یِہ عدھ هم داࢪن ٺݪاش مےڪنن
داروۍ آࢪامش روح بسازَن !
فرموݪش رو نخونـدن :)
"اݪاٰبِذِڪْرِاللھِٺَطْمَئِنُاݪقُݪوب❤️"
#معبودانھ🌱
@mahruyan123456
۵ دی ۱۳۹۹
#أینصاحبنا🍃
ڪجایے اے ڪہ هجرٺ قاتل من
بیا تا ڪہ نسوزد حاصل من
خبر دارے ڪہ هر هفتہ چگونہ
غروب جمعہ مےگیرد دل من؟
#بیایابنالحسنآقاڪجایی
#غروبجمعہ🥀
@mahruyan123456
۵ دی ۱۳۹۹
🍁🍁🍁
در من بِدَمی ،
من زنده شوم
یک جان چه بُوَد
صد جانِ منی
📙| #مولونا
@mahruyan123456
۵ دی ۱۳۹۹
۵ دی ۱۳۹۹
🌙مَہ رویـــٰــان
💗| #رمان_مسیحـا ✨| #پارت_چهاردهم _ فاطمه،راستش....نمیدونم چطوری شروع کنم...اصلا نمیدونم چجوری بای
💗| #رمان_مسیحـا
✨| #پارت_پانزدهم
ندونسته همه ی عزادارا رو مسخره میکردم...
یه شب جلو تلویزیون نشسته بودم،تنظیمات ماهوارمون یه دفعه خراب شد،منم داشتم یه مستند از زندگی مانکن های معروف میدیدم،یعنی روز و شبم همین بود.دنبال کردن زندگی مانکن ها و بازیگرای هالیوود،همه ی فکر و ذکر و افتخارم این بود مدل موهام شبیه فلانیه،لباسم شبیه لباس فلان بازیگر تو ردکارپت فلان جشنواره است...خلاصه...یه خرده با تلویزیون ور رفتم،ولی درست نشد،حوصلم سر رفته بود،مامان و بابام هم طبق معمول نبودن،مجبور شدم بزنم شبکه های ایران.همین جوری این کانال،اون کانال میرفتم،یه دفعه دیدم یه مداح شروع کرد به خوندن،من...اولین بار بود داشتم مداحی میشنیدم فاطمه(اشکهایم ناخودآگاه سرازیر میشوند)داشت روضه وداع میخوند،دلم شکست...گریه کردم،دست خودم نبود،بلند بلند گریه میکردم...
یه جاش مداح به جای حضرت زینبۜ میگفت:
تویی که مَحرم منی،بمون کنار من/
بری تو،پای لشکری به خیمه وا میشه
دلم خیلی شکست فاطمه....
اشک هایم برای ریختن از هم سبقت میگیرند...
چند نفر از افرادی که دور میزهای اطراف نشسته اند،با تعجب نگاهم میکنند،اشک هایم را پاک میکنم.
_ موافقی بریم؟
فاطمه با نگرانی نگاهم میکند و سر تکان میدهد...
✍🏻نویسنده:
#فاطمهنظری
@mahruyan123456
۵ دی ۱۳۹۹
💗| #رمان_مسیحـا
✨| #پارت_شانزدهم
پول را روی صورت حساب میگذارم و بلند میشوم،فاطمه هم.
از کافی شاپ خارج میشویم.
_ نیکی حالت خوبه؟
_ آره،خوبم...خیلی خوب،بریم اون پارکه؟یه نیم ساعتی تا کلاس وقت هست.
_ آره بریم
روی یکی از نیمکت ها می نشینیم.
_ نیکی،من دوست دارم بقیه اش رو بشنوم ولی اگه حالت خوب نیست،بمونه واسه بعد
_ نه،من خوبم
_ بعدش چی شد؟
موبایلم را در میآورم و جلوی گوش فاطمه میگیرم: ببین این داشت پخش میشد.
فاطمه سر تکان میدهد:آره اینو شنیدم خیلی قشنگه...
_ مداحی که تمام شد حال یه آدمی رو داشتم که میخواد پرواز کنه،اونقدر گریه کرده بودم که چشمام باز نمیشد، یعنی اون شب به اندازه تمام عمرم گریه کردم.هیچ کس نبود... دلم نمی خواست تنها باشم برای همین رفتم پیش منیر خانم، بنده خدا من و تو اون حال دید، کلی ترسید. از تلویزیون اتاق منیر خانم صدای سینهزنی میومد.
بهش گفتم چه خبرشده منیر خانم؟
گفت:شب عاشوراست دیگه
پرسیدم:عاشورا چیه؟
با گریه گفت: شهادت امام حسینه دیگه.
بهش گفتم:میدونم ولی اصلا امام حسین کیه؟چرا من این همه گریه کردم براش؟
خودمم نمیدونستم چه بلایی سرم اومده، از بچگی عاشق تاسوعا و عاشورا بودم،چون دو روز تعطیل بودیم...
میدونستم شهادت امام حسینه ولی درک نمی کردم چرا بعد از هزار و چهارصد سال برای کسی بخوان این همه عزاداری کنن، رفتم سراغ اینترنت...
میدونی اولین صفحه ای که باز شد چی بود؟
عکس گنبد سیدالشهدا و یا حدیث از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
*ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاه*
من،کشتی نجات ام را پیدا کرده بودم عین یه آدم تشنه،که مدام آب شور میخوره،حریص فهمیدن شده بودم.
✍🏻نویسنده:
#فاطمهنظری
@mahruyan123456
۵ دی ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حاجقاسم
۸ روز تا سالگرد یتیم شدنمان 🖤🖇
@mahruyan123456
۵ دی ۱۳۹۹
°°°🕊°°°
#پای_درس_دل🌱
آهنگرها یک گیره دارند و وقتی میخواهند روی یک تکه کار کنند،آنرا در گیره میگذارند.
خدا هم همینطور است؛
اگر بخواهد روی کسی کار بکند، او را در گیره مشکلآت میگذارد و بعد روی او کآر میکند؛گرفتاریها،نشانه عشقِ خداوند است!
#میرزااسماعیلدولابی
@mahruyan123456 🍃
۵ دی ۱۳۹۹
۶ دی ۱۳۹۹
#سلام_امام_زمانم💕
ـ از قعر زمین به اوج افلاک سلام
از من به حضور حضرت یار سلام✨
ـ صبح است دلم هواییت شد
مولا از جانب قلب من بر آن یار سلام❤️
@mahruyan123456
۶ دی ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیـڪ هر صبحــ🌤ـے
روبہ ارباب گرچہ مُستَحب سٺـــ
این رَه و رَسـمِ عاشقـے ڪردن
شیوهے نوڪران با اَدب اسٺـــ🌱
@mahruyan123456
۶ دی ۱۳۹۹