⚜🔹⚜
قورمه سبزی
نگران بوی قورمه سبزی بود. در را باز کرد و به سرعت دوید سمت اتاق. لباسش را عوض کرد و شیشهی عطر را برداشت. هنوز دستش بوی پیاز میداد و موهایش بوی گشنیز سرخ شده! اشک روی چشمانش را گرفت!
علی با تعجب آمد توی اتاق و پرسید: فاطمه! چرا جواب سلامم رو ندادی؟ چرا این جوری فرار کردی؟ چرا ناراحتی؟
فاطمه گریان گفت: از صبح درگیر کارها بودم؛ خونه رو مرتب کردم و غذا گذاشتم. اما بوی لعنتی قورمه سبزی میدم! دلم میخواست بوی عطر بدم که تو بدت نیاد، که فکر نکنی بیسلیقهم! ولی...!
علی با قهقهه گفت: خانوم من! قورمه سبزیای که بوش توی کل خونه نپیچه که قورمه سبزی نیست! دستی که بوی پیاز نده که غذا نپخته! عزیز دل من! خانومی که بوی غذا میده کدبانوه؛ نه بیسلیقه.
اما بعضی روزها هم بذار غذا با من باشه و تو برام عطر بزن. 😉
⚜🔹⚜
#داستانک
#سبک_زندگی #همسرانه
✍ #فهیمه_انوری
#منگنهچی
🔹⚜ @mangenechi
🌸🍃🌸🍃
پاسخ۱+۱، دو نمیشود اگر این یکها حاصل نگاه محبتآمیز همسران به همدیگر باشد؛ زیرا آنگاه نظر رحمت الهی هم بر آن افزوده خواهد شد.
پیامبر اسلام -صلی الله علیه و آله و سلم - فرمود:
وقتی مرد با محبت به زن خویش مینگرد و زنش نیز با مهر به او نگاه میکند، خداوند با نظر رحمت به آنها خواهد نگریست.
🌸🍃🌸🍃
#خانواده #همسرانه #سبک_زندگی
#در_محضر_روایت
✍ #سمیه_سبزهای
@mangenechi
🌼🍂
قدیم برخلاف حالای بعضی خانوادهها، پدر فقط یک عابر بانک نبود؛ یا هیولایی که مادر هرجا کم میآورد، بچهها را از کتکش بترساند.
قدیمها پدر از در که میآمد، میشد شمع خانه. بچهها و همسر، دورش جمع میشدند. نه یکی، نه دوتا، شش تا، پنج تا، هشتتا!
بچهها، دور پدر جمع میشدند و پدر شام را کنارشان میخورد. بعد فیتیلهی چراغ گردسوز را پایین میکشیدند و تازه بزم آغاز میشد.
پدرِ با ابهت روز، تبدیل میشد به قصهگوی شب. قصههای شاهنامه، حملهی حیدری، منتهی الامال. قصههایی که فقط قصه نبودند، پر بودند از رمز و راز زندگی. پدر آن روزها، معلم بیچوب بچهها بود.
بچهها دور پدر عشق میکردند و همین طور که ابهتش، آنها را گرفته بود، در قلبشان چراغ مهر به پدر روشن بود.
قدیمها، پدر هیولا نبود، اما حرمت داشت. از این سوسولبازیهای حالا خبری نبود، اما جایگاه پدر و مادر طوری بود که بچه اگرچه آنها را رفیق نمدانست، اما شفیق میدانست. حریم میفهمید و کمتر دست از پا خطا می کرد.
مادر هم همسرش را آقا صدا میزد؛ تا نیامدنش سفره را پهن نمیکرد و به بچهها میآموخت کسی جلوتر از پدر، حق ندارد دست به غذا بزند.
شاید همینها باعث شد یک عده فمنیست از خدا بیخبر میان میدان بیایند و به خیال خودشان، دادِ زن را از مردِ مقتدر ایرانی بگیرند.
اما رفیق! بیا صادق باشیم من و تو خوب میدانیم شانههای مرد مقتدر، هزار بار بیشتر از رنگ و لعاب و فمنیست و کودکسالاری، برای شانههای لرزان و دستان ظریفمان به کار میآمد.
این حرفها طرفداری از #مردسالاری نیست؛
اما کاش کمی بیشتر به داد اقتدار مردهایمان، به داد غیرت، حس مردانگی و قدرتشان برسیم.
حتی تصور دنیایی که در آن مردها هم بلدند با زنها چگونه تا کنند و هم بیعشوه و مقتدر مردانگی میکنند، شیرین است.
دست من و توست که هم به همسرانمان، هم به فرزندانمان، به دختر و به پسر، یاد بدهیم چگونه بین این دو جمع کنند.
#سبک_زندگی #خانواده #فمنیست #همسرانه #تربیت
#گروه_فرهنگی_تبار
✍ #زهرا_نجاتی
🌼🍂 @mangenechi
┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅
#مجموعه_استوری یهویی این شکلی 2⃣
┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅
#عکسنوشته #زندگی #مادرانه #همسرانه
#گروه_فرهنگی_تبار
🔗 #منگنهچی
╔═.🍃🌟༺.══╗
@mangenechi
╚══.🍃🌟༺.═╝
┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅
#مجموعه_استوری یهویی این شکلی 3⃣
┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅
#عکسنوشته #زندگی #همسرانه #مادرانه
#گروه_فرهنگی_تبار
🔗 #منگنهچی
╔═.🍃🌟༺.══╗
@mangenechi
╚══.🍃🌟༺.═╝
┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅
#مجموعه_استوری یهویی این شکلی 6⃣
┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅
#عکسنوشته #زندگی #همسرانه
#گروه_فرهنگی_تبار
🔗 #منگنهچی
╔═.🍃🌟༺.══╗
@mangenechi
╚══.🍃🌟༺.═╝
«خطر دیوارِبلند، لطفا احتیاط کنید!»
دلشکسته که میشی، یه گوشه کز میکنی و به خودت و همسرت و ازدواجت، بد و بیراه میگی.😪 دائم با خودت فکر میکنی آخه این چه شوهریه هیچ منو درک نمیکنه.
اما این کارو نکن خواهر من نکن.
به جاش👈 یک نامهی کوچولو وجمع جور بنویس یا👈 قرار بذارید پنج دقیقه صحبت کنید.
براش توی دو جمله توضیح بده: 👈«ببین عزیزم، ممنونم که به فکرمی، میدونم نگرانمی، میدونم دلت جوش میزنه؛ دلسوزیات دلچسبن؛ ولی نه وقتی از حد بگذره. ازت ممنونم که درکم میکنی عزیزم.»
به همین سادگی، به همین خوشمزگی.
پـ. ن. اجازه ندید حرفای نگفته، بشن دیوار بلند فاصله بینتون، هیچی مثل این خطرناک نیست😐
🌼💠
#همسرانه #خانواده
#سبک_زندگی #گروه_فرهنگی_تبار
✍ #زهرا_نجاتی
🌼💠 @mangenechi
ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ ( ﺹ ):
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻫﺎے ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﻪ ﻫﻢ، ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎ ﯾﻜﺪﯾﮕﺮ ﻭ ﯾﺎ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓظے ﺻﺪﻗﻪ ﺍﺳﺖ و ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩی ﺍﻧﻔﺎﻕ فے ﺳﺒﯿﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺭد.
📚ﻛﺎفے ، ج ۵ ، ص ۵۶۹
#در_محضر_روایت #همسرانه
#گروه_فرهنگی_تبار
🌸🍃 @mangenechi
┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅
#مجموعه_استوری یهویی این شکلی 2⃣
┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅
#عکسنوشته #زندگی #مادرانه #همسرانه
#گروه_فرهنگی_تبار
🔗 #منگنهچی
╔═.🍃🌟༺.══╗
@mangenechi
╚══.🍃🌟༺.═╝
┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅
#مجموعه_استوری یهویی این شکلی 3⃣
┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅
#عکسنوشته #زندگی #همسرانه #مادرانه
#گروه_فرهنگی_تبار
🔗 #منگنهچی
╔═.🍃🌟༺.══╗
@mangenechi
╚══.🍃🌟༺.═╝
┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅
#مجموعه_استوری یهویی این شکلی 6⃣
┅🌟⊰༻🍃༺⊱🌟┅
#عکسنوشته #زندگی #همسرانه
#گروه_فرهنگی_تبار
🔗 #منگنهچی
╔═.🍃🌟༺.══╗
@mangenechi
╚══.🍃🌟༺.═╝
⚜🔹⚜
قورمه سبزی
نگران بوی قورمه سبزی بود. در را باز کرد و به سرعت دوید سمت اتاق. لباسش را عوض کرد و شیشهی عطر را برداشت. هنوز دستش بوی پیاز میداد و موهایش بوی گشنیز سرخ شده! اشک روی چشمانش را گرفت!
علی با تعجب آمد توی اتاق و پرسید: فاطمه! چرا جواب سلامم رو ندادی؟ چرا این جوری فرار کردی؟ چرا ناراحتی؟
فاطمه گریان گفت: از صبح درگیر کارها بودم؛ خونه رو مرتب کردم و غذا گذاشتم. اما بوی لعنتی قورمه سبزی میدم! دلم میخواست بوی عطر بدم که تو بدت نیاد، که فکر نکنی بیسلیقهم! ولی...!
علی با قهقهه گفت: خانوم من! قورمه سبزیای که بوش توی کل خونه نپیچه که قورمه سبزی نیست! دستی که بوی پیاز نده که غذا نپخته! عزیز دل من! خانومی که بوی غذا میده کدبانوه؛ نه بیسلیقه.
اما بعضی روزها هم بذار غذا با من باشه و تو برام عطر بزن. 😉
⚜🔹⚜
#داستانک
#سبک_زندگی #همسرانه
✍ #فهیمه_انوری
#منگنهچی
🔹⚜ @mangenechi