#علی_اکبر
من چگونه سوی خیمه خبرت را ببرم؟
خبــر ریختــن بــــــــــال و پرت را ببرم
واژه های بدنت سخت به هم ریخته است
سینه ات یـا جگـرت یــا که سرت را ببرم؟
مثل مـــــادر وسط کوچه گرفتــــار شدی
تـــن پامــــال شـــــده در گذرت را ببرم
ولــــدی لب بــزن و نـــــام مرا بــــــاز ببر
تا به همـراه نســـــــیم این اثرت را ببرم
ارباً اربا تر از این قامت تو قلب من است
چــــــونکه باید بدن مختصـــــرت را ببرم
میوه های لب تو روی زمین ریخته است
بــا عبــــــــا آمده ام تـــــا ثمرت را ببرم
بدنی نیســت که تشـییـع کنم ، مجبــورم
تـکه تـکه تنـــــــــی از دور و برت را ببرم
عمه ات آمده بالای ســــرت می گوید:
تو که رفتــی بگــــذار ایــن پدرت را ببرم
ترسم این است که لب بر لب تو جان بدهد
بگــــــذار ایـــن پـــــدر محتضـــرت را ببرم
مادرت نیست ولی منتظر سوغات است!
عطر گیســـوی تو از این سفرت را ببرم
🖋مصطفی هاشمی نسب
@marsieha
#علی_اصغر
سپاه را چقدر سیر کرد آب فرات
چه زود این همه تغییر کرد آب فرات
چه کرد با جگر تشنهها؟ نمیدانم
رباب را که زمین گیر کرد آب فرات
رباب را چقدر در حرم خجالت داد
همان دو لحظه که تأخیر کرد آب فرات
سفید شد همۀ گیسویش یکی به یکی
عروس فاطمه را پیر کرد آب فرات
همان که آبرویت را ز گریهاش داری
سه شعبه در گلویش گیر کرد آب فرات
دو قطره آب ندادی و شاه عطشان را
چقدر حرمله تحقیر کرد، آب فرات!
دوباره آب رسید و دوباره شیر آمد
ولی چه سود، کمی دیر کرد آب فرات
تمام اهل حرم تشنه، اسبها سیراب
سپاه را چقدر سیر کرد آب فرات
🖋 لطیفیان
@marsieha
#علی_اکبر
تا به میدان ز حرم اکبر رفت
دل زجان شُسته سوی دلبر رفت
روح از جسم حرم یکسر رفت
همه گفتند که پیغمبر رفت
زین طرف جان حسین دنبالش
آن طرف مرگ به استقبالش
ای رخت ماه و هلال ابرویت
صبر کن سیر ببینم رویت
ای به زلفت دل من وابسته
دل بر آن دلبر یکتا بسته
در خم زلف تو دلها بسته
اشک من را ه تماشا بسته
من نگویم مرو ای ماه برو
لیک قدری بر من راه برو
ای جگر گوشه من ای پسرم
هیچ دانی که چه آری به سرم
مرو این گونه شتابان زبرم
مکن از موی خود آشفته ترم
پدر ایستاده و می کرد نظر
جانب مرگ پسر راهسپر
همچنان سوی سما دست پدر
تا بگوش آمدش آوای پسر
رنگ خود باخت ز بانگ پسرش
زانکه دانست چه آمد به سرش
🖋علی انسانی
@marsieha
#علی_اکبر
خواهم که بوسه ات زنم اما نمی شود
جایی برای بوسه که پیدا نمی شود
لب را به هم بزن و نفس زن که هیچ چیز
شیرین تر از شنیدن بابا نمی شود
این پیرمرد بی تو زمین گیر می شود
بی شانه ی تو مانده اگر پا نمی شود
هر عضو را که دیده ام از هم گشوده است
جز چشم تو که بر رخ من وا نمی شود
خشکم زده کنار تو و خنده هایشان
خواهم بلند گردم از این جا نمی شود
ای پاره پاره تن ز دل پاره پاره ام
گفتم بغل کنم بدنت را نمی شود
باید کفن به وسعت یک دشت آورم
در یک کفن که پیکر تو جا نمی شود
حجله گرفته پای تنت مادرم ببین
اشکم حریف گریه ی زهرا نمی شود
🖋حسن لطفی
@marsieha
#حضرت_اباالفضل_العباس
چو دید تشنه ی لب های خشک او دریاست
به آب خیره شد و ناله اش زدل برخواست
که آب! از چه نگر دیدی ازخجالت آب؟
تو موج می زنی و تشنه یوسف زهراست
ز یک طرف تو زنی نعره از جگر در بحر
ز یک طرف به حرم بانگ العطش بر پاست
قسم به فاطمه هرگز تو را نمی نوشم
که در تو عکس لب خشک سید الشهداست
ز خون دیده ی من روی موج بنویسید
که از تمامی اطفال تشنه تر سقّاست
خدا گواست که با چشم خویشتن دیدم
سکینه را که لبش خشک و دیده اش دریاست
درون بحر همه ماهیان به هم گویند
حسین تشنه و سیراب وحشی صحراست
نوشته اند به لبهای خشک من ز ازل
که تشنه کام گذشتن ز بحر شیوه ی ماست
ز شیر خواره برایت پیام آوردم
پیام داده که: ای آب غیرت تو کجاست؟
صدای نعره ی دریا به گوش جان بشنو
که موج آب هم این طرفه بیت را گویاست
سلام خالق منّان سلام خیرالنّاس
سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس
📚نخل میثم
@marsieha
#حضرت_اباالفضل_العباس
دستی افتاد ز تن، دست دگر یاری کن
گرچه بی تاب شدی خوب علمداری کن
مشک! نومید مشو، تا به حرم راهی نیست
تو در این معرکه ی درد مرا یاری کن
تیر! در چشم برو، لیک سوی مشک میا
به هوای سر زلفش تو هواداری کن
تیر بر مشک نه، بر این جگر تشنه نشست
عشق! ساکت منشین با دل من زاری کن
چشم! دیدی علم و مشک به خاک افتادند
قطره ی اشک تو در غربت من جاری کن
بانوی تشنه لبان! دست روی سینه مَنِه
لااقل بهر من سوخته دل کاری کن
آب را تا به در خیمۀ اصغر برسان
بعد آن بر من بی دست عزاداری کن
🖋سید محمد جوادی
@marsieha
#حضرت_اباالفضل_العباس
اى که خاک قدمت سرمه چشم تر من
کن قدم رنجه بیا پاى بنه بر سر من
خانه زاد توام اى سرور اقلیم وجود
افتخار است بگویى تو اگر نوکر من
مرتضى از نجف آمد، توهم از خیمه بیا
کن خلاص از غم حسرت دل غمپرور من
حسرتم بود نبود ام بنینم به کنار
مادرت فاطمه آمد عوض مادر من
دستم افتاد و نگون گشت علم غرقه به خون
واژگون گشت ز مرکب چو علم پیکر من
اى پناه همه مظلوم ز پا افتاده
وقت آن است که دستى بکشى بر سر من
دستگیر همه وامانده، بیا دستم گیر
از ره لطف، فشان آب بر این آذر من
نگران توام اى شاه که جان بسپارم
خنجر قاتل دون آمده بر حنجر من
شاهبازت به کف کرکس دون افتاده
دست تقدیر بر افکنده ز تن شهپر من
مى نمودم به سوى خرگه سلطان پرواز
کوفیان گر ز ره کینه بکند پر من
بجز از دیدن وجه الله باقى رویت
آرزوى دگرى نى به دل مضطر من
نام تو در لب و، بر خاک همى مالم رخ
مى نویسد به زمین نام تو چشم تر من
دادن دست به عشقت چه لیاقت دارد
اى به قربان تو بشکسته سر اى سرور من
@marsieha
#حضرت_اباالفضل_العباس
افتاده ای برای چه از پا؟ بلند شو
خوردم زمین کنار تو ، از جا بلند شو
لشکر به قامت خم من خنده می کند
شد علقمه محل تماشا، بلند شو
لب تشنه اصغرم دگر از حال رفته است
گوید رباب: حضرت دریا بلند شو
مادر فتاد روی زمین گفت: یا علی
تو هم به اسم اعظم بابا بلند شو
یک جور می دهیم جواب سکینه را
باشد، بیا به خیمه تو حالا، بلند شو
من قول می دهم که به رویت نیاورد
که خالی است مشک تو سقا، بلند شو
اکنون که خوانده ای تو برادر حسین را
خواهر بگو به زینب کبری، بلند شو
ام البنین نیامده زهرا که آمده
بی دست من به خاطر زهرا بلند شو
🖋رضا رسول زاده
@marsieha
#حضرت_اباالفضل_العباس
این آبها که ریخت، فدای سرت که ریخت
اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت
گفته خدا دو بال برایت بیاورند
در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت
اثبات شد به من که تو سقای عالمی
بر خاک قطره قطره ی چشم ترت که ریخت
طفلان از اینکه مشک به دست تو داده اند
شرمنده اند، بازوی آب آورت که ریخت
گفتم خدا به خیر کند قامت تو را
این قوم غیض کرده به روی سرت که ریخت
وقت نزول این بدن نا مرتّبت
مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت
معلوم شد عمود شتابش زیاد بود
بر روی شانه های بلندت سرت که ریخت
اما هنوز دست تو را بوسه می زنم
این آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت
🖋لطیفیان
@marsieha
#حضرت_اباالفضل_العباس
تا تو بودی خیمه ها آرام بود
دشمنم در کربلا ناکام بود
تا تو بودی من پناهی داشتم
با وجود تو سپاهی داشتم
تا تو بودی خیمه ها پاینده بود
اصغر ششماهه من زنده بود
تا تو بودی خیمه ها غارت نشد
گوشوار بچه ها غارت نشد
تا تو بودی دست زینب باز بود
بودنت بهر حرم اعجاز بود
تا تو بودی چهره ها نیلی نبود
دستها آماده سیلی نبود
تا که مشکت پاره و بی آب شد
دشمنت در خنده و شاداب شد
پهنه پیشانی ات در هم شکست
خیمه ات مثل حسین از پا نشست
ای که تو دست خدائی داشتی
هستی ات را بر زمین بگذاشتی
ای که زینب خواهرت گردیده است
فاطمه دور سرت گردیده است
آنکه طاق ابروانت را شکست
بعد تو بر سینه یارت نشست
بعد تو دشمن هیاهو می کند
وحشیانه بر حرم رو می کند
@marsieha
#حضرت_اباالفضل_العباس
ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد
مشک می ریزد و چشم تر تو می ریزد
دیدم از دور که با نیزه بلندت کردند
بی سبب نیست که بال و پر تو می ریزد
گیرم ،امروز ببندم به سرت پارچه ای
صبح فردا روی نیزه سر تو می ریزد
بهترین کار همین است که دستت نزنم
دست من گر بخورد پیکر تو می ریزد
شده اندازه ی قاسم بدنت از بس که
قد بالای تو دور برت می ریزد
🖋علی اکبر لطیفیان
@marsieha
#حضرت_اباالفضل_العباس
ز بس که بردن هر تکه ات هنر شده است
کنار علقمه دعوا سر قمر شده است
خدا کند که به صورت ز زین زمین نخوری
که تیر مانده به چشم تو دردسر شده است
مکش چنین به زمین پا، برادرت آخر
کنار پیکر تو دست بر کمر شده است
تعادل تو به هم ریخت از عمود که من
تعادل قدمم از کفم به در شده است
جگر نداشتم از بعد اکبرم حالا
تمام دور و برم لخته ی جگر شده است
خداروشکر که زینب نیامده تا که
ببیند آن قد و بالا چه مختصر شده است
هزار اشاره ی انگشت آمده سوی
قد غریب ترینی که مختصر شده است
تورا به جان رقیه بلند شو برویم
عدو سوی حرم الله حمله ور شده است
تمام کرب و بلا سوخت تا چنین گفتی
حسین پهلوی مادر شکسته تر شده است
ز شرم، پیکر من را رها کن و بگذر
چقدر مادرمان غیرتی سپر شده است
نخواستم که دگر نیزه را ببوسی با
لبی که از تری مشک آب تر شده است
🖋حبیب نیازی
@marsieha