دلمنخواستپیامی برساند بهحسین
نامه از نزد غلامی برساند به حسین
پس به فطرس برسانید که از جانبِما
اول صبح سلامی برساند به حسین
#صلاللهعلیکیااباعبدالله🌹
@mahruyan123456🍃
💖دختران
🕊 فرشتگانی هستند
💖 از آسمان
🕊برای پُر کردن قلب ما
💖 با عشقِ بی پایان
🕊پیشاپیش روز دختر
💖بر دختران سرزمینم مبارکباد🌹
@mahruyan123456🍃
ما عاشق بے قرار یاریم همہ
بر درد فراق او دچاریم همہ
از پاے بہ جان او نخواهیم نشسٺ
تا سر بہ قدومش بسپاریم همہ
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
@mahruyan123456🍃
#پستچی
#قسمتهفتم
#چیستایثربی
گفت هنوز نامه داری ؟
گفتم دیگر اصلا ندارم .
گفت : من براتون یکی میارم سفارشی خودم !
گفتم : کی ؟
خودم را نیشگون گرفته که جیغ نکشم .
گفت : فردا خوبه ؟
گفتم : منتظرم ، یازده ؟
گفت : یازده
دستی تکان داد و رفت .
ته کوچه که ناپدید شد پدرم نگران رسید : کجا بودی ، بلیتت را گرفتی ؟!
گفتم : آره ، ولی نمیرم .
گفت: چرا ؟
گفتم : پدر میخوام جاش عروسی کنم .
پدر که مرا می شناخت گفت : داماد خواستگاری کرده ؟
گفتم : نه قراره فردا یازده صبح خواستگاری کنه .
پدرم گفت : مبارکه ! خوبی تو ؟
گفتم : قربونت برم آره ! و جیغ بلندی کشیدم .
تا خود صبح نخوابیدم ...
ادامه دارد ...
@mahruyan123456🍃
عمه ی سادات سلام علیک
روح عبادات سلام علیک✨✋🏻
ـ ولادت با سعادت حضرت معصومه و
روز دختر بر تمامی دختران ایران زمینم مبارک باد💖
@mahruyan123456🍃
هدایت شده از 🌙مَہ رویـــٰــان
همه چیز رو فراموش میکنم!
تو فقط دستمو بگیر؛ اونقدر محکم که حس کنم، تمامِ تو سهمِ منه🤍✨
تا وقتی که قلبتان نبض دارد
پای آدمهایتان باشید.
دل بدهید برای حال هم.
عاشقی کنید با هم...
چای عصرانه را همه دور هم باشید.
بی بهانه بخواهید صدای هم قسم هایتان را بشنوید.
لبخند های هم را سنجاق کنید به تنتان که مبادا فراموش شود...
دلخوری ها را بگذارید اشک شوق دیدار بشوید و ببرد...
سر بگذارید روی سینهی عزیز جانتان و صدای زندگی را بشنوید...
هرتپش، تصدقیست که برای کنار هم بودنتان میزند...
روزی میرسد که دلتان برای همین نوشتن ها، صدا و لبخندها همین دستهایی که الان میشود گرفت و بوسید تنگ میشود... ❤️
باید نگاهتان وصلهی تن هم باشد تا ابد...
@mahruyan123456🍃
#پستچی
#قسمتهشتم
#چیستایثربی
یازده صبح دم در خانه ...موتورش که داخل کوچه پیچید حس کردم الان صدای قلبم جای اذان مسجد محل پخش می شود .
سلام زیر لبی کرد و گفت: کیفتو آوردی ؟ باید سوار بشی !
محکم کیف را چسبیدم و باز پرواز !
گفتم : کجا ؟
گفت : طاقت بیار ، بهشت زهرا !
وای جانم , خواستگاری در قبرستان؟ عاشق خلاقیت بودم
می میرم برای رسیدن به بهشت زهرا با او !
آن روز بهشت زهرا واقعا بهشت بود .
علی کمی آن طرف تر و من کمی با فاصله از او فکر می کردم چند هزار آدم آن زیر خفته اند که کسی را دوست داشته اند و یاکسی که دوستشان داشته است ؟! آیا دوست داشتن همیشه دلیل می خواهد ؟
قاصدکی روی شالم نشست .
به فال نیک گرفتمش!
علی ساکت بود .
حتما داشت فکر می کرد چطور موضوع را مطرح کند .
به مزاری رسیدیم ، علی نشست ، من هم به تبعیت از او نشستم .
گفت : رفیقم محسنه! تنها دوستم .
شروع کرد به فاتحه خواندن!
فاتحه خواندن مثل درد دل با خدا بود !
یک نجوای عاشقانه .
گفتم : خدا رحمتش کنه .
گفت : بهترین دوستم بود .وقتی از پستخونه بیرونم کردن با هم رفتیم جبهه تو ماشین تدارکات میبردیم که من ماجرای تو و اون کتک کاری رو براش تعریف کردم .
داشت می خندید که ...
خمپاره زدن ....
سکوت کرد ...انگار تمام ریشه های درختان قبرستان قلبش را چنگ میزد .
گفتم : مجبور نیستی بگی !
ادامه دارد....
@mahruyan123456🍃