید کسی به این انقلاب ضربه بزند.
#حجاب
#شهید_علیرضا_صداقت
@mahdihoseini_ir🌹🕊
آیت الله جوادی آملی:
مساله مباهله از واجبات رکنی ولایت است، نه رسانهها از آن سخنی میگویند نه ما در حوزه به آن میپردازیم، آن وقت آن مسائل واجبات غيرركني را خيلي دامن مي زنيم.
@mahdihoseini_ir
به ما خرده نگیرید که چرا انقدر از #حجاب میگوییم؛ به ازای هر زینب، عباسها دادهایم در جبههها...
#ارثیه_مادری
@mahdihoseini_ir🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام مامان
خوبی؟
📻 صدای آرمان عزیز رو میشنوید...
نشر به مناسبت ایام #عید_غدیر و ولادت #شهید_آرمان_علی_وردی
@mahdihoseini_ir🌹🕊
🍃❤️
شهدا همیشه آنلاین هستند،
کافیست دلت رو به روزرسانی کنی..
اون موقع است که می بینی
در تک تک لحظات در کنارت بودند
و هستند و
خواهند بود...
🌷پنج شنبه و یادشهدا با صلوات🌷
#آقا_مهدی
#شب_جمعه
#شهید_مهدی_حسینی
@mahdihoseini_ir🌹🕊
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_پنجم 🚶♂نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آم
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_ششم
😥از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزدهام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید : «همنیجا مثِ سگ میکُشمت!!!»
🤚ضرب دستش به حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزهاش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان #غیرت حیدر شد : «ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟»
🤛حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد : «بیغیرت! تو مهمونی یا دزد #ناموس؟؟؟»
😢از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم : «حیدر تو رو خدا!» و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر و استخوانیاش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید : «ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم!»
نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من #صادقانه شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید : «برو تو خونه!»
‼️اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفتهام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم تهنشین شد و ساکت شدم.
مبهوت پسرعموی مهربانم که بیرحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظهای که روی چشمانم را پردهای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدمهایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم.
💔احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سختتر، #شکّی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم.
حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیهگاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس میکردم این تکیهگاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد.
🔺چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست.
انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونههایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد. من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمیآورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است.
✔️شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از #بیگناهیام همچنان میسوخت.
شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد : «بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینهام کوبید و بیاختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه #آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@mahdihoseini_ir 🕊🌹
Moharram 1401.05.11 - Shab 05 - H.Sarollah.Rasht - 09 - Abozar Biukafi - Shor.mp3
3.71M
🔉 رفیق شهیدم هوامو داره
🎙 با نوای #حاج_ابوذر_بیوکافی
#التماس_دعا دارم مخصوص...😔💔
@AbozarBiukafi_ir
@mahdihoseini_ir🌹🕊
💭 #امام_علی(ع):
انتَظِروا الفَرَجَ وَلا تَیأسُوا مِن رَوحِ الله
همواره در انتظار (فرج و ظهور صاحبالزمان علیهالسلام) باشید و یأس و ناامیدی از رحمت خدا به خود راه مدهید.
بحارالأنوار، ج ١٥ ص ١٢٣📚
#امام_زمان(عج)
@mahdihoseini_ir🌹🕊
برافراشته شدن هزاران قرآن در شهر مالمو سوئد در پاسخِ اهانت به قرآن در این کشور اروپایی.
زنده باد اسلام و زنده باد قرآن...
@mahdihoseini_ir🌹🕊
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_ششم 😥از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزدهام کا
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هفتم
😔ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع #آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد: «عدنان با #بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
‼️لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
🤔نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
⚠️وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل #تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید : «من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
💔خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها #شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
🍃یک چشمش به عمو بود که خاطره #شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
😁یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم....
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@mahdihoseini_ir 🕊🌹
آقا مهدی
#شرح_دعای_ندبه ۷۴ ✘ چرا احساس نیاز به امام، چهارده قرن در ما ایجاد نشد؟ ✘ چرا جای امام جامعه از نظ
شرح #دعای_ندبه 75.mp3
10.82M
#شرح_دعای_ندبه ۷۵
• اینکه بشر نمیداند هر نکبت و فسادی که جامعهاش به آن مبتلاست، از نبودن امام در جامعه است، و او را طلب نمیکند و از نبودنش غصهدار نیست، یک سو!
✘ یک سوی دیگر این سؤال مهم است:
حالا برای حل این اوضاع فاجعه بار چکار باید کرد؟
#استاد_شجاعی
#استاد_میرباقری
@mahdihoseini_ir🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽اولین صحبتهای #استاد_رائفی_پور در فرودگاه امام خمینی (ره) بعد از اتفاقات ممنوعالخروجی در عربستان
🗓 ۲۲ تیر ماه ۱۴۰۲
خداروشکرررر❤️
@mahdihoseini_ir🌹🕊
👤 توییت استاد #رائفی_پور
✍ نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم...
@mahdihoseini_ir🌹🕊