#علی_اصغر
عمه جان گهواره را بنگر چه تابی می خورد
اصغرم از نوک انگشتش چه آبی می خورد
دیدی ای عمه عجب انگشت خود را می مکید
جای آب از نوک انگشتش تبسم می چکید
روی دستم آن قدر زد دست و پا کز تاب رفت
آن قدر بوسیدمش تا اصغرم در خواب رفت
دست های کوچکش را چون به صورت می کشید
اشک از چشمان مستش روی گونه می چکید
چون به خیمه می روید آهسته تر نجوا کنید
قطره ی آبی برای اصغرم پیدا کنید
هر چه اصغر خواب باشد فکر بابا کمتر است
عمه سرگردان تر از بابا به یاد اصغر است
با عمو می رفت میدان حرف اصغر بود آب
کاش تا سقا نیاید باشد او در خیمه خواب
دست خود را چون عمو روی لب اصغر کشید
من خودم دیدم که اشکش روی قنداقه چکیده است
🖋یداللهی
@marsieha
#علی_اصغر
تیر آمد و از لانه ی بی آب پرش داد
یک فاصله در بین گلوگاه و سرش داد
بغض همه آوار شد آن وقت که کودک
یک دسته گل سرخ به دست پدرش داد
می خواست که از بین گلویش بکشد تیر
آن قفل سه شعبه چقدَر درد سرش داد
خندید و خجالت زده تر شد پدر از او
خندید و غم تازه تری بر جگرش داد
یک آیه ی کوچک به لب عرش رسیده است
یک کفتر کوچک که خدا بال و پرش داد
🖋علیرضا لک
@marsieha
#قاسم_بن_حسن
آمدم جان عمو، درک منای تو کنم
خویش را لایق، به دیدارِ خدای تو کنم
پدرم کرده وصیت،که به قربانگاهِ عشق
جان ناقابل خود را به فدای تو کنم
مادرم کرده به عشقِ تو کفن پوش، مرا
که ز خونِ سرخ، رخِ کرببلای تو کنم
من که بهتر نِیَم از اکبرِگلگون، کفَنت
اذنِ جنگم بده تا جلبِ رضای تو کنم
سیزده سال، نشستم به اُمیدی که سرم
برسر نیزه علمدارِ لوای تو کنم
من یتیمم ز محبّت، دلِ قاسم، مشکن
چه شود گر که مَن، سعی صفای تو کنم
گر تنم زیر سم اسب لگد کوب شود
به از آن است بپا بزم عزای تو کنم
رو سپیدم به بر فاطمه کن جان عمو
تا که در نزد پدر حمد و ثنای تو کنم
📚ژولیده نیشابوری
@marsieha
#علی_اصغر
نبوس اين قدر بابا آخر اين لعل لبانم را
كه با لبهاي سوزانت بسوزاني زبانم را
چه مي شد اي پدر يك لحظه از من دور مي گشتي
نبيني تا زبان گرداندن دور دهانم را
ز اشكت آبياري مي كني اين غنچه را اما
نمي خواهم ببينم گريه هاي باغبانم را
سخن سر بسته مي گويم مكش پيكان ز حلقومم
كه تير حرمله سوزانده مغز استخوانم را
چو ديدم تير مي آيد گلويم را سپر كردم
بپرس از تير او خود مي دهد شرح بيانم را
به هرلبخند خونم از دهان بر شانه ات ريزد
چو رفتم از كفت ديدي به پيراهن نشانم را
ز تو ممنونم اي تير سه شعبه ساكتم كردي
كه ديگر نشنود در خيمه ها مادر صدایم را
@marsieha
#علی_اکبر
می زند نیش، سکوتت به دل من، پسرم
لب گشا کُشت مرا خنده دشمن، پسرم
چشم خود واکن و یک بار دگر حرف بزن
از لب تشنه و سنگینی آهن، پسرم
بی تو از دیدۀ من قوّۀ بینائی رفت
در عوض دیدۀ دشمن شده روشن، پسرم
داغ مرگ پسرش را به دلش بگذارند
آنکه بگذاشته داغت بدل من، پسرم
پاره های تنت افتاده به هر سو گوئی
برگ گل ریخته در دامن گلشن، پسرم
کس ندیده است که از تیغ هزاران جلّاد
اینهمه زخم رسد بر تن یک تن، پسرم
تو ذبیح من و من تن صد چاک تو را
هدیه دادم به ره خالق ذُالمن پسرم
نتوان گفت که از داغ تو بر من چه گذشت
هیچکس را نَبُوَد تاب شنیدن، پسرم
📚نخل میثم
@marsieha
#علی_اکبر
گیسو به خاک می کشی ای مصطفای من
پای تنت به لرزه فتاده ست پای من
قرآن من ورق ورق افتاده ای به خاک
ذبح عظیم من شده ای در مِنای من
در خون جاری از تن خود دست و پا مزن
ای وسعت ضریح تنت کربلای من
از بس صدا زدم ولدی حنجرم گرفت
شاید محل دهی تو به سوز صدای من
هرگز مجال نیست سخن با دهان پُر
خون لخته مانع است بخوانی برای من
از بس که نیزه خورده، تنت وا شده ز هم
ای پیکر سوا شده و جابجای من
خون محاسنم همه بر گردنت پسر
از بس که بوسه ات زدم این شد حنای من
🖋حسین قربانچه
@marsieha
#علی_اکبر
با سر ِنیزه تنت را چه به هم ریخته اند
ذره ذره بدنت را چه به هم ریخته اند
سنگها روی لب خشک تو جا خوش کردند
این عقیق یمنت را چه به هم ریخته اند
وسط معرکه ای رفتی و گیر افتادی
سر فرصت بدنت را چه به هم ریخته اند
تابه حالا نشده بود جوابم ندهی
وای بر من دهنت را چه به هم ریخته اند
چشم من تار شده به چه مداواش کنم
یوسفم پیرهنت را چه به هم ریخته اند
عمه ات آمده تا دست به معجر ببرد
پدر بی کفنت را چه به هم ریخته اند
ابروان تو حسینی ست و چشمت حسنی ست
این حسین و حسنت را چه به هم ریخته اند
🖋علی اکبر لطیفیان
@marsieha