eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ای جنّ و انس و حور و ملک، سائل درت خورشید، شمعِ روی ضریح مطهّرت جدّت بُوَد امیر عرب، جدّه فاطمه باب الحوائجت پدر و نجمه مادرت دخت امام، اخت امام، عمۀ امام آئینه‌دارِ امّ ابیهاست منظرت ای مه‌لقا که خواهر خورشید هشتمی صد آفتاب با خجلی گشته اخترت حتّی گر انتظار پدر، مانعت نبود کفوی نداشتی که شود عِدل و همسرت تو کیستی که همچو شه کربلا حسین باشد حرام، آتش دوزخ به زائرت! آورده‌ام پناه به کویت، ردم مکن جان جواد، میوۀ قلب برادرت عمریست بین مشهد و قم در شُدآمدیم جانم به آن مسافرت و این مجاورت! فرداست در تلاطم امواج سیّئات حبل المتین ما همه، نخ‌های چادرت این عرصه نیست جای ظهور مقام تو باشیم و بنگریم کراماتِ محشرت زهرا که جای خود، به خدا جرم خلق را بخشند روز حشر، به خدّامِ محضرت تنها نه اهل قم سر خوانت نشسته‌اند خلق جهان مدام بَرَد فیض از درت شد ماجرای عشق حسینیّ و زینبی تکرار در حکایت تو با برادرت تو زینب امام رضا، او حسین تو جز قرب او نبود تمنّای دیگرت دل کندی از دیار، به امّید وصل یار مهلت نداد اجل که رسی نزد دلبرت این را دگر حدیث و حکایت نیاز نیست حتماً رضا گرفت به دامان خود، سرت گویند ناله کردی و غش کردی از فراق تا شد نهان برادرت از دیدۀ ترت روز سلامتی اگر این است حال هجر پس چه کشید عمۀ محزون مضطرت! قلب تو از فراق برادر کباب شد امّا سرش نگشت جدا در برابرت...
ای حرمِ کبریای حضرت داور پردۀ قدسِ تو هفت طارم اخضر خاکی و اندر تو خفته محورِ افلاک خُردی و در تو نهفته عالم اکبر قبّۀ تو قبله‌گاه عالم و جاهل سدّۀ تو سجده‌گاه مؤمن و کافر طرّۀ حور از غبار توست مطرّا گلشن خلد از نسیم توست معطّر کعبه‌ای و تا به بر گرفته زمینت گِردِ وی آرد طواف، چرخ مدور مغز زمین از روائح تو مجلّا قلب جهان از لوائح تو منوّر پشت فلک پیش هیبت تو مقوّس طلعت خور با تشعشع تو مکدّر عطر فضایت سبق ربوده ز فردوس خاک سرایت زده‌است طعنه به کوثر ساحت گیتی از آن، همیشه مصفّا جبهت گردون بدین، هماره معفّر فیض تو گر بالسّویّه گردد تقسیم چیست تفاوت میان عیسی و عاذر؟ صورتِ قبّه‌ت شد ار خراب، به معنی خانۀ معمورِ اولیاست سراسر رنج ز ویرانی‌ات مباد که دائم گنج به ویرانه اندر است مستّر مخزن سرّ وجودی ای حرم قدس کنز خفی را نهفته در تو دو گوهر آن، ثمرِ بوستان عصمت زهرا این، قمرِ آسمان عزّت حیدر آن، گهر تابناکِ نُه یمِ توحید این، صدف و آخرین گهر به وی اندر قطره‌ای از ابر جود و همّت آن، بحر خطوه‌ای از ملک جاه و حشمت این، بر ای عجب این دو همای سدره‌نشین را چون شده جا، ساحت مضیّق اغبر؟! شاید کاینجا کنم طراز قصیده بیتی از آن نامدار فحل سخنور: «چرخ شنیدم که خاک در بر گیرد» «خاک ندیدم که چرخ گیرد در بر» خسته «رحیق» از شرار شوق تو باشد خون دل و دیده‌اش مدام به ساغر تا صیغِ مفرد و مثنّی و مجموع نزد ادیبان ملقّن است و مکرّر دشمن عزّ تو را بُواد انامل هریک از آن یک جدا چو جمع مکسّر 🔸بیتِ اقتباسی از
گر بود، یقینْ حامیِ حیدر می‌گشت قربانیِ صدّیقهٔ اطهر می‌گشت در هجمهٔ فتنه، جای او خالی بود مردی که اگر بود، ورق بر می‌گشت
خداحافظ ای چشم گریان چو ابر خداحافظ ای چار تصویر قبر خداحافظ ای خاک‌های بقیع شب و روز محنت‌فزای بقیع خداحافظ ای غنچۀ یاس من الا حاصل عمرِ عبّاس من پریشان و دلتنگ و جان بر لبم دم واپسین در غم زینبم دلی داغ و اندوه و ماتم همه روم نزد بانوی خود فاطمه که چون قطره وصلم به دریا کند کنیزی من را هم امضا کند
روزی که بهشت دین شکوفائی داشت سرتا به قدم سرور و زیبائی داشت با آمدن فاطمه، پیغمبر وحی گلخنده و لبخند تماشایی داشت ..... شام غم مصطفی سحر شد، تبریک دامان خدیجه پرگهر شد، تبریک این ذکر لب است مادر گیتی را: سرحلقۀ انبیا پدر شد، تبریک
درکش سخت است و فکرها کوتاه است از شان و مقام او خدا آگاه است در بدو تولد به سخن آمد و گفت بعد از پدرم علی ولی الله است .... بطحا ز زمین شوق پریدن دارد گلبانگِ تفاخرش شنیدن دارد هنگام اذان به گوش زهرا گفتن خورشیدِ رخِ رسول دیدن دارد
ای دوست مراد اهلبیت آمده است یک گل ز نژاد اهلبیت آمده است امروز تمام سائلان می گوینـــد میــلاد جواد اهلبیت آمده است .... چون خاکِ رهِ تو پربها، زر نبود بی مهرِ تو روی مه منوّر نبود در وصف تو گفت حضرت شمس شموس: مولودی از این بابرکت‌تر نبود
ای رحمتِ عام، یااباعبدالله مولای کِرام یااباعبدالله با وعدهٔ فطرس ، همه دل خوش کردیم از دور، سلام، یااباعبدالله
گویی هنوز چشم پدر در قفای اوست میدان‌نرفته اهل حرم در عزای اوست پایین پای قبر پدر خفته باادب این عذرِ برنخاستنش پیش پای اوست..
جز با تو امید مغفرت ممکن نیست وز غیر تو کسب معرفت ممکن نیست گفتند که عافیت بخواهم شب_قدر جز با فرج تو عافیت ممکن نیست
هنگامۀ هجوم غم از هر کرانه بود مردی غریب بود که در ترک خانه بود در بین آشیانه چو صیّاد پا نهاد مرغ سحر نشسته و گرم ترانه بود با قامت کمانی‌اش از راه میگذشت محنت‌کشی که تیر بلا را نشانه بود اشک وداع پشت سرش ریخت جای آب این بار حرف مرگ فقط در میانه بود می‌خواست اهل خانه ندانند قصّه چیست شاید ز خصم، خواهشِ مهلت، بهانه بود بر روی مرکب ابن ربیع و ز پشت سر شیخ الائمّه پای پیاده روانه بود می‌رفت و اشک‌هاش روی خاک می‌چکید یاد غمی که بینِ مصائب یگانه بود آخر اگرچه خانۀ او شد محاصره یارش کسی نگفته که در آستانه بود یا آنکه دشمنش طرف اهل خانه رفت یا حرفی از غلاف وَ یا تازیانه بود...
آن غنچه که سوخت لاله‌سان جان و تنش خون، آب و، شراره‌های شد چمنش صد جلدِ قطور، بازخوانی نکند یک برگ ز پروندۀ پرپر شدنش!