eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.4هزار عکس
17.6هزار ویدیو
346 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 نام و نام خانوادگی شهید: مرحمت بالازاده تولد: ۱۳۴۹/۳/۱۷، روستای چای گرمی، شهرستان اردبیل. شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۱، جزایر مجنون. گلزار شهید: گلزار بهشت فاطمه سلام‌الله علیها، اردبیل. 🌹 ۱۲ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2320302193C7143916c3f
🌱 📚 با التماس در سرمای زمستان سال ۶۲ حوالی دفتر ریاست جمهوری در پاستور، پسر بچه‌ای خود را به محافظان رئیس‌جمهور وقت رساند و اصرار کرد که با رئیس‌جمهور ملاقات کند. جناب رئيس‌جمهور خطاب به سرتیم حفاظت فرمود که: «اجازه بدهید بیاید.» پسر بچه‌ با جثه‌ای کوچک و صورت سرخ و سرمازده‌ و خیس اشک جلو آمد. آقای خامنه‌ای دست چپش را دراز کرد و با صدایی رسا فرمود: «سلام بابا جان! خوش آمدی.» پسرک با صدایی که از شدت بغض و هیجان می‌لرزید با لهجه‌ی غلیظ آذری سلام کرد. آقای رئیس‌جمهور دست‌های سرد و خشک شده‌ی او را در دست گرفت و از او پرسید: «خوبی پسرم؟!» پسرک فقط سر تکان داد. آقای خامنه‌ای با زبان آذری پرسید: «پسرم اسم شما چیست؟!» او تمام قوایش را در زبانش جمع کرد و گفت: «آقاجان! من مرحمت هستم. از روستایی در استان اردبیل، تنهایی به تهران آمده‌ام و از شما خواهشی دارم. خواهش می‌کنم دستور بدهید دیگر کسی روضه‌ی حضرت قاسم(ع) نخواند.» _ چرا پسرم؟! _ آقا جان! حضرت قاسم۱۳ سال داشت و امام حسین علیه‌السلام به ایشان اجازه دادند به میدان برود. ناگهان بغضش ترکید و ادامه داد: «آقا جان! من هم ۱۳ سال دارم؛ اما فرمانده‌ی سپاه اردبیل اجازه نمی‌دهد به جبهه بروم.» همه‌ی چشم‌ها خیس اشک بود. آقای خامنه‌ای رو به سرتیم محافظان گفت: «با فرمانده‌ی سپاه اردبیل تماس بگیرید و بگویید این آقا مرحمت رفیق ماست؛ و اجازه بدهید هرکجا می‌خواهد برود.» بعد مرحمت را در آغوش گرفت و در گوش او گفت: «سلام مرا به بچه‌های جبهه برسان!» مرحمت وارد تیپ عاشورا به فرماندهی آقا مهدی باکری شد. وقتی گزارشگر تلویزیون از مرحمت پرسید: «چطوری به اینجا آمدی؟!» جواب داد: «با التماس» _ چطوری این گلوله‌ها را بلند می‌کنی؟! _ با التماس. _ می‌دانی چطوری شهید می‌شوند؟ لبخندی زد و گفت: «با التماس» سرانجام مرحمت بالا‌زاده در عملیات بدر، در جزیره‌ی مجنون، در اثر اصابت ترکش به گلو و چشمش به فیض شهادت نائل آمد. ✍🏻 عاطفه قاسمی ۱۸رجب ١۴۴۳ طراح کلیپ: مطهره سادات میرکاظمی تدوین: زهرا فرح‌پور 🌹 ۱۲ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2320302193C7143916c3f
🌱 💠در ۱۷ خردادماه ۱۳۴۹ در روستای «چای گرمی» از توابع اردبیل، خانواده «حضرتقلی بالازاده» صاحب دوقلویی شدند كه یكی از آنها همان‌جا از دنیا رفت و دیگری به لطف خدا به پدر و مادرش بخشیده شد. به شکرانه این تفضل الهی نام او را «مرحمت» گذاشتند. ⚜️پدر مرحمت در روستاهای اطراف دستفروشی می‌كرد و مادرش هم به كارهای خانه مشغول بود. مرحمت كودک جسوری بود. پایان مقطع تحصیلات ابتدایی‌اش، با پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی مصادف شد و این آغازی بود برای که او سودای رفتن به جبهه را در سر خود بپروراند. 💠بالاخره مرحمت وارد بسیج شد تا توانایی‌های خود را نشان دهد. در پایان دوره آموزشی در امتحان تیراندازی، در كل گردان نفر پنجم شد و تعجب همگان را برانگیخت. ولی با تمام اینها به خاطر سن كمش با اعزام او مخالفت می‌كردند. چندین بار در مراحل اعزام در گرمی و اردبیل، و در خان آخر در تبریز، اجازه اعزام به او داده نشد. او به هر دری می‌زد اما واقعاً هم سن، و هم هیكل او در قد و قواره جنگ نبود. ⚜️ برای رسیدن به هدفش تصمیم بزرگی گرفت و خود را به تنهایی و با مشقت هرچه تمام به پایتخت رساند و به ملاقات رئیس جمهور رفت و با هر زحمتی بود از رئیس جمهور اذن جهاد گرفت؛ و بالاخره راهی جبهه شد. 🌹 ۱۲ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2320302193C7143916c3f
آه! ای کبوتر بچه‌ی مشتاق پرواز محکم گرفتی توی دستت نامه‌ات را 🌱🌹 ۱۲ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2320302193C7143916c3f
🌱 ⚜️توانایی‌های او در در چند عملیات، رابطه او با شهید مهدی باكری و اینكه شهید باكری به منظور تبلیغ و روحیه دادن به رزمندگان دیگر كه چنین فردی با سن كم، رو در روی دشمن می‌ایستد و جان‌فشانی می‌كند، مرحمت را برای دیگران الگویی قابل کرده بود. 💠مرحمت با آن جثه كوچک، قیافه معصومانه و دوست داشتنی، برای روحیه دادن به بچه‌ها مثال‌زدنی شده بود. نقل داستان و رشادت‌ها و شجاعت‌های او در میدان نبرد، موجب تقویت روحیه رزمندگان می‌شد. ⚜️هر وقت برای مرخصی به پشت جبهه می‌آمد به درخواست امام جمعه شهر، قبل از خطبه‌های نماز جمعه برای مردم سخنرانی و آنها را برای رفتن به جبهه تشویق می‌كرد. 💠مرحمت در یكی از عملیات‌ها كه در حال برگشت به موقعیت خودی بود، با نیروهای دشمن مواجه شده بود. با اینکه هیچ اسلحه‌ای هم در اختیار نداشت ولی ناگهان متوجه شیئی شده و آن را برداشته و به عربی گفته بود: "قف" یعنی "بایست" آنها از ترس و وحشت تسلیم او شدند و مرحمت در تاریكی شب آنها را به مقر آورد. 🌹 ۱۲ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2320302193C7143916c3f
🌱 💠افسر عراقی دستگیر شده به فرمانده ایرانی گفته بود: «می‌خواهم از شما یك سوال بپرسم. من خودم در چند كشور دوره چریكی دیده‌ام ولی تابحال اسلحه‌ای كه سرباز شما به‌دست داشت را ندیده‌ام!» نگو كه مرحمت كه به دستشویی رفته بود و اسلحه هم نبرده بود، متوجه اگزوز لودری که روی زمین افتاده می‌شود؛ آن را بر می‌دارد و عراقی‌ها هم از خوفی كه خداوند بر دل آنها گذاشته بود، آن را اسلحه‌ای پیشرفته می‌بینند و مرحمت برای اینكه نیروهای دشمن را خوار و ذلیل نشان بدهد، به جای اینكه اگزوز را بیاورد آفتابه را می‌آورد و می‌گوید: «من با این اسلحه شما را اسیر گرفته‌ام.» این حرفش باعث انفجار خنده در بین رزمندگان اسلام و باعث شرمساری نیروهای عراقی می شود. ⚜️ سرانجام مرحمت بالازاده در سال ۱۳۶۳ در عملیات بدر شرکت کرد و در روز ۲۱ اسفندماه همان سال، در جزیره‌ی مجنون در عملیات بدر با اصابت تیر و ترکش به گلو و چشم، در چهارده سالگی، با فاصله بسیار کمی از شهادت مرادش یعنی شهید مهدی باکری، به فیض عظیم شهادت رسید و پیکر مطهرش در اردبیل تشییع و در بهشت فاطمه سلام الله علیها به خاک سپرده شد. برای شادی روح و علو درجاتش فاتحه‌ای نثار کنیم...🌹 ۱۲ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2320302193C7143916c3f
🌱 وصیت نامه شهید مرحمت بالازاده 📝 به نام خداوند بخشنده مهربان از اینجا وصیت نامه‌ام را شروع می‌کنم. با سلام بیکران به پیشگاه منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) و با سلام بیکران به رهبر مستضعفان، ابراهیم زمان، خمینی بت شکن و با سلام بی‌کران به مردم ایثارگر و شهید پرور ایران، که همچون امام حسین(ع) و لیلا، پسرشان را به دین اسلام قربانی می‌دهند. آری ای ملت غیور شهید پرور ایران! درود بر شما! درود برشما که همیشه در مقابل کفر ایستاده‌اید و می‌ایستید تا آخرین قطره خونتان. درود برشما ای ملت ایران! ای مشعل داران امام حسین! تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید. و ای پدر و مادر عزیزم! اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد، افتخار کنید که شما هم از خانواده شهدا برشمرده می‌شوید. ای پدر و مادر عزیزم! از شما تقاضایی دارم. اگر من شهید بشوم گریه نکنید. اگر گریه بکنید به شهدای کربلا و شهدای کربلای ایران گریه بکنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه می‌جنگیم. حالا معلوم است که راه تنها یک راه است که آن راه هم راه اسلام و قرآن است. و آخر وصیت می‌کنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحه‌شان را نگذارید در زمین بماند. و مادرم و پدرم چنانچه من می‌دانم لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر خداوند بخواهد که شهید بشوم مرا حلال کنید و من هم شهادت را جز سعادت نمی‌دانم. یعنی هرکس که شهید می‌شود خوش به حالش که با شهدا همنشین می‌شود. و از تمام همسایه‌ها و از هم روستایی‌هایمان می‌خواهم که اگر از من سخن بدی شنیده‌اید و کارهای بدی دیده‌اید حلال بکنید. و برادرانم اسحله‌ام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان جنگ کنند. خدایا تو را قسم می‌دهم که اگر گناهانم را نبخشی از این دنیا به آن دنیا نبر. خدایا خدایا تو را قسم می‌دهم به من توفیق سربازی امام زمان(عج) و نائب برحق او خمینی بت شکن را قرار دهی. تا در راه آنها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم. کربلا کربلا یا فتح یا شهادت جنگ جنگ تا پیروزی✌🏻 🌹 ۱۲ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2320302193C7143916c3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌱 نام و نام خانوادگی شهید: مرحمت بالازاده تولد: ۱۳۴۹/۳/۱۷، روستای چای گرمی، شهرستان اردبیل. شهادت: ۱
ثواب اعمال امروزکانال روهدیه میکنیم به روح شهیدبزرگوار، شهیدمرحمت بالازاده 🕊🌹🕊🌹🕊 شادی روحشون صلوات.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
كم من صائم ليس له من صيامه الا الجوع و الظما و كم من قائم ليس له من قيامه الا السهر و العناء. چه بسا روزه داري كه از روزه اش جز گرسنگي و تشنگي بهره اي ندارد و چه بسا شب زنده داري كه از نمازش جز بيخوابي و سختي سودي نمي برد. 📚 نهج البلاغه، حكمت 145
🌹💐🥀🌴🥀💐🌹 💐 برادران و خواهران عزیز ، انقلاب ما دراین زمان از هر طرف مورد تهاجم دشمنان اسلام قرار گرفته است و از طرفی تمام مستضعفان چشم به انقلاب ما دوخته اند و لازمه حیاط اسلام هوشیاری و در خط امام بودن است . 🌹 🕊 🌹 🌹 🌺 💐🌼
دعای روز چهاردهم بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ لا تؤاخِذْنی فیهِ بالعَثراتِ واقِلْنی فیهِ من الخَطایا والهَفَواتِ ولا تَجْعَلْنی فیه غَرَضاً للبلایا والآفاتِ بِعِزّتِکَ یا عزّ المسْلمین. اي خدا در اين روز مرا بلغزشهايم مؤاخذه مفرما و عذر خبط و خطاهايم بپذير و مرا هدف تير بلاها و آفت هاي عالم قرار مده بحقّ عزّت و جلالت اي عزّت بخش اهل اسلام
🥀🕊🌴🌹🌴🥀 بدن‌های مطهرشان را آب بُرد ! تا دنیا ما را با خود نبرد . . . شادی روح و 🥀 🕊🌹
🥀💐🕊🌺🕊🌴🥀 به همراه سه نفر از رزمندگان از پست برگشتیم پادگان و چون پادگان شهید باکری دزفول تازه سازماندهی شده بود، چیزی برای سحری نبود، بعد از کمی جستجو یک پرس غذا لای سفره ای پیدا کردیم و چهار نفری مشغول خوردن شدیم که ناگهان یکی وارد سنگر شد و دید غذای اوست که ما خوردیم ، با خوشرویی کنار ما نشست و به شوخی گفت : اگر ترکیدید مرا هم شفاعت کنید و خودش بدون سحری روزه گرفت که این نشان کوچکی از ایثار رزمندگان در آن زمان بود . یوسف محمودی شادی روح و 🌴 💐🌹
🕊🌴🌹🥀🌹🌴🕊 برای سال ۱۳۵۰در روستای شهرستان از استان دیده به جهان گشود . از همان ابتدا با بقیه اعضای خانواده فرق میکرد ،به نماز وروزه هایش اهمیت زیادی میداد وبه بزگترها احترام زیادی میگذاشت و هرکس درروستای ما به کمک احتیاج داشت او اولین نفری بود که در این راه به پا میخواست . یادمه در یکی ازروستاهای اطراف برای تشییع رفته بودیم و او خیلی منقلب شده بود و همش میگفت ما هم باید بریم و از خاک و ناموسمون دفاع کنیم و وقتی که شب همه بزرگترها و ڄند نفر از اهالی محل دور هم نشسته بودیم ، او فقط حرف رفتن میزد و حرف از اینکه ما هم باید کاری انجام دهیم . دیگه موندن ما چه فایده ای داره ، باید برویم و با خون خود کاری برای این خاک انجام دهیم . همون شب تمام دارایی هایی که داشت بین خواهرها و برادرها تقسیم کرد. سرانجام در سن ۱۴سالگی وارد جبهه های حق علیه باطل شد و در سن ۱۶سالگی در تاریخ 1366/01/27در ماووت عراق به درجه رفیع نائل آمد و تقریبا بعد از حدود دو ماه پیکر او و دو تا از همسنگریهایش به نامهای از روستای ولیعصر و از روستای اکبر آباد را به عقب برگرداندند و پس از تشییع باشکوهی ، پیکر مطهرش در روستای دهشیب به خاک سپرده شد و یاد و نامش برای همیشه جاودانه ماند . چند نفر از همرزمهایش تعریف می کردند و می گفتن نمی گذاشت که ما جلو برویم و می گفت شما زن و بڄه دارید و خودش جلو می رفت . آنها مستانه به این دنیا خندیدند و رفتند و ما مشتاقانه درگیر دنیاییم ! قبل از آنکه راوی : 🌹 🌴🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 به یاد دارم یک روز بعد از آمار شب که یکی دو ساعت مانده به غروب انجام می‌گرفت نگهبانان آسایشگاه‌ها را تفتیش کردند و چند قاشق برنج سهمیه ظهر را که عزیزان روزه‌دار برای افطار خود نگهداشته بودند، با بی‌رحمی و بی حرمتی تمام به سطل آشغال ریختند. یکی از نگهبانان با تمسّک به این گفته بی‌ربط که «خداوند در تمام سال ، فقط ماه مبارک رمضان را برای روزه قرار داده است؟» سعی داشت سرپوشی بر عمل خلاف دین و مروّت خودشان بگذارد. آزادگان ، برای گریز از اینگونه برخوردها و مقابله با موانع احتمالی تدابیری را اتّخاذ می‌کردند آن‌ها از مسئول نان می‌گرفتند و همینطور که زیر پتو دراز کشیده بودند با یک لیوان آب به عنوان خورشت نوش جان می‌کردند. و دوستانی که وضع مالی آنان خوب بود با خورش، روغن و شکر تهیه شده از آشپزخانه ، صرف می‌کردند و آن را اگر به قدر کافی بود، بین دیگران تقسیم می‌کردند. گاهی اوقات که نگهبان از پشت پنجره عبور می‌کرد و متوجّه قضیّه می‌شد همین که سروصدایش در می‌آمد کلیّه برادران پتو را به روی خود کشیده و مثل کسی که ساعت‌ها خواب است هیچگونه پاسخی نمی‌دادند و سرباز بیچاره را با ناکامی از آنجا دور می‌کردند. روش دیگری که بعضی از روزه داران اتّخاذ می‌کردند این بود که برنج خود را به یکی از دوستان خود می‌دادند و به جای آن نان شب او را می‌گرفتند. تا علاوه بر جلوگیری از فاسد شدن غذا در آن هوای گرم تابستانی در برابر اشکال تراشی‌ها و برخوردهای مغرضانه سربازان بعثی چاره‌ای باشد. عزیزانی دیگر بودند که به هیچ مانع و مشکلی اعتنایی نمی‌کردند و با توکّل بر خدا غذای خود را در یک ظرفی می‌ریختند و پس از مخفی کردن در یک جای خنک و مطمئن هنگام افطار، یک سفره صمیمانه و با صفایی از آن ترتیب می‌دادند. البته در مورد اصطلاح «سحری»، باید توضیح بدهم که این واژه به معنای حقیقی خود استعمال نمی‌شود. زیرا در طول اسارت، هیچ کس را ندیدم که در سحر، به معنای واقعی خود، قوت ناچیز خود را تناول کند، بلکه در اصطلاح «اردوگاه دوازده»، هرگاه که برای روزه فردا نان با خورشِ آب ، صرف می شد، اطلاق می‌شد. راوی : شادی روح و و سلامتی 🕊 🌹🕊