eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
در سنین کودکی بانو شما شاهد غم های حیدر بوده ای بعد از آن که میخ بر پهلو گرفت همدم شبهای مادر بوده ای گریه هایت بی امان بوده یقین روز و شب در خاطرت رنجیده ای بعد از آن که خانه را آتش زدند مادرت را بین بستر دیده ای در قنوت هر نماز فاطمه شک ندارم بیقراری کرده ای مثل زینب با غم و اندوه و آه بعد مادر خانه داری کرده ای تازه اینجا اول آوارگی است غصه و غم های تو پایان نداشت زندگی کردن برایت هیج وقت لحظه ای دور از حسین امکان نداشت کربلا با چشم هایت دیده ای غارت انگشتر و خلخال را نه نشد آخر فراموشش کنی ماجرای خنجر و گودال را روضه را بازش نمی خوانم ولی نانجیبان بی هوایش میزدند هرکسی هرآنچه داشت آورده بود پیرمردان با عصایش میزدند هر دم از غم های دشت کربلا اشک تو جاری شده بی اختیار هرگز از یادت نرفته لحظه ای هتک حرمت های مرد نیزه دار بعد سقا با رشادت های خود تو علمداری زینب کرده ای پابه پای کودکان در کوچه ها سنگ از بام منازل خورده ای یاد داری که سه ساله دختری در بیابان بر زمین افتاده بود تا رسیدی در خرابه بر سرش پیش چشمان پدر جان داده بود
آمد به جهان باقر علمِ ازلی آن زاده ی مصطفی و زهرا و علی هفتم ز خدا به هر دو عالَم معصوم پنجم به جهان و ماسوا یار و ولی سروده از شاعر آستان اهلبیت علیهم السلام ، (راضی)
هنگامِ نشاط و طَرَب آمد گلبانگِ سُرور بر لب آمد زیبا پسرِ حضرتِ سجاد در اولِ ماهِ رجب آمد سروده از شاعر آستان اهلبیت علیهم السلام ، (راضی)
میلاد گل باغ نبی ، باقر شد از صُلبِ علی نور دگر ظاهر شد میلادِ محمد بن سجاد آمد عالَم زِ وصالِ روی او فاخر شد سروده از شاعر آستان اهلبیت علیهم السلام ، (راضی)
دلگیرم از خودم که دلم گیر یار نیست اصلا برای آمدنش بی قرار نیست   گیرم رسید روز وصالش چه فایده؟! وقتی که دل، به شوق وصالش دچار نیست   روزی هزار بار دلش را شکسته ام این گونه زیستن، ادبِ انتظار نیست   همسایه ای گرسنه و اهل محله خواب یعنی در این محله کسی سفره دار نیست؟!   آخر چقدر در پی دنیا دویده ایم؟! باور کنیم، حرص زدن افتخار نیست   امروز اگر که توبه نکردم، چه می کنم فردا که زیر خاک، مرا اختیار نیست؟!   باید که گردگیری دل کرد و گریه کرد گریه برای عاشق دلداده عار نیست   ای دل به هوش باش و ببین چرخ روزگار خالی ز لطف و رحمت پروردگار نیست   وای از مزار و غمکده ی باقرالعلوم یک سایه بان به گستره ی آن مزار نیست   حجاج، مکه اند و به روز شهادتش یک شیعه در مجاورت آن دیار نیست
می نویسم که هدایت شده ام باز مرهون عنایت شده ام می نویسم به دعای سجاد مادح نور امامت شده ام می نویسم که در اطراف حسین کاتب بیتِ ولایت شده ام   وحی آمد که ز فاطر بنویس وصفی از حضرت باقر بنویس   وصف کن آن مه لا یوصَف را آن ز مخلوقِ خدا اَشرف را بنگار اینکه نگاری از دور می رسد لشگر صف در صف را با سطورِ کلماتی زیبا مدح کن کعبۀ صد یوسف را   او که از نسلِ پیمبر، نبوی است وانکه از دودۀ حیدر، علوی است   می سزد شام و سحر یاد از او می تَراود نفَسِ باد از او چون برَد دستِ تَولّا بالا عالَمی می شود امداد از او ماه از او، مهر از او، عرش از او خِلقتِ عالمِ ایجاد از او   کهکشان هدیه ای از چشمانش طینت شیعه گِلِ دستانش   رحمت واسعه لطف قدمش دانش و زهد نشان عَلمش ز سجایای پیمبر کم نیست خلق و خوی و نفَسِ محترمش خود فریضه است برای همگان مجد و تکریمِ حریمِ حرمش   کیست او زادۀ سجاد و حسین ثمر زینتِ عباد و حسین   گوهر ناب همه رفتارش دُر نایاب همه گفتارش برترین الگوی رفتاری را می توان یافت ز هر کردارش سفرۀ جود و کرم، سفرۀ اوست فوق ایثار ببین ایثارش   مظهر نیکی و احسان و وفاست صدف جان، دُر دریای صفاست   او که خود جلوه ای از اسرار است صاحب سِرّ همه ابرار است شیوۀ زندگی اش زهرایی مظهر بندگیِ دادار است دوستدار همۀ مظلومان دشمن ظالم و استکبار است   در ره یاری اسلام شتافت علم را در همه ابعاد شکافت   که کند وصف، عباداتش را نتوان شرح، مناجاتش را از ولادت به لبش ذکر خدای تا خدا داد ملاقاتش را هر سحر دست دعایش بالاست بنگر سفرۀ حاجاتش را   ناله چون بر در سبحان ببرد حاجت خیل محبان ببرد   تا که هم صحبت سائل بشود همنشینش سخن دل بشود هر سرایی که قدم بگذارد نور وحی است که نازل بشود اِن یَکادِ نظرش چون برسد سِحرِ ساحر همه باطل بشود   وَه عجب نور دو عینی دارد نفسِ گرم حسینی دارد   کعبه دنبال وصالش الحق قبلۀ کعبه جمالش الحق چهره اش جلوۀ رستاخیز است مصطفائیست خصالش الحق به طواف حرمش هر کس رفت کرد تکریم به آلش الحق   کیست باقر، عَلمِ آل الله یادگار حرم ثارالله   هر که از کرب و بلا یاد کند بی گمان باقرش امداد کند ای خوش آن بنده که شد عبد حسین وای از آن بنده که آزاد کند هر که از جدِّ غریبش گوید دلِ او را به صِله شاد کند   او همه درد و بلا را دیده مقتلِ کرب و بلا را دیده   او ز گودال گذرها کرده بر تنِ پاره نظرها کرده دست در دستِ سه ساله عمه گذر از خوف و خطرها کرده تنِ بی رأسِ پدرها دیده گریه بر داغ پسرها کرده   دیده او عمۀ بی معجر را دیده بر نیزه،، هجده سر را   کوفه و خندۀ شامی دیده دیدۀ هیزِ حرامی دیده بر سر و صورت طفلان یتیم سیلیِ دستِ نظامی دیده غارتِ آبروی آل علی غارتِ خیمه تمامی دیده   غم زندان و خرابه ای وای بارشِ چشم ربابه ای وای
بر لب ساحلی که جا ماندم شادم از این که که کشتی ام آمد باید امشب به آسمان بروم چون که ماه بهشتی ام آمد   باید این شهر را مناره کنیم آسمان را پر از ستاره کنیم یا من ارجو لکل خیر بیا تا به سمت شما اشاره کنیم   خبر تازه این که کفر اینجا توی این شهر می شود تقدیس آن طرف عده ای فرشته نما تازه دارند می شوند ابلیس   گرچه خون کرده اند بعضی ها دل این ماه آسمانی را ولی این ماه صاحبی دارد که زمین می زند کسانی را   گرچه آغاز شعر امشب را گله از دست ناکسان کردیم بگذریم ماه ، ماه علی است به علی واگذارشان کردیم   روی بال فرشته های خدا همصدا با دعای ماه رجب بفرستید با ملائک عرش صلواتی به وسعت امشب   شب میلادهایمان مثل شب دلدادگی ، شب وصل است این بهاری که از خدا داریم یک بهار چهارده فصل است   آری امشب که جشن می گیریم شب میلاد فصل پنجم ماست گل بریزید روی خاک بقیع که بقیعش بهشت مردم ماست   اسمتان مثل اسم پیغمبر در میان نوشته های خداست نامتان هم همیشه در همه جا ذکر خیر فرشته های خداست   چارمین میوه ی دل حیدر چارمین نور چشمی مادر جابر آورده پیش محضرتان اشتیاق سلام پیغمبر   از پدر هیبت حسینی را در رگ و خون و جان و تن دارید از طریق سیادت مادر سیرت و صورت حسن دارید   آب یعنی که روشنایی علم علم یعنی که نور پاک شما پس عصا را شما زدی بر آب تا گذر کرد حضرت موسی   حرف حرف کلامتان آقا روی دلها طبیب می ریزد قوم جابر به شوق می آید از درختی که سیب می ریزد   نامتان را به زیر لب می برد که به آتش پرید ابراهیم گوشه ای از شکوه نور شماست ملکوتی که دید ابراهیم   بی ولای علی و مهر شما فایده ای نمی کند ایمان دین چه چیزی است جز ولای شما یا چه چیزی است جز محبتتان   وقتی از کوچه ها عبور کنید کوچه از شوق می شود دریا بس که در وصفتان به هم گفتند اشبه الناس به رسول خدا   با سرشک شما شروع شده خط سرخ غروب های منا چشمتان گریه می کند هر شب پای گودال عصر عاشورا   کربلا کربلا سفر کردید از دل شام هم گذر کردید ای مسافر چگونه این همه راه با سر روی نیزه سر کردید ؟   پیش رأس بریده در آن شب با رقیه پدر پدر کردید آه از آن ساعتی که گذشت به رقیه ، به سر نظر کردید
خشکی ام رفت و وصل دریا شد سردی ام رفت و فصل گرما شد   فارغم از خودم خدا را شکر آسمانی شدم خدا را شکر   آمدی و دلم نجات گرفت باز هم مرده ای حیات گرفت   ای حیات مجدّد دنیا دومین یا محمد دنیا   یا من ارجوه آستان لبم پنجمین رکعت نماز شبم   ای که تنها خدا شناخت تو را مثل بیت الحرام ساخت تو را   قافیه های بیت ما تنگ است در مقامت کمیت هم لنگ است   ای نسیم پر از بهار حسین حسنی زاده ی تبار حسین   قبله ی مردم مدینه تویی حسن دوم مدینه تویی   ای ظهور پیمبر اکرم حاصل وصلت دعا و کرم   مادرت دختر کریم خدا پدرت حضرت کلیم خدا   وسط هفته ها برای منی التماس سه شنبه های منی   سر شب فکر نور تو بودم فکر شب های طور تو بودم   خواب سجاده ی تو را دیدم صبح دیدم کنار خورشیدم   ای نماز پر از قنوت حسن حاصل چله ی سکوت حسن   تو تولای دفترم هستی قسم نون والقلم هستی   تکیه بر بال جبرئیل زدی مزرعه داشتی و بیل زدی   بهترین میوه ی تو ایمان بود گندم کال تو پر از نان بود   بی تو این حوزه ها کمال نداشت میوه ای غیر سیب کال نداشت   وقت آن است اجتهاد کنی بی سواد مرا سواد کنی   وقت آن است منبری بزنی حرف یک حرف بهتری بزنی   عِلم را باز هم شکاف دهی در کلاست مرا طواف دهی   اگر علم تو را حساب کنند زندگی تو را کتاب کنند   علم و اخلاق می شود با هم آدمی می کند بنی آدم   پر جبریل زیر پای تو بود گردن آویز بچه های تو بود   میوه ی بهتر از رطب سیب است باعث التیام تب سیب است   فاطمه سیب جنت الاعلاست پس شفای تب تو یا زهراست   چه کسی گفته بی مزاری تو یا چراغ حرم نداری تو   قبر تو بارگاه توحید است شمع بالاسر تو خورشید است   چه کسی گفته سایبانت نیست صحن در صحن آسمانت نیست   عرش که آسمان نمی خواهد نور که سایبان نمی خواهد   تو خودت سایبان دنیایی بهترین آسمان دنیایی   مردی از خانواده ی خورشید امتداد غم امام شهید   مرد سجاده ، مرد نافله ها مرد شب زنده دار قافله ها   مردی از جنس آیه ی تطهیر خستگی های بردن زنجیر   هم سفر با ستاره ی غم هاست «کربلا زاده ی» محرّم هاست   هم نژاد امام بی کفنان دومین مرد کاروان زنان   راه طی کرده ی بیابان ها قدم زخمی مغیلان ها   یاد خون طپنده ی گودال خنده های زننده ی گودال   زخم بال و پر کبوترها پا به پای اسارت سرها   بغض غمگین عصر عاشورا گریه ی پشت پای معجرها   غیرت دست بسته ی محمل شاهد التماس دخترها   کوچه کوچه ؛ گذر گذر ، همه جا هم رکاب صدای حنجرها   برگ سبزی است با نشانه ی سرخ کودک زیر تازیانه ی سرخ   طفل رفته ، خمیده برگشته باغ گل رفته چیده برگشته   آفتاب کمی غروب شده ست گل یاس بنفشه کوب شده ست   آشنای صدای سلسله هاست سوزش ناگهان آبله هاست   او که آیینه ی محرم بود گریه هایش به رنگ ماتم بود   از ستاره گرفته تا شبنم از بنفشه گرفته تا مریم   همه محو صدای او هستند پای مرثیه های او هستند
شاعر:  :  اصلی: غنایی - فرعی: مدح و ثنا زبان شعر:  معیار و امروزی زمان شاعر:  معاصر حرفی نزن از تشنگی، دریا رسیده از بی پناهی‌ها مگو مأوا رسیده   پیغمبر آمد، خیر نازل شد از آن پس فیض مدام از عالم بالا رسیده   فرخنده فیض فرخ و فرزانه‌ای که آوازه‌اش تا سدره و تا طوبی رسیده   آن مدعی کز نسل احمد حرف می‌زد حالا ببیند چارمین آقا رسیده   این چارمین حیدر نصیب، این پنجمین دُر از کوثر پر گوهر زهرا رسیده   داعیه‌داری که به علمش ناز می‌کرد کارش به شاگردی این آقا رسیده   با  کعب الاحبار و هریره دین نمی‌ماند با  قال باقر شیعه تا اینجا رسیده   لطفش همیشه شامل حال گداهاست از لطف و از آقایی اش بر ما رسیده   یا باقر العلم النبیّین یا محمّد فرقی نداری در حقیقت با محمّد   دریای علمت تا ابد ساری و جاری تو مثل زهرا کوثری، دنباله‌داری   در جهل تاریک و خزان معرفت‌ها با یک بغل نور آمدی، گرم و بهاری   مثل پیمبر دست مردم را گرفتی با تو سر راه آمده عبد فراری   وقتی تو آقای منی، در خانۀ تو با آبروتر از گدایی هست کاری؟   از تو نوشتم دفترم شد آسمانی یک آسمان لبریز حس بی قراری   از تو نوشتم یادم آمد که غریبی افتاد از دستم قلم در یک کناری   یک دست روی سینه و دست دگر را در پنجره‌های ضریحی که نداری   از حال و روزت در بقیع آتش گرفتم نه سایبانی، نه چراغی، نه مزاری  
شاعر:  قالب شعری:  نوع ادبی شعر:  اصلی: غنایی - فرعی: مدح و ثنا زبان شعر:  معیار و امروزی زمان شاعر:  معاصر روی نی گیسوی رها دیدی یک سبد یاس در بغل دارم آسمانی پر از غزل دارم غزل از جنس لیلی و مجنون مثنوی‌های بی مثل دارم مطلع هر قصیده‌ام این شد دلبری ناب و بی بدل دارم بی خودی شاعرم نکردی که به سرم شور لم یزل دارم بار دیگر گرفته دستم را طبع شعری که از ازل دارم من و قربانی مرام تو؟ دم أحلی من العسل دارم من بر آنم که قید غم بزنم و برای شما قلم بزنم مثل صبح صادقی آقا روشنی مشارقی آقا مددی یا محمد بن علی ولی الله لایقی آقا با کلامت مرا مسلمان کن که تو قرآن ناطقی آقا جابر از محضرت تلمذ کرد تو بزرگ نوابغی آقا تو که خلق زراره‌ها کردی گردن من که خالقی آقا تو خودت شاهدی که می‌خوانم روز و شب لاأفارقی آقا عالم السر فی النّجومی تو سیّدی باقرالعلومی تو ما مقلد تو مقتدای ما ما مصفا، تویی صفای ما همه هستی ما برای شما نوکری شما برای ما یا من أرجوه بحق ماه رجب گره خورده به تو دعای ما مادرت دختر کریم خدا تو خودت حجت خدای ما نفس تو حیات می‌بخشد نوۀ شاه نینوای ما تربتت گرچه خاکی است اما درگهت باب التجای ما تو خودت قول داده بودی که پس چه شد إذن کربلای ما نه فقط پیر شیعیان هستی بلکه آقا تو روضه خوان هستی کربلا کرب و البلا دیدی غم و‌اندوه بچه‌ها دیدی سوی گودال رفتی آقاجان و ذبیح من القفا دیدی کربلا غصه‌ها عذابت داد خواهری زیر دست و پا دیدی روی نی رأس سیدالشهدا روی نی گیسوی رها دیدی کوچه پس کوچه‌های کوفه و شام عده‌ای در برو و بیا دیدی تا میان خرابه هم رفتی گریه‌های رقیه را دیدی بی گمان ذره ذره جان دادی سر و تشت و پیاله تا دیدی خاطراتی به سینه‌ات باقی ست گریه‌هایت ز غربت ساقی ست
مشخصات شعر شاعر:  () قالب شعری:  و غزل نوع ادبی شعر:  اصلی: غنایی - فرعی: مدح و ثنا زبان شعر:  بینابین زمان شاعر:  معاصر هلال ماه رجب! نـاز کن بـه ماه تمام ز یازده مـه دیگر تو را سلام سلام سلام بر تو که در دامن تـو می‌تـابد فروغ حسن خدا از جمال چار امام ولادت دو محـمد، ولادت دو عـلی کدام ماه، چنینش سعادت است و مقام؟ چه ماه ‌روح‌فزایی که درنخستین شب امـام پنـجم مـا شـد ولادتش اعـلام خـدا به فاطمه بنـت حسن گلی بخشـید که عطر باغ حسینی از او رسد به مشام امـام باقـر یعـنی محـمد دوم امام باقر پنجم وصی خیرالانام امـام باقـر یعـنی حقیقت قـرآن امام باقـر یـعنی تـمامی اسلام امام باقر یعنی بهشت هشت بهشت امام باقر یعنی نظـام هفـت نظـام امام باقر یعنی امام علم و عمـل امام باقر یعنی رسول خون و قیام مگـر امام چـهارم مـدد کـند، ورنـه که‌ راست زَهره که در مدح او کند اقدام؟َ ز جان و دل ملک و جن و انس و حور اینجا نفس بـه دوسـتی او بـرآورنـد مـدام اگر از او نستانند جام در صف حشر می حلال بهشتی بـه انبیاست حرام به زائران حریمش در آفتاب بقیع پـر ملائکه گـردیـده حلّۀ احـرام ز تشنگی جگرم شعله می‌کشد، ساقی! بیا شراب محبّت مرا بریـز به کـام به غیر بغض عدویش ره نجاتی نیست به جـز به دوستی‌اش دل نمی‌شود آرام عجیب نیست اگر در تمـام حادثه‌ها شود به امرغلامش سمند گردون، رام به یک اشارۀ او عالمی «زراره» شوند به یک نظارۀ او خلق، می‌شوند «هشام» ستانده ‌روح، ز گفتار روح بخشش، روح گرفته علم، ز لب‌های جانفزایش کـام مگو درحرمش بسته روز و شب، که ز عرش پی زیـارت قبـرش مـلک شـوند اعـزام نگو چـراغ ندارد ببین که هر شب، ماه چگونه از حرمش نـور می‌ستاند وام کمال اوست بـه چرخ کمال، اوج کمال کلام اوست بـه کلّ علوم، جان کـلام پنـاه برده بـه درگاه او صغیر و کبـیر شفا گرفته زخاک درش ‌خواص‌ و عوام هنوز پـای بـه ملک وجـود ننهاده سلام داده محمد بـه آن امـام همام چهارساله خروشید آن چنان بـه یزید که شد به دیدۀ او شام، تیره‌تر از شام بـه شاهی دو جهان ناز می‌کند میثم اگـر غلام درش خوانـدش غلامِ غلام  
مشخصات شعر شاعر:  عنقا قالب شعری:  و نوع ادبی شعر:  اصلی: غنایی - فرعی: مدح و ثنا زبان شعر:  معیار و امروزی شاعر:  معاصر پنجمین حجت خدا، باقر مظهر ذات کبریا، باقر قرّه العین حضرت سجاد چون پدر صاحب لوا، باقر نور پاک محمد است و علی گوهر قلزم ولا، باقر وارث گنج حکمت و عرفان عالم علم اوصیا، باقر جانشین و وصیّ پیغمبر نور چشمان مرتضی، باقر منبع جود و لطف و احسانست میر و سر حلقه سخا، باقر کام جان ها ز نام او شیرین درد ما را بود دوا، باقر زد قدم از شرف به ماه رجب وارث نور هل اَتی، باقر کرده در بر لباس امکانی زد به سر تاج اِنّما، باقر این شنیدم که بلبلی عاشق بر سر شاخه زد نوا، باقر کامد ای عاشقان زمان طرب خیز و شادی نما به ماه رجب نور او نور روی پیغمبر برگزیده، چو مصطفی منظر خوی پاکیزه‌اش پسند خدا همچو مرآت ساقی کوثر چهره‌اش همچو چهرۀ زهرا به درخشش به زهرۀ احمر خرّمی از وجود او پیدا بلکه مینوی حضرت داور حُسن او در کمال حُسن حَسن خیره در سیرتش هماره نظر در شجاعت حسین کرب و بلا در سخاوت چو بحر پر گوهر هر چه گویم به وصف او قاصر من چه خوانم به مدح آن سرور گوهر بحر معرفت باقر به جمیع صفات حق مظهر روز میلاد آن امام همام کام ما پر بود ز شهد و شکر بر لب جمله شیعیانش بود این سخن نیمه شب به وقت سحر کامد ای عاشقان زمان طرب خیز و شادی نما به ماه رجب طور دل شد به مهر او سینا دیده از توتیای او بینا بر کف ما ز حُبّ او ساغر جمله سرمست آن می‌مینا دل ربوده ز عارف و عامی کس ندیده چنین رخ زیبا در رُخش گر نظر کنی بینی جلوه ذات حق بود پیدا پنجمین شمس آسمان ولا هفتمین نور طلعت غَبرا عرش و کرسی به نور او قائم عالم از یُمن حضرتش بر پا شاد و خُرم بود از این مولود نه زمین، بلکه عالم بالا جانشین پیمبر خاتم بر همه خلق رهبر و مولا پرچم افراز دین و قرآنست عالم علم علَّمَ الاسما ذکر و تسبیح دوستانش هست زیر لب دم به دم چنان عنقا کامد ای عاشقان زمان طرب خیز و شادی نما به ماه رجب حجّت حق امام دین باقر بر همه کار انس و جان ناظر مشکلات جهان از او آسان در مصائب به امر حق صابر هر کجا عاشقی برد نامش بی گمان در برش بود حاضر چشم او چشم خالق اکبر بر همه آفرینش او باصر گیسوانش کمند طایر جان دیدگانش دو جادوی ساحر در مقامش زبان بود الکن در مدیحش قلم بود قاصر می رساند سلامِ پیغمبر بر چنین رهبر جهان، جابر غم ز خاطر برون کند مهرش شادمان می‌شود از او خاطر به ظهورش ظهور حق پیدا ز وجودش خدا همی ظاهر گوید این نکته را ز روی شرف گاه بی گاه خامۀ شاعر کامد ای عاشقان زمان طرب خیز و شادی نما به ماه رجب
مشخصات شعر شاعر:  غلامرضا سازگار (میثم) قالب شعری:  قصیده و غزل نوع ادبی شعر:  اصلی: غنایی - فرعی: مدح و ثنا زبان شعر:  بینابین زمان شاعر:  معاصر مه نورانی   مه رجب، مه تسبیح، ماه صدق و صفاست مه نماز، مه روزه،  ماه ذکر و دعاست مه عبادت پروردگار حیّ ودود مه محمد و ماه علی، مه زهراست نسیم صبحگهش خوب تر ز بوی بهشت فضای شامگهش بهتر از نسیم صباست طلوع این مه نورانی از شب اول ولادت وصی پنجم رسول خداست امام پنجم شیعه، محمد دوم که خاک درگهش این چار امّ و هفت آباست تمام دانش در لوح سینه اش محفوظ تمام قرآن در مصحف رخش پیداست اگر به ذره نظر افکند شود خورشید وگر به قطره نگاهی کند همان دریاست محمدی که محمد سلام داده بر او که خود سلام محمد سلام ارض و سماست سلام را چو جواب سلام باید گفت شفای دیده جابر جواب آن مولاست قیام علمی او چون قیام سرخ حسین پیام زنده او انقلاب کرب و بلاست کلام اوست شکافنده تمام علوم علوم را نفسش خوشتر از دم عیساست دُری ز مخزن علمش به دست شیعه بود که نام آن دُر مکنون دعای عاشوراست به کور چشمی ناباوران تیره درون مزار و بارگهش در مدینه دل‌هاست به بزم شام که بیش از چهار سال نداشت علیه پور معاویه ناگهان برخاست بسان رعد خروشید آن چنان که هنوز بنی امیّه به هر دور و هر زمان رسواست گشود لب که یزیدا به قوم خویش مبال که نسل شان ز حرام است و اصل شان ز خطاست دهد به کشتن آل رسول رأی کسی که او ز پشت پدر نبود و ز نسل زناست گهی به سان رعیت گرفته بیل به دوش گهی به نور هدایت به خلق راهنماست روا بود که به افلاک سر بلند کنیم ندا دهیم محمد امام پنجم ماست هنوز دشمنش از عفو مانده شرمنده هنوز خُلق خوشش روح بخش اهل ولاست هنوز کرسی درسش بود به شانه عرش هنوز شعشعه دانشش به اوج سماست هنوز علم به دنبال او روانه بود هنوز سائل درس و تعلّمش دنیاست هنوز زمزمه قصه عزیز و عُزیز از آن ولیّ الهی شنیدنش زیباست خدا گواست جدا از خدا و قرآن است هر آن کسی که مسیرش ز اهل بیت جداست مدینه دل شیعه بقیع دیگر اوست از آن جهت دل مؤمن، همیشه عرش خداست
بذر عشق آسمان پرده بر انداخت و نوری تابید پنجمین ماه خدا صورت شب را بوسید   پسری آمده با نور امامت امشب که پدر بر سر سجاده بر او می‌خندید   نوه‌ای داده خدا بر پسران زهرا مادری بر رخ همچون پسری می‌بالید   شب میلاد امامی است که با میلادش بال و پرهای ملائک به زمین می‌بارید   علم در پیش همین طفل عجب زانو زد صورت عرش به یک غمزه نگاهش چرخید   هرچه معدود روایت شده تا قبل از او شیعه را تازه پس از آمدنش باید دید   آنقدر جلوه‌گری کرد پس از عاشورا تا غباری که از آن فتنه برآمد خوابید   سبز شد شیعه اثنی عشری با بذرش بذر عشقی که به دل‌های هزاران پاشید  
ای پنجمین امام، یا باقرالعلوم بر رفعتت سلام، یا باقرالعلوم بر علم مصطفی باب تو بود باب وآن خانه را تو بام، یا باقرالعلوم در بزم تشنگان، از باده‌های فضل پرگشته از تو جام، یا باقرالعلوم با احتجاج تو، اسلام آورد ترسا به کوه شام، یا باقرالعلوم خود راسخون علم، تعلیم دیده‌اند نزد تو ای امام، یا باقرالعلوم هم حوزه‌های علم، هم حلقه‌های درس گیرند از تو وام، یا باقرالعلوم مهر تو از ازل، نور تو تا ابد فیضت علی الدوام، یا باقرالعلوم در بزم علم و دین، پیوسته می‌رود نامت به احترام، یا باقرالعلوم ای حضرت کریم ای فضل تو عمیم وی رحمت تو عام، یا باقرالعلوم قرآن ناطقی، عین الحقایقی ما جمله تشنه کام، یا باقرالعلوم خورشید شیعه‌ای، زهرا ودیعه‌ای ظل تو مستدام یا باقرالعلوم  
روشن جهان ز نام تو یا باقرالعلوم نشناخت کس مقام تو یا باقرالعلوم هستیم ما غلام تو یا باقرالعلوم مؤمن به هر کلام تو یا باقرالعلوم عمری ست درس عشق در این خانه خوانده ایم نور کلام توست اگر شیعه مانده ایم روشن ترین ستاره ی دنیای معرفت ای در حدیث ناب تو دریای معرفت در محضر تو ای گل رعنای معرفت زانو زده جهان به تماشای معرفت مهر تو بوده است صراط جهانی ام مدیون باقر است همه زندگانی ام ما پای منبرت به سعادت رسیده ایم ما با تواییم اگر به هدایت رسیده ایم هستیم زنده چون به ولایت رسیده ایم دنبال نور عشق به هیأت رسیده ایم علم از کلام توست نفس می کشد هنوز آری به نام توست نفس می کشد هنوز غرق اند اهل علم به دریای منبرت چون قطره ای ست علم همه پای منبرت نوری جهان نداشته منهای منبرت ما را ببر همیشه به ژرفای منبرت ای سایه سار جنت الاعلا بقیع تان محراب آسمانی دنیا بقیع تان ای آبروی علم، جهان وام دار تو حرفی نداشتند بزرگان کنار تو پایان نداشت معرفت بی غبار تو خورشید شمع سوخته ی بر مزار تو دستی بکش به شانه ی بی تکیه گاه ما خورشید باش مثل همیشه به راه ما رؤیا شده مدینه و صبح زیارتت ما را ببر به دیدن شرح کرامتت دلتنگ گشته ایم برای سخاوتت قربان فصل فصل غم بی نهایتت خون گریه های کرببلا یادگار توست در ما صدای کرببلا یادگار توست
خُلق نبوی ز خُلق و خویش پیداست عطر علوی، ز رنگ و بویش پیداست با آمدن امام باقر گفتند: انوار محمّدی ز رویش پیداست
وزیده دوباره نسیم رجب مرا خوانده حق در حریم رجب دلم را هوائی خوبان نمود خدای رئوف و رحیم رجب خدایا کمک کن که با لطف تو شوم بهره‌مند از نعیم رجب نگاهی بفرما براین روسیاه به حق نگار کریم رجب مناجاتی‌ام کن دراین ماه نور مقیمم بفرما به درگاه نور مرا شوق یاری‌ست والا تبار امامی گرامی و زهرا تبار من از ایل مجنونم و دلشده و او از عزیزان لیلا تبار کریمی زنسل کریمان عشق ومن عاشقی مست و شیدا تبار نسب از دو سو فاطمی، حیدری به قربان این ماه غوغا تبار جمال جمیلش بهشت عدن دو جد گرامش حسین و حسن تعلق ندارد به کس خاطرم گدای کرمخانۀ باقرم به لطف خداوند، زهرائی‌ام خدا را براین موهبت شاکرم به منصب نیازی مرا نیست، نیست خوشم در حریم علی شاعرم اگرچه سرودم غزل‌ها ولی... ز وصف علی‌زادگان قاصرم قلم از نفس ماند و یارم نشد حریف نگاه نگارم نشد سلام ای علوم خدا را امین پدر خوانده‌ی علم، حق الیقین اگرچه زنسل علی آمدی محمدترینی، محمدترین چنان فانی عشق پاکت شدم ز سرحد مستی گذشتم ببین به قربان نازی که داری شما وآغوش بازی که داری شما به روی اسیرت نگارا بخند بر این بینوا دیده‌ات را مبند نگاهی... که جاهل‌ترین نوکرت ز دریای عِلمت شود بهره‌مند امیر رسولان به تو داده دل مرا هم امیرا فکندی به بند حسن زاده‌ای و حسینی خصال نگاهت قیامت... لبت کان قند چه گردد از آن لب، شه ذوالمنن کلامی خصوصی بگوئی به من من امشب ز چشم تو دم می‌زنم به نام نگاهت قلم می‌زنم رجب آمده غرق شور و طرب شرر بر دل و جان غم می‌زنم سراپای من غرق لطف شماست دم از حُسن صاحب کرم می‌زنم کدامین سحر می‌شود بنگرم کنار مزارت قدم می‌زنم و یا اینکه یک روز خوش بنگرم سر قبر پاکت علم می‌زنم ضریحی نداری نباشد غمت برای تو در دل حرم می‌زنم مرا عفو کن اگر دلبرا ز اوصاف تو حرف کم می‌زنم تو بالائی و ما دراین قعر خاک الا حضرت عشق! روحی فداک دلم پر شده از ولای شما سرم خاک پای گدای شما چه دارم به جز اینکه آقا فقط بگویم وجودم فدای شما چه می‌شد نصیب دل ما شود نسیمی ز فیض دعای شما مبارک بُوَد پیش من مرهم و... غم و لطف زخم و شفای شما شبم را شما نور باران کنید مرا با نظر اهل ایمان کنید
پیک قدسی به شادمانی گفت آفرینش دوباره پرشوراست درسپیده دم طلوع وظهور آسمان وزمین پرازنوراست نورصبح از سپیده ی علم است این سپیده پدیده ی علم است شب نشینان عالم ملکوت همه سوی زمین نگه کردند روی دامان مهر، مه دیدند کسب نور ازفروغ مه کردند روز میلاد ماه خورشید است روشن این مه زنورتوحیداست همه ی عرشیان به هم گفتند سید الساجدین گلی دارد تا که شکر خدا به جا آرد درمصلا نماز بگذارد همه این شوق وشور را دیدند سرّ الله ونور را دیدند ای حسن خصلت ای حسینی خو حیدری روی وفاطمی اوصاف سایه پرود سید سجاد چشمه ی جود وآیت الطاف ای جمال توبهتر ازهرماه محو روی توگشت وجهه الله شب بشکفتن گل رویت به یُطهّرقسم که ای طاهر قدسیان فلک به هم گفتند نور علم نبی شده ظاهر ای که منظومه ی نجومی تو به لقب باقرالعلومی تو همه اصحاب معرفت دارند شوق بشنیدن کلام ترا با شکوه وبه احترام و وضو روی لب می برند نام ترا ای زوصف وزمدح بالاتر گفته برتو سلام پیغمبر ای که بررهروان علم وشرف گنج علم وشرافت آوردی توبه کانون عشق ومکتب علم درفضلیت هشام پروردی مکتب توفقیه پرور بود دانشت مهر سایه گستر بود هرکه شد تشنه ی محبت تو جام عشق و وفا به او دادی به کمیت وبه حمیری نوری زسحرگاه آرزو دادی هرکه مهرشما محبت اوست سند افتخار خدمت اوست من که ازساحل محبت تو روبه دریای جود آوردم برتو وخاندان اطهر تو احترام و درود آوردم به «وفایی» تو التفاتی کن نذر مسکین خود زکاتی کن  
آنکه بر چشمان ما پیراهنی گلفام داد ذره تا خورشید گردد شبنمی انعام داد اشک را از باده ساقی کوثر آفرید در ضیافت خانه‌اش هر دیده ای را جام داد تا که دست موج ها بر دامن ساحل رسد در دل هر عاشقی دریای ناآرام داد شام را از گیسوان آل حیدر تیره ساخت روز را برگرد آن ها جامه أحرام داد هرکسی پیغمبری می‌کرد در آل علی همچو ختم الانبیا او را محمد نام داد مثل خورشیدی که دیروز از همین مشرق دمید اولین پیغمبری که بعد پیغمبر رسید نام زیبایش محمد بود و سیمایش علی قآبی از پیغمبر و تصویر زیبایش علی خلق احمد خلق احمد خوی احمد بود و بس پای تا سر احمد و قد دلارایش علی نامه مکتوبی از اوصاف جنت روی او خط و خالش احمد  و زلف چلیپایش علی ساحل از پیغام‌های او پر از در و  صدف موج الطاف پیمبر بود و دریایش علی چشم او بسم الله است و خال او چون نقطه اش خوشنویسی خداوند است و امضایش علی پلک هایش پرده ی گنجینه الاسرار بود چشم او قاب رسول و حیدر کرار بود مثل خورشیدی که روشن میکند اشراق را می شکافد نورعلم ش سینه آفاق را هر ستاره یک شرار از شعله های علم اوست با رصد قلبم منجم میچشد احراق را نردبانی تا فلک باید که باشد بنگریم خاک پایش شکل داده قامت این طاق را بین گلشن گم شود عطری که هرگل داشته در صفاتش گم کنم سررشته مصداق را اشتیاق مهر او ناچیز را خورشید کرد آسمان بر سر گرفت آن ذره مشتاق را هرکسی یک قطره از او خواست باران می برد مور از درگاه او تخت سلیمان می برد   قال باقرهای او  تحکیم قرآن حکیم قال باقر های او یعنی صراط المستقیم آفرینش طفل شش روز است پیش لطف او چشم او شرحی است بر آیات احسان قدیم قبل از آنی که بگویی حاجتت را می دهد نشنود آوای سایل های خودرا این کریم احتیاجی نیست بر سوسوی شمعی در بقیع ماه و خورشید ند وقتی که چراغ این حریم جبرئیل اینجا تمام افتخارش نوکری است هر ملک ترفیع گیرد می شود اینجا ندیم بس که بر خاک مزارش ریخت خون از چشم تر سنگ قبرش را تراشیدند گویا از جگر شرح جمع عشق را از اشک دامانش بپرس این حکایت را ز چشمان گلستانش بپرس هرچه زینب دید او هم دید در دشت بلا ما رایت الا جمیلا را زچشمانش بپرس دانه دانه یاد یاران قطره قطره اشک ریخت ذکر هرمرثیه از تسبیح مژگانش بپرس پیکری از شانه شمشیرهاچون زلف شد مو به مواین قصه از زلف پریشانش بپرس دشتی از نامحرمان و دختران بی پناه هتک حرمت را از آن چاک گریبانش بپرس هرچه می پرسی مپرس از کوچه و بازار شام یک سحر تا شام ناموس خدا در ازدحام
یک لحظه هم از غیب، نگاه تو جدا نیست این دانش بی‌حد مگر از سوی خدا نیست در محضر تو پاسخ هر عالم و عارف جز آیۀ «سُبحانَکَ لا عِلمَ لَنا» نیست هر تیر نگاهت به هدف می‌خورد، آری در ترکش چشمان تو یک تیر خطا نیست از لطف احادیث و تفاسیر بلندت در دین خدا تا به ابد شبهه روا نیست تا اینکه سلامی برساند به تو از عشق جابر همۀ عمر دلش در نگرانی‌ست یک عمر گذشته‌ست ولی خاطر پاکت یک لحظه جدا از سفر کرب‌وبلا نیست هنگام اذان است و چه رؤیای قشنگی در صحن تو اینقدر شلوغ است که جا نیست
دائم به لب اهل ولا ناد علی است تسکین دل غمزدگان یاد علی است هر ماه به دل حرف نهانی دارد خوشبخت رجب، که ماه میلاد علی است
آن قوم که معمار جنان خشت به خشتند از خاک تو هستند که پاکیزه سرشتند از نام تو پرسیدم و گفتند محمّد نامی که به دیباچه‌ی توحید نوشتند از روی تو پرسیدم و زیبا ملکی گفت پیش رخ آن ماه‌شمایل همه زشتند در عالم ذر مزرعه‌ای بود دل ما از مِهر تو یک بذر در این مزرعه کِشتند دیدند شکافنده‌ی دریای علومی شد پنبه علوم دگران هر چه که رِشتند حق دور تو می‌گردد و آنان که نگردند در کعبه اگر هم بروند اهل کِنِشتند از نسل حسین و حسنی بهتر از این چیست اجداد تو آقای جوانان بهشتند
دائم به لب اهل ولا ناد علی است تسکین دل غمزدگان یاد علی است هر ماه به دل حرف نهانی دارد خوشبخت رجب، که ماه میلاد علی است
فصل بهار و عید طرب آمد پایان عمر رنج و تعب آمد وقتی هلال ماه رجب آمد نور خدا به سینه ی شب آمد  خیر کثیر حاصل این ماه است دریای فیض در دل این ماه است    مستی کنید شب شب یلدایی است هفت آسمان به جلوه تماشایی است  سرشار از حقیقت زیبایی است شهر مدینه باغ شکوفایی است باغی که می برد دل جنت را دارد از او بهشت ، طراوت را    پیک سعادت این خبر آورده باغ ولا شکوفه درآورده خورشید مژده ی سحر آورده امشب عروس دین پسر آورده در پای او ز عرش خدا گل ریخت روی سر زمین ز تفضل ریخت   بر خاتم شهود نگین آمد کهف الامان روح الامین آمد روح صفا به جسم زمین آمد حق‌الیقین به باور دین آمد علم الیقین به وقت سخن باشد تلفیقی از حسین و حسن باشد   حُسن حَسَن ز صورت او پیدا توحید در عبادت او پیدا ایثار در کرامت او پیدا علم است در حقیقت او پیدا آینه کمال خدا رویش عطر بهشت می وزد از بویش    او باقر العلوم پیامبر شد فیض زلال چشمه ی کوثر شد در علم و حلم ، حیدر دیگر شد زهرا حسن حسین مکرر شد حکمت نمی ز وسعت علم او صبر خدا تجلی حلم او    ایام جهل رو به زوال آمد سرچشمه ی علوم ، زلال آمد در معرفت تمام و کمال آمد سر تا قدم شکوه و جلال آمد آمد که مقتدای زمین باشد بعد از پدر امام مبین باشد
در باغ جهان نسیم سرمد آمد بر غنچه ی علم فیض بی حد آمد نوری زحسن در اوست ، نوری ز حسین آیینه ی سبطین محمد آمد ..... پنجم ولی است و وارث پنج تن است خورشیدِ فروزنده ی علم و سخن است ای بنتِ حسن ، بِین ائمه ، این طفل آغاز گر نسل امام حسن است ...... در خلقتِ نور ، پنجمین آینه است هفت آینه از نسل همین آینه است او یاد به ما داده ، خدا را دیدن ما هر چه که دیدیم از این آینه است .... سائل شدم و لحظه نابِ میلاد چشمم به رخِ حضرتِ باقرافتاد عید آمده و ماه رجب رؤیت شد- امروز در آغوش ِ امام سجاد!
وقت عشق است چشم تر بدهيد شمع ها مژده ي سحر بدهيد كار دل گير يك نگاه شماست بر مناجات من اثر بدهيد از شلوغي شهر بيزارم كوچه ها فرصت گذر بدهيد دوست دارم به اوجتان بپرم بي قرارم كه بال و پر بدهيد مي نشينم كنار در بي تاب تا به پاهاي من خبر بدهيد راه باز و مسير بي خطر است توشه بردار موقع سفر است سفري تا ديار دلبرها تا زمين بهشت پرورها آسماني ترين شديم اينجا پا به پاي پر كبوترها خانه ها را ببين همه از دم شاخه ي ياس روي سر درها اين مدينه است شهر پاك و زلال چشمه سار تمام كوثرها اين مدينه است مركزيت نور تربت قبر چهار حجت نور يك زيارت كنار ابر بهار يك بقيع است و زائران بسيار بال هاي فرشته ها فرش است قدري آهسته تر قدم بردار يك قدم بيشتر نمانده ولي به در بسته خورده ايم انگار از همين جا دخيل مي بنديم پشت اين پنجره همين ديوار مگر امشب شب ولادت نيست شمع روشن كنيد دور مزار ذات غيب خدا شده ظاهر در جمال محمد باقر آمدي اي امام پنجم ما آمدي اي يگانه بي همتا برف ها آب شد زمين خنديد از بهار تو اي گل زيبا علم را آمدي كه بشكافي مثل كشتي به سينه ي دريا تا ابد آسمان آبي تو مي زند سايه بر سر دنيا تو در اين صفحه هاي خالي دل نقش ها مي زني به رنگ خدا جوهر بندگي است در قلمت غير توحيد نيست در قلمت اي به دوشت هميشه رايت علم در بيان تو واقعيت علم روي منبر كه درس مي دادي زير دِيْن تو رفت نهضت علم روز اول به اذن حضرت حق شاهكار تو بوده خلقت علم عقل ما قد نمي دهد هرگز به مقام تو اي حقيقت علم بي فروغ تو مي رود از دست همه ي اعتبار دولت علم تا كه نور كلام تو جاري است گلشن دين هميشه گل كاري است اي سرآغاز ناب ماه رجب وي شروع كتاب ماه رجب با غروب جمادي الثاني سر زدي آفتاب ماه رجب اشك هاي تو لحظه ي ميلاد شده عطر و گلاب ماه رجب عكسي از حسن كبريا هستي جاي تو قلب قاب ماه رجب يك مناجات بر لبم بنويس در شب مستجاب ماه رجب در هواي خدا رهايم كن بيشتر با خود آشنايم كن تو كه بر چشم خلق جا داري نوري و جلوه ي خدا داري شاخ شمشاد حضرت سجاد ريشه در باغ هل أتي داري ثمر نخل احمدي كه نسب ز حسين و ز مجتبي داري پسر سيد البكاء هستي سرگذشتي پر از بلا داري يادگاري ز لاله هاي عطش بر دلت داغ كربلا داري تو غروب سپيده را ديدي عمه ي قد خميده را ديدي همه جا گرد غصه پاشيدند با سر تيغ و نيزه گل چيدند دست هاي سياه بر سر تو سنگ هاي كبود باريدند چشم هايي كه گريه مي كردند سيلي و تازيانه مي ديدند مردم كوچه ي يهودي ها دور سرها مُدام رقصيدند بي ابوالفضل كودكان يتيم روي خشت خرابه خوابيدند اين همه غم كه بر سرت آمد كودكي تو را رقم مي زد
نور علی و فاطمه را می‌خواهد حلم حسن و شور حسينی؛ بايد تا جمع شوند آل عبا در يک جان تا آينۀ روی محمّد آيد ..... بر اهل ولا مژده ی سرمد آمد بر قلب همه شادی بی حد آمد از عرش صدای عرشیان می آید عالم به همه علم محمد آمد
نور علی و فاطمه را می‌خواهد حلم حسن و شور حسينی؛ بايد تا جمع شوند آل عبا در يک جان تا آينۀ روی محمّد آيد ..... بر اهل ولا مژده ی سرمد آمد بر قلب همه شادی بی حد آمد از عرش صدای عرشیان می آید عالم به همه علم محمد آمد
اسرار علوم حَیِّ سرمد آمد آئینۀ جمع آل احمد آمد جبریل ز عرش این خبر آورده تبریک که دومین محمد آمد انوار دوعین است امام باقر سبط الحسنین است امام باقر فرزند حسن ز مادر، اما ز پدر دلبند حسین است امام باقر ما ذاکرِ باقریم و هو هو زده ایم در محضر علم و فضل زانو زده ایم تا فاطمه ما را ز کرَم رد نکند بر سبط حسین و حسنش رو زده ایم