#مطبخ
طرز تهیه زرشک پلو با مرغ مجلسی برای دو نفر
دو تیکه مرغ ران یا سینه فرقی نمیکنه با آب و نمک و پیاز بزارید بپزه و کمی به آبش روغن اضافه کنید که سر نره
حدود یک ربع که پخت مرغ ها رو از آب در میاریم و میزاریم خنک شده بعد داخل مقدار کمی روغن و زردچوبه سرخ میکنیم
ی دونه پیاز رو نگینی خرده کرده به همرا رب و زردچوبه و فلفل تفت میدم و مرغ سرخ شده رو بهش اضافه میکنیم و مقداری آب میریزیم تا روی مرغ بگیره میتونید از ی تیکه کوچیک فلفل دلمه هم استفاده کنید که عطر خوبی به مرغ میده در اخر هم مقداری زعفران و آب لیمو یا نارنج و نمک اضافه کنید
نوش جان 🌱🌺🌱
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#تیکه_کتاب📚
دلگیرم اما میدانم که به این صدا محتاجم با لبخند به استقبالش می روم حال مستوره خانم و جوجه شون چطوره؟ سلام.
لب میگزم باور نمیکنم چنین حرفی زده چشمهای توران خانم اما چیزی نمی گویند. امیریل لباس عوض میکند آرزو میکنم عق نزنم. کمرم درد میکند.
برای اینکه حرف را عوض کنم میگویم به بابا زنگ بزنین افطار بیان اینجا.» دلم اما میخواهد زودتر برود دست میبرد سمت روسری اش
- سفره افطارم رو ،چیدم ،دیگ به چه ،بزرگی سوپ شیر درست کردم
یه کمم شله زرد از دیروز داشتیم. توران خانم به آشپزخانه اشاره میکند: «بوی .
ور می روم .
نشد غذا دیر رسیدم
درست کنم.
غذا نمی آد.» با گوشه ناخنم
- قرآن خدا غلط میشه یه بار وسط هفته بیاین؟ می اومدی خونه ما. امیریل گوشی اش را چک میکند. از این که به بهانۀ غذا سر صحبت رفت وآمدمان باز شده، خوشحال نیستم. میخواهم مشغول پخت و پز شوم، اما دست و پایم بی جان است. اگر به آشپزخانه زنگ بزنم شاید فکر کند ما هر شب از بیرون غذا میگیریم. امیریل سریخچال می رود. نان و پنیر را برای افطارش آماده میکند. توران خانم بلند میگوید: «بمیرم، مادر، گشنه ای؟ اگه میدونستم، برات غذا میاوردم.» نمی تونم افطار سنگین بخورم.
امیریل یک لقمه به طرفم دراز میکند.
- تو که روزه نیستی، بخور.
رو به توران خانم میگویم: «مامان همین نون و پنیر با املت رو کنار هم بخوریم؟
زنگ میزنم بابا هم بیاد.»
،
- بابات حاضری خور نیست من سفره رو چیدم و اومدم.
امیریل لقمه دیگری را به طرفم میگیرد.
- بخور، رنگت پریده.
- اصلا گشنه نیستم.
اخم میکند.
یعنی چی؟ تو هم که نخوای اون بچه میخواد.
ادامه دارد
کتاب: مثل نهنگ نفس تازه می کنم 🌷
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طرز تهیه کوکوی بادمجان 🍆🍆🍆
یه غذای ساده وخوشمزه
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#استوری
خونه تکونی که به مراحل آخرش میرسه میریم سراغ لوسترها
تمیز کردن لوستر خونمون بعهده من هستش چون همسرم روی چارپایه نمیره 😫
من سالهای قبل همون بالا تمیزش میکردم ولی امسال گوی ها رو جدا کردم همسرم شست وخشک کرد
من زحمت وصل کردنش وکشیدم
واقعا تمیز کردن لوسترها کار ساده و راحتی نیست وقت و زمان زیادی میگیرد و روی زیبایی خانه هم تاثیر زیادی میگذارد
توصیه:
هرگز لوستر روشن را تمیز نکنید زیرا این کار موجب برق گرفتگی یا شکستن لامپ های لوستر می شود.🌺🌱🌺
#خونه_تکونی
#روزمرِگی
#شهیدانه
او درحالی به سبب خشمی که از برخورد اول حاج همت داشت، جواب منفی به خواستگاریش داده بود و قصد داشت به اصفهان بازگردد، اما به شدت بیمار و در بیمارستان بستری شد. در بیمارستان، حاج همت که به تازگی جواب رد شنیده بود، دو بار به تنهایی به ملاقاتش رفت تا شاید بتواند راهی برای خواستگاریهای بعدی فراهم کرده باشد.
پس از بهبودی از بیماری به اصفهان برگشت در حالی که اصلاً تصور هم نمیکرد که روزی حاج همت همسرش شود. در مراجعهاش به دانشگاه «بچههایی که با آنها منطقه بودم سراغ من را گرفته بودند. فکر کردم لابد کاری هست. آنجا که رسیدم
فکر کردم لابد کاری هست. آنجا که رسیدم هنوز احوالپرسیمان تمام نشده بود که حاجی از در آمد تو. فهمیدم قرار است با ایشان صحبت کنم و خودشان این برنامه را چیده بودند. خب عصبانی شدم و برخورد تندی کردم. حاجی گفت: شما همهاش از جهاد حرف میزنید. فکر کردهاید من خشکه مقدسم، شما را توی خانه زندانی میکنم؟ نه من اصلاً دوست دارم خانمم چریک باشد. زن خانهدار نمیخواهم. اولین بار بود که خودش رو در رو از من خواستگاری میکرد. گفتم نه و خدا میداند که آن روزها اصلاً نیت ازدواج نداشتم و راستش از حاجی هم میترسیدم. صدایش را که میشنیدم تنم میلرزید
ادامه دارد
راوی: همسر شهید همت
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
دعا در حق دیگران و مقدم داشتن خواست و نیاز دیگران بر خود کار بسیار پسندیده ای در نزد خداوند متعال است و باید گفت که این روش دعا کردن بسیار به نفع دعا کننده است و به خاطر همین مقدم داشتن دیگران در دعا، خداوند بلا را از او دور می کند و رزق و روزی اش را زیاد و دو برابر درخواستش برای دیگران، را به خود او هم مرحمت می فرماید.
#برای مریض های منظور وسفارش شده
۳بار حمد شفا قرائت می کنم🤲
۷ بار صلوات میفرستم🤲
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#ممنونم_خدا 🙏
وقت هضم غذا؛
- تو برای اینکه انرژی لازم برای فعالیت سلولهامو فراهم کنی، مواد قندی غذا رو از روده به رگهام میفرستی،
- بعد برای تجزیه مواد قندی، انسولین لازم رو از پانکراس میگیری،
- تو با انسولین، قند موجود توی خونم رو تجزیه میکنی و برای سوخت و ساز، به سلولهای بدنم می رسونی،
- و اگه مواد قندی بیشتر از نیاز سلولهام باشن، اونا رو توی کبدم برای روز مبادا ذخیره میکنی،
- اینجوری لحظه به لحظه حواست بهم هست، تا قند خونم بالا نره و دچار بیماری دیابت نشم .
#استاد_شجاعی
ممنونم ازت خدا... 🙏
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
من خدایی دارم که همیشه مراقبم است و آن چنان قدرتی به من داده است که هیچ چیز و هیییچ کسی نمیتواند ناامیدم کند...
خدایااااا شکرررت🍀
سلام صبح بخیر
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
سلام و درود خدمت دوستان گرامی امروز با👇
🌸 مطبخ
🌸 پاسخ مشاور
🌸 خاطره شما از حج
🌸 نکات خانه تکانی
🌸 طرز تهیه گز به درخواست شما
و....در خدمتون هستیم🌴
#ارسالی🌱
خاطره دوست عزیزمون از سفر حج🕋
خاطره جالب و خنده دار ما اینطور بود که من ماه نهم حاملگی بودم که مشرف شدیم حج عمره
رفتیم مسجد شجره محرم شدیم و قبل از احرام به همسرم گفتم که جوراب من نازکه برام ی جوراب ضخیم بخر بیزحمت
عاقا این همسر گرامی ما فکر کرده بودن بعد از محرم شدن کلا نباید نگاهشون هم به من بیفته تو ماشین دیدم همسرم آوردن جوراب رو دادن به خانم های دیگه که برسونن دست من 😳😅جالبه هرچی صداشون هم میزدم نگاهم نمیکردن و به سرعت رفتن قسمت جلوی اتوبوس که آقایون بودن 😅دور اول طواف و سعی صفا و مروه هم تنها و با استرس و با سختی گذروندم
ولی برای طواف نساء دست به دامن روحانی کاروان شدم که آقامون رو توجیه کنن که نا محرم نیستیم 😅
الحمدلله آقامون برای طواف نساء و بقیه اعمال هوامو داشتن و مواظبم بودن☺️ 😍الهی نصیب و روزی همه آرزومندان
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb