#پیامتسلیت
#مدیریتشعب_پستبانک_استاناصفهان
همکار گرامی:سرکار خانم شاه علی
بااندوه و تاسف فراوان،
درگذشت پدر گرامیتان را به جنابعالی و خانواده محترم تسلیت عرض نموده وضمن آرزوی صبر برای شما وسایر بازماندگان،ازدرگاه خداوند منان برای آن مرحوم علوّ درجات مسئلت مینماییم.
(مدیریت شعب پست بانک استان اصفهان)
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
#خبر
♨️ با حکم حضرت آیتالله خامنهای، محمد مخبر مشاور و دستیار رهبری شد.
✍ متن حکم رهبر انقلاب به این شرح است:
✏️ بسم الله الرحمن الرحيم
جناب آقای دکتر محمد مخبر دام توفیقه
با عنایت به خدمات متعهدانه و تأثیرگذار جنابعالی در عرصههای مدیریتی و اقتصادی بویژه در دولت شهید رئیسی، و سیاست درست و مدبرانهی بکارگیری نخبگان و جوانان پرانگیزه و تلاشگر در اجرای طرحهای گوناگون، شما را به عنوان مشاور و دستیار رهبری منصوب میکنم.
انتظار میرود در امتداد سیاست مزبور، شناسائی نیروهای جوان و همکاری با آنان را با برنامهریزی منطقی، پی گرفته و در کمک به دستگاههای دولتی و غیره از آن بهرهبرداری نمائید.
توفیقات شما را از خداوند متعال مسألت میکنم.
سیدعلی خامنهای
۲ مهر ۱۴۰۳
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
❤️رحمت خدا بر او که حامی کارگران معدن بود..
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نوستالژی😀
دهه شصت و هفتادیا میدونن😊
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
4_327849576851570838.mp3
1.96M
#پویشنور
آیه152🌹ازسوره بقره 🌹
فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ
پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم، و براى من شكر كنيد و كفران نورزيد.
آیه152🌹ازسوره بقره 🌹
فَاذْكُرُونِي : پس یاد کنید مرا
أَذْكُرْكُمْ :تا یاد کنم شمارا
وَ اشْكُرُوالِي :وسپاس بگذاریدبرای من
وَ لا تَكْفُرُونِ:وناسپاسی ام نکنید
🇮🇷 کانال رسانه مردمی مالواجرد
💠@malvajerd1💠
🔆نه میلرفعتونه حاجتِکساستمرا
غُبارِکویحُسینَـمهمینبساستمرا
#السلامعلیکیااباعبدالله❤️
#صبحتونحسینی☀️
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
🗓تقویم امروز...
#روز_جهانی_قلب
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
🌸🍃 #تلنگر
یه روزایی تو زندگیمون هست، که هیچ اتفاﻕ خاصی نمی افته،
ما به این روزا میگیم:
تکراری…
خسته کننده...!
ولی حواسمون نیست که میتونست اتفاقات بدی تو این روزها بیفته
طوریکه روزی صد بار دعا کنی کاش همون روزای تکراری باز هم تکرار بشن…
خدایا..
به خاطر همه ی روزای تکراری اما بی مصیبت هزاران بار شکر💖
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
#آگهی #فروش
باسلام
🔸 فروش پسته تازه از مالواجرد
🔸 قیمت مناسب ..
📱صادقی ۰۹۱۳۴۲۵۴۳۸۰
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹یک معلم روز اول کلاس کتابهای درسی را معرفی کرد، و چقدر زیبا قرآن را معرفی کرد👌
✍قرآن کریم والاتر از هر کتابی است که در دوران تحصیل می خوانیم.
اما متاسفانه میبینیم در مدارس کمترین بها به آن داده میشود.
امیدواریم معلمان گرامی ما بیش از پیش اهمیت این کتاب آسمانی را باروشهای جذاب به فرزندان ما بیاموزند..
چرا که مدرسه هم مسئول آموزش هست و هم پرورش.
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
❓سوال:
❌ چرا بعد از آزادی خرمشهر پیشنهاد صلح عراق از سمت ایران پذیرفته نشد؟
#دفاعمقدس
.🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
#سالمباشیم
👆تغذیه های مفیدبرای سلامت قلب:🫀
👇عوامل تاثیرگذار در تضعیف قلب:🫀
رژیم غذای ناسالم، کلسترول خون بالا، فشار خون بالا، میزان تحرک بدنی، چاقی، دیابت، پروتئین واکنشگر C، استرس، افسردگی، خشم، سیگار کشیدن و نوشیدن الکل.
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنز_جبهه😄
رزمنده زرنگ😅
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زیباییهای_خلقت
بچه طاووس دیده بودین تاحالا؟😍🦚
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
رسانه مردمی مالواجرد
📚 #تنها_میان_داعش 📖 #قسمت_بیستوچهارم4⃣2⃣ روزها زخم دلم را پشت پرده صبر و سکوت پنهان می کردم و فقط
📚#تنها_میان_داعش
📖#قسمت_بیستوپنجم5⃣2⃣
با دست هایی که از تصور تعرض داعش میلرزید، نارنجک را از
دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد. این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا میگرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمنده اش به پای چشمان وحشت زده ام افتاد :
《انشاءالله کار به اونجا نمیرسه...》
دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، به سختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پله های ایوان پایین رفت. او میرفت و
دل من از رفتنش زیر و رو میشد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد.
عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، ام جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بیحال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :
《دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما شیر دارید؟》
عباس بی معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. میدانستم از شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. از پله های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :《پس یوسف چی؟》
هشدار من نه تنها پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به ام جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :
《یه شیشه آب میاری؟》
بیقراری های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد :
《برو خواهرجون!》
نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم.
وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم ام جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به ام جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت. دستان زن بینوا از شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. ام جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه
نمیرود و در آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم. دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با گریه ای که گلویم را بسته بود التماسش کردم :
《یه ساعت استراحت کن بعد برو!》
انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان آسمانی اش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :
《فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با حاج قاسم قرار گذاشتیم!》
و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را مشتاقانه به سمت
معرکه میکشید. در را که پشت سرش بستم، حس کردم قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بیخبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد. پای ایوان که رسیدم ام جعفر هنوز به کودکش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :
《خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!》
او دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد. چشمان او هم هنوز از شادی
خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :
《حاج قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی داعش وایسادن! شیخ
مصطفی میگفت سیدعلی خامنه ای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!》
#ادامهدارد...
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
رسانه مردمی مالواجرد
▪️#مراسمترحیم ضمن تسليت مجدد خدمت کانون داغدار شاهعلی، بهاطلاع میرسانیم : ⚜مراسم #شبسوم مرحوم
📣 #اصلاحیه
به اطلاع میرسانیم:
⚜مراسم #شبهفت مرحوم
#کربلاییحاجحسین_شاهعلی
🔹پنجشنبه ، ۵مهرماه
🔹ساعت ۱۵:۳۰ الی ۱۷
🔹 در مکان #حسینیه_گلزارشهدای_مالواجرد
برگزار میگردد.
شادی روحشان
وجمیع مومنین و مومنات،فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.🌹🌹
اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
#اگه دنبال یه کانالی که تنوع و کیفیت و ارزونی داشته باشه 😍
کاری داشتی من اینجام هم حضوری و هم انلاین👇🏻🌱
🆔️@saeede_n_o
🔸انواع نظم دهنده 🔸 کوله🔸 ساک ورزشی 🔸پتومسافرتی 🔶️ کیف زنانه شیک برای خانومای خاص 🤗
هرچی بخوای اینجا داره تک و عمده🤩
و اینکه😍 ارسال ب تمام نقاط کشور✈️🚚
بزن روی لینک👇🏻😊
https://eitaa.com/joinchat/1704788418C1620107a05
4_327849576851570839.mp3
1.68M
#پویشنور
آیه153🌹ازسوره بقره 🌹
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! (در برابر حوادث سخت زندگى،) از صبر و نماز كمك بگيريد، همانا خداوند با صابران است
آیه153🌹ازسوره بقره 🌹
ياأَيُّهَا :ای
الَّذِينَ :کسانی که
آمَنُوا :ايمان آوردهايد
اسْتَعِينُوا : یاری بجویید
بِالصَّبْرِ:به وسيله شکیبایی
وَ الصَّلاةِ:ونماز
إِنَّ: همانا
اللَّهَ :الله
مَعَ:با
الصَّابِرِينَ:شکیبایان است
🇮🇷 کانال رسانه مردمی مالواجرد
💠@malvajerd1💠
اَراد الله بلند آوازه بادا ابی عبدالله
مردم همه آمدند و رفتند اما تو همیشه ماندگاری
#السلام_علیک_یاسیدالشهدا✋
#صبحتون_حسینی ⛅️
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
❤️🌱
"به خاطر بسپار "
زندگی بدون چالش ؛ مزرعه بدون حاصل است.
باد،با چراغ خاموش کاری ندارد؛
اگر در سختی هستی بدان که روشنی.
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
41.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اطلاعیه
شهیدان از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم
یادواره شهدای دهستان رامشه🥀
🔺راوی هشت سال دفاع مقدس:
سردار عبدالمحمود محمودی
🔻مداح اهل بیت:جناب آقای کرمی
🔸زمان:چهارشنبه مورخ ۱۴۰۳/۷/۴ ساعت ۸:۰۰ شب،گلزار شهدای رامشه
رسانه مردمی مالواجرد
📚#تنها_میان_داعش 📖#قسمت_بیستوپنجم5⃣2⃣ با دست هایی که از تصور تعرض داعش میلرزید، نارنجک را از دست
📚#تنها_میان_داعش
📖 #قسمت_بیستوششم6⃣2⃣
《حاج قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت سیدعلی خامنه ای به حاج قاسم گفته
برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!》
سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان میکرد، به گوشم رساند :
《بیچاره مردم سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!》
با خبرهایی که میشنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم می پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :
《شوهرم دیروز میگفت بعد از اینکه فرمانده های شهر بازم اماننامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمیذاره یه مرد زنده از آمرلی بره بیرون!》
او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما نارنجک آورده و از چشمان خسته و بی خوابش خون می بارید. از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک
نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش می آورد، عذاب میکشید و اگر شهید شده بود، دلش حتی در بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود! با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را سیر کند. به سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی رزمنده ای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او
بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید :
《حاجی خونه اس؟》
گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک هایش
مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بی پرده پرسیدم :
《چی شده؟》
از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :
《بچه ها عباس رو بردن درمانگاه...》
گاهی تنها خوش خیالی میتواند نفس رفته را
برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :
《دیدم دستش زخمی شده!》
و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :
《الان که برگشت یه راکت خورد تو خاکریز.》
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زن عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم هایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم.
تخت های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر خونی به رگهایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد
و بالای سرش از نفس افتادم. دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، علقمه عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این جراحت به چشمم نمی آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود..
#ادامهدارد..
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اطلاعیه📣📣📣📣
#ستادپیشرفتمالواجرد
ویدئو بالا رو ببین👆
🥳🥳
نمونه یــــک روز خـــــــاطــــــره انـــگـــــــیــز ...
🤩 بــــرای بچه های مالواجرد😍
┅═✧ کارســـــوق هـــــــوافـــضــا ✧═┅
_برنامه ای:
_جذاب و شاد
_بازی محور
_کلی بازی
_میان وعده
🌻ویژه دختران و یا پسران پایه سوم به بالا🌻
✅✅ درواقع تا فردا ظهر هر گروهی که تعداد بیشتری ثبت نام داشتیم(دختران یا پسران)،برنامه برای همان گروه اجرا خواهد شد.
پس بجنبید بچه ها😃
⛪️مکان:مدرسه شهید نیکبخت مالواجرد⛪️
⏰زمان :فردا، پنجشنبه ۵مهرماه
ساعت ۱۵ عصر تا ساعت ۱۸⏰
🛑هزینه ورودی: ۳۰ هزارتومان
🟢جهت ثبت نام با شماره زیر هماهنگ کنید
📱
09134254015نیکبخت ⛔️لطفا هماهنگ شده وارد برنامه شوید 💯خوش میگذره بـــــــــــــــــــــــــیا منتظرم 💯 (ستاد پیشرفت روستای مالواجرد) 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
رسانه مردمی مالواجرد
#اطلاعیه📣📣📣📣 #ستادپیشرفتمالواجرد ویدئو بالا رو ببین👆 🥳🥳 نمونه یــــک روز خـــــــاطــــــره انـــگ
دختر خانوم ها وآقا پسرهای گل🥰
دقت داشته باشید..
♨️♨️این یک رقابت بین شما دو گروهه..
و هر گروهی که بیشتر ثبت نام داشته باشه،
برای این برنامه هیجان انگیز انتخاب میشه🤩🤩
پس فرصت رو از دست نده..🏃♂🏃
زودتر به شماره درج شده تماس بگیر و با ثبت نامت آمار خودتون رو بالا ببر✌️
فعلا...✋