#حضرت_رقیه
از بس شبیه فاطمه رویش کبود بود
گفت ای حسین ضاربت آیا یهود بود؟
پیشانی ات شکسته و تغییر کرده است
اصلا کسی نگفت که جای سجود بود
آقا محاسن تو که خاکستری نبود!
این صورتِ قشنگِ تو کِی رنگ دود بود؟
من بارها از آن سویِ دروازه تا کنون
دیدم سَرَت ز روی نیزه به حال صعود بود
پشت سَرَت کمی سرِ نیزه برون زده
بالا سرت چرا اثری از عمود بود
قرآن بخوان که قافله دلتنگ صوت توست
آیات تو همیشه به گوشم سرود بود
رحمی به دخترت که چنین ناله می کند
بابا یتیم گشتن طفل تو زود بود
بابا نامِ تو بردم و عدویت تازیانه زد
نامی که مایه صلوات و درود بود
دستی که زد به فاطمه سیلی دوباره زد
آری به جان فاطمه دست یهود بود
@marsieha
#قاسم_بن_حسن
#مقتل ۱
🔹🔹🔹عن حميد بن مسلم: خَرَجَ إلَينا غُلامٌ كَأَنَّ وَجهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ، في يَدِهِ السَّيفُ، عَلَيهِ قَميصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ أحَدِهِما ما أنسى أنَّهَا اليُسرى فَقالَ لي عَمرُو بنُ سَعدِ بنِ نُفَيلٍ الأَزدِيُّ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ! فَقُلتُ لَهُ: سُبحانَ اللّهِ!
وما تُريدُ إلى ذلِكَ؟! يَكفيكَ قَتلُ هؤُلاءِ الَّذينَ تَراهُم قَدِ احتَوَلوهُم. قالَ: فَقالَ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ؛ فَشَدَّ عَلَيهِ، فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ، فَقالَ: يا عَمّاه!
قالَ: فَجَلَّى الحُسَينُ عليه السلام كَما يُجَلِّي الصَّقرُ، ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَيثٍ غُضُبٍّ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّيفِ، فَاتَّقاهُ بِالسّاعِدِ، فَأَطَنَّها مِن لَدُنِ المِرفَقِ، فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ وحَمَلَت خَيلٌ لِأَهلِ الكوفَةِ لِيَستَنقِذوا عَمراً مِن حُسَينٍ عليه السلام، فَاستَقبَلَت عَمراً بِصُدورِها، فَحَرَّكَت حَوافِرَها وجالَتِ الخَيلُ بِفُرسانِها عَلَيهِ فَوَطِئَتهُ حَتّى ماتَ.
وَانجَلَتِ الغَبرَةُ، فَإِذا أنَا بِالحُسَينِ عليه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ، وَالغُلامُ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ؛ وحُسَينٌ عليه السلام يَقولُ: بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ، ومَن خَصمُهُم يَومَ القِيامَةِ فيكَ جَدُّكَ!
ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ، أو يُجيبَكَ ثُمَّ لا يَنفَعَكَ! صَوتٌ وَاللّهِ كَثُرَ واتِرُهُ وقَلَّ ناصِرُهُ.
ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَكَأَنّي أنظُرُ إلى رِجلَيِ الغُلامِ يَخُطّانِ فِي الأَرضِ، وقَد وَضَعَ حُسَينٌ صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ، قالَ: فَقُلتُ في نَفسي: ما يَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ ابنِهِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ وقَتلى قَد قُتِلَت حَولَهُ مِن أهلِ بَيتِهِ، فَسَأَلتُ عَنِ الغُلامِ، فَقيلَ: هُوَ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِب.
🔸🔸🔸 حُمَيد بن مسلم می گوید : جوانى به سان پاره ماه، شمشير به دست، به سوى ما آمد. او پيراهن و بالاپوش و كفشهايى داشت كه بند يك لِنگه اش پاره شده بود، و از ياد نبردهام كه لنگه چپ آن بود.
عمرو بن سعد بن نُفَيل ازْدى به من گفت: به خدا سوگند، بر او حمله می برم.
به او گفتم: سبحان اللّه! و از آن، چه مىخواهى؟! كُشتن همين كسانى كه گرداگردِ آنها را گرفته اند، براى تو بس است.
گفت: به خدا سوگند، به او حمله خواهم بُرد!
آن گاه، بر او حمله بُرد، و باز نگشت تا با شمشير، بر سرش زد. آن جوان، به صورت، بر زمين افتاد و فرياد برآورد: عموجان!
حسين عليه السلام، مانند باز شكارى، نگاهى انداخت و مانند شير غران ، به عمرو، يورش بُرد و او را با شمشير زد. او ساعد دستش را جلوى آن گرفت امّا از آرنج، قطع شد. فريادى كشيد و از امام عليه السلام، كناره گرفت. سواران كوفه، يورش آوردند تا عمرو را از دست حسين عليه السلام بِرَهانند؛ امّا عمرو در جلوى سينه مَركبها قرار گرفت و سواران، با اسب بر روى او رفتند و وى را لگدمال كردند تا مُرد.
غبار نبرد كه فرو نشست، حسين عليه السلام بر بالاى سر جوان، ايستاده بود و او پاهايش را از درد، به زمين مىكشيد. حسين عليه السلام فرمود: «از رحمت خدا دور باد گروهى كه تو را كُشتند و كسانى كه طرفِ دعوايشان در روز قيامت، جدّ توست!».
سپس فرمود: «به خدا سوگند، بر عمويت گران مىآيد كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد يا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد؛ صدايى كه به خدا سوگند، جنايتكاران و تجاوزگران بر آن، فراوان و ياورانش اندك اند».
سپس او را بُرد و گويى می بينم كه پاهاى آن جوان، بر زمين كشيده مىشود و حسين عليه السلام، سينه اش را بر سينه خود، نهاده است. با خود گفتم: با او چه مىكند؟ او را آورد و كنار فرزند شهيدش على اكبر و كشتگان گِرد او كه از خاندانش بودند، گذاشت. نام آن جوان را پرسيدم. گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است.
📚 تاريخ الطبري: ج ۵ ص ۴۴۷
@marsieha
#قاسم_بن_حسن
#مقتل ۲
خَرَجَ مِن بَعدِهِ أي بَعدِ عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍعَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ في بَعضِ الرِّواياتِ، وفي بَعضِ الرِّواياتِ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ وهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ لَم يَبلُغِ الحُلمَ فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام اعتَنَقَهُ، وجَعَلا يَبكِيانِ حَتّى غُشِيَ عَلَيهِما، ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ فَأَبى عَمُّهُ الحُسَينُ عليه السلام أن يَأذَنَ لَهُ، فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ ويَسأَلُهُ الإِذنَ حَتّى أذِنَ لَهُ، فَخَرَجَ ودُموعُهُ عَلى خَدَّيهِ وهُوَ يَقولُ:
إن تُنكِروني فَأَنَا فَرعُ الحَسَنْ
سِبطُ النَّبِيِّ المُصطَفى وَالمُؤتَمَنْ
هذا حُسَينٌ كَالأَسيرِ المُرتَهَنْ
بَينَ اناسٍ لا سُقوا صَوبَ المُزَنْ
وحَمَلَ وكَأَنَّ وَجهَهُ فِلقَةُ قَمَرٍ، وقاتَلَ فَقَتَلَ عَلى صِغَرِ سِنِّهِ خَمسَةً وثَلاثينَ رَجُلًا.
قالَ حُمَيدُ بنُ مُسلِمٍ: كُنتُ في عَسكَرِ ابنِ سَعدٍ، فَكُنتُ أنظُرُ إلَى الغُلامِ وعَلَيهِ قَميصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ إحداهُما ما أنسى أنَّهُ كانَ شِسعَ اليُسرى فَقالَ عَمرُو بنُ سَعدٍ الأَزدِيُّ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ! فَقُلتُ: سُبحانَ اللّهِ! ما تُريدُ بِذلِكَ؟ فَوَاللّهِ لَو ضَرَبَني ما بَسَطتُ لَهُ يَدي، يَكفيكَ هؤُلاءِ الَّذينَ تَراهُم قَدِ احتَوَشوهُ. قالَ: وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ! وشَدَّ عَلَيهِ، فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ وصاحَ: يا عَمّاه!
فَانقَضَّ عَلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام كالصَّقرِ، وتَخَلَّلَ الصُّفوفَ، وشَدَّ شِدَّةَ اللَّيثِ الحَرِبِ،فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّيفِ فَاتَّقاهُ بِيَدِهِ، فَأَطَنَّها مِنَ المِرفَقِ فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ، فَحَمَلَت خَيلُ أهلِ الكوفَةِ لِيَستَنقِذوهُ، فَاستَقبَلَتهُ بِصُدورِها ووَطِئَتهُ بِحَوافِرِها، فَماتَ.
وَانجَلَتِ الغَبرَةُ فَإِذا بِالحُسَينِ عليه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ وهُوَ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ، وَالحُسَينُ يَقولُ: عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ، أو يُجيبَكَ فَلا يُعينَكَ، أو يُعينَكَ فَلا يُغنِيَ عَنكَ، بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ، الوَيلُ لِقاتِلِكَ!
ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَكَأَنّي أنظُرُ إلى رِجلَيِ الغُلامِ تَخُطّانِ الأَرضَ، وقَد وَضَعَ صَدرَهُ إلى صَدرِهِ، فَقُلتُ في نَفسي، ماذا يَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ القَتلى مِن أهلِ بَيتِهِ، ثُمَّ رَفَعَ طَرفَهُ إلَى السَّماءِ وقالَ: اللّهُمَّ أحصِهِم عَدَداً، ولا تُغادِر مِنهُم أحَداً، ولا تَغفِر لَهُم أبَداً! صَبراً يا بَني عُمومَتي صَبراً يا أهلَ بَيتي، لا رَأَيتُم هَواناً بَعدَ هذَا اليَومِ أبَداً.
👇👇👇ترجمه 👇👇
🔸🔸🔸🔸ترجمه 👇👇👇
پس از عون بن عبد اللّه بن جعفر، بر اساس برخى نقلها، عبد اللّه بن حسن بن على بن ابى طالب و بر اساس برخى ديگر، قاسم بن حسن كه نوجوان و نابالغ بود، به ميدان آمد. هنگامى كه حسين عليه السلام به او نگريست، او را در آغوش گرفت و آن قدر با هم گريستند كه هر دو از حال رفتند. سپس جوان، اجازه پيكار خواست و عمويش حسين عليه السلام، از اجازه دادن، خوددارى كرد. جوان، پيوسته دست و پاى حسين عليه السلام را مىبوسيد و از او اجازه مىخواست تا به او اجازه داد. او به ميدان آمد و در حالى كه اشكهايش بر گونه هايش روان بود، چنين مىخواند:
اگر مرا نمىشناسيد، من شاخه حسنم
نواده پيامبرِ برگزيده و امين.
اين، حسين است، به سان اسيرى در بند
ميان مردمى كه خدا كُند از آب باران ننوشند!
سپس حمله بُرد و صورتش به پاره ماه مىمانْد. جنگيد و با وجود كمىِ سنّش، ۳۵ مرد را كُشت.
حُمَيد بن مسلم، گفته است: من در لشكر ابن سعد بودم و به آن جوان، مىنگريستم. او پيراهنى و بالاپوش و كفشهايى داشت كه بندِ يك لنگهاش پاره بود، و از ياد نبردهام كه لنگه چپ آن بود.
عمرو بن سعد ازْدى گفت: به خدا سوگند، بر او حمله مىبرم!
به او گفتم: سبحان اللّه! و از آن، چه مىخواهى؟! كشتن همين كسانى كه گرداگردِ آنها را گرفتهاند، براى تو بس است.
گفت: به خدا سوگند، به او حمله خواهم بُرد!
آن گاه، بر او حمله بُرد، و باز نگشت تا با شمشير، بر سرش زد و آن جوان، به صورت [بر زمين] افتاد و فرياد برآورد: اى عمو جان!
حسين عليه السلام، مانند باز شكارى، نگاهى به او انداخت و خود را به صفوف دشمنزد و مانند شيرى خشمگين، حمله كرد و عمرو را با شمشير زد. او دستش را جلوى
آن گرفت و از آرنج، قطع شد. فريادى كشيد و از امام عليه السلام، كناره گرفت. سواران كوفه، براى نجات وى، يورش آوردند؛ امّا او در جلوى سينه اسبها قرار گرفت و اسبها، او را لگدمال كردند تا مُرد.
غبار نبرد كه فرو نشست، حسين عليه السلام بر بالاى سرِ جوان، ايستاده بود و او، پاهايش را از شدّت درد، به زمين مىكشيد. حسين عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند، بر عمويت گران می آيد كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد يا پاسخت را بدهد و كمكى نتواند به تو بكند يا كمكت كند، امّا به تو سودى نبخشد. از رحمت خدا دور باشند كسانى كه تو را كُشتند! واى بر كُشنده تو!». سپس او را بُرد، و گويى مىبينم كه پاهاى آن جوان، بر زمين كشيده مىشود و حسين عليه السلام سينه او را بر سينه خود، نهاده است. با خود گفتم: با او چه مىكند؟ او را آورد و كنار شهيدان و كشتگان از خاندانش نهاد.
آن گاه، سر به آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا! همه آنها را به شمار آور و يك تن را هم جا مگذار و هرگز آنها را ميامرز! اى عموزادگان! شكيبايى كنيد. اى خاندان من! شكيبا باشيد كه ديگر پس از امروز، هيچ خوارىاى نخواهيد ديد!».
📚بحار الأنوار ج ۴۵ ص ۳۴
@marsieha
#ابوبکر_بن_حسن
#مقتل
☘☘سه فرزند از امام مجتبی در کربلا به شهادت رسیدند☘☘
يكى ديگر از فرزندان امام حسن عليه السلام كه در كربلا شهيد شد، ابو بكر نام داشت و سنّ او را ۳۵ سال گفتهاند.
بيشتر منابع، نام او را در كنار عبد اللّه و قاسم آورده اند.
بنا بر اين، سه تن از فرزندان امام حسن عليه السلام در كربلا شهيد شده اند[ بخلاف مشهور که فقط قاسم و عبدالله را شهدای از نسل امام حسن می دانند.]
برخى از منابع، ابو بكر را كنيه عبد اللّه مىدانند. اگر اينچنين باشد، امام مجتبى عليه السلام، دو فرزند به نام عبد اللّه داشته است: عبد اللّه اكبر، كه شوهر سَكينه، دختر امام حسين عليه السلام بوده و در كربلا، به شهادت رسيده است؛ و ديگرى عبد اللّه اصغر، كه خُردسال بود و در آخرين ساعات روز عاشورا، در دامان امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد .
حضرت صاحب الامر در زیارت ناحیه مقدسه به جناب ابوبکر بن حسن سلام و درود فرستاده و می فرمايند:
السَّلامُ عَلى أبي بَكرِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ الزَّكِيِّ الوَلِيِّ، المَرمِيِّ بِالسَّهمِ الرَّدِيِّ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ عَبدَ اللّهِ بنَ عُقبَةَ الغَنَوِي
سلام بر ابو بكر، فرزند حسن بن على پاك و ولى! آن تيرخورده با تير كُشنده! خداوند، قاتلش عبد اللّه بن عُقْبه غَنَوى را لعنت كند!
📚دانشنامه امام حسين ، ج۷، ص۱۳۸
@marsieha
۵۵.mp3
4.75M
روضه خوانی در کمتر از ۵ دقیقه و با تلفیق چند شعر اجرا شده است .
عزیزان به چگونگی شروع و ادامه آن دقت داشته باشند .
#علی_اصغر
#مقتل ۱
🔹🔹🔹🔹لَمّا رَأَى الحُسَينُ عليه السلام مَصارِعَ فِتيانِهِ و أحِبَّتِهِ، عَزَمَ عَلى لِقاءِ القَومِ بِمُهجَتِهِ، ونادى: هَل مِن ذابٍّ يَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ يَخافُ اللّهَ فينا؟ هَل مِن
مُغيثٍ يَرجُو اللّهَ بِإِغاثَتِنا؟ هَل مِن مُعينٍ يَرجو ما عِندَ اللّهِ في إعانَتِنا؟
فَارتَفَعَت أصواتُ النِّساءِ بِالعَويلِ، فَتَقَدَّمَ إلى بابِ الخَيمَةِ، وقالَ لِزَينَبَ: ناوِليني وَلَدِيَ الصَّغيرَ حَتّى اوَدِّعَهُ، فَأَخَذَهُ و أومَأَ إلَيهِ لِيُقَبِّلَهُ، فَرَماهُ حَرمَلَةُ بنُ الكاهِلِ بِسَهمٍ فَوَقَعَ في نَحرِهِ فَذَبَحَهُ.
فَقالَ لِزَينَبَ: خُذيهِ، ثُمَّ تَلَقَّى الدَّمَ بِكَفَّيهِ حَتَّى امتَلَأَتا، ورَمى بِالدَّمِ نَحوَ السَّماءِ وقالَ: هَوَّنَ عَلَيَّ ما نَزَلَ بي أنَّهُ بِعَينِ اللّهِ.
قالَ الباقِرُ عليه السلام: فَلَم يَسقُط مِن ذلِكَ الدَّمِ قَطرَةٌ إلَى الأَرض
🔸🔸🔸🔸هنگامى كه حسين عليه السلام، شهادت جوانان و محبوبانش را ديد، تصميم گرفت كه خود به ميدان برود و ندا داد: «آيا مدافعى هست كه از حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، دفاع كند؟ آيا يكتاپرستى هست كه در باره ما از خدا بترسد؟
آيا دادرسى هست كه به خاطر خدا، به داد ما برسد؟ آيا يارى دهندهاى هست كه به خاطر خدا، ما را يارى دهد؟»
پس صداى زنان، به ناله برخاست. امام عليه السلام، به جلوى درِ خيمه آمد و به زينب عليها السلام فرمود: «كودك خُردسالم را به من بده تا با او، خداحافظى كنم».
او را گرفت و مىخواست او را ببوسد كه حَرمَلة بن كاهِل، تيرى به سوى او انداخت كه در گلويش نشست و او را ذبح كرد.
امام عليه السلام به زينب عليها السلام فرمود: «او را بگير!». سپس، كف دستانش را زير خون گلوى اوگرفت تا پُر شدند. خون را به سوى آسمان پاشيد و فرمود: «آنچه بر من وارد مىشود، برايم آسان است؛ چون بر خدا پوشيده نيست و در پيش ديد اوست».
امام باقر عليه السلام در باره آن خون فرموده است: «از آن خون، يك قطره هم به زمين، باز نگشت».
📚لهوف سید بن طاووس ، ص ۱۶۸
@marsieha