#خاطره_شهید 🌷
بعد از آن اردوی راهیان نور،
ارتباط با شهید کاظمی برایش شکل گرفت.
مثلاً نصف شب بر سر مزار شهید کاظمی میرفت و فاتحه میخواند،
یاد حاجاحمد بود و به حرفهایش گوش میداد.
وقتی کسی روزانه به حرف شهید گوش میدهد و به آن عمل میکند،
منش او هم به آن سمت میرود...
آن وقت، هنگامی که میبیند
حاجاحمد میگوید:
اگر میخواهید شهید شوید،
باید مثل شهدا باشید؛
باید شهید زنده باشید،
باید مثل شهدا کار کنید...
روی مسیر او تأثیر میگذارد...
🥀🖤
#شهید_محسن_حججی 🕊
#رفیق_شهید 🌹
🌷بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم🌷
أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی
آنها کســانیاند که خدا قلبهاشان را برای تقـــوا امتحان کرده.✋...💖...
🌈
#شهیدانه 🌷
#شهید_محسن_حججی🌷
#شهید_احمد_کاظمی 🌷
#پیام شهید 🌷
من براساس رسالت ومسؤلیتی که احساس کردم، درراه الله وبرای پاسداری ازانقلاب اسلامی مان، که خون بهای ده هاشهیداست به جبهه آمدم، لذا میخواهم که راهم باتمام امکاناتی که داریم، ادامه یابد. تاازوطن واسلام دفاع کنیم.
شهیدعلی بیگمی🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کعبه هم بی قرار آمدن توست
تا پایان دهی بر این
غیبت طولانی….!
بی قرار است تا
تکیه گاه شانه های تو باشد
لحظه ای که تمام هستی
بر تو تکیه می کند...
#استوری_مهدوی📲♥️
#روزشمار
۞﴾﷽﴿۞
#صآحبجآنــمღ
تقویم روزگارم
باروزگارِ قلب تو تنظیم استــــ❤️🌱
بهارِ من هم . . .
این روزها بوی تورا میدهد🗓🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•{🥀}•
#استوری
#چهارشنبههایامامرضایی
روا بود که گریبان ز هجر پاره کنم...💔:)
.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همہ دل خوشی من
حرمِ توست حسین
خاطـراتم همگی
درحـرمِ تـوسـت حسـین
بهتریڹ چیزی ڪہ درمحشر
بہ دردم میخورَد
شڪ ندارم ڪہ فقط،
اشڪِ غمِ توست حسین
حُبُّ الحُسـ❤ــیـن هُویَّتُنا...
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅
.
.
🕗 #وقت_سلام
نیمه شب، کنج حرم، جای محبان خالیست
نیمه شب، کنج حرم سخت زبانزد شده است
🌙
نام و نام خانوادگی: *روحالله قربانی*
تولد: ۱۳۶۸/۳/۱، تهران.
شهادت: ۱۳۹۴/۸/۱۳، سوریه، حلب.
گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلامالله علیها، قطعه ۵۳، ردیف ۸۷، شماره ۶.
🌾
#شهید_روح_الله_قربانی_مدافع_حرم
🌾
🌙
📚 *آقا روحالله*
گوشی را برمیدارم. اولین نفر، نام توست. هشتک، آقا روحالله.
عکس لبخندی که دل عالم و آدم را برده. گذاشتهام روی پروفایلت.
من هنوز وقتهای بیقراری به تو زنگ میزنم.
به قشنگترین شمارهی گوشیام.
گاهی میروم صوتهایت را توی واتسآپ گوشیام گوش میکنم.
و به تو که فکر میکنم، انگار لبخند خدا از عرش میآید و مینشیند کنار لبخند خداییات.
عقربههای ساعت، نزدیک ۴ و نیم صبح را نشان میدهد...
جانماز تو را به رسم روزهای کوتاه با هم بودنمان، پهن گذاشتهام.
میروم وضو میگیرم.
حس میکنمت.
اینجا
در سحرگاهان پرخدایی که نور ایمانت جان و دلم را روشن میکرد.
من با تو بزرگ شدم.
عاشق شدم و تمرین کردم زینبوار زیستن را بدون تو.
گوشهی اتاق نشستهام.
عکس لبخندت پرتم میکند زیر همان درخت سبزی که اولین بار پس از محرمیت باهم حرف زدیم.
_ببخشید اگر دیر کردم، آقا روحالله.
_خواهش میکنم، تقریبا داشت این علفهای زیر پایم درخت میشد.
چشمهایت عجب برقی میزند.
برق دوست داشتن است.
برق عشق.
و اما در پس این لبخندت، دلِ بیقراری است.
تو میخندیدی. رها.
زبانم لال شبیه خندههای حاج همت. و من دلم نمیخواست در این آغازین لحظههای وصال، به فراق بیاندیشم
و تو آب پاکی را ریختی روی سرم.
_قرار نیست ما در این دنیا زندگی طولانی باهم داشته باشیم.
صدای اذان میآید؛ و من همهی سحرگاهم را با تو تسبیح کردم. روح الله...
🌾
🌙
در اولین روز خرداد ماه سال ۱۳۶۸، در محله هفتتیر تهران بود که خداوند فرزند پسری را به خانواده قربانی هدیه داد. همان سالی که در ۱۴ خردادش، کل ایران در مصیبتی بزرگ فرو رفت و داغدار رهبر کبیر انقلاب شد.
مادر روحالله، اول نامش را عباس گذاشته بود، اما بعد از رحلت امام خمینی(ره) نام فرزندش را تغییر داد و روحالله گذاشت. پدر روحالله، داوود قربانی، از سرداران سپاه و از رزمندگان هشت سال جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود و مادرش زنی مؤمنه بود که او را در پانزده سالگی تنها گذاشت و به رحمت خدا رفت.
روحالله ۱۰ سال از زندگی خود را در این دنیا بدون مادر سَر کرد. در ۱۹ سالگی از شاگردان اخلاق حاجآقا مجتهدی تهرانی شد و از ایشان بهرههای فراوانی برد. دانشگاه هنر قبول شد و در کنارش در کلاسهای انیمیشن حوزه هنری شرکت کرد. بعد از آن جذب سپاه شد و این باعث شد از دانشگاه انصراف دهد.
مادر روحالله هم مثل همه مادران برای پسرش آرزوهایی داشت، و همیشه آرزویش بود که یا شهید شود و یا اینکه یک طلبه باشد تا قدمی در راه دین بردارد و روحالله سالها بعد آرزوی مادر را در دفاع از حرم عقیله بنیهاشم سلامالله علیها محقق کرد.
🌾
#شهید_روح_الله_قربانی_مدافع_حرم
🌾
🌙
متولد محله هفتتیر بود و بزرگ شده شهرک شهید محلاتی؛ ولی دست روزگار، دلش را در میان ساختمانهای شهرک اکباتان بند کرد و شد داماد خانواده عبدفروتن. آنچه میخوانید شهید قربانی است از زبان همسر عزیزش🎤
زمستان ۹۰، مهمان حرم آقا علیبنموسیالرضا علیهالسلام، همراه با همکلاسیهای دوره دانشگاهم بودم. از حضرت یک همسر مؤمن و باتقوا و دیندار خواستم و اینکه هدیه ازدواج به من عاقبت به خیری در دنیا و آخرت باشد. یک ماهی از سفرم گذشت که با واسطه دختر خالهی مادرم، من و روحالله به هم معرفی و باهم آشنا شدیم. در ۱۸ فروردین سال ۹۱، آقا روحالله با خانوادهاش به خواستگاری من آمدند. خانواده من و روحالله، از لحاظ فرهنگی، اعتقادی و اجتماعی و سبک زندگی بسیار شبیه به هم بود.
هر دو بزرگ شده در خانوادههای سپاهی بودیم و من شرایط زندگی یک شخص نظامی را میدانستم و از طرفی روحالله عاشق کارش بود و دنبال زنی که بتواند شرایط سخت کارش را تحمل کند. من چون زندگی با یک شخص نظامی را از مادرم یاد گرفته بودم و تحمل سختی و دوری زیادی داشتم، همه شرایط به ظاهر سخت را پذیرفتم و به خاطر اشتراکات خانوادگی و موارد بسیار دیگری که در روحالله وجود داشت و او را یک مرد ایدهآل میساخت، سبب شد که من جواب مثبت بدهم. بهار ۹۱ من و روحالله بر سر سفره عقد نشستیم.
دوران عقدمان دو سال طول کشید. اکثر اوقات روحالله در مأموریتهای کاری به سر میبرد و ما از هم دور بودیم. در این دوران اکثر همسران دوست دارند در کنار هم باشند، اما من از این دوریها و ندیدنها اصلاً ناراضی نبودم، چون میدانستم روحالله عاشق کارش است. هیچوقت گلایه نمیکردم تا با خیال آسوده انجام وظیفه کند و حتی ذرهای فکرش مشغول نباشد.
شهریور سال ۹۲ من و روحالله در خانهای کوچک ۴۵ متری در مرکز تهران، زندگی مشترک خود را شروع کردیم. شروع زندگیمان ساده و زیبا بود. همه راههای ورود تجملات را بستیم که وارد مراسم عروسی و بعداً زندگیمان نشود و ما دو سال باهم زیر یک سقف مشترک زندگی کردیم.
🌾
#شهید_روح_الله_قربانی_مدافع_حرم
🌾
🌙
پیرو خط رهبری بود و همیشه به ما هم میگفت چشم و گوش و رفتارتان به حرف آقا باشد. روحیه قانونمندی در روحالله موج میزد. برای ریزترین مسائل زندگی تا بزرگترین آنها برنامهریزی میکرد. برای دیدار از اقوام، برنامهریزی میکرد و در یک مسافرت دو روزه همه را با برنامه به سرانجام میرساند. صله رحم در اولویت همه امور زندگیمان قرار داشت و اگر وقت نمیکرد به خانه فامیل برود، حتماً ماهی دو مرتبه با آنها تماس میگرفت.
همه برنامههای زندگی را یادداشت میکرد و همه را موبهمو انجام میداد. روح الله آدم با برنامهای بود. یک دفترچه مشکی کوچک داشت که تمام کارهایش را در آن می نوشت، بدهی، کارهای انجام نداده، و کارهایی که باید انجام دهد. این روحیه را در من هم ایجاد کرد. همیشه تلاش میکرد که من متکی به خود و در شرایط سخت زندگی، قوی و محکم باشم. نمیدانم حالا که فکرش را میکنم پیش خودم میگویم شاید آیندهنگری داشته که روزی بیاید که دیگر نباشد و من را برای آن روزها آماده میکرده است. برای خرید کردن برعکس همه مردان حوصله بسیار زیادی به خرج میداد. گاهی من خسته میشدم، اما روحالله اصلاً احساس و یا ابراز خستگی نمیکرد.
عاشق کمک به دیگران بود. هرکسی که در گوشه خیابان ایستاده بود و احتیاج به کمک داشت حتماً به سراغش میرفت و کمکش میکرد. یادم میآید یکبار که باهم از خیابان انقلاب رد میشدیم، مردی کنار خودرویش ایستاده بود و از رهگذران کمک میخواست. بخشی از ماشینش آتش گرفته بود و چون احتمال انفجار داشت کسی جلو نمیرفت. تا این صحنه را دید زد روی ترمز. داخل صندوق عقب آب داشت. آب را برداشت، دوید و آتش را خاموش کرد. مرد اشک میریخت و از روحالله تشکر میکرد: "خدا عاقبت به خیرت کند." بالاخره همین دعاها روحالله را عاقبت به خیر کرد.
بسیار علاقمند به درس بود و حتی جزو نفرات برتر دانشگاه به شمار میآمد. به زبان عربی و انگلیسی مسلط بود و تصمیم داشت به زبان آلمانی هم تسلط پیدا کند. خط و نقاشیاش هم عالی بود. یا کار میکرد یا مشغول جزوهخوانی بود وقتی جواب قبولی در دانشگاه آمد در سوریه بود.
🌾
#شهید_روح_الله_قربانی_مدافع_حرم
🌾
🌙
*رفتن برای دفاع از حرم عقیله بنیهاشم سلاماللهعلیها*
دفعه اولی که به سوریه رفت، مأموریتش ۵۹ روز طول کشید. اولین سالگرد ازدواجمان، بدون روحالله گذشت. بسیار سخت و سنگین، اما به خواست خداوند، صبر و تحملم هر روز بیشتر میشد. نزدیک اربعین بود که برگشت. قرارمان بود بعد از مأموریتش به مسافرت برویم. دفترچهای که همیشه برنامه زندگیمان را داخل آن مینوشت نگاه کردم. کل برنامه مسافرتمان را نوشته بود. حتی مایحتاج ریز و درشت را هم یادداشت کرده بود. وقتی برنامهریزی دقیق روحالله را دیدم، بسیار خوشحال شدم که در شرایط سخت هم به فکر زندگی مشترکمان هست.
💠💠💠
۱۳ شهریور، آخرین باری بود که روحالله به سوریه رفت. پنجشنبه صبح، چقدر خوشحال بود و من بغض دلتنگی عجیبی در گلو داشتم. غذای مورد علاقهاش را پختم. ناهار را خوردیم. از صبح ساکش را جمع کرده بودم. بهترین لباسهایش را پوشید. از زیر قرآن ردش کردم و راهی قرارگاه شدیم.
مدام اصرار میکردم که زنگ بزند شاید مأموریتش عقب افتاده باشد، تا یک روز، یا یک نصف روز، و یا یک ساعت، لحظات و ثانیههای بیشتری را در کنار روحالله سپری کنم. تماس گرفت. گفتند ساعت پرواز تغیر نکرده است. پیاده شد و بدون خداحافظی رفت و به من هم گفت توقف نکنم. سریع ماشین را بردارم و حرکت کنم. نگاهم را سپردم به روحالله. به سرعت به طرف قرارگاه حرکت کرد و من راهی خانه شدم.
💠💠💠
از سوریه هر چند روز یک مرتبه تماس میگرفت و از اوضاع و احوال همدیگر مطلع میشدیم. دو هفته قبل از شهادتش تماس گرفت. بعد از حال و احوال گفت: «خانم این دنیا خیلی بیوفا و کوتاه و بیارزش است. مادرم، حاج آقا مجتبی و خیلی از بهترینهای ما در زندگی رفتند. این دنیا خیلی کوتاه و کم است، و اگر خداوند روزیام کرد و من در این سفر شهید شدم، غصه نخور. من به تو قول میدهم که در آن دنیا هم با تو همراه باشم؛ در برابر همه سختیها و مشکلات زندگی صبر پیشه کن.»
با این حرفهای روحالله، دلم ریخت و خود به خود اشکهایم جاری شد. گفتم: «روحالله! نصف شب این چه حرفی است که میزنی؟» و فقط خدا میداند که آن شب را چطور به صبح رساندم. با همه اضطرابها و نگرانیهایم فقط نفس میکشیدم. دیگر ادامه زندگی برایم سخت شده بود. دلتنگی همه وجودم را گرفته بود.
مدام اخبار جبهه مقاومت را پیگیر بودم که سردار همدانی به شهادت رسیدند. شناخت زیادی روی ایشان نداشتم؛ اما از شهادتشان و اینکه نظام جمهوری اسلامی ایران، یکی از فرماندهانش را از دست داده است بسیار متاثر و ناراحت شدم.
چند روز بعد از شهادت سردار، روحالله تماس گرفت. من شروع کردم به گریه کردن و از شهادت سردار برایش گفتم. روحالله گفت: «چرا گریه میکنی؟! سردار عاقبت به خیر شد و مزد زحماتش را گرفت. این همه زحمت برای نظام و انقلاب کشید و حالا اجر همه آن زحمتها، شهادتی است که نصیبش شد. خانم! شما هم خودت را برای سختیها و مشکلات زندگی آماده کن».
🌾
#شهید_روح_الله_قربانی_مدافع_حرم
🌾