eitaa logo
کربلایی محمود اسدی (شائق) ۱۳۵
426 دنبال‌کننده
3 عکس
31 ویدیو
4 فایل
اشعار و مداحی
مشاهده در ایتا
دانلود
۳۰۷ به مناسبت ایام زیارتی مخصوص امام رضا جان علیه السلام (جلوه اول) یابن شبیب گریه کن از غربت حسین در کربلا شکسته شده حرمت حسین شد زخم از مصیبت او پلک چشم ما خنده رود ز لب چو شود صحبت حسین بر تن نداشت جد غریبم توان و تاب یابن شبیب ذکر لبش بود آب آب یابن شبیب نیزه به حلقوم دیده شد چون گوسفند سر ز تن او بریده شد یابن شبیب پیکر جد غریب ما در زیر نعل اسب به هر سو کشیده شد یابن شبیب چکمه به پهلوی او زدند در پیش عمه چنگ به گیسوی او زدند یابن شبیب جد غریبم کفن نداشت یوسف به قعر چاه ولی پیرهن نداشت از بس که زخم بر روی زخم دگر زدند یک جای سالمی به تمام بدن نداشت یابن شبیب سنگ بر آئینه دیده ای؟ جای سم ستور به یک سینه دیده ای؟ یابن شبیب گریه به جز داغ او مکن این راز را به پیش کسی بازگو مکن ناموس جد ما روی تل با اشاره گفت ای بی حیا حسین مرا زیر و رو مکن یابن شبیب تیغ به حنجر کشید شمر سر روی پای فاطمه بود و برید شمر یابن شبیب آتش قلبم زبانه زد نامحرمی به عمه ی ما تازیانه زد هر دختری بهانه ی بابا گرفته بود دشمن حیا نکرده و باهر بهانه زد یابن شبیب لاله ی پژمرده دیده ای یابن شبیب طفل کتک خورده دیده ای @mahmud_asadi_shaegh135
۳۰۸ (جلوه دوم) یابن شبیب یاد کن از پیکر حسین ضجه بزن برای تن بی سر حسین عالم اگر بمیرد از این غصه کم بود کف می زدند دور و بر خواهر حسین از خیمه تا به تل به زمین خورد عمه ام یابن شبیب دست به سر برد عمه ام یابن شبیب شام غمم بی سحر شده یاس علی به نیزه و،بی برگ و بر شده یابن شبیب بعد هجوم سنان و تیر در زیر پای اسب تنش نرم تر شده یابن شبیب قتلگهش تنگ بوده است دور و بر حسین پر از سنگ بوده است یابن شبیب گل ته گودال دیده ای؟ قرآن پاره پاره و پامال دیده ای؟ هنگام دست و پا زدنش دست می زدند یابن شبیب غارت و جنجال دیده ای؟ تنها نه آنکه بر بدنش سنگ خورده است بر صورت و محاسن او چنگ خورده است یابن شبیب بال و پرم درد می کند از سوز روضه هاش سرم درد می کند یابن شبیب طفل سه ساله به ناله گفت از تازیانه ها کمرم درد می کند یابن شبیب غارت گهواره دیده ای؟ یابن شبیب کودک آواره دیده ای؟ یابن شبیب زخم تنش سخت وا شده پیش از سنان،سه شعبه بر آن سینه جا شده یابن شبیب زانوی قاتل به سینه بود در پیش چشم عمه سر از تن جدا شده مذبوح را کسی ز قفا سر نمی برد از مرغ زنده هیچ کسی پر نمی برد @mahmud_asadi_shaegh135
۳۰۹ (جلوه سوم) یابن شبیب خون به دل اهل عالم است چشمان عرشیان همه از اشک پر نم است از بس که داغ بر جگر ما گذاشتند هر روزِ ما ز غصه‌ی جدم مُحرّم است بی اختیار اشک شود جاری از دوعین مثل زمان جاهلیت کشته شد حسین یابن شبیب حمله به پیکر شروع شد از قتلگاه گریه‌ی مادر شروع شد یابن شبیب نحر گلو را ندیده ای او زنده و بریدن حنجر شروع شد یابن شبیب بسمل پرکنده دیده ای بر روی خاک جسم پراکنده دیده ای یابن شبیب داغ برادر چه سخت بود یابن شبیب خنده به خواهر چه سخت بود یک جای سالمی به تن جد ما نبود در قتلگاه بوسه به حنجر چه سخت بود یابن شبیب یوسف ما بین چاه بود یک عده گرگ دور و بر قتلگاه بود یابن شبیب پیکر جدم ز هم گسست آن لحظه ای که شمر روی سینه اش نشست زانو گذاشت شمر ولی قبل از این سنان با زور نیزه سینه‌ی جد مرا شکست یابن شبیب خرد شد آیینه‌ی حسین با مرکب آمدند روی سینه‌ی حسین یابن شبیب عمه‌ی ما داغدیده بود باقدّ خم کنار تنی سربریده بود می‌خواست تا زمین نخورد بین ازدحام امّا توان نداشت، ز بس که دویده بود یابن شبیب شعله به هفت آسمان زدند با کعب نیزه بر بدن عمه جان زدند @mahmud_asadi_shaegh135
۳۱۰ (جلوه چهارم) یابن شبیب جان من از غصه بر لب است اشکم برای غصه و غمهای زینب است جدم اگر که ماند تنش زیر دست وپا زینب نظاره گر به به تن زیر مرکب است وقت غروب بود که شد آسمان کبود چادر به پای عمه‌ی ما گیر کرده بود یابن شبیب ز گریه خودت را رها مکن گریه ز داغ کرب و بلا، بی‌صدا مکن یابن شبیب عمه‌ی ما رو به شمر زد می‌گفت اینچنین سر او را جدا مکن با چند ضربه بود گلو را برید شمر سر را گرفت رو به حرم می‌دوید شمر یابن شبیب عمه‌ی ما سربه زیر شد یک نصف روز از غم و از غصه پیر شد با شمر هم کلام شدن حق او نبود امّا سر حسین دگر ناگزیر شد یابن شبیب غم تب و تابش گرفته بود عباس رفت پس که رکابش گرفته بود؟ یابن شبیب قلب من از غصه آب شد بی حرمتی به همسر جدم رباب شد یابن شبیب عمه ما دست بسته بود با تازیانه وارد بزم شراب شد روزم ز غصه مثل شب تار می‌شود وقتی که صحبت از سر بازار می‌شود بازار بود و طعنه و دشنام و هلهله یابن شبیب عمه ما بود و سلسله بر اشک های مادر بی شیر کف زدند بدتر از اینهمه کف و شادی حرمله یابن شبیب ز غربت یک زن شنیده ای برروی نیزه کودک ششماهه دیده ای* *يا ابن شبيب إن المحرم هو الشهر الذي كان أهل الجاهلية فيما مضى يُحرّمون فيه الظلم والقتال لحرمته ، فما عرفت هذه الأمّة حرمة شهرها ولا حرمة نبيها ، لقد قتلوا في هذا الشهر ذريته ، وسبوا نساءه ، وانتهبوا ثقلة ، فلا غفر الله لهم ذلك أبدا يا ابن شبيب إن كنت باكيًا لشيءٍ فابكِ للحسين بن علي بن أبي طالب عليهما السلام ، فانه ذبح كما يذبح الكبش ، وقتل معه من أهل بيته ثمانية عشر رجلاً امام رضا علیه‌السلام فرمودند: اى پسر شبیب! به ‎راستى محرّم همان ماهى است كه اهل جاهلیت در زمان گذشته ظلم و قتال را به خاطر احترامش در آن حرام مى‏ دانستند؛ امّا این امّت نه حرمت این ماه را نگه داشتند و نه حرمت پیغمبرشان صلّی‌الله‌ علیه ‌و ‌آله‌ و‌ سلّم را. در این ماه ذریه‌ او را كشتند و زنانش را اسیر كردند و اموالش را غارت كردند خدا هرگز این گناه آنها را نیامرزد. ... اى پسر شبیب! اگر براى چیزى گریان شدی، براى حسین علیه‌السّلام گریه كن كه او را سر بریدند همان‌گونه که گوسفند را سر می‌برند و هجده كس از خاندانش علیهم‌السّلام با او كشته شدند كه روى زمین مانندى نداشتند* (قسمتی از روایت) *«بحارالأنوار ج 44ص 285-عيون أخبارالرضا(ع)، ج1 ص 299» @mahmud_asadi_shaegh135
۳۱۱ به سویت آمدم آقا به اشک دیده می‌خوانم رضاجانم رضاجانم رضاجانم رضاجانم تویی آنکه تمام عمر ندیدی جز بدی از من منم آنکه ز لطف و رأفتت مبهوت و حیرانم مران از در مرا، جانِ جواد خود بده راهم قبول اینکه بدم امّا قبولم کن که مهمانم (اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می‌گویم که من یک شاعر درباری‌ام مداح سلطانم)* میان این حرم هر گوشه آید بوی ششگوشه میان این حرم ابری‌ست حال و روز چشمانم کبوترها چو می‌آیند آب از حوض می‌نوشند میان صحنت آقاجان به یاد شاه عطشانم دلت را تا به دست آرم به پای روضه‌ی جدّت همیشه تا که می‌خوانند از گودال، گریانم شنیدم از پریشانیِ زینب روضه می‌خواندی به یاد این پریشانی‌تان آقا پریشانم شنیدم عمه جانت را به کعب نیزه آزردند چگونه شد جدا از پیکر بی سر نمی‌دانم *این بیت از آقای سید حمید رضا برقعی می‌باشد. @mahmud_asadi_shaegh135
8.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعر از کربلائی روضه خوانی مرحوم حاج حسن جمالی سیاهپوشان ۱۴۴۲ گوشه ای از جلوه اول شعر یابن شبیب شعر شماره ۳۰۷
۳۱۲ به چشم نیلی ات بنگر،به چشمان ترم مادر ز ظلم همسرم،چون مرغ بی بال و پرم مادر اگر چه قاتلم در پشت در خنده به حالم کرد ولی من یاد خون سینه و میخ درم مادر اگر از سوزش زهر جفا،خشکیده حلقومم ولی دیگر نخورده نیزه ای بر حنجرم مادر به خاک حجره می غلتم من از فرط عطش اما به زور نیزه ای دیگر نغلتد پیکرم مادر تنم را روی بام خانه آوردن ولی هرگز نباشد زیر دست و پای مرکبها سرم مادر خدا را شکر در حجره به خود وقتی که پیچیدم ندیده حالت جان کندنم را خواهرم مادر شنیدم عمه ام روی بلندی بوده و دیده به یاد حنجر خشک و،به یاد خنجرم مادر شنیدم زنده زنده راس جدم را جدا کردند خدا داند که این صحنه نیاید باورم مادر @mahmud_asadi_shaegh135
۳۱۳ سوخت در حجره ی در بسته همه بنیادم کس در این حجره نباشد برسد بر دادم نفسی نیست مرا بس که به خود پیچیدم پا به سر آتش و خاموش بود فریادم جگرم سوخت ولی یاد مدینه هستم آن در سوخته پیوسته دهد بر بادم یادم از خد تریب آمده و از گودال تا به حجره رخ خود روی زمین بنهادم خنده ها پشت در حجره دلم سوزاندند یاد غارت شدن اهل حرم افتادم همه با خنده سوی غارت طفلی رفتند گوش خونی شده هرگز نرود از یادم @mahmud_asadi_shaegh135
۳۱۴ گر چه از زهر به هم ریخته بال و پر تو هیچ کس نیست در این حجره شود یاور تو بی حیا پشت در حجره به تو می خندد شرم ننمود ز جد و پدر و مادر تو کاشکی بود یکی همسر تو مثل رباب زآتش زهر نمی سوخت دگر حنجر تو او سر خونی شوهر ز دل طشت گرفت ولی از کینه شده قاتل تو همسر تو صورتت در وسط حجره اگر خاکی شد خاطرت جمع،نخورده لگدی بر سر تو سایبان بدنت بال کبوتر ها شد نعل کوب از سم مرکب نشود پیکر تو @mahmud_asadi_shaegh135
۳۱۵ غربت هیچ کسی مثل تو مولا نشود مرهم زخم دلت؛زخم زبانها نشود جگرت سوخته از زهرو دلم می سوزد جگر سوخته با خنده مداوا نشود به لب تشنه ی تو همسر تو می خندید طعنه می زد که دگر ابن رضا پا نشود بازهم شکر که با نیزه نخوردی به زمین خاطرت جمع سرِ راس تو دعوا نشود هلهله بود به دور تو ولی حرمله نه به روی سینه ی تو پای کسی وا نشود دور ناموس تو را جمع حرامی نگرفت دخترت در ملاعام تماشا نشود @mahmud_asadi_shaegh135
۳۱۶ اثری نیست به جا ازجگر شعله ورت پاره پاره شده از زهر تمام جگرت بین حجره به روی خاک بخود می پیچی پدرت نیست ببیند که چه آمد به سرت پاکشیدی به زمین همسر تو می خندید بود خوشحال که می دید روی خاک سرت وسعت حجره کجا تنگی گودال کجا شکرحق نیزه دراینجا نبود دور وبرت به روی بام تنت ماند ولی چکمه نخورد شکرحق پای کسی نیست به روی کمرت یک دوبیتی نتواند که بگوید شائق ز ره لطف نباشد اگر آقا نظرت @mahmud_asadi_shaegh135
۳۱۷ بیا یکدم تماشا کن ببین حال پریشانم بود ذکر لبم هر دم بیا بابا رضا جانم بیا دامن کشان و بر سر دامن سرم بگذار که باشد یکسره بابا به درب حجره چشمانم زسوز زهر می غلتم ازاین پهلو به آن پهلو به مانند غریب کربلا بنگر که عطشانم اگر در حجره ی در بسته ماندم من ولی بابا خیالت جمع در زیر سم مرکب نمی مانم بخود پیچیده ام اما تنم را برنگرداندند دراین ساعات آخرهم به یاد جسم عریانم کنیزان کف زدندو من به یاد شام افتادم دراین حجره به غیر از روضه ی عمه نمی خوانم زنان شام دور عمه ی ما هلهله کردند به یاد عمه ام در کوچه و بازار گریانم @mahmud_asadi_shaegh135