eitaa logo
کانال متن روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
40.5هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
3.4هزار ویدیو
377 فایل
﷽ 💚مقدمتان را به کانال ✅ خوب ✅ پرمحتوا ✅ و ارزشمند مجمع الذاکرین گرامی میداریم💚 مدیریت 👇 @khadeem110 @majmazakerinee لینک کانال👆 https://eitaa.com/joinchat/272171029Cdda5575628 لینک گروه 👆 https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
مقتل حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام اصابت سنگ و تیر به مسلم بن عقیل و جَعَلَ یُقاتِلُ حَتّى اُثخِنَ بِالجِراحِ وضَعُفَ عَنِ القِتالِ، وتَکاثَروا عَلَیهِ فَجَعَلوا یَرمونَهُ بِالنَّبلِ وَالحِجارَهِ، فَقالَ مُسلِمٌ: وَیلَکُم! ما لَکُم تَرمونَنی بِالحِجارَهِ کَما تُرمَى الکُفّارُ، وأنَا مِن أهلِ بَیتِ الأَنبِیاءِ الأَبرارِ؟! وَیلَکُم! أما تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّه ِصلى الله علیه و آله وذرِّیَّتِهِ؟ مسلم بن عقیل به نبرد، ادامه داد تا جراحت هاى سنگینى بر او وارد شد و از جنگیدن ناتوان شد. جمعیت بر او یورش بردند و با تیر و سنگ بر او مى‌زدند. مسلم گفت: واى بر شما! آیا به سویم سنگ، پرتاب مى کنید ـ آن گونه که به کفّار ، سنگ مى زنند ـ ، در حالى که من از خانواده پیامبرانِ ابرارم؟ آیا حقّ پیامبر را در باره خاندانش پاس نمى دارید؟ ____________________________________ منبع: الفتوح ابن اعثم کوفی: ج ۵ ص ۵٣.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️   🔹جناب «مسلم» فرزند «عقیل بن ابی طالب» از بزرگان بنی‌هاشم و پسر عموی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بود. امام حسین علیه السلام از مدینه خارج شده و در مکه بود که نامه های مردم کوفه و دعوت از ایشان بسیار زیاد شد. 🔹آخرین نامه که به امام رسید و تعداد نامه‌ها که به هزاران درخواست بالغ شد، امام بین رکن و مقام دو رکعت نماز گزارد و از خداوند متعال طلب خیر کرد. سپس مسلم را خواست و پاسخ نامه ها را نوشت و در آن آورد : «سخن شما این است که: “امامی نداریم، به سوی ما بیا شاید خدا به سبب تو ما را هدایت و متحد کند”. من ، مسلم بن عقیل برادر و پسر عموی خود را که مورد اطمینان من است به سوی شما فرستادم، پس اگر برای من نوشت که رأی خردمندان و اهل فضل و مشورت شما همان است که در نامه هایتان خواندم بزودی نزد شما خواهم آمد… » 🔹مسلم در نیمه رمضان از مکه خارج شد و به مدینه آمد. در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواند و با خانواده خود وداع کرد و با چند راهنما و همراه به سوی کوفه رفت. شرایط این سفر بسیار سخت بود و مسلم و همراهان راه را گم کردند و دو راهنما از تشنگی جان باختند. تا اینکه مسلم سرانجام در روز پنجم شوال به کوفه رسید. 🔸مردم کوفه دسته دسته نزد مسلم جمع شدند و چون نامه حضرت علیه السلام را بر آنان خواند گریستند. سپس ۱۸۰۰۰ نفر از اهل کوفه با مسلم بیعت کردند. در نتیجه او نیز نامه‌ای به امام علیه السلام نوشت و بیعت این تعداد را خبر داد و ایشان را به حرکت به سوی کوفه ترغیب کرد. هنگامی که خبر این بیعت به یزید بن معاویه رسید، وی عبیدالله بن زیاد را که حاکم بصره بود مأمور کرد تا حکومت کوفه را نیز عهده‌دار گردد. عبیدالله با حیله به شهر وارد شد و حکومت را در دست گرفت و مردم را تهدید کرد. سپس «هانی بن عروه» که از بزرگان کوفه بود و مسلم بن عقیل در منزل او پناه گرفته‌ بود را شکنجه و زندانی کرد. ▪️مسلم هنگامی که خبر شکنجه‌شدن هانی را شنید از کوفیان خواست که به یاریش بشتابند. مردم به او پیوستند و مسجد و بازار و اطراف قصر پر از جمعیت شد در حالیکه یاران عبیدالله بیش از پنجاه نفر نبودند. عبیدالله چند نفر را بین قبایل مختلف کوفه فرستاد تا آنها را تهدید و تطمیع کنند و عده‌ای از اشراف که در قصر او بودند را مأمور نمود که از بام‌های دار‌الاماره مردمی که قصر را محاصره کرده‌ بودند بترساند یا فریب دهند. اهل کوفه هنگامی که سخن رؤسا و اشراف خود را شنیدند سست شدند. کم کم نجوای خناسان زیاد شد که به هر یک به دیگری می گفتند : «برگردیم، دیگران هستند و کفایت می کنند»!! ▪️اندک اندک جمعیت از پیرامون مسلم پراکنده شد و تنها حدود سی نفر در مسجد برای یاری او باقی ماندند. مسلم که با این پیمان شکنی روبرو شد به همراه آن سی نفر به سوی “ابواب کنده” حرکت کرد. هنگامی که به آنجا رسید تنها ده نفر همراه وی باقی مانده بودند و چون از آن منطقه عبور کرد هیچکس همراه او نبود. مسلم غریبانه به این سو و آن سو نگاه کرد ولی حتی کسی نبود که وی را راهنمایی کند و یا در خانه‌اش او را پنهان نماید. سفیر حسین سرگردان در کوچه‌های تاریک کوفه راه می‌رفت و نمی‌دانست کجا برود. ▪️تا اینکه به خانه‌ای رسید که پیرزنی بر در آن ایستاده بود. نام این زن «طوعه» بود و منتظر فرزندش بود که به همراه مردم از خانه بیرون رفته بود. مسلم بر زن سلام کرد و از او آب خواست. طوعه به او آب داد و به داخل خانه رفت. دوباره که بیرون آمد مسلم را دید که بر در منزل نشسته است. گفت: «ای بنده خدا اگر آب نوشیدی نزد خانواده خود رو». مسلم خاموش ماند. زن ، دوباره و سه‌باره سخن خود را تکرار کرد. مسلم برخاست و گفت : «من در این شهر خانه و خانواده‌ای ندارم. من مسلم بن عقیل‌ام. این قوم به من دروغ گفتند و مرا فریب دادند و از مأمن خود بیرون آوردند.» پیرزن مسلم را به داخل خانه برد؛ فرشی برایش گسترد و طعامی فراهم نمود. اما مسلم شام نخورد و خوابید و در عالم رؤیا عموی خود امیرالمؤمنین علی علیه السلام را دید که به وی گفت : «بشتاب که تو فردا نزد ما خواهی بود». از سوی دیگر، عبیدالله که پراکنده شدن مردم را دید جرأت پیدا کرد از قصر خارج شد و به مسجد آمد و برای پیدا کردن مسلم هزار دینار جایزه تعیین کرد. فرزند طوعه که به خانه برگشت از وجود مسلم در منزل با خبر شد و با طلوع فجر خبر را به دشمنان رساند. عبیدالله گروهی متشکل از ده‌ها سپاهی را برای دستگیری او فرستاد. مسلم مشغول عبادت بود که لشکریان به منزل طوعه رسیدند. هنگامی که وی صدای شیهه اسبان را شنید دعای خود را به شتاب تمام کرد و زره پوشید و از طوعه تشکر کرد و به مقابله با لشگر شتافت مبادا که خانه پیرزن را بسوزانند.
مسلم که مردی جنگاور بود بیش از ۴۰ نفر از نامردان کوفی را کشت تا اینکه آنان دسته جمعی بر او حمله کردند و از بام‌ها نیز سنگ بر او می‌زدند تا سرانجام بر اثر شدت جراحات و تشنگی و نیزه‌ای که از پشت بر او فرود آمد بر زمین افتاد و اسیر شد. (برخی از منابع نیز نقل کرده‌اند که وقتی دیدند نمی‌تواند آن جناب را دستگیر کنند با نیرنگ به وی امان دروغین دادند و از این طریق ایشان را به دارالحکومه بردند.) ▪️مسلم بن عقیل هنگامی که دربند شد گفت: «انا لله و انا الیه راجعون» و شروع به گریه کرد. یکی از لشگریان از گریستن ایشان ـ با آنهمه جنگاوری ـ تعجب کرد و از سبب آن برسید. مسلم گفت : «به خدا سوگند که از کشته‌شدن باک ندارم و برای خود گریه نمی‌کنم من برای خاندان پیامبر که به اینجا می‌آیند و برای حسین و آل او گریه می‌کنم». نام خوشت قرار دل بی‌قرار من روی تو شمع روشن شب‌های تار من بی‌خانه‌ام ولی به دلم کرده خانه غم نبود کسی به جز در و دیوار ، یار من مسلم را به دستور عبیدالله بر بام قصر دارالاماره بردند، در حالی که تسبیح خداوند می‌گفت و استغفار می‌کرد. من انتظار می‌کشم اما نمی‌کشد غیر از طناب دار، کسی انتظار من هم خود به روی بامم و هم آفتاب عمر ای باغبان! بیا که خزان شد بهار من ▪️سپس او را گردن زدند و ابتدا سرش و سپس بدنش را از بام به زیر افکندند تا مردم ببیند و سپس بدن مبارکش را در انظار پیمان‌شکنان کوفه آویزان کردند. من از فراز بام کنم جان نثار تو کوفی ز بام، سنگ نماید نثار من ▪️هانی را نیز که پیر مردی ۸۹ ساله بود را به بازار کوفه بردند و با وضعی دلخراش کشتند و به دار آویختند در حالی که یاران خود را صدا می‌کرد و هیچکس به یاری او برنخواست. ▪️آنگاه ابن زیاد سرهای مبارک هانی و مسلم را به شام نزد یزید فرستاد. بدن مسلم‌بن‌عقیل اولین بدن از بنی هاشم بود که آویخته گشت و رأس او اولین رأسی بود که به دمشق فرستاده شد. الا لعنه الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون. منابع: ۱_سید بن طاووس ؛ اللهوف فی قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضی، ۱۳۶۴ . ۲_شیخ عباس قمی ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقیق علامه ابوالحسن شعرانی ؛ قم: انتشارات ذوی‌القربی،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابر رحمت می‌نشیند بر سر دوش نسیم فصل باران است «بسم الله الرحمن الرحیم» ای عزایت خوش ترین بزمِ خداجویان سلام! ای که داری خیمه‌ در اعماق جان های سلیم چشم هایم زادگاه ابرهای بی قرار دستهایت آسمان رحمت از عهد قدیم در هوای آسمانت باز هم پر میکشم سمت پرواز کبوتر های بامت یا کریم در مسیرت باز می‌گردند درهای نجات راه تو سیر الی الله و صراط المستقیم تا مسیر عطرت از سمت جهنم بگذرد می‌شود آنی جهنم صحن جنات النعیم صاحب جانهای عالم هستی و با این حساب هرچه جان پای تو بگذاریم کم می آوریم از غبار آستانت شعبه می‌سازد بهشت عالمی هستند زیر سایه ی مهرت مقیم
ع زلف تو در چنگ پیچ و تاب نیافتد موی سفید تو در خضاب نیافتد راه نبندند بر تو مردم کوفه پرده نشینت در اضطراب نیافتد سر به بیابان کربلا نگذاری جسم تو بی سر در آفتاب نیافتد دوره نگیرند کوفیان پسرت را اکبرت از اسب با شتاب نیافتد نشکند از بی برادری کمر تو دست اباالفضل بر تراب نیافتد داغ عطش بر دلت دمی ننشیند حنجر طفلت به التهاب نیافتد تشنگی از نای اصغرت نبرد نا از عطش آن چشمها به خواب نیافتد دختر شیرین زبانت آب بنوشد تا به لبش حرف آب آب نیافتد راهی گودال اگر شدی نظری کن تا که سکینه به آب و تاب نیافتد سنگ نگیرد نشانه‌ات روی مرکب پای نگین تو از رکاب نیافتد گردن باریک تر ز موی تو ای گل مثل در شیشه‌ی گلاب نیافتد کار به عمامه و عبات ندارم پیرهنت دست شیخ و شاب نیافتد زینبت از خیمه قتلگاه نیاید چشم حرامی بر آن جناب نیافتد کاش در آن های و هو به جای النگو دست زنان حرم طناب نیافتد فاصله‌ی ناقه تا تراب زیاد است دخترت از ناقه بر تراب نیافتد معجر و چادر که هیچ در دل بازار سایه‌ی زنها هم از نقاب نیافتد راهت بر مجلس شراب نیافتد چشم تو در تشت بر رباب نیافتد تشت ، روی نیزه ، قتلگاه ، خلاصه زلف تو در چنگ پیچ و تاب نیافتد
ع چشمم به پرچم خیره مانده بیقراری میکنم دارم برای نوکری لحظه شماری میکنم یا سینه زن، یا گریه کن، یا چای ریزِ هیئتم در روضه ات هر سال با إذن تو کاری میکنم یا سیدالمظلوم؛ آقاجان! محرّم لازمم هر شب اگر از چشم هایم اشک، جاری میکنم با معصیت های جدیدی آمدم! امّا ببین- با نیّت توبه برایت سوگواری میکنم اربابِ خوبم! بیشتر از پیش تحویلم بگیر چون بیشتر از پیش احساس ِ «نداری» میکنم شال عزایت را به شعرم میکشم با یک سلام جان میدهم با بغض، مرثیه نگاری میکنم پای لهوفِ تو؛ چه بیتابانه میگویم حسین(ع) گریه برای تکّه تکّه زخم ِ کاری میکنم مقتل از آنجا که به نصبِ نعل تازه میرسد بر صورت و سر میزنم! بد بیقراری میکنم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محرم حسین ورد زبون بچگیم تا حالا حسین تنها رفیق من توی این دنیا حسین اذن دخولمو بِده ای آقا ای آقا... روضه شروع شده دوباره روضه خون ذکر مصیبت تو رو میخونه روضه شروع شده دوباره روضه خون قصه ی غربت تو رو میخونه روضه شروع شده روضه شروع شده ای بی یارو بی یاور شاهنشاه بی لشکر ای کشته ی بی پیکر ای بی سر ای بی سر افتادی بین گودال میرفتی دائم از حال سَرِ سرت شد جنجال ای بی سر ای بی سر حسین شیر حلال همه ی مادر ها حسین چشم امید همه ی نوکر ها حسین دلیل اشک کل پیغمبر ها ای آقا خیمه به پا شده دوباره نوکرت میکوبه از داغ غمت بر سینه خیمه به پا شده دوباره مادرت با گریه مقتل تو رو میبینه خیمه به پا شده خیمه به پا شده ای افتاده در صحرا پیش چشمای زهرا لب تشنه بین دریا ای آقا ای جسم گرما دیده تکه تکه پاشیده در خاک و خون غلتیده ای آقا حسین فقط تو هستی که برام دلداری حسین تو اَبر رحمتی که هی می باری حسین غمت نمیشه تا ابد تکراری ای آقا نوشته مقتلت که تشنه بودیو سرِ بریدن سرت شد دعوا نوشته مقتلت که زنده بودیو راهیِ خیمه ها شدن نامردا نوشته مقتلت نوشته مقتلت روی جسمت میشینه اومد قاتل رو سینه خواهر داره میبینه میبینه میبینه نیزه محکم تر می زد رو رگ هات خنجر می زد طعنه به خواهر می زد میبینه میبینه
محرم ع سبک چونکه نباشد وفا به کوفه عزیز زهرا نیا به کوفه آمد سر من عذاب کوفه عزیز زهرا نیا به کوفه ارزشی ندارد عهدی که بستند کوفیان وعده هاشان را شکستند یاحسین یاحسین نیا به کوفه4 قربان نامت ایل و تبارم فکر تو هستم با حال زارم در کوفه تنهای روزگارم فکر تو هستم با حال زارم میفروشند به دیناری سرت را یا نیا یا نیاور دخترت را یاحسین یاحسین نیا به کوفه4