eitaa logo
رسانه مردمی مالواجرد
1.1هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
119 فایل
🔷رسانه مردمی روستای مالواجرد 🌹روستایی با ۲۹ شهیدگلگون‌کفن🌹 🔸️پوشش خبری: مالواجرد،منطقه و اخبارمهم‌کشوری 🌟وفعالیتهای ستادپیشرفت روستا ✅شروع فعالیت کانال:۲۸دی۱۳۹۸ ارسال پیشنهادات،اخبار و یاتبلیغات به آیدی زیر: @admineresaneh @adminemalvajerd1
مشاهده در ایتا
دانلود
📿 🔹 امام على(ع): مشورت کردن، چشمه هدايت است. 🔹 📚غرر الحکم: ۱۰۲۱، ميزان الحكمه، ج‌۱۲، ص: ۵۹۱. 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠@malvajerd1💠
👨🏻‍🦰دونالد ترامپ: بعد از رفتن به کاخ سفید ایران و اسرائیل را آشتی خواهم داد؛ حتی حاضرم برای صلح در خاورمیانه به تهران و تل‌آویو سفر کنم. ✍داستان ما که با تو،قضیه ی پدرکشتگیه،،هنوز خون سردارمون خشک نشده. شماها خودتون عامل جنگ درخاورمیانه اید..لازم نیست برای ما نقشه ی صلح بکشی،تو فقط سگ هارِ صهیونیستت رو بردار و از منطقه برو که بزودی با وعده صادق ۳ بدجوری پشت و رو میشید😎 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
🔹إنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ 🔸خدا توكل كنندگان را دوست دارد 📗سوره‌ آل عمران، آیه ۱۵۹ 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
رسانه مردمی مالواجرد
📚#قلبهای‌بی‌تپش💓 📖#قسمت‌پانزدهم5⃣1⃣ بی‌توجه به درگیری جاوید با افراد دیگر باند، پدال گاز را محکم فش
📚 📖⃣1⃣ 🔴قلب‌های بی‌تپش🔴 خسته‌تر از همیشه برگشتم خانه. علی خیلی اصرار می‌کرد که شب کنارم بماند یا مرا برساند خانه ی پدر و مادرم اما قبول نکردم و با تندخویی خواستم در زندگی خصوصی‌ام دخالت کند. اتومبیل را مقابل خانه پارک کردم و افتان و خیزان خود را از پله‌ها بالا کشیدم. دست لرزانم به دنبال دسته‌کلید می‌گشت. حواسم هیچ سر جای خود نبود و نمی‌دانستم کلید اصلی کدام یکی است. به زحمت رفتم تو. وقتی به طرف جالبالسی می‌رفتم زیرچشمی به آشپزخانه نگاه می‌کردم. سر تا پایم خاک‌آلود بود. لباس‌هایم را ریختم توی ماشین لباس‌شویی و رفتم حمام. نمی‌دانم چند دقیقه بود که نشسته بودم زیر جریان آبی که یادم نیست گرم بود یا سرد. سرگیجه‌ام امان ایستادن نمی‌داد. بالاخره حوله‌ای دور خود پیچیدم و بیرون آمدم. ایستادم مقابل آشپزخانه و مدت نامعلومی به صندلی خالی شقایق نگاه کردم. قطرات اشک بی‌اختیار از گونه‌هایم سرازیر شدند. شقایق از پشت لحظه‌ها هم پر کشیده و رفته بود و خانه‌ام در تاریکی غرق می‌شد... ********** دم‌دمای غروب، خسته از کار روزانه به خانه برگشت. هنوز اتومبیل را به درستی پارک نکرد بود که تلفنش زنگ زد. به شماره ی ناشناس نگاهی انداخت و با اکراه دکمه ی سبز را فشرد. - بفرمایید. صدای نگران زنی از آن سوی خط او را به خودش آورد. - سلام علی آقا. خوبین؟ ببخشید که مزاحم شدم. - سلام خانم صفورا. ممنونم. خواهش می‌کنم. شما خوبین؟ آقای صفورا خوبن؟ سعید خوبه؟ - راستش منم می‌خواستم در مورد سعید از شما بپرسم. ازش خبری ندارین؟ سروان شاهد خودش را باخت. همان لحظه در دلش به خود لعنت می‌فرستاد که چرا رفیق خود را در آن حال تنها گذاشت. سعی می‌کرد خودش را خون‌سرد نشان بدهد: - من دیشب رسوندمش خونه. امروز اداره نیومد؛ فکر کردم داره استراحت می‌کنه. - خدا مرگم بده. مگه بچه‌م چیزیش شده؟ - نه خانم صفورا. هیچ طوریش نشده. فقط یه مشکل کاری بود. می‌دونین که شغل پلیسا چطوریه؟ - اتفاقی افتاده که من بی‌خبرم؟ - سعید چیزی بهتون نگفته؟ - راجع به چی؟ - قاتل زنش پیدا شد. - آخیش! الهی شکر؛ ایشاالله که هر چی زودتر همه‌شونو اعدام کنن. - دیگه لازم نیست. سعید این کارو کرد. - خدا مرگم بده؛ اونارو کشت؟ - متاسفانه. مادر سعید مکث کرد. سروان شاهد خوب می‌دانست که پیرزن بیچاره شوکه شده و بنابراین صبورانه منتظر ماند تا زن بر اعصاب خود مسلط شود. - باشه، فهمیدم. ببخشید که مزاحم شدم. من الان می‌رم خونه ی سعید. شاهد با دستپاچگی گفت: - صبر کنید خانم صفورا. اجازه بدین منم بیام تا با هم بریم. چندین بار زنگ آپارتمان را فشرد اما هیچ پاسخی در کار نبود. نگاه نگرانشان در هم گره خورد. سروان شاهد سرش را تکان داد و خانم صفورا باعجله دستش را برد درون کیفش و دسته‌کلیدی بیرون آورد و با انگشتان لرزانش یکی را انتخاب کرد تا در اصلی را باز کند. هر دو شتابان خود را به آسانسور رساندند و به طبقه ی چهارم رفتند. سروان شاهد چند بار محکم به در کوبید اما باز هم پاسخی در کار نبود. مادر سعید بدون معطلی با کلید دیگری در را باز کرد و به سرعت وارد خانه شد. همه جا تاریک بود. پیرزن عصبی کورمال‌کورمال به دنبال کلید برق گشت و آن را فشار داد. چشمان تیزبین سروان شاهد به آشپزخانه افتاد که ظرف‌های شکسته در آن دیده می‌شدند. وضع سالن پذیرایی هم کمابیش مثل آشپزخانه بودند. همه چیز این‌جا و آن‌جا ریخته بود روی زمین. خانم صفورا سراسیمه دوید طرف اتاق خواب و پسرش را صدا زد اما هیچ کس در خانه نبود. پلیس کهنه‌کار به اطراف نگاهی انداخت و دوباره برگشت به آشپزخانه. با دقت روی میز و زمین را نگاه می‌کرد که رد باریکی از خون بر دیواره ی کنار یخچال یافت. سراسیمه به مادر سعید گفت: - خانم صفورا لطفاً به هیچ چیز دست نزنید. خواهش می‌کنم. خیلی مهمه. همون جایی که هستین بشینید. منو ببخشید اما فکر می‌کنم برای سعید اتفاق بدی افتاده باشه. باید با اداره تماس بگیرم. پیرزن بیچاره به صدای بلند به گریه افتاد و از حال رفت و افتاد روی زمین. شاهد از این‌که چنین بی‌پروا منظورش را رسانده بود به خود لعنت فرستاد و به اتاق خواب رفت و بالشی آورد و گذاشت زیر سر او. بعد هم با عجله آب قندی درست کرد و سعی کرد مادر نگون‌بخت را به هوش آورد. بعد به اورژانس زنگ زد و سپس سرهنگ وثوق را در جریان گذاشت. - فکر می‌کنی چه بلایی سرش اومده شاهد؟ - فکر می‌کنم دزدیدنش جناب سرهنگ. به نظر می‌یاد این‌جا درگیری پیش اومده. البته بهتره کارشناس بفرستین تا خون رو به آزمایشگاه بفرستیم. شاید مال صفورا نباشه. - از همه ی همسایه تحقیق کن. بعدم سریع بیا اداره. الان دستور می‌دم تمام افراد باند پرویزو ببرن اتاق بازجویی. قبل از صبح باید صفورا رو پیدا کنی شاهد. - اطاعت جناب سرهنگ. مطمئن باشید که پیداش می‌کنم. ... 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😅 خلاصه که موقع کردن حواستون باشه😅😂 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
✅ میوه‌ای که نمی‌گذارد «پیر» شوید! 👌🏻 انار علائم پیری را به تأخیر می‌اندازد و به دلیل آنکه ترکیبات آنتی‌اکسیدانی دارد باعث می‌‌شود آسیب‌های پوستی و آکنه را درمان کند و به تقویت فولیکول‌های مو پرداخته و جریان خون را بهبود می‌بخشد 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
➖♦️♦️➖ 🔻تفکر خلاقانه🔺 سالها پیش در یک شهر ایتالیایی کوچک، بازرگانی مبلغ زیادی به یک نزول‌خوار بدهکار بود.😔 نزول‌خوار پیرمرد زشت‌رویی بود که ازقضا خیال دختر بازرگان را در سرمی‌پروراند❗️ سرانجام تصمیم گرفت پیشنهادی به بازرگان بدهد تا حساب‌شان به کل صاف شود‼️ پیشنهاد پیرمرد ازدواج با دختر او بود. نیازی به گفتن نیست که پیشنهادش با نگاه نفرت‌آمیز بازرگان مواجه شد.😖 نزول‌خوار پیر پیشنهاد داد دو سنگ‌ریزه را داخل کیسه بیاندازد، یکی سفید و دیگری سیاه، دختر بیاید و یک سنگ‌ریزه را از داخل کیسه بیرون بیاورد. اگر سیاه از آب درآمد بدهی آن‌ها با شرط ازدواج صاف می‌شود.❗️ اگر سفید از آب درآمد، بدهی آن‌ها بدون شرط ازدواج صاف می‌شود.❗️ آن‌ها روی مسیری پوشیده از سنگ‌ریزه در باغ بازرگان ایستاده بودند. پیرمرد خم شد و دو سنگ‌ریزه برداشت. دراین‌بِین دختر دید که پیرمرد دو سنگ‌ریزه‌ی سیاه را داخل کیسه انداخت😠 پیرمرد که گمان نمی‌کرد دختر بویی برده از او خواست به سمت کیسه بیاید و یکی از آن‌ها را از کیسه بیرون بیاورد. ➖دختر سه انتخاب پیش‌روی خود داشت: 👈نپذیرد که سنگ‌ریزه‌ای از داخل کیسه بردارد. 👈هر دو سنگ‌ریزه را بیرون بیاورد و حقه‌بازی پیرمرد را فاش کند. 👈یک سنگ‌ریزه را از کیسه بیرون بیاورد و با دانستن این که سیاه است خودش را فدای بدهی پدرش کند. او سنگ‌ریزه‌ای را از داخل کیسه بیرون آورد و قبل از اینکه چشم بقیه به آن بیفتد، طوری وانمود کرد که «تصادفاً» از دستش به روی زمین پوشیده از سنگ‌ریزه افتاده و رو کرد به پیرمرد نزول‌خوار و گفت: «وای چقدر من بی‌دست‌وپام❗️ مهم نیست. سنگ‌ریزه‌ای که داخل کیسه جامانده نشان می‌دهد سنگ‌ریزه‌ی افتاده کدام بوده⁉️» ⭕️روشن است که سنگ‌ریزه جامانده هم سیاه است و نزول‌خوار ازآنجاکه نمی‌خواست حقه‌اش برملا شود چاره‌ای نداشت جزاینکه وانمود کند سنگ‌ریزه‌ای که به زمین افتاده سفید است و بدهی بازرگان را بدون شرط ازدواج با دخترش صاف کند.👌 ✅ همیشه می‌توانید با بر موقعیت‌های دشوار غلبه کنید. ✔️تسلیم گزینه‌هایی که فقط دیگران پیش روی شما می‌گذارند نشوید. 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
📡🔷 ضمن تسلیت خدمت کانون داغدار به‌اطلاع می‌رسانیم : ⚜پدری مهربان و همسری فداکار ⚜ مرحوم شادروان 🕯 (ابراهیم‌حسین‌باقر) ▪️ساعتی پیش در یکی از بیمارستان‌های تهران 💠 🔷مراسم متعاقبا اعلام می‌گردد 🔰 روحش 🔰 مع الصلوات 💠اللهم صل علی محمدوآل محمد و عجل فرجهم 📡مجموعه‌فرهنگی‌هنری‌پابرج 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
رسانه مردمی مالواجرد
📡🔷 #انالله‌واناالیه‌راجعون ضمن تسلیت خدمت کانون داغدار به‌اطلاع می‌رسانیم : ⚜پدری مهربان و همسری فدا
📡🔹بدین‌وسیله مراسم و آئین 🕯 🔷فردا ۱۶ آبان‌ماه ۱۴۰۳ راس ساعت ۱۰:۳۰ 🔶مقابل درب سالن عروجیان بهشت‌زهرا (س) انجام می‌شود 🌐درخواست می‌کنیم نثار روح آن فقید سعید و ارواح ، برادران و والدینش قرائت فرمائید 💠اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 📡 مجموعه‌فرهنگی‌هنری‌پابرج 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
🧿"چاپ بنر پارسیان" چاپ انواع بنر تبلیغات، تابلو ، کربلایی ، تسلیت و ... ((پرینت رنگی ،اعلامیه ترحیم و...)) "کیفیت ، سرعت ، قیمت" حسن آباد - میدان نماز ابتدای خیابان ایثارگران (ارسال رایگان به سراسر جرقویه) ابوالحسنی 09376330748 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
1_1758384484.mp3
1.16M
آیه197🌹ازسوره بقره 🌹 الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى‌ وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ‌ (موسم عمره و) حج (در) ماههاى معيّنى است (شوّال، ذى‌القعده، ذى‌الحجة)، پس هر كه در اين ماه‌ها فريضه‌ى حج را ادا كند، (بداند كه) آميزش جنسى و گناه وجدال در حج روا نيست و آنچه از كارهاى خير انجام دهيد خدا مى‌داند. و زاد و توشه تهيه كنيد كه البتّه بهترين زاد و توشه، پرهيزگارى است. اى خردمندان! تنها از من پروا كنيد. آیه197🌹ازسوره بقره 🌹 الْحَجُّ : موسم حج أَشْهُرٌ : ماه هایی مَعْلُوماتٌ:معلوم ومعین است فَمَنْ:وکسی که فَرَضَ:واجب گرداند برخود فِيهِنَّ :درآن ماه‌ها الْحَجَّ: حج را فَلا:پس بداندکه روانیست رَفَثَ:آمیزش وَ لا :ونه فُسُوقَ:نافرمانی وَ لا:ونه جِدالَ : مجادله فِي:در الْحَجِّ :حج وَ ما :وآنچه تَفْعَلُوا :می کنید مِنْ:از خَيْرٍ:نیکی يَعْلَمْهُ:می داند آن را اللَّهُ :الله وَ تَزَوَّدُوا :وتوشه برگیرید فَإِنَّ:که همانا خَيْرَ :بهترین الزَّادِ:توشه التَّقْوى‌ :پرهیزگاری است وَ اتَّقُونِ:وپرواکنید ازمن يا أُولِي الْأَلْبابِ‌:ای خردمندان 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠@malvajerd1💠