شهادت قمر بنی هاشم، ابالفضل العباس-علیه السلام
چو باده نرگس مستت، بهانه داد به دستم
سبوی هوش به سنگ گران عشق شکستم
به یاد ساقی کوثر، شدم به بزم تو سقّا
ز شوق بی خبر از خویش و، از ولای تو مستم
شدست خانه ی در بست دل، حریم خیالت
که باب چشم امیدم به روی غیر تو، بستم
چو شمع بر لب ساحل، اگر چه پای بر آبم
ولی به یاد تو سوزان، ز پای تا به سرستم
نمی رسی به لبانم، اگر چه تشنه ام ای آب
که سربلند چو کوهم، نه پیش پای تو پستم
مگیر آتشم از دل، که ابروی من این است
مکن ذلیل چو خاکم، نه من هوای پرستم
لوای فتح من از آن در اهتزار بماند
که در هوای تو ای گل، دمی ز پا ننشستم
چو میوه داد فراوان، درخت بشکند از بار
ثمر چو داد نهالم، چه غم اگر چه شکستم
دو دست من ثمرم بود و پیش پای تو افتاد
خجل ز هدیه ی ناقابلم به پیش تو هستم
گرفته دست نیازم همیشه دامنت ای شاه
ز پا فتاده ام اکنون بیا بگیر تو دستم
"حسان"، اگر دهدت می، بگیر از کف ساقی
که من ز رطل گرانش ز هست و نیست برستم
#حضرت_اباالفضل
#تاسوعای_حسینی
#عاشورای_حسینی
#حبیب_الله_چایچیان(حسان)
ای علـمــدار کـــربـلا عبــاس مــرد میـــدان هـر بـلا عباس
پنجمین نـور چشـم فـاطمه ای تــو حسیـن کنــار علقـمـه ای
ای شفـاعت به خون تو مدیون ای حسینـی تــریـن حسینیّون
بـود جـانت در اختیـار حسین کس به این حد نبود یار حسین
در جمـال تو منجـلی دیـدنـد فــاطمیّـون تـــو را علی دیدند
عشق بـه منتهـا تـو هستی تو علــی کــربـلا تـو هستـی تـو
بـه تـو سـرمـایـه ادب دادنـد عبـد صــالـح تـو را لقب دادند
روز محشـر که خلـق می لـرزند شهـدا بــر تـو قبلـه می برزنـد
وان همه سر جدا و دست جدا پیـکــر پـــاره پـــاره شـهـدا
در قیـامت کـه عـذر نپــذیرند دست های تـو دست می گیرند
دست هایت مـدال عاشوراست سنــدی بـر شفـاعـت زهراست
معجـزاتـی کــه از وفـــا کردی کــربـلا را تـــو کــربـلا کـردی
به تـو امیـد بسته بـود حسین تا به جایی که این سرود حسین
در صـف تشنـگـان درخشیـدی تشنـگی را حـیــات بخشیـدی
تـا قــدم در کنــار دجـلـه زدی بــاز در دشت عشق حجله زدی
دسـت در زیـــر آب تـا بــردی کس نگفته که جرعه ای خوردی
دل فُلـک نـجـــات را بـــردی آبـــــروی فــــرات را بــردی
منکــر فضــل تــوست نـالایق ایـن بـود درسِ حضـرت صادق
ای سلام خدا و هرچه که هست بـر تـو عباس ای شـه بی دست
تشنـه ام تشنـــه عنـــایت تو عـاشقم عـــاشـق زیـــارت تـو
رنـج هجـران کشیده می میرم کـربـلا را نــدیــده می میــرم
بهــر من عطـر کـربـلا بفرست خـود گــذرنــامه مــرا بفرست
سـاقیـا! تشنـه ام تــو آبـم ده بیـن سـلام و مــرا جـوابـم ده
من "مـؤیـد" غـلام ایـن کـویم که به جـز مدحتـان نمی گـویم
بر مدیح تـو افتخار کنم
گر برانی مرا چه کار کنم
یک کربلا عطش- سیدرضا مؤیّد
محمدحسین صادقی (غلام)
بسمالله الرحمن الرحیم
ای مشک نریز آبرویم
بر باد مده تو آرزویم
ای مشک اگر چه عرصه تنگ است
بی آب روم به خیمه ننگ است
جنگ است و تمام همتم جنگ
سربازم و استطاعتم جنگ
سربازم و غم نمیشناسم
از کشتهشدن نمیهراسم
هر جا که وظیفه جبهه بگشود
شمشیر به دوش عهدهام بود
امروز که در دلم خروش است
ای مشک دو عهدهام به دوش است
هم حامی حامیان دین دینم
هم ساقی چند نازنینم
امروز که دیدهام پر اشک است
بر دوش دلم لوا و مشک است
ای مشک کسی ندیده از ناس
در رزمگه التماس عباس
اینک بِشِنو تو التماسم
دارم ز تو پاس، دار، پاسم
اشکم که چکیدهی فرات است
پنهان شده از مخدرات است
آبی که به سینهات نهان است
رشک لب آسمانیان است
سیراب ز آب خوشگواری
اما ز حرم خبر نداری
آبی است که در تو هست بیتاب
.................................... *
این آبروی من است در تو
ایثار خلاصه هست در تو
افلاک، سبو، گرفته سویم
بر خاک نریز آبرویم
بی آب اگر روم دمادم
باید ز خجالت آب گردم
ای آب که اینچنین روانی
امروز چو من در امتحانی
کابوس عطش بهانه باشد
حیثیت تو نشانه باشد
از بهر کسی که عشقباز است
کابوس، حقیقتی، مجاز است
مولا که ندارد آب اکنون
دارد سر عشقبازی خون
گر امر کند به هر سحابی
بارد به سر زمین گلابی
اما نه ز ابر، بار خواهد
لبتشنه لقای یار خواهد
لبتشنه اگر چه دختر اوست
این آب صِداق مادر اوست
آندم که سکینه مشک آورد
با دیدهی پر ز اشک آورد
تا دیده به دیدهی ترم دوخت
از آتش آه، هستیام سوخت
اینک من و خاطرات آن اشک
اینک منم و فرات و این مشک
اینک منم و هزار دشمن
هم تو هدف شراره هم من
افسوس که من گناه کردم
بر آب روان نگاه کردم
هر چند که آب را نخوردم
کف در خنکای آب بردم
این دست ز تن بریده بادا
ز حدقه برون دو دیده بادا
محمدحسین صادقی (غلام)
بیا از خاک بردار و سر دامن سرم بگذار
به پیش چشم دشمن پای بر چشم ترم بگذار
دگر چشم پر از خون است و جای بهر پایت نیست
بیا چشم انتظارم پا به چشم دگرم بگذار
بیا پروانه ی پروانه را ای شمع امضا کن
ندیدی گر اثر پا بر خاکسترم بگذار
به شکر این که گشتم کشته ات بر سجده افتادم
بیا با مِهر مُهرت بر نماز دیگرم بگذار
سجود عشق طولانی است من سر بر نمی دارم
اگر خواهی که برادر بیا پا بر سرم بگذار
علم آسا به دوش خود نهادم بار عشقت را
پس از من بار غم بروی دوش زینبم بگذار
مرا در کودکی مادر بلا گردان تو گرداند
اگر قابل نباشم منتی بر مادرم بگذار
اگر من آب می خوردم یقین خشنود می گشتی
نخوردم آب گر من ، در کنار اصغرم بگذار
#استاد_سازگار
#حضرت_اباالفضل_علیه_السلام
#تاسوعای_حسینی
عمود خوردی و سرو صنوبرم پاشید
صدا زدی که بیا کاسه ی سرم پاشید
همینکه تا برسم قطعه قطعه ات کردند
قد بلند امیر دلاورم پاشید
کنار علقمه تا لشگر کمانداران
تورا به نخل که بستند لشگرم پاشید
چهار هزار کماندار پیش چشمانم
چقدر تیر به جسم برادرم پاشید
دم وداع که رفتی ز خیمه پشت سرت
دو کاسه گریه ی افسوس دخترم پاشید
همینکه دست تو بر روی خاکها افتاد
به دست حرمله حلقوم اصغرم پاشید
رقیه فاتحه ی گوشواره اش را خواند
خبر رسید که افتاده ای حرم پاشید
علی اکبر من… قاسم ام… ابالفضلم….
برای حفط النگوی خواهرم پا شید
پس از تو امنیت یک قبیله در خطر است
کفیل زینب کبری, “عقیله” در خطر است
رضا قربانی
#حضرت_علی_اکبر_دودمه
علی اکبر نه ، که یک کوه جگر می آید
یابن کرار علی
عمر جنگ از لبه تیغ تو سر می آید
یابن کرار علی
کربلا داشت به دور سر اکبر میگشت
چه رسوللهی
ورق جنگ ز تیغش بخدا بر میگشت
چه رسوللهی
دلم از رفتنت ای ماه به هم میریزد
ای جگر گوشه من
از عطش آه نکش شاه به هم میریزد
ای جگر گوشه من
تا ابد داغ تو روی جگرم می ماند
اربا اربای حسین
پشت نعش تو می آیم کمرم می ماند
اربا اربای حسین
#علی_سلطانی
#شب_نهم_محرم
#شب_تاسوعا
ای که نامت پناهِ عِلّیین
پاشو از جا سپاهِ عِلّیین
پاشو ای ماه، جلوه ی شب باش
پاشو از جا، کفیل زینب باش
پاشو تا سایه ی سرم باشی
تا نگهبانِ معجرم باشی
خواهرت آمده نگاهش کن
تکیه بر چادرِ سیاهش کن
آه... ای کُشته ی امان نامه
سر فرو بردی از چه در جامه؟!
زانویت را چرا بغل کردی؟!
تو که بر قول خود عمل کردی
خاطرت جمع، مردِ با احساس
هیچ کس باورش نشد، عباس
پاشو دلگرمی دلِ همه باش
قوّتِ قلب آل فاطمه باش
ماه من، بر رخت نقاب بزن
حرز انداز زود، بر گردن
کوفیان، چشمْ شور و نامردند
تیرهای سه شعبه آوردند
چشم هایت چقدر زیبایند
بازوانت مرا تسلایند
بوسه ی مرتضی بر آن خورده
چشم هایت دل خدا برده
من همین گونه هم پریشانم
تو نباشی دگر چه می دانم...
... شاید از گریه غرقِ غم بشوم
شاید اصلا اسیر هم بشوم
شاید اصلا سرم شکسته شود
دست من با طناب بسته شود
شاید از روی تل نگاه کنم
گریه، بالای قتلگاه کنم
چه کنم گر حسین تنها شد؟!
چه کنم قتلگاه غوغا شد؟!
شاید اصلا مرا زمین بزنند
کعب نی بر منِ حزین بزنند
پاسبانِ نمازم، ای عباس
تو نباشی چه سازم، ای عباس؟!
#محمدجوادشیرازی
.
بر شانه گرفتیم از اول علم ات را
بر سینه نشاندیم سپس داغ غمات را
در روضه و در سینه زنی های محرم
خواندیم فقط شعر تر محتشمات را
((ای اهل حرم میر و علمدار)) که گفتیم
هی باد نشان داد به عالم علمات را
ما فاصله داریم که احساس نکردیم
آغوش پر از لطف و لطیف حرمات را
هرگز نفروشیم به جنات پر از شور
شیرینی این عشق پر از پیچ و خمات را
شاعر بِنِشین گریه کن از درد فراقاش
بگذار زمین دفتر شعر و قلمات را
#سجاد_روانمرد
#شب_نهم_محرم
#محرم
.
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_نهم_محرم_حضرت_ابالفضل_العباس_علیهالسلام
در حرم چشم انتظارانِ فراوان داشت حیف
علقمه بی تاب بود آنروز مهمان داشت حیف
سهم آبش را سه روزی سهم طفلان کرده بود
روی لبها از ترک زخمی نمایان داشت حیف
رفت سمت خیمهها اما هوا تاریک شد
علقمه از تیر و تیغ و نیزه باران داشت حیف
خم شده بر مشک اما دستها را جا گذاشت
این پناه خیمهها ردی شتابان داشت حیف
یک سهشعبه آمد و در جا سه جایش را شکست
حیف شد ماه حرم انبوهِ مژگان داشت حیف
مشک را وقتی به دندان داشت چشمش را زدند
مشک را وقتی به دندان داشت دندان داشت حیف
کمکم از قد رشیدش در مسیرش ریخت ریخت
کاشکی این ضربههای سخت پایان داشت حیف
با سهشعبه ناگهان اُفتاد با صورت زمین
بین صدها درد ، این دردی سه چندان داشت حیف
خورد با صورت زمین پهلویش اما درد کرد
خورد پیش مادری که دست لرزان داشت حیف
میزدند و دور میگشتند و هی میآمدند
لشگری که چند صد قاری قرآن داشت حیف
تا تکان میخورد جمعیت به هرسو میدوید
لشگری که تیغ عریان داشت او جان داشت حیف
خواهری از خیمه دارد روسری میآورد
مادری بی شیر هم طفلی به دامان داشت حیف
دخترک کنج خرابه دست بر مویش کشید
با خودش میگفت روزی هم عمو جان داشت حیف
(#حسن_لطفی ۴۰۲/۰۵/۰۴)
#یا_اباالفضل
خدا کند که دگر خیمه ای بنا نشود
بنا اگر شده بی صاحبش رها نشود
خدا کند که قد و قامت یلان غیور
کنار جسم برادر ز غصه تا نشود
خدا کند که اگر هر که داغ دید و شکست
شبیه آینه ی خُرد کربلا نشود
عموی ساقی من مشک را به دوش انداخت
دعا کنید که دستش ز تن جدا نشود
عمود خیمه که افتاد عمه ام آمد
به معجرم گره ی کور زد که وا نشود
#محسن_ناصحی
گر نخیزی تو زجا ، کار حسین سخت تر است
نگران حرمم ، آبرویم در خطر است
قامت خم شده را هر که ببیند گوید
بی علمدار شده ، دست حسین بر کمر است
داغ اکبر رمق از زانوی من برد ولی
بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است
دست از جنگ کشیدند و به من می خندند
تو که باشی به برم باز دلم گرم تر است
نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی
چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است
پیش من با سر منشق شده تعظیم نکن
که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است
علقمه پر شده از عطر گل یاس ، بگو
مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است
به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند
قد و بالای رَسا هم باعث دردسر است
اصغر از هلهله کردن بدنش می لرزد
گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است
تیر باران که شدی یاد حسن افتادم
دستت افتاده ز تن ، فرق تو شق القمر است
وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار
که دنبال سرت خواهرمان رهسپر است
#حضرت_اباالفضل
#روز_تاسوعا
شاعر: سعید خرازی
#شب_نهم_محرم
صدایی آمد از دریا که مردی بر زمین افتاد
و بر رخسار زرد مادری در خیمه چین افتاد
زدند آنقدر سویش تیرهای بی هوا اما
نیفتاد از نفس تا این که مشکش بر زمین افتاد
چنان بر سرو قدی که جهان در سایه سارش بود
تبر زد بارها دشمن که از بالا چنین افتاد
به جای دست تیری که به چشمش بود شد حائل
زمانی که به روی خاک ها از صدر زین افتاد
فلک وقتی رکاب خالی اش را دید زد فریاد
که از انگشتری آسمان هایم نگین افتاد
#موسی_علیمرادی
روح ادب
مَپْسند، ای امید من و میر لشگرم!
دونان کِشند بانگ شعف در برابرم
پُشتم شکست و رشتهی امّید من گسست
هرگز چنین شکست نمیبود باورم
گر آبِ مشک ریخت، چه غم؟ آبرو به جاست
بین اشک دیدگان من، ای آب آورم!
سقّاییِ تو گشته محوّل به چشمِ من
مشکی ز اشک دارم و در خیمه میبَرم
از من صدای گریه به گوش حرم رسید
آگه شدند، داغ چه آورده بر سرم
روح ادب، تو بودی و در عمر خویشتن
نشنید گوشم از تو که خوانی برادرم
خواندی مرا برادر و دانستم از جنان
پیش از من آمده به سراغ تو، مادرم
گفتی تن تو را نبَرم، سوی خیمهها
امّا تَنی نمانده ز تو، پارهپیکرم!
#شب_تاسوعا
#حضرت_اباالفضل
#حاج_علی_انسانی
#حضرت_اباالفضل
#شب_نهم_محرم
#روز_تاسوعا
قلم به دست شدم تا ز دست ها بنویسم
غریب وار پیامی به آَشنا بنویسم
نرفته یک غمم از دل غمی دگر رسد از ره
به خانه ی دل تنگ و برو بیا بنویسم
غریبی من و دل را کسی چه داند و بهتر
که مویه های غریبانه با رضا بنویسم
پی رضای رضا بودم و به خویش بگفتم
روم به طوس، در آنجا ز کربلا بنویسم
به یاد کودکی و درس و مشق و مدرسه افتم
به تخته مشق ز بابا و طفل و آ بنویسم
چه کودکانه و خوش باورانه بود و فسانه
نه آبی آمد و نی باد پس چرا بنویسم؟
به یاد قامت سقا و دست و همت سقا
رسا اگر چه نگویم ولی رسا بنویسم
گهی ز پشت حسین و گهی ز فرق ابوالفضل
یکی یکی بشنیدم دو تا دو تا بنویسم
به فرش خاک بیابان به عرش نیزه ی دونان
تنی جدا بسرایم سری جدا بنویسم
چه بر سر تنش آمد ز من مپرس که باید
ز توتیا شده در چشم بوریا بنویسم
بنی اسد بگذارید روی قبر شهیدان
غزل نه، قطعه از آن قطعه قطعه ها بنویسم
ز نوک نیزه و کنج تنور و دیر و نصارا
تمام، سیر و سفر بود از کجا بنویسم
چه می گذشت به بزم یزید با دل زینب
شراب را بگذارم کباب را بنویسم
لبی به طعنه و طغیان لبی لبالب قرآن
دگر مپرس، سزا نیست ناسزا بنویسم
(علی انسانی)
#حضرت_اباالفضل
#شب_نهم_محرم
#روز_تاسوعا
نام سقا دیده ها را خوب گریان می کند
دیده ی پر اشک را سقا چراغان می کند
او بُود باب الحسین ذُخر الحسین عبد الحسین
عالمی را بر در ارباب مهمان می کند
هر که می گوید حسین آغوش بگشاید بر او
بر دل سینه زنان لطف فراوان می کند
دست داده تا بگیرد دست هر افتاده را
این اباالفضل است بر ما لطف و احسان می کند
" خلق می دانند در بهدار ی قرب حسین
دردها را بیشتر عباس درمان می کند"
مادرش ام البنبن هم ضامن عشاق اوست
در قیامت شیعیان را شاد و خندان می کند
دست او بر دست زهرا روز محشر دیدنی ست
دست او مشکل گشایی از محبان می کند
پیش او از معجر زینب سخن گفتن خطاست
این سخن عباس را زار و پریشان می کند
سی شب ماه محرم باید از عباس گفت
گفتن از او لطف مهدی را نمایان می کند
(جواد حیدری)
#حضرت_اباالفضل
#شب_نهم_محرم
#روز_تاسوعا
از سجایای تو انگار به ما هم دادند
یعنی ای ماه ز مهر تو بما غم دادند
ادب ماه بنازم که به ما نور دهد
این همه عشق، نگویید بما کم دادند
ای لب لعل تو نازم که به خشکی دریاست
شکر لِلَّه به ما هم کمی از یم دادند
ز وفاداری تو علقمه شد عالمگیر
یعنی از مکتب تو نور به عالم دادند
مادرت ام بنین درس ادب داد تو را
این تو بودی که از این درس دمادم دادند
ذکر غم های حسین از لب تو چون برخواست
قبل هر چیز به یمن تو بما هم دادند
در تماشای تو دلداده تر از زینب کیست؟
این حسین است که بی تو، به قدش خَم دادند
هرکه مست تو شود کار مسیحا بکند
گویی از جام تو بر عیسی مریم دادند
راستی واسطۀ نام کلیم الله کیست؟
می ساقیست به موسی که چنین دم دادند
سجده دانید ملائک به چه کردند همه ؟
سیری از نور ابالفضل به آدم دادند
باید از راه بصیرت به تو آقا برسیم
چون به لطف تو به ما اذن محرم دادند
به علمداری و دینداری این آقا بود
که بما بی خبران هیئت و پرچم دادند
به فداکاری آقام ابالفضل قسم
مثل عباس بما خط مقدم دادند
یاری رهبرمان رمز مسلمانی ماست
عَلَم قافله را دست معظم دادند
(محمود ژولیده)
#شب_نهم_محرم
#حضرت_اباالفضل
#روز_تاسوعا
در این غوغای بی آبی، که خشکیده همه گل ها
به اَمر تو شدم، سقّا، منم عبد و تویی مولا
شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت
علمدارم چه غم دارم، که از دستم علم افتد
مباد از دفتر عشقت، به نام من قلم افتد
شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت
خدای کعبه جز رویت، نداده قبله ای یادم
نماز آخرم بود، و به سر بر سجده افتادم
شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت
ببین از بادۀ عشقت، به میدان مستی افتاده
مگر دامان تو گیرد، به راهت دستی افتاده
شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت
امیر لشگرت بی دست، میان لشگری مانده
بیا بنگر ز پروانه، فقط خاکستری مانده
شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت
به تو شرط وفاداری اگر بر جا نیاوردم
کمک کن تا که برخیزم، به دور مادرت گردم
شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت
ببین احسان یک بانو، سرم بگرفته بر زانو
به چشمِ پر ز خون دیدم، گرفته دست بر پهلو
شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت
گل ام البنین عباس، به دریا تشنه لب پا زد
به دریا پا نهاد اما، لبش آتش به دریا زد
شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت
(علی انسانی)
#روز_تاسوعا
#حضرت_اباالفضل
#شب_نهم_محرم
عشاق چون به درگه معشوق رو کنند
با آب دیدگان، تن خود شستشو کنند
قربان عاشقی که شهیدان کوی عشق
در روز حشر رتبۀ او آرزو کنند
عباسِ نامدار که شاهان روزگار
از خاک کوی او طلب آبرو کنند
سقای آب بود و لب تشنه جان سپرد
می خواست آب کوثرش اندر گلو کنند
بی دست ماند و داد خدا دست خود به او
آنانکه منکرند بگو روبرو کنند
گردست او نه دست خدائی است پس چرا
از شاه تا گدا همه رو سوی به او کنند
درگاه او چو قبله ی ارباب حاجت است
باب الحوائجش همه جا گفتگو کنند
(جودی خراسانی)
#حضرت_اباالفضل
#شب_نهم_محرم
#روز_تاسوعا
اهل عالم هنر ار خصلت عباس من است
عشق در سایه شخصیت عباس من است
منم آن یار امین حامی دین ام بنین
هرچه دارم همه از دولت عباس من است
همسرم شیر خدا و پسرانم همه شیر
شیر مردان وله از صولت عباس من است
در شب چاردهم، ماه که پرنورتر است
عکسی از نیم رخ صورت عباس من است
هنر آن نیست که لب تشنه بمیری به کویر
هنر آن است که در طینت عباس من است
تشنه لب داخل دریا شد و عطشان برگشت
این همان قطره ای از همت عباس من است
غیرت الله علی بی بدل است، اما گفت
بدل غیرت من غیرت عباس من است
نه فقط یثرب و شامات و نه ایران و عراق
کرده کاری همه جا صخبت عباس من است
هر کسی را نتوان باب الحوائج گفتن
به حقیقت قسم این شهرت عباس من است
کوهها شد متحیر به ثبات قدمش
سروها در عجب از قامت عباس من است
جثه اش گر چه ز شمشیر جفا کوچک شد
این بزرگی است، که از عزت عباس من است
قدرت آن نیست به یک حمله سپاهی بکشی
قدرت لم یزلی قدرت عباس من است
یا علی گفت و امان نامه ز دشمن نگرفت
دین فروشی بری از ساخت عباس من است
هی نگویید چرا ام بنین پیر شده
سبب حالت من حالت عباس من است
دستهای پسرم گشته قلم در لب آب
صفحه سینه پر از محنت عباس من است
این شنیدم زده فریاد، غریبم مولا
غصه قلب حسین غربت عباس من است
(ولی الله کلامی زنجانی)
#روز_تاسوعا
#حضرت_اباالفضل
#شب_نهم_محرم
شرم مرا به خیمۀ طفلان كه مى برد؟
مشك مرا به خیمۀ سوزان كه مى برد؟
ادرك اخا سرودم و نالیده ام ز دل
این ناله را به محضر سلطان كه مى برد؟
سقا به خون نشست و علم بر زمین فتاد
با دختران خبر ز مغیلان كه مى برد؟
دستم فتاد و پنجۀ دشمن گشوده شد
این قصه را به موى پریشان كه مىبرد؟
دشمن به فكر غارت و معجر كِشى فتاد
این شرح را به طفل هراسان كه مى برد؟
این غصه سوخت جان مرا صد هزار بار
سادات را به ناقۀ عریان كه مى برد؟
(محمد سهرابی)
#شب_نهم_محرم
#حضرت_اباالفضل
#روز_تاسوعا
دستی افتاد ز تن، دست دگر یاری کن
گرچه بی تاب شدی خوب علمداری کن
مشک! نومید مشو، تا به حرم راهی نیست
تو در این معرکه ی درد مرا یاری کن
تیر! در چشم برو، لیک سوی مشک میا
به هوای سر زلفش تو هواداری کن
تیر بر مشک نه، بر این جگر تشنه نشست
عشق! ساکت منشین با دل من زاری کن
چشم! دیدی علم و مشک به خاک افتادند
قطره ی اشک تو در غربت من جاری کن
بانوی تشنه لبان! دست روی سینه مَنِه
لااقل بهر من سوخته دل کاری کن
آب را تا به در خیمۀ اصغر برسان
بعد آن بر من بی دست عزاداری کن
(سید محمد جوادی)
#روز_تاسوعا
#شب_نهم_محرم
#حضرت_اباالفضل
دریا به موج زلف کمندش اسیر بود
آب شریعه تشنه ی کام امیر بود
مشکی به عمق دید حرم روی دوش داشت
حتّی فرات پیش نگاهش حقیر بود
یک آبگیر غلغله از روبهان پست
پیش یلی که اصل و تبارش ز شیر بود
با آرزوی خنده ی اصغر به آب زد
ساقی نبود منجی طفل صغیر بود
دریا عقب کشید و تلاطم فرو نشست
مثل همیشه هیبت او بی نظیر بود
نوحانه پا به عرصه ی طوفان خون نهاد
موسای نیل علقمه خود موج گیر بود
مردانه دست بیعت سرخی به مشک داد
او از نژاد برکه ی سبز غدیر بود
همراه آب جان به کف مشک می سپرد
با آب مشک، چشم و دلش هم مسیر بود
باید به داد تشنه ی ششماهه می رسید
فرصت نمانده بود و زمان دیرِ دیر بود
مرد رشید علقمه با عزم راسخش
می تاخت سوی خیمه ولی سر به زیر بود
از آن طرف نگاه سه ساله به شوق آب
در انتظار مشک عموی دلیر بود
لبهای دخترک چو لب کودک رباب
مجروح زخم دشنه ی خشک کویر بود
(مصطفی متولی)
#حضرت_اباالفضل
#شب_نهم_محرم
#روز_تاسوعا
وقتی برای نام تو تصویر می کشم
باور نمی کنم که فقط شیر می کشم
تو شیر بیشه ای و برای جواب خلق
عباس را به صفحه ی تفسیر می کشم
دائم نگاه مهر تو با دوستان بوَد
چون دشمن است دست تو شمشیر می کشم
تنها به لطف چشم تو باید اگر شبی
یک یا حسین از ته دل سیر می کشم
از خاطرات کودکی ام عکس یک علم
با حلقه های کوچک زنجیر می کشم
سر تا سر وجود من اشک است، آفتاب
پای تو هرچه مانده به تبخیر می کشم
وقتی زبان اشک تو را درک می کنم
مشک و لبان تشنه و یک تیر می کشم
آن صحنه ای که از روی زین واژگون شدی
مثل غروب واقعه دلگیر می کشم
(محسن عرب خالقی)
ای دست تو تلاطم امواج آب ها
ای سایه ات نبود همه اضراب ها
"فهمیده اند جاذبه ی توست علّت"
نشکستن غرور زمین از شهاب ها
پرواز می کنی و همه غبطه می خورند
پشت سرت تمامی حدّ نصاب ها
در هرچه گفته اند نظر می کنم تویی
خارج از این شعور حساب و کتاب ها
مشک پر آب بر سر دستت گرفته ای
در انتظار آمدن تو رباب ها
امّا چه زود صحنه به هم خورد و می شوند
شرمنده ی زلال نگاه تو ... آب ها
#روز_تاسوعا
#حضرت_اباالفضل
#شب_نهم_محرم
(علیرضا لک)
جز تو به فکر خیمه گاهم هیچ کس نیست
بعداز تو آب آور بخواهم هیچ کس نیست
پای شریعه لشکرم را دادم از دست
جز یک حرم زن، در سپاهم هیچ کس نیست
غربت سراغم آمد عباسم که می رفت
غیر از علی اصغر، گواهم هیچ کس نیست
زیر بغل های مـرا باید بگیری
من داغ دیدم عذرخواهم هیچ کس نیست
تنها شدم اطرافم اما ازدحام است
هم هست یعنی آشنا هم هیچ کس نیست
بی دست می شد کــــاش دسـتم را بگیری
حالا که بی تو تکــیه گاهم هیچ کس نیست
فرقت شکسته با علی فرقی نداری
پاشیده تر از جسم ماهم هیچ کس نیست
#شب_نهم_محرم
#حضرت_اباالفضل
#روز_تاسوعا
(صابر خراسانی)
طاق ابرویت مرا سمت مصلی می کشد
اشک ، چشمان تو را مانند دریا می کشد
از خجالت آب گشتی تا که دیدی دختری
عکس مشکی را به روی خاک صحرا می کشد
ماه جایش آسمان است علتش این است اگر
آسمان دارد تو را بالا و بالا می کشد
یک عمود آهنین آمد ... سرت پاشیده شد
ناله ات امّ البنین را دارد این جا می کشد
راهزن هایی که دور پیکرت حلقه زدند
کارشان در علقمه دارد به دعوا می کشد
تا رسیدم پیش تو دیدم که یک دست کبود
یک به یک از پیکر تو تیرها را می کشد
سینه و پهلوی تو بوی مدینه می دهد
می کشی درد عجیبی را که زهرا می کشد
رفتی و چشمان هرزه روی زینب باز شد
نا نجیبی بی حیایی را به معنا می کشد
#روز_تاسوعا
#حضرت_اباالفضل
#شب_نهم_محرم
(محمد فردوسی)
چگونه وصف کنم یک جهان شجاعت را
چگونه نقش زنم چشمه ی عبادت را
چگونه ثبت کنم لحظه های طاعت را
چگونه رسم کنم راه رسم غیرت را
اگر تمام ادیبان زتو قلم بزنند
به اذن حیدر کرار از تو دم بزنند
تویی که برهمه ی خلق مقتدا هستی
توی که درادب و فضل منتها هستی
تویی که قوت بازوی مرتضی هستی
تویی که ساقی و سقای کربلا هستی
وزیر کشور عشقی و شاه علقمه ای
تو نورچشم علی و عزیز فاطمه ای
کیم من آن که شدم ریزه خوار احسانت
کیم من آنکه که همیشه اسیر وحیرانت
کیم من آنکه کنم جان خویش قربانت
کیم من آنکه که بود دست من به دامنت
حوائج همه ی خلق را روا کردی
مرا زبدو تولد شما دعا کردی
گدای کوی توام بی پناه آمده ام
به شوق دیدن نیمه نگاه آمده ام
به خاکبوسی تو سر به راه آمده ام
دلم شکسته ببین روسیاه آمده ام
بیا و روز قیامت مرا شفاعت کن
دوباره مثل همیشه بیا عنایت کن
دلم هوای تو کرده هوای آن حرمت
هوای سینه زنی زیر بیرق و علمت
هوای روضه آن دست و بازوی قلمت
چو شمع آب شوم از گدازه های غمت
به قفل بسته دل ها فقط کلید تویی
شفیع محشری و بر همه امید تویی
عمود خیمه ی زینب چرا شکسته شدی
چو فرق خونی حیدر زهم گسسته شدی
چنان خسوف قمر، باز بازو بسته شدی
زغصه های مدینه تو زار و خسته شدی
زند شراره به قلبم صدای غمگینت
ببین که فاطمه آمد کنار بالینت
#رضا مشهدی
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
نوبت به لبان خشک عباس رسید
نقاش چقدر آه باید بکشد
#محمدحسین_ملکیان
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#تاسوعا
#اشعار_محرم
#قصیده
به شام تیره ی ما صبحِ روشنا عباس
سفینه عشق حسین است و ناخدا عباس
تو آن طریقِ نجاتی که میرود تا عرش
مسیرِ روشنِ توحید تا خدا عباس
شروع منقبت توست، انتهای کلام
ورای مرتبه ی عشق تا فنا عباس
خوشا به آنکه کناره گرفت از دنیا
غریبه با همه شد، با تو آشنا عباس
به زخمِ خویش نمک گرچه می زنم شادم
که دردِ خسته دلان را کند دوا عباس
برو به خاکِ حریمش به سجده طوفی کن
که بهرِ چشم دلِ ماست توتیا عباس
بشوی لوح دل و رو به قبله ی جان کن
ز سوز سینه بخوان و بزن صدا عباس
بگو تو یکصد و سی و سه مرتبه باعشق
به نامِ نامی سلطانِ اولیا عباس
مخواه از کرمش کم که لطفِ بسیارش
کند به سائلِ خود کیمیا عطا عباس
تویی که طعم خجالت چشیده ای آقا
اراده کن به نجاتِ من از بلا عباس
.
گرفت تا به کف آب از شریعه، بر هم ریخت
که مستِ عشقِ حسین است هر کجا عباس
اگرچه دست ندارد کسی حریفش نیست
به تیرِ غمزه بگیرد شکار را عباس
میانِ علقمه از هجمه ی کمانداران
رسید از همه سو بر سرش بلا عباس
دمی که خواست در آرد به زانوانَش تیر
عمود از طرفی خورد بی هوا عباس
"بلند مرتبه ماهی ز صدر زین افتاد"
نمود حقِّ وفا را چنین ادا عباس
همین که گفت به مولا أَخا مرا دریاب
حسین هم به لبش دم گرفت أَخا عباس
عمودِ خیمه ی او را کشید ثارالله
به خیمه ناله بلند است: عمو، بیا، عباس
#وحید_دکامین
#حضرت_عباس__ع__روضه
بی برادر شدن کمر شکن است
علقمه مثل مقتل حسن است
جای خفتن بلند شو عباس
مادرت بی قرار در وطن است
جان من با تو رفته از خیمه
این که افتاده روی خاک ، من است
چاره از دست داده ام چه کنم ؟؟؟
پیکرت یک بدن نه چند تن است
بر دلم زخم طعنه افتاده
گاهی اوقات تیغ از سخن است
بی برادر شدن عواقب داشت
این همان انتهای سوختن است
محمد علی بقایی
حضرت عباس (ع)
روضه