eitaa logo
🎇تماشاگه راز🎇
115 دنبال‌کننده
546 عکس
235 ویدیو
24 فایل
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد حافظ غزل ۱۵۲ ایدی مدیر صفحه: @s_m_a57 @majaleezendegi
مشاهده در ایتا
دانلود
📌در یک دل نگنجد دو یار 📃روايت كرده اند كه سليمان ، گنجشكى را ديد، كه ماده خود را مى گفت : 🔹چرا خويش را از من باز مى دارى ؟ كه اگر بخواهم ، توانم كه بارگاه سليمان را به منقار گيرم و به دريا اندازم .! 🔹سليمان از سخن او لبخندى زد و آن دو را خواند و به نر گفت : آيا مى توانى كه چنين كنى ؟ 🔹گفت : اى پيامبر خدا! نه . اما، مرد، گاه شخصيت خويش را در چشم زن آرايد و آن را نزد همسر خويش بزرگ جلوه دهد و عاشق را نكوهش نشايد. 🔹 پس ، سليمان ، ماده را گفت : چرا خويش را از او دريغ مى دارى ؟ و حال آن كه او تو را دوست دارد. 🔹و او گفت : اى پيامبر خدا! به زبان مى گويد، اما عاشق نيست . او، دارد و حال آن كه ، با من ، ديگرى را نيز دوست دارد. 💦سخن گنجشك در دل اثر كرد و به سختى گريست و چهل روز خويش را از مردم پنهان داشت و خدا را مى خواند كه دل او را براى محبت خويش خالى كند. و از آميختن با دوستى و ديگرى باز دارد. ای یک دله صد دله دل یک دله کن مهر دگران را ز دل خود یله که .... 🔅مجال عیش سخنی از جنس زندگی، با ما همراه شوید. @majaleezendegi
⚡️دیو نفس و عشق سلیمانی ▪️"یکی از جذاب ترین تعبیرات " نفس و عشق " ، قصه دیو و سلیمان است که از دیرباز در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است . 📝قصه چنین است که سلیمان فرزند داود ، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و به دولت آن نام ، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود در آورده بود ، چنانچه برای او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها می ساختند (قرآن / سبا / 13) . این ، همان لشکریان نفسند که اگر آزادباشند ، آدمی را به خدمت خود گیرند و هلاک کنند و اگر دربند و فرمان سلیمان آیند ، خادم دولتسرای شوند. 🔸روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت . دیوی از این واقعه باخبر شد . در حال خود را به صورت سلیمان در آورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد . کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند وبر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند ( زیرا از سلیمانی جز صورتی و خاتمی نمی دیدند . ) و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد واز ماجرا خبر یافت ، گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته ، دیوی بیش نیست. اما او را انکار کردند . 🔸 و سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و درعین خود را " مسکین و فقیر " می دانست ، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد. «دلی که غیب نمایست و جام جم دارد ز خاتمی که دمی گم شود ، چه غم دارد؟» حافظ ▪️اما دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد ، روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد ، آن را در دریا افکند تا به کلی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم کند . چون مدتی بدینسان بگذشت ، مردم آن لطف و سلیمانی را در رفتار دیو ندیدند و در دل گفتند : «که زنهار از این مکر و دستان و ریو به جای سلیمان نشستن چو دیو» و بتدریج ماهیت دیو بر مردمان آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را به جای او نشانند که به گفته ی : «اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش/که به تلبیس و حیل ، دیو سلیمان نشود» «بجز شکر دهنی ، مایه هاست خوبی را به خاتمی نتوان زد دم از سلیمانی» 🔅و به زبان : خلق گفتند این سلیمان بی صفاست از سلیمان تا سلیمان فرق هاست 🔸و در این احوال ، سلیمان همچنان بر لب بحر ماهی می گرفت . روزی ماهی ای را بشکافت و از قضا ، گمشده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد ..." 👈پیوند به درگاه تماشاگه راز ،چشم انداز حقیقت🌷