eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
دوباره امشب بوی یاس پیچیده توی هیئتا با ذکر عباسِ علی دل می ره تا کرب و بلا صدو سی و سه مرتبه امشب ابوفاضل بگو سَیدا فریاد بزنن عباس ابوفاضل عمو میگن ابوالفضل ، یَل حسین خیلی آقاست غیر شیعه ها ، میگن که پرچمش باباست سیدی ابوالفضل (۴) ای یوسف ام البنین ای اُلگوی مهر و وفا دست گدایانت بگیر بی دست دشت کربلا ای ما فدای دست تو دستان تو تا شد قلم قلب همه اهل حرم گردیده یکجا غرق غم باب الحوائج ، حاجات ما را کن روا کن عنایتی ، برات کربلای ما سیدی ابوالفضل (۴) لب تشنه رفتی با وفا تو در کنار علقمه کردی تو یاد اصغر و یاد حسین فاطمه سقای لب تشنه تویی ای با وفای کربلا در راه مولایت حسین فرق تو گردیده دو تا شاه با وفا ، تویی علمدار حسین ساقیِ حرم ، ای یار و غمخوار حسین سیدی ابوالفضل (۴) پشت حسینِ فاطمه از داغ تو شکسته شد بعد تو وُ بعدِ حسین دستای زینب بسته شد تا که تو رفتی از حرم ارباب ما بیچاره شد در شام و کوفه خواهرت در کوچه ها آواره شد پاشو ابوالفضل ، ببین حسین از پا نشست از داغ غمت ، پشت حسین از هم شکست سیدی ابوالفضل (۴) @mortaza110shahmandi. ایتا
من قدرتی دیگر به تن ندارم دستی دگر چون در بدن ندارم دشمن چو بسته راه من ز هر سو به خیمه راه آمدن ندارم افتاده‌ام تنها به چنگ دشمن و آن بازوی لشگرشکن ندارم زین حال من، عدو گرفته نیرو چون قدرتی دیگر به تن ندارم شد پاره مشگ و آب‌ها فرو ریخت به خیمه، روی آمدن ندارم شرمنده‌ام اخا، چو پیشم آیی من قدرت بر پا شدن ندارم زینب مگر چشم مرا ببندد در کربلا، مادر که من ندارم پوشیده‌ام لباس فخر و عزت چه غم اگر که من کفن ندارم به مادرم ام‌البنین بگوئید: دیگر غمی ازین محن ندارم جز وصف حال عاشقان حسانا در مَطلبی میل سخن ندارم مرحوم
نه در توصیف شاعر‌ها، نه در آواز عشاقی تو افزون‌تر از اندیشه، فراوان‌تر از اغراقی وفاداری و شیدایی، علمداری و سقایی ندارند این صفت‌ها جز تو دیگر هیچ مصداقی به خوبی تو حتی معترف بودند بدخواهان یزید آنجا که می‌گوید «الا یا ایها الساقی» تمام کودکان معراج را توصیف می‌کردند مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی؟ چنان رفتی که حتی سایه‌ات از رفتنت جا ماند رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی فرار از تو فراری می‌شود در عرصۀ میدان چنان رفتی که بعد از آن بخوانندت هوالباقی بدون دست می‌آیی و از دستت گریزانند پر از زخمی هنوز اما برای جنگ قبراقی :: به سوی خیمه‌ها یا «عُدّتی فی شِدّتی» برگرد که تو بی‌مشک سقّایی، که تو بی‌دست رزّاقی شنیدم بغض بی‌گریه به آتش می‌کشد جان را بماند باقی روضه درون سینه‌ام باقی
علقمه گفتم و دیدم دلم از پا افتاد یاد لب‌های علی اصغر و دریا افتاد علقمه گفتم و دیدم که سواری بی دست تیر آنقدر به او خورد که از نا افتاد علقمه گفتم و دیدم که عمودی آمد ناگهان در وسط معرکه سقا افتاد شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند گذر گرگ به آهوی حرم‌ها افتاد وسط این همه سرنیزه و شمشیر و سنان ناگهان چشم علمدار به زهرا افتاد روضه‌ی دست بریده وسط علقمه بود روضه‌خوان دست بدون رمق فاطمه بود
تابید بر آب، ماهتابی در آب، قدم زد، آفتابی گفتند: گرفته آب در دست راوی سخنی به جا نگفته‌ست از ذهن بلند این علمدار حتی نگذشت، فکر این کار این دست در آب؟ نه! خیال است نزدیک دهان؟ مگو، محال است لب تشنه حسین و تر لبانش؟ حتی نگذشت از گمانش هیهات! اگر عموی اصغر حتی به خیال، لب کُند تر حتی نگذشت از ضمیرش سیراب ببیندش، امیرش ای بی‌خبر از مرام عباس! این ننگ کجا و نام عباس کی بگذرد از خیال دریا نوشیدن آب، قبل مولا؟ سقای حرم! دوباره برخیز منگر تو به مشک پاره، برخیز این مشک، عمود اگر گذارد اندازه‌ی اصغر آب دارد برخاست عمو و مشک برداشت افسوس! که آن عمود نگذاشت ای بارگه ادب، اباالفضل! ای ساقی تشنه‌لب، اباالفضل! از چهره، بکش نقاب امشب ماهی تو، بیا بتاب امشب بنگر قمرا ! که بی‌قراریم داریم تو را و غم نداریم ای کارگشای ارمنی‌ها سوگند دعای ارمنی‌ها حق است که دارد این همه مست دستی که دل از حسین برده ست زنجیر فراق، بسته ما را بی دست، بگیر دست ما را حیدر نسبی، علی تباری تو وارث برق ذوالفقاری سقا و برادر حسینی دلداده و دلبر حسینی احوال زمانه بس عجیب است ای میر حرم! حرم غریب است ماییم و غم و دعای عهدی ای ماه عمو! بگو به مهدی: عالم، همه بی‌قرار اویند عمری‌ست در انتظار اویند او که حسنی است در کرامت تکرار حسین، در شجاعت مانند علی‌ست، هیبت او مثل قمر است، غیرت او ای دست گره گشا، اباالفضل! یا عشق! دخیل یا اباالفضل!
سقا به آب، لب ز ادب آشنا نکرد از آب پُرس از چه ز سقّا حیا نکرد تجدید شد وضوی نماز امام عشق بیهوده دستِ خویش به آب آشنا نکرد تن چاک چاک دید و به بیداد، تن نداد سر شد دو تا و قد برِ دونان، دو تا نکرد «غیر از دمی که مشک به دندان گرفته بود در عُمرِ خویش خندهٔ دندان‌نما نکرد» دندان کند کمک، چو گره وا نشد ولی دندان او هم آن گره‌ی بسته وا نکرد معراج او به روی زمین شد ز پشت زین همچون نَبی عروج به سوی سما نکرد مسجود را ندیده سر از سجده برنداشت حقِّ سجود عشق، چو او کس اَدا نکرد
در این میخانه مستی می‌کنند از فرطِ هشیاری نمی‌بینند غیر از دوست را در خواب و بیداری چو عطر از شیشه روح از جسم شوق پر زدن دارد نمی‌گنجند جان‌ها در بدن‌ها از سبکباری کمندِ عشق را پیچیدگی این بس که در دامش گرفتاری‌ست آزادی و آزادی گرفتاری به دندان هم نشد تا خیمه، مشکِ آب را بردن چه شرحِ جانگدازی داشت معنای وفاداری بیابان داغ و مقصد دور، لب‌ها خشک و دل‌ها خون مبار ای ابر دیگر! گر بر این صحرا نمی‌باری
مصطفی سیرت و علی هیبت الگوی ناب همّت و غیرت شد کلام ‌ ِششم شه عصمت** بر ابالفضل ؛ عَمّ  ِ ما رحمت در مرامش خلاصه شد اخلاص رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس* قد و قامت، قیامت عظمی' صورتش ماه  ِ جَنّةُ الاعلی' با ولایش گدا شود والا نوکرش راحت از غم‌ عقبا حبّ او بهر بندگی مقیاس رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس حرمش باب حاجت ما شد فلج آمد به صحن او، پا شد گره  ِ کور شیعیان وا شد نسخه ی لاعلاج ،پیدا شد در حریمش مطب شده احداث رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس دیدن روی او صفا دارد چشم و ابروی دلربا دارد چون حسن رأفت و سخا دارد روی دوشش، رقیّه جا دارد معدن جود و رحمت و احساس رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس وقت رزم است ثانی کرّار سربلند است موقع پیکار در جمال است یوسف بازار در وفا اسوه است بر ابرار دارد از مادرش ادب میراث رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس نام او می شود دوای درد داده نیرو به بازوی هر مرد ارمنی هم به او توسّل کرد از در رحمتش نشد دلسرد لقبش چون علیست خَیرُالنّاس رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس کربلایش بهشت نوکرهاست مأمن اصلی پیمبرهاست ضامن بهترین مقدّرهاست چون کلید تمامی درهاست حرمش قبله گاه عام و خاص رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس کربلا،جنّت نعیم او اولیا خادم حریم او حضرت نوح شد ندیم او عِطر رضوان شده شمیم او نوکرش خضر و عیسیْ و الیاس رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس در بهشت ِ حسین شد سقّا شد کفیل عقیله ی کبری' خوانده او را (أخا) امام ما پس شده پور حضرت زهرا او شده باغبان باغ یاس رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس به خدا کامل است ایمانش گفته معصوم ،جان به قربانش شد فدای امام‌ خود جانش جان به قربان کام عطشانش شده خاک قدوم او الماس رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس چون که شد آب در حرم نایاب از نوای عطش شده بی تاب او کشیده خجالت از ارباب که نبرده به سوی خیمه آب بوده بر قول آب خود حسّاس رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس شد جدا از تنش دو دست او خورده تیری به چشم آن مه رو گرزی از آهن آمد از آن سو رأس او را شکافت تا ابرو قاتلینش همه خدانشناس رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس (عبدالمحسن)
میان خنده ی دشمن گرفتارم به دشواری کنار علقمه جان می دهی یارم به دشواری مرا انداخته داغت علمدارم به دشواری چگونه از نگاهت تیر بردارم به دشواری میان آسمانم ماه بودی، مُنشقت کردند به ضرب گرز سنگینی به حیدر ملحقت کردند خمیده آمدم سویت، تنت را مختصر دیدم نشستم بر تن آشفته ات چون ابر باریدم چنان مصحف دو دستت را به اشک دیده بوسیدم چرا شرمنده ای؟! از آب که چیزی نپرسیدم به پای عهد خود آخر گذشتی از سر و جانت خودم دیدم که مانده روی مشکت جای دندانت دو بالت شد جدا از پیکرت با ضربه ی شمشیر کمانداران رها کردند از چله هزاران تیر اگرچه پیکرت شد از هجوم تیرها تسخیر به چوب پرچمت تیری نخورده ماه عالمگیر سه شعبه، دیده ات را زیر و رو کرده ابوفاضل سکینه دیدنت را آرزو کرده ابوفاضل نمانده خیلی از آن قد و بالای دل آرایت نمانده چیزی از آن چشم های ناز و زیبایت تو که تا علقمه رفتی چرا خشک است لب هایت؟! یل ام البنین، زهرا شود دیگر پذیرایت پس از غم های طولانی بیا یک خواب راحت کن سرت را روی دامانش گذار و استراحت کن برای ماندن و برگشتنت انگار راهی نیست میان خیمه، غیر از چند تا کودک، سپاهی نیست برای زینبم بعد از کفیلش تکیه گاهی نیست عمود خیمه ات را می کشم، یعنی پناهی نیست ببین عباس این زن ها ز بس که آبرومندند گره روی گره بر روسریِ خویش می بندند نصیبت علقمه بود و نصیبم می شود گودال چه گودالی که خواهد شد ز سنگ و نیزه مالامال امان از هتک حرمت ها، امان از غارت و جنجال شود در پیش چشم اهل خیمه پیکرم پامال دو چشم نافذت را بستی و خون شد دلم عباس قد رعنای کوچک گشته ات شد قاتلم عباس
ساعتی بعد؛ علی ... آب ... سه شعبه ... بابا مانده سوی حرم آیا برود؟... برگردد؟ در شعر هم سخن از لقب «ذُخر الحسین» برای حضرت ساقی است: برای آینه بودن که انتخاب شدم چو ماه مطلع انوار آفتاب شدم مرا هر آینه «ذُخر الحسین» می خواندند دعای فاطمه بودم که مستجاب شدم امان که مشک تهی، آبروی من را ریخت من از خجالت لبهای تشنه آب شدم ابوتراب شدم تا به خاک افتادم اسیر کینه ی قوم بنی شراب شدم  چقدر نیزه تشنه به جان من افتاد که جرعه جرعه پر از زخم بی حساب شدم به جای دست بریده دو بال سهمم شد پناه روسری و خیمه و حجاب شدم  دلم شکسته سرم را به حرمله دادند که مزد ذبح علی کودک رباب شدم و اکنون تنها به دو بیت از شعر اکبر بسنده می کنیم: او یک تنه تمام بنی هاشم من است با این حساب لشکرم از دست می رود         دارم برای غارتم آماده می شوم ای وای من، برادرم از دست می رود. و این هم چهار بیت از شعر در رثای حضرت ابوفاضل (ع) : داغ اکبر رمق از زانوی من بُرد، ولی بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است               پیش ِمن با سر مُنشَق شده تعظیم نکن که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است               تیر باران که شدی یادِ حسن افتادم دستت افتاده ز تن، فرق تو شقّ القمر است         وعده ی ما به نوک نیزه، به هر شهر و دیار که به دنبال سرت، خواهرمان رهسپر است زمانیان هم شعری از زبان امام حسین بن علی (ع) خطاب به حضرت عباس بن علی (ع) دارد: برخیز ای ستون حرم وقت خواب نیست با من بیا به خیمه نیازی به آب نیست این مشک را بگیر و ببر خیمه و بگو یک قطره هم نبود وَ دیگر رباب نیست وقت غروب، بعد تو و قاسم و علی دیگر برای ناقه ی زینب رکاب نیست آن لحظه لااقل تو ز جا خیز و خود بگو بی رحم! جانشین النگو، طناب نیست حرفی بزن عزیز دلم، دق نده مرا این مشک پاره پاره برایم جواب نیست
حجت الاسلام ، متخلص به «شفق» یکی از این شاعران است که در دو بیت و به اختصار چنین می فرماید: هر دل که به عشق، پایبندش کردند با مِهر حسین، ارجمندش کردند بر پای علمدار، چو بر خاک افتاد با نام «ابوالفضل» بلندش کردند و این نیز دو بیت از شاعر آئینی و مداح اهل بیت(ع)، : حرف دلِ آب را کجا می زد مشک سرتاسر کربلا صدا می زد مشک تیری آمد به قلب عباس نشست چون طفل رُباب دست و پا می زد مشک هم در بخشی از شعر زیبای خود و با تکرار معنادار واژه «آب» ، چنین به سوک نشسته است: دیگر نداشت ساقی لب تشنه مست، دست یعنی که شسته بود وفا را، ز دست، دست آن مشک تیر خورده به دندان چنان گرفت انگار نیست زخمی و انگار هست، دست از رود و چشمه ناله روان شد که آب! آب! از سنگ و صخره بانگ برآمد که دست! دست! ‌ عمری به روی سینه به نزد حسین بود حالا به خاک پای برادر نشست، دست در کار عشق، عرض طلب، بی وسیله است‌ کز دست شسته بود، به بزم الست، دست در بزم عشق، محرم ساقی نمی‌شود‌ از هست و نیست تا نکشد می پرست، دست دستی طلب که بال بهشتی شود تو را آسان به راه عشق نیاید به دست، دست سقای کربلایی و ساقی ست، نام تو تا آب هست و آینه، باقی ست نام تو و اینک شعر ، از زبان حضرت ساقی عطشان کربلا و خطاب به مولایش امام حسین (ع) : بیا به علقمه دریاب تکسوارت را به خاک بنگر علمدار کارزارت را         تو ایستاده و من پیش پات نقش زمین مگیر از من بی دست، این جسارت را         مرا ببخش چو خواندم برادرت آقا به امر مادرتان گفتم آن عبارت را         بگیر لاله چشمم که خوب بنگرمت بده دوباره به من فرصت زیارت را         خجل ز روی ربابم، مرا مبر خیمه چگونه بنگرم اطفال بی قرارت را         سه شعبه ای که زده حرمله به دیده من به آن دوباره نشان کرده شیرخوارت را         صدای هلهله ها تا رسید فهمیدم یقین به خنده کشیدند انکسارت را         سریعتر برو که این نگاههای حریص شروع کرده به سمت خیام غارت را. اکنون شعری از را با هم مرور می کنیم: عطش از خشکی لب‌های تو سیراب شده  آب از هُرم ترکهای لبت آب شده        بعد از آن که تو لب تشنه، عطش را کشتی تشنه لب ماندن ساقی همه جا باب شده         بعد افتادن عکس تو در آینه ی آب برکه از شوق رُخت، خانه ی مهتاب شده         این فرات است که از درد غمت، ای دریا بس که پیچیده به خود یکسره، گرداب شده         تب و تاب حرم از تشنگی و گرما نیست  دل اهل حرم از داغ تو بی تاب شده         تیرها رو به سوی چشم تو خواندند نماز همه گفتند که ابروی تو محراب شده         صحنه ای که کمر کوه شکست از غم آن عکس تیری ست که در دیده ی تو قاب شده.   سادات نیز از بانوان شاعر آئینی ماست که در شعر خود، عباس (ع) را، امام حسین (ع) می خواند: دل داده ام به نغمه ی «اَدرِک اَخا»ی تو با من چه کرد شور «برادر بیا» ی تو دست تو روی دست من و جبرئیل هم آورده است بال پریدن برای تو با تو چه کرد دیدن قد دو تای من با من چه کرد دیدن فرق دو تای تو هارون من چگونه شکافد در این دیار دریای غصه های دلم بی عصای تو دیگر بس است گفتن «روحی لک الفداء» دیدی که مستجاب شد آخر دعای تو در پیش خیمه گفته ام «إرکب بنفسی انت» یعنی که بی مبالغه جانم فدای تو یک چشمه آب اگر که میان خیام بود صد چشمه خون نبود کنون زیر پای تو از خنده ها بلند شده های های من از گریه ام بلند شده های های تو این هم بخشی از شعر  است و از زبان امام حسین(ع) :  خوردی زمین و حیثیت لشکرم شکست اصلی ترین ستون خیام حرم شکست       فریادهای "اِنکسَرَ" بی دلیل نیست در اوج درد، تکیه گه آخرم شکست         از ناله های "یا ولدی" در کنار تو معلوم شد که باز دل مادرم شکست         درد مرا فقط پدرم درک می کند دیدم چگونه بال و پر جعفرم شکست         ساق عمود در سر تو گیر کرده است نعره زنم که وای، سر حیدرم شکست         تو در میان علقمه از پا نشستی و  در بین خیمه ها سپر خواهرم شکست         وقتی عمود خیمه کشیدم سکینه گفت دیدی غرور ساقی آب آورم شکست         آن شب که سوخته ها همه دور زینب اند گوید عمو کجاست ببیند سرم شکست.   کردی هم در این مصیبت جانکاه چنین سروده است: مشک برداشت به دریا برود برگردد پی یک جرعه تسلا برود برگردد امر این بود که شمشیر حمایل نکند با کمی صبر و مدارا برود برگردد همه ی وحشت دشمن هم از این بود فقط که علمدار مبادا برود برگردد پشت یک سد هزاران نفره دریا بود در خودش دید که تنها برود برگردد هدف تیر و کمانها دل مَشکی شد تا نگذارند که سقا برود برگردد دختری فکر نمی کرد به دنبال عمو با قد خم شده بابا برود برگردد