#حضرت_عبدالعظیم_علیه_السلام
#حضرت_حمزه_علیه_السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#نوحه
۲۷۴
شهر ری در غمت گشته ماتمسرا
کرده زنده به گور خصم جانی تو را
زین جهت قبر توست همچو کرب و بلا
آه و واویلتا آه و واویلتا
در عزای عمو دیده گریان رسول
خواهری در محن گشته زار و ملول
شد پریشان او خاتم الانبیا
آه و واویلتا آه و واویلتا
گر چه از پشت سر نیزه خورده به او
ولی هرگز کسی پا نزد بر گلو
گشته دشت احد مانند نینوا
آه و واویلتا آه و واویلتا
#محمود_اسدی_شائق
@mahmud_asadi_shaegh135
#حضرت_حمزه_علیه_السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#زمینه
۲۷۵
ای عمو داغت بر دل نشسته
از شکستنت قلبم شکسته
آه و واویلا آه و واویلا
بهر تماشای پیکر تو
کاش از ره نیاید خواهر تو
آه و واویلا آه و واویلا
مُردم تا دیدم بر روی خاکت
پوشاندم با خار، جسم صدچاکت
آه و واویلا آه و واویلا
گرچه مثله شد پیکرت امّا
دیگر نبودی زیر مرکبها
آه و واویلا آه و واویلا
صفیه گریان دور و بر تو
ولی نخورد سیلی خواهر تو
آه و واویلا آه و واویلا
دشمنت پاشیده جگرت را
دیگر نبرّید کس حنجرت را
آه و واویلا آه و واویلا
#محمود_اسدی_شائق
@mahmud_asadi_shaegh135
#امام_صادق_صلوات_الله_علیه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#غزل_مرثیه
۲۷۶
پیرمردم نکشیدم ندهید آزارم
بگذارید به همراه عصا بردارم
به زمین میخورم و طاقت ره رفتن نیست
در همین اول ره،کاش که جان بسپارم
مویم آشفته شد از بس که کشیدید مرا
کاش می شد که عمامه به سرم بگذارم
پا برهنه،وسط کوچه به دست بسته
به خدا هر قدمم فکر سر بازارم
عمه ام را سر هر کوچه تماشا کردند
مثل یک ابر بهار، از غم او می بارم
جگرم سوخت همان لحظه که خانه می سوخت
خانه ام سوخت ولی یاد درو دیوارم
خانه پر دود شد و شکر ،که در میخ نداشت
دائماً یاد تن فاطمه و مسمارم
صورت همسرم از شعله ی در گُر نگرفت
صورت مادر ما سوخت و من بیمارم
زن و اطفال من از ترس به خود لرزیدند
نزند هیچ کسی لطمه به روی یارم
#محمود_اسدی_شائق
@mahmud_asadi_shaegh135
#امام_صادق_صلوات_الله_علیه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#غزل_مرثیه
۲۷۷
قلبم از کینه ی دشمن چقَدَر ریخت به هم
تا که زد بر جگرم زهر شرر ریخت به هم
یاد بزمی که بپا کرد در آن شب منصور
از سر شب جگرم تا به سحر ریخت به هم
جگرم سوخته از زهر نباشد،که عدو
ناسزا داد به زهرا که جگر ریخت به هم
اثری نیست به جا جز سرم،از زهر ولی
صورت مادرم از شعله ی در ریخت به هم
خانه ام سوخت ولی سینه ای از میخ نسوخت
آن که شد بهر علی سینه سپر ریخت به هم
با لگد زد به در سوخته تا در افتاد
میوه از شاخه جدا گشت و ثمر ریخت به هم
دست بسته وسط کوچه کشاندند مرا
دیده ام از غم زینب شده تر،ریخت به هم
داغهای من و عمه چه تفاوتها داشت
وای من عمه ام از تیر نظر ریخت به هم
می دویدم عقب مرکب و میسوخت دلم
بهر آن طفل که از پای به سر ریخت به هم
****
#محمود_اسدی_شائق
@mahmud_asadi_shaegh135
#امام_صادق_صلوات_الله_علیه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#غزل_مرثیه
۲۷۸
شبی که دشمن بی شرم با من روبرو می شد
دلم با یاد غم هایی به اشک و آه خو می شد
دو دستم تا که شد بسته به دل یاد از علی کردم
خدایا بین کوچه چه جفاها که بر او می شد
میان راه ملعونی اهانت کرد بر زهرا (علیها سلام)
دو چشمم پر ز اشک از کینه و ظلم عدو می شد
دویدم پشت مرکب یادم از ده نعل اسب آمد
شنیدم جسم جدم زیر مرکب زیر و رو می شد
اگر چه از نفس افتادم اما نیزه داری نیست
ولی بر گردن جدم نوک نیزه فرو می شد
چه شد در گودی گودال با آن پیکر بی سر
همین اندازه می گویم که پاشیده گلو می شد
****
#محمود_اسدی_شائق
@mahmud_asadi_shaegh135
#امام_صادق_صلوات_الله_علیه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#غزل_مرثیه
۲۷۹
باز هم ولوله در عالم بالا افتاد
بین یک مشت اراذل، گل طاها افتاد
تا که آتش به در خانه ی ما افکندند
لرزه بر جان و تن دختر نو پا افتاد
بین آتش دل من سوخت به یاد عمه
چه شراری به در خیمه ی زنها افتاد
دختری در وسط شعله عمو را می جست
بین آتش نوه ی حضرت زهرا افتاد
نیمه شب بود که از خانه مرا می بردند
یوسف فاطمه از ناله،خدایا افتاد
تا در قصر پیاپی به زمین میخوردم
یادم از زینب و تنهایی آقا افتاد
از حرم عمه ی ما تا لب گودال دوید
بارها پیش نگاه همه از پا افتاد
این بریده شدن سر، چهقَدَر طول کشید
خواهری گوشه ی گودال که از نا افتاد
سر روی دست حرامی و همه دست زدند
دختری پیش نگاه سر بابا افتاد
تا که با کعب نَی ئی،بر تن اطفال زدند
از روی نیزه بمیرم، سر سقا افتاد
****
#محمود_اسدی_شائق
@mahmud_asadi_shaegh135
#امام_صادق_صلوات_الله_علیه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#غزل_مرثیه
۲۸۰
ببین مادر که یاست را به سوی خار می بردند
مرا با این کهولت از پی آزار می بردند
شبانه،پا برهنه،بی عمامه،در پی مرکب
مرا با دست بسته با دلی خونبار می بردند
کسی بر من دلش جز آتش خانه نمی سوزد
مرا در پیش چشم کودکانم زار می بردند
به ضرب تازیانه بین ره بر من جسارت شد
حرامیها مرا در مجلس اغیار می بردند
مرا شب در میان کوچه بردند و دلم سوزد
که زینب را به روز روشن از بازار می بردند
کسی در کوچه بر افتادنم اصلا نمی خندید
ولیکن عمه را با خنده ی انظار می بردند
دویدن سخت باشد بهر پیر مرد و یک دختر
سه ساله عمه ام را با کتک اشرار می بردند
#محمود_اسدی_شائق
@mahmud_asadi_shaegh135
#امام_صادق_صلوات_الله_علیه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#غزل_مرثیه
۲۸۱
اگر چه سخت روز و شب چو ابری زار می گریم
نه از اینکه شدم بی یاور و بی یار می گریم
شده هر صحنه ای از غربتم یادآور یک غم
چو جد خویش مثل حیدر کرار می گریم
اگر چه خانه ام آتش گرفت از کینه،تنها من
به یاد سینه ی صدیقه و مسمار می گریم
به کوچه بد زمین خوردم که زهرا را صدا کردم
به یاد صورتی که خورده بر دیوار می گریم
مرا در کوچه گرداندند یاد شام افتادم
به یاد عمه ام در کوچه و بازار می گریم
شنیدم عمه ام را می زدند و خارجی خواندند
چو او بوده اسیر خنده ی انظار می گریم
کشیده تیغ بر رویم سه بار آن بی حیا و،من
به یاد آن لب و دندان که شد خونبار می گریم
دلم شد غرق خون وقتی که شد جسمم کفن،شائق
بر آن جسمی که دیده زیر نعل آزار می گریم
****
#محمود_اسدی_شائق
@mahmud_asadi_shaegh135
#امام_صادق_صلوات_الله_علیه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#قطعه
۲۸۲
کاش آید اجل از راه و ببیند حالم
غیر غم ها به دل سوخته زانو نزدند
بسته شد دست من و یاد علی افتادم
همسرم را به خدا ضربه به بازو نزدند
به رخم سیلی و ،شلاق به تن خورد ولی
وسط هلهله و بین هیاهو نزدند
مثل عمه سر هر کوچه مرا گرداندند
ولی از بام دگر سنگ ز هر سو نزدند
می کشیدند مرا در وسط کوچه ولی
مثل گودال،دگر چکمه به پهلو نزدند
گرچه بی عمامه می بردند نیمه شب مرا
سر برهنه شدم و پنجه به گیسو نزدند
****
#محمود_اسدی_شائق
@mahmud_asadi_shaegh135