.
#طلیعه_محرم
حسین کاش گُذارش به کربلا نمیفتاد
وَ با جماعت بی رحم و بی وفا نمیفتاد
حسین کاش که دیگر به سمت کوفه نمی رفت
وَ در مسیر به طوفانی از بلا نمیفتاد
یقین به مقصد خود می رسید کشتی دنیا
به موج خون اگر آنروز ناخدا نمیفتاد
"به راه کاش بیایند و در غلاف بمانم"
حسین از لب شمشیرش این دعا نمیفتاد
سر سلامت از این فتنه ها نداشت زمانه
اگر حسین سرش از بدن جدا نمیفتاد
اگر چه حنجر او را به خنجر است تمنا
ولی به سینه اش ای کاش رد پا نمیفتاد
به شعله های فراق حسین داشت که می سوخت!
چه می شد آتش دیگر به خیمه ها نمیفتاد ؟!
حسین را چه بگویم؟! در این میانه چه می شد؟!
که عاقبت سر و کارش به بوریا نمیفتاد
حسین کشته نمی شد به کربلا و مدینه
امام کشتن اگر در سقیفه جا نمیفتاد
#حسن_زرنقی
.
به روشنایی #قرآن_کریم
کلام نوری و روشنترین کتابی تو
چرا کتاب بگویم؟! که آفتابی تو
در این زمانهی ظلمت چراغ بیداری
به دیدگان و به دلهای غرق خوابی تو
به تشنگان کویری که راه گم کردند
اگر بقیه سراباند، عین آبی تو
به دوستان چو نسیمی لطیف و روحنواز
به دشمنان خدا آتشینخطابی تو
به مؤمنین چه بگویم که آیههای بهشت
به هر چه کفر ولی آیهٔ عذابی تو
سؤال توست که «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِه»
به این سؤال خودت بهترین جوابی تو
تو آن شراب طهوری که وعده داده خدا
بریز تا که بنوشم، همان شرابی تو!
در این زمانهٔ سرشار از فریب و دروغ
به راستی که همان حرف بینقابی تو
#حسن_زرنقی
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
شوریدهسر در بین سرها سر برآوردی
رفتی به میدان، کفر لشکر را در آوردی
چشم انتظار پاسخ هل من معینش بود
تو انتظار سخت بابا را سر آوردی
باب الحوائج بودنت را خوب ثابت کرد
آن حاجتی که از امام خود برآوردی
یاریِ بابا را در آن باران تیر و تیغ
آه ای لبِ خشکیده حلقومِ تر آوردی
طوفان به پا شد، لشکر دشمن به خود لرزید
با خود به میدان تا که نام حیدر آوردی
وقتی که دیدی بین خنجرها امامت را
فریاد مظلومیتش را حنجر آوردی
تیری رها شد... تا سپر باشی به مولایت
آه ای کبوتر بچه! بال و پر در آوردی
**
ای باغبان! آخر چه حالی داشتی وقتی
نشکفته بردی غنچهات را، پرپر آوردی؟!
#حسن_زرنقی
#کاروان_در_شام
#غزل
🔹تفسیر کربلا🔹
چه غمگین، کاروانی میرود از کربلا تا شام
گره خوردهست آیا سرنوشت کربلا با شام؟
به نیزه آفتابی میشکافد سینۀ شب را
و از گودال خون منزل به منزل میرود تا شام
به دل بغض علی، در دست سنگ و بر زبان طعنه
در استقبال آل مصطفی برخاست از جا شام
چنان سنگیندلیها با کبوترهای زخمی شد
که در شام بلا از غصه شد هر روز آنها شام
نمیدانم چه دیده حضرت سجاد در این شهر
که پرسیدند از رنج سفر، فرمود مولا: شام
ولی این کاروان همراه با خود زینبی دارد
به دست دختر شیر خدا افتاد از پا شام
اگرچه جای خنجر خیزران میدید اما باز
شبیه کربلا در چشم زینب بود زیبا شام
اسارت را ببین راز شهادت برملا کرده
چنان که مو به مو تفسیر کرده کربلا را شام
#حسن_زرنقی
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اسارت
#شام
#غزل
چه غمگین، کاروانی میرود از کربلا تا شام
گره خوردهست آیا سرنوشت کربلا با شام؟
به نیزه آفتابی میشکافد سینۀ شب را
و از گودال خون منزل به منزل میرود تا شام
به دل بغض علی، در دست سنگ و بر زبان طعنه
در استقبال آل مصطفی برخاست از جا شام
چنان سنگیندلیها با کبوترهای زخمی شد
که در شام بلا از غصه شد هر روز آنها شام
نمیدانم چه دیده حضرت سجاد در این شهر
که پرسیدند از رنج سفر، فرمود مولا: شام
ولی این کاروان همراه با خود زینبی دارد
به دست دختر شیر خدا افتاد از پا شام
اگرچه جای خنجر خیزران میدید اما باز
شبیه کربلا در چشم زینب بود زیبا شام
اسارت را ببین راز شهادت برملا کرده
چنان که مو به مو تفسیر کرده کربلا را شام
#حسن_زرنقی
#زیارت_اربعین
#غزل
🔹دست خالی برنگردی🔹
میروی دریا دل من! دست خالی برنگردی
از میان دردها با بیخیالی برنگردی
خاطر آشفتۀ من! میروی یادت بماند
تا سر و سامان نیابی این حوالی برنگردی
با تو نامی و نشانی از اسیران بلا نیست
از بیابانها اگر با خستهحالی برنگردی
با نسیم اشک و آهت پر بزن تا آستانش
تا نسوزد آتش عشق از تو بالی برنگردی
خانۀ ما کربلا و دوریِ از خانه تا کی!
میشود آیا به خانه چند سالی برنگردی؟
ماهی تنگ بلورم! ای دل بیتاب و تنگم
میروی و کاشکی از آن زلالی برنگردی
#حسن_زرنقی
#شب_قدر
#غزل
🔹سحرهای تازه🔹
بیا بشنو امشب خبرهای تازه
خبر میدهند از سفرهای تازه
بیا فکر کن بعد از این ای کبوتر
به پرواز با بال و پرهای تازه..
بیا عاشقی کن همین لحظهها را
که معشوق دارد نظرهای تازه
که امشب بگیرند حکم شکفتن
در این باغ، خونینجگرهای تازه..
تو هم کربلایی شو ای دل بیارای
شبت را به شمس و قمرهای تازه
از این کهنگیها رها باش و در خود
ببین بعد از امشب، سحرهای تازه
#حسن_زرنقی
#وداع_با_ماه_مبارک_رمضان
تن از تو گرفتهست شکوفایی و جان هم
آری تن و جان از تو شکوفاست، جهان هم
مشغول تو بودند در این ماه دلانگیز
تنها نه فقط عابد و زاهد، دگران هم
اما نتوانست که از خوابِ زمانه
بیدار کند جان مرا بانگِ اذان هم
سرگرم خود آنگونهام ای دوست که چندیست
جاری نشده نام تو حتی به زبان هم
از چشمهی رحمت که روان بود در این ماه
لب تشنگیاش ماند برای من و آنهم...
هر گاه نشستم وسط روضهی سقا
شرمنده شدم از خود و از سینهزنان هم
::
تا خواستم اینبار بیایم به خودم، رفت
از دستِ منِ سر به هوا، این رمضان هم...
#حسن_زرنقی
#امام_باقر علیهالسلام
#غزل
🔹رنجهای قافله🔹
چقدر خاطره از رنجهای قافله داری
گمان کنم که به پایت هنوز آبله داری
اگر به هلهله سر بردهاند از تو در آن دشت
ولی هنوز صبوری، هنوز حوصله داری
تویی که کودکیات را به پای نیزه دویدی
تویی که تا سر نی یک نگاه فاصله داری
پِیِ که میرود آن دل، دل شکسته و خونت؟
به شوق کیست که دستی به دست سلسله داری؟
هنوز تیر سهشعبه نرفته است ز یادت
هنوز دلهره از خندههای حرمله داری
به شور و شوق کشیدی به بر هرآنچه بلا را
که گفته است که از درد و داغها گله داری؟
#حسن_زرنقی
#_عید_غدیر
غدیر در دل خم برکهای حقیر نبود
نبود چشمه و رودی اگر غدیر نبود
اگر غدیر نبود و علی امام نبود
یقین برای بشر هیچ دستگیر نبود
به چند راهی دنیا غدیر ثابت کرد
اگر نبود علی، تا خدا مسیر نبود
غدیر در دل تاریخ میزند فریاد...
بجز علی به پیمبر کسی نظیر نبود
اگر غدیر به ساغر میآمد از دل خُم
یقین که کار خماران عشق، گیر نبود
اگر به تشنگیاش از غدیر مینوشید
به جای جای زمین این همه کویر نبود
اگر زمانه علی را امیر خود میکرد
چنین به دست حقیران خود اسیر نبود
غدیر کاش که میماند و بعد عاشورا
به پیش فاطمه، اسلام سر به زیر نبود
#حسن_زرنقی
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#غزل
🔹در این صحنه کیستم؟🔹
ای در دلم محبت تو! هست و نیستم!
هستی تویی بدون تو من هیچ نیستم
اشک است و آه نام تو، آن را تمام عمر
هر صبح و شام زمزمه کردم، گریستم
آخر مگر تو هستی من نیستی حسین؟!
پس من در این زمانه به دنبال چیستم؟
حُرّم و یا که شمر در این کربلای نفس؟!
اصلاً خودت بگو که در این صحنه کیستم؟
اصلاً در این مبارزهها جای من کجاست؟
ای وای اگر که روبروی تو بایستم
آخر شهید میشوم آری به راه تو
در این مسیر اگر که شهیدانه زیستم!
#حسن_زرنقی
ج#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
هر روز کربلای تو تکرار میشود
در عالمی عزای تو تکرار میشود
همواره در نگاه پر از اشتیاق ما
خوناب زخمهای تو تکرار میشود
در جان من که تکهای از خاک کربلاست
هر لحظه رد پای تو تکرار میشود
هم در دلم محبت بی انتهای تو
هم در سرم هوای تو تکرار میشود
با اینکه مستحق عتاب توأم ولی
در حق من دعای تو تکرار میشود
ای آفتاب غرق به خون! هر غروب را
بر روی نی نوای تو تکرار میشود
ای حنجر بریده! به هر پرده از وجود
فریاد حق نمای تو تکرار می شود
هل من معین تو نه در آن روز بود و بس
هر روز این ندای تو تکرار میشود
تا هر زمان که هست یزیدی در این جهان
حتماً که ماجرای تو تکرار میشود
با هر شهید بی سر و بی دست، روضهی
عباس با وفای تو تکرار میشود
با هر جوان ما که میافتد به روی خاک
داغ پسر برای تو تکرار میشود
این داغها قبول؛ ولی بعد کربلا
کی داغ بوریای تو تکرار میشود ؟!
#حسن_زرنقی
#حضرت_زینب_س_در_مسیر_کوفه_و_شام
این چه شوریست که برپاست چنین بر نیزه؟!
گوئیا میبَرد از حادثهها سر، نیزه
هم به قرآن ورق سوختهای رحل شده
هم به فریاد امامی شده منبر، نیزه
گوئیا میرسد از دور بهاری خونین
بسکه آذین شده با لالهی پرپر نیزه
نه فقط قافلهسالار سرش بر نیزهست
میبَرد بر سر خود اکبر و اصغر نیزه
بر سر نی به برادر که میاُفتد نظرش
میرود بر جگر زخمی خواهر، نیزه
این چه داغی و چه دردیست که در معرکهای
بعد خنجر بزند بوسه به حنجر، نیزه
شام را یکسره در خلوتِ شب خواهد رفت؟
یا که دارد به سر اندیشهی دیگر نیزه؟!
کاش از کوچه و بازار نیفتد گذرش
تا نیفتد نظر سنگدلان بر نیزه
تا سر سَرور خوبانِ دو عالم با اوست
میرود از سر هر بام فراتر نیزه
بر سر نیزه رها میرود این سر اما
آه و صد آه، از آن پیکر و از سرنیزه...
#حسن_زرنقی
#حضرت_زینب_س_شام
#امام_سجاد_ع_مصائب
الشام... الشام... الشام
چه غمگین، کاروانی میرود از کربلا تا شام
گره خوردست آیا سرنوشت کربلا با شام؟
به نیزه آفتابی میشکافد سینهی شب را
و از گودال خون منزل به منزل میرود تا شام
به دل بغض علی، در دست سنگ و در زبان طعنه
در استقبال آل مصطفی برخاست از جا شام
چنان سنگیندلیها با کبوترهای زخمی شد
که در شام بلا از غصه شد هر روز آنها شام
نمیدانم چه دیده حضرت سجاد در این شهر
که پرسیدند از رنج سفر، فرمود مولا: شام
ولی این کاروان همراه با خود زینبی دارد
به دست دختر شیر خدا، افتاد از پا شام
اگرچه جای خنجر خیزران میدید اما باز
شبیه کربلا در چشم زینب بود زیبا شام
اسارت را ببین راز شهادت بر ملا کرده
چنان که مو به مو تفسیر کرده کربلا را شام
#حسن_زرنقی
#کاروان_در_شام
#غزل
🔹تفسیر کربلا🔹
چه غمگین، کاروانی میرود از کربلا تا شام
گره خوردهست آیا سرنوشت کربلا با شام؟
به نیزه آفتابی میشکافد سینۀ شب را
و از گودال خون منزل به منزل میرود تا شام
به دل بغض علی، در دست سنگ و بر زبان طعنه
در استقبال آل مصطفی برخاست از جا شام
چنان سنگیندلیها با کبوترهای زخمی شد
که در شام بلا از غصه شد هر روز آنها شام
نمیدانم چه دیده حضرت سجاد در این شهر
که پرسیدند از رنج سفر، فرمود مولا: شام
ولی این کاروان همراه با خود زینبی دارد
به دست دختر شیر خدا افتاد از پا شام
اگرچه جای خنجر خیزران میدید اما باز
شبیه کربلا در چشم زینب بود زیبا شام
اسارت را ببین راز شهادت برملا کرده
چنان که مو به مو تفسیر کرده کربلا را شام
#حسن_زرنقی
#شعر_انتظار
#غزل
🔹خزان جدایی🔹
مرا شکوفه بخوان و مرا بهار بخوان
بهار سوخته از رنج روزگار بخوان
بیا و در شب یلدای دوریات ای عشق!
دل مرا که چنین خون شده، انار بخوان
کجا ببینمت، آخر نشانی تو کجاست؟
بیا و منتظران را سر قرار بخوان
مرا که بر سر راهت نشستهام عمری
به راهِ آمدنت لااقل غبار بخوان
به دور از تو گرفتار در حصار شبم
مرا به آن سوی این سیم خاردار بخوان
از این خزان جدایی دلم به تنگ آمد
بخوان، مرا به شکوفایی بهار بخوان
#حسن_زرنقی