🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
🌹 #شناخت_لاله_ها 🌹
#سرلشگر_خلبان
#آزاده_سرافراز
#جانباز_معزز
#سیدالاسرای_ایران
#شهید_والامقام
#حسین_لشگری
#اولین_خلبان_اسیر
#آخرین_آزاده_سرافراز
#طلوع :
🗓 1331/12/20 🗓
محل تولد : قزوین ـ ضیاءآباد
وضعیت تاهل : متأهل
تاریخ #اسارت :
🗓 1359/06/27 🗓
تاریخ #آزادی :
🗓 1377/01/17 🗓
مدت #اسارت :
#شش_هزارو_چهارصدو_ده_روز
#عروج :
🗓 1388/05/19 🗓
مسئولیت : سرباز
محل #شهادت : بیمارستان لاله تهران
علت #شهادت : عوامل ناشی از اسارت و جانبازی
مزار #شهید :
#گلزار_شهدای_قزوین
#مهربانم
#آسمانی_شدنت_مبارک
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#خاطرات_آزادگان
#ماه_رمضان
#در_اسارت
کمبود قرآن برای تلاوت
قرائت کلام الله مجید نیز در اسارت نقش مهمی داشت. البته عراقی ها نسبت به قرائت قرآن با صدای آهسته و بصورت انفرادی حساسیتی نشان نمی دادند و در این مورد اسرا می توانستند به قرائت قرآن بپردازند.
برخی از اسرا در ماه رمضان حداقل یکبار ختم قرآن و عده ای هم چندین بار تمامی قرآن را تلاوت می کردند.
کلاس های مختلف احکام و اخلاق در طول ماه مبارک برگزار می شد.
در این ماه کلاس های دیگر از جمله زبان های خارجه و غیره تعطیل می شد و فقط کلاس هایی برگزار می شد که با معنویت همراه بود.
میزان ذکرهای روزانه و هفتگی که همیشه توسط یکی از اسرا اعلام می شد، در ماه رمضان چند برابر می شد.
اسرای آسایشگاه در ایام ماه رمضان حتی حرف بی مورد هم نمی زدند و تلاش می کردند تا این روزها را تا جایی که ممکن است بدون توجه به دنیا و مادیات بگذرانند، به همین دلیل گفت و گوها و معاشرت ها نیز خیلی کم می شد و بیشتر اسرا مشغول ذکر و عبادت بودند و توجهی به دیگر مسائل نداشتند .
راوی :
#آزاده_سرافراز
#اکبر_شوخ_چشم
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🕊
🕊🕊🌺💐🌺🕊🕊
#خاطرات_رمضانی
ماه رمضان سال ۶۱ از راه رسیده بود. هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم، اما دلم میخواست مثل بقیه روزه بگیرم. بچهها میگفتند، آخر مگر کسی مجبورت کرده؟ روزه که بهت واجب نیست، چرا خودت را دردسر میدهی؟ گوشم بدهکار این حرفها نبود. تا قبل از این هم ماه رمضانها با تمام غرزدنهای مادر، یک خط درمیان روزه میگرفتم. عاشق حال و هوای افطار بودم. روزه که نمیگرفتم به خوبی میفهمیدم حس افطار امشب با افطار شبی که روزه بودم، زمین تا آسمان فرق میکند. مادر که میدید روزه میبَرَدَم و تمام توانم را میگیرد، سحر بیدارم نمیکرد. فکر میکرد اینطوری کوتاه میآیم و بیسحری روزه نمیگیرم. اما من کلهشقتر از این حرفها بودم، بدون سحری روزه میگرفتم. با اینکه تا اذان کلی این این طرف و آنطرف بالا و پایین میزدم و رُسَم حسابی کشیده میشد، اما باز از رو نمیرفتم و کار خودم را میکردم.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#آزاده_سرافراز
#مهدی_طحامی
🕊 💐🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#خاطرات_آزادگان
#ماه_رمضان
#در_اسارت
خواندن نماز زیر پتو
روزهای اسارت به سختی سپری می شد و ما هم تنها امیدمان به خدا بود.
یکی از زمان های فراموش نشدنی آن دوران ایام ماه مبارک رمضان بود.
هر چند روزه گرفتن و نماز خواندن حتی به صورت فرادا هم جرم بود ولی با نزدیک شدن به ماه رمضان فشار بعثی ها بیشتر می شد.
بارها اتفاق میافتاد که موقع نماز دژخیمان بعثی به اسرا حمله میکردند و جهت آنها را از قبله تغییر میدادند و حتی نماز آنان را به هم میزدند به گونه ای که یک شب به اندازه ای سخت گرفتند که مجبور شدیم نماز مغرب و عشا را به حالت خوابیده و زیر پتو به جا بیاوریم.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#اکبر_شوخ_چشم
یاد باد
آن روزگان
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🕊
🕊🕊🌺💐🌺🕊🕊
#خاطرات_رمضانی
عراقیها با اینکه مثلا مسلمان بودند و خبر داشتند که ماه رمضان آمده، اما هیچ تغییری در برنامه غذاییمان ندادند. از سحری و افطاری خبری نبود. همان شام و ناهار و صبحانه همیشگیمان را داشتیم. صبحانه همان شوربا بود و ناهار هم همان چند قاشق برنج و آب جوش رنگیای که اسمش را خدایی نمیشد گذاشت خورش. شام را هم که عراقیها هیچوقت جدی نمیگرفتند. مجبور بودیم غذاهایمان را همانطوری در آسایشگاه نگه داریم برای سحر و افطار. آش صبح و شام برای افطار و ناهار را برای سحر نگه میداشتیم. در گرمای خرماپزان جنوب، ده دوزاده ساعت نگه داشتن آش در محیط آسایشگاه، مسخره بود. گرما پدر صاحب همهچیز را درمیآورد. عصر نشده، آش کف میکرد و ترش میشد. وقت افطار در ظرفش را که برمیداشتیم بوی ترشیدگی بدجوری میزد زیر بینیمان، اما وقتی بعد از پانزده شانزده ساعت گرسنگی چیز دیگری نداشتیم که بخوریم، مجبور بودیم به روی خودمان نیاوریم چه بلایی سر آش آمده! گرما بیداد میکرد. اردوگاه عنبر در استان الانبار قرار داشت؛ یکی از جنوبی و کویریترین استانهای عراق که هممرز با اردن و عربستان بود. آب و هوای گرم و خشکش چیز استثنائیای بود. به هر مصیبتی که میشد گرسنگی روزهای بلند و کشدار تیرماه را تحمل میکردیم، اما تشنگی بیچارهمان کرده بود. صبح تا شب، چشم به میخ «حبّانه» آسایشگاه داشتیم. برای افطار و دو لیوان آب خنک از حبّانه که سهم هر کداممان بود، لهله میزدیم.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#آزاده_سرافراز
#مهدی_طحامی
🕊 💐🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#یاد_ایام
#خاطرات
#ماه_رمضان
#در_اسارت
به یاد دارم یک روز بعد از آمار شب که یکی دو ساعت مانده به غروب انجام میگرفت نگهبانان آسایشگاهها را تفتیش کردند و چند قاشق برنج سهمیه ظهر را که عزیزان روزهدار برای افطار خود نگهداشته بودند، با بیرحمی و بی حرمتی تمام به سطل آشغال ریختند.
یکی از نگهبانان با تمسّک به این گفته بیربط که «خداوند در تمام سال ، فقط ماه مبارک رمضان را برای روزه قرار داده است؟» سعی داشت سرپوشی بر عمل خلاف دین و مروّت خودشان بگذارد. آزادگان ، برای گریز از اینگونه برخوردها و مقابله با موانع احتمالی تدابیری را اتّخاذ میکردند آنها از مسئول نان میگرفتند و همینطور که زیر پتو دراز کشیده بودند با یک لیوان آب به عنوان خورشت نوش جان میکردند. و دوستانی که وضع مالی آنان خوب بود با خورش، روغن و شکر تهیه شده از آشپزخانه ، صرف میکردند و آن را اگر به قدر کافی بود، بین دیگران تقسیم میکردند.
گاهی اوقات که نگهبان از پشت پنجره عبور میکرد و متوجّه قضیّه میشد همین که سروصدایش در میآمد کلیّه برادران پتو را به روی خود کشیده و مثل کسی که ساعتها خواب است هیچگونه پاسخی نمیدادند و سرباز بیچاره را با ناکامی از آنجا دور میکردند.
روش دیگری که بعضی از روزه داران اتّخاذ میکردند این بود که برنج خود را به یکی از دوستان خود میدادند و به جای آن نان شب او را میگرفتند. تا علاوه بر جلوگیری از فاسد شدن غذا در آن هوای گرم تابستانی در برابر اشکال تراشیها و برخوردهای مغرضانه سربازان بعثی چارهای باشد.
عزیزانی دیگر بودند که به هیچ مانع و مشکلی اعتنایی نمیکردند و با توکّل بر خدا غذای خود را در یک ظرفی میریختند و پس از مخفی کردن در یک جای خنک و مطمئن هنگام افطار، یک سفره صمیمانه و با صفایی از آن ترتیب میدادند.
البته در مورد اصطلاح «سحری»، باید توضیح بدهم که این واژه به معنای حقیقی خود استعمال نمیشود. زیرا در طول اسارت، هیچ کس را ندیدم که در سحر، به معنای واقعی خود، قوت ناچیز خود را تناول کند، بلکه در اصطلاح «اردوگاه دوازده»، هرگاه که برای روزه فردا نان با خورشِ آب ، صرف می شد، اطلاق میشد.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#اصغر_زاغیان
یاد باد
آن روزگان
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊🌹🕊
🕊🕊🌺💐🌺🕊🕊
#خاطرات_رمضانی
مناجاتهای شبانه ماه رمضان، با همه سختیها، ترک نشد. شیرینی این مناجاتها و اشک ریختنها آنقدر زیاد بود که پیه همهچیزش را به تن میمالیدیم. با هزار استرس برای مراسممان نگهبان میگذاشتیم اما حاضر نبودیم یک شب - بیدلیل - بیخیالش شویم... شبهای قدر، با شور و حال خوبی گذشت. در حد بضاعتمان احیا گرفتیم. شبهای قشنگی بود. مطمئنیم در و دیوار آسایشگاه و اردوگاه تا عمر دارد صدای «بک یا الله» بچه ها و گریههایشان را فراموش نمیکند.
اولین عید فطر اسارت آمد و رفت. از اینکه تمام روزههایم را گرفته بودم، خیلی خوشحال بودم. چهره بچهها هم تکیده شده بود، هم نورانی. خداحافظی با ماه رمضان در اسارت سختتر از شرایط عادی بود. با همه سختیهایی که داشتیم، خیلی به روزها و شبهای باصفایش انس گرفته بودیم. در آموزش عربی پیشرفت خوبی داشتم. جملهسازیام خیلی بهتر از قبل شده بود. از نظر حفظ قرآن هم خیلی راه افتاده بودم. هم حفظ میکردم هم ترجمه. حیفم میآمد معنای لغتهایی را که در آیاتش بود، ندانم. جدای این، جملههای امام (ره) را برای خودم ترجمه میکردم و برای میر سید میخواندم. او هم با حوصله ایرادم را میگرفت.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#آزاده_سرافراز
#مهدی_طحامی
🕊 💐🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#ماه_رمضان
#در_اسارت
شفای خونریزی معده در ماه مبارک رمضان
من مدت مدیدی را در اردوگاه خونریزی معده داشتم. خونریزی معدهام نتیجه اذیت و آزارهای اوایل اسارت بود که سربازان عراقی به ما داده بودند و گرسنگیهایی که بر اثر ندادن غذا و تنبیه کشیده بودیم.
خونریزی معده آنقدر اذیتم میکرد که نمیتوانستم غذایی را که دیگر اسرا میخوردند را بخورم.
فقط مقداری نان را سرخ کرده و خشک می کردم و مصرف میکردم.
حتی وضعیتم آنقدر وخیم شده بود که برخی از بچه ها فکر میکردند دیگر زیاد دوام نمیآورم و این درد مرا از پا درمیآورد.
با وضعیتی که من داشتم، مسئولین مذهبی اردوگاه میگفتند روزه برایت ضرر دارد و نباید بگیری، اما من زیربار نرفتم و گفتم ماه رمضان امسال برای من سال تعیین است، یا میمیرم و یا خوب شده و زنده میمانم و به همین نیت روزههایم را خواهم گرفت.
روز اول که روزه گرفتم حوالی ساعت 10 صبح معدهام شروع به خونریزی کرد.
روز دوم نزدیک ساعت 12 معدهام خونریزی کرد.
روز سوم ساعت چهار و پنج بعد از ظهر خونریزی معدهام آغاز شد و روز چهارم دیگر خونریزی نکرد.
از روز چهارم خونریزی معدهام به طور کلی برطرف شد و روزه آن سال من در ماه رمضان باعث شفای ناراحتی معدهام شد.
از آن روز به بعد آنقدر بهبودی ناگهانی در معدهام حاصل شد که توانستم مانند دیگر اسرا غذای اردوگاه را بخورم .
راوی:
#ازاده_سرافراز
#محمد_امیری
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#خاطرات
#ماه_رمضان
#در_اسارت
روزی در حالی که روزه هم بودم یک ساعت مانده به مغرب ۵۰ تا ۶۰ نفر از افراد آسایشگاه را بیرون آوردند که من هم جزو آنها بودم. وقتی به محوطه اردوگاه آمدیم فی البداهه و به صورت خبردار ما را حدود نیم ساعت روبروی آفتاب نگه داشتند و میگفتند که مستقیم به آفتاب نگاه کنید یا مثلاً میگفتند انگشت سبابه را روی زمین بگذار و دور خودت دور بخور و در همان حال هم ما را با کابل میزدند یا اینکه میگفتند روی محوطه سیمانی به صورت سینه خیز بخوابید و دست را از پشت به صورت حلقه در آورید و با بازو سینه خیز بروید که بعد از حدود ۱۰ متر سینه خیز متوجه شدیم خون از بازوان ما جریان پیدا کرده است.
بعد از یک ساعت آزار و اذیت ما را بردند در یک زندانی که فقط یک روزنه برای دید داشت. البته قبل از آن برای شستن دست و صورت رفته بودیم که همانجا هم با نوشیدن مقداری آب افطار کردم. در هر حال داخل زندان دو اتاق ۹ متری بود یک محوطه هم بود یک دستشویی هم داشت که سرریز شده بود. بوی کثافت و لجن آزارمان میداد. ما را در دو اتاق ۹ متری جا دادند یعنی بیش از ۲۰ نفر در هر اتاق و هوا هم فقط از زیر در جریان داشت.
این وضعیت در حدود سه ساعت ادامه داشت تا اینکه در حدود ساعت ۱۰ شب در بازشد. درجه دارهای عراقی با چوب آمدند. طناب هم آورده بودند. تَشت هم داشتند. درب اتاق باز شد. به دو نفر از بچهها گفتند دو طرف چوب را بگیرید. دو طناب به دو طرف چوب بستند. گفتند پا را در طناب بگذارید برای فلک کردن! یکی یکی بچهها برای فلک میآمدند. کابل مورد استفاده هم خیلی درد داشت. هر کدام از بچهها ۴۰ یا ۵۰ ضربه در کف پایشان میخورد.
عراقیها به این که دلیل کف پا بر اثر ضربهها ورم میکرد یک درجه دار را مأمور کردند که دست بچهها را بگیرد و آنها را به حالت دو راه ببرد اما در حین دویدن با دمپایی به صورت بچهها سیلی میزد. بعد از اینکه طول سالن را طی میکردیم پای ما را در تشت آب میگذاشتند که بدجور پایمان میسوخت. این زندان معمولاً یکی دو روز طول میکشید و غذا هم نمیدادند. بچهها در آن مدت حسابی ضعیف میشدند. آب را هم خیلی ناچیز به ما میدادند بنابراین من شانس آوردم که آن شب در حالی که روزه بودم هنگام شستن دست و صورت مقداری آب نوشیدم هرچند گرم. در هر حال غیر از آن مقدار آب تا صبح روز بعد هم چیزی برای خوردن نداشتم. این جور مواقع گاهی بچهها از بیرون مقداری نان از لای در میانداختند داخل که خود غنیمتی بود.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#احمد_حقیقت
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊🌹🕊
🕊🕊🌺💐🌺🕊🕊
#خاطرات_رمضانی
#قسمت_اول
عراقی شروع کرد به تیراندازی ولی با عنایت خدا هیچکدام از آن تیرها به من اصابت نکرد و تقدیر اینگونه بود که من زنده بمانم، کم کم عراقی ها دورم را گرفتند یک کارد غواصی همراهم بود به محض اینکه دیدم دست عراقی به سمت کارد رفت خیلی ناراحت شدم، خدا خدا میکردم مرا با کارد نکشند و مسله نکند و با تیر خلاصم کنند کارد را گرفت و بررسی کرد در همین حین مسؤلشان امد وبقیه فرماندهانشان سررسیدند ومرا به سنگر فرماندهی منتقل کردند.
بازجویی ها شروع شد سنگر به سنگر مرا میبردندساعتی در آنجا بودم باز به سنگر بعدی ابتدا که دستگیرم کردند حسابی کتک زدند وشکنجه کردند وبا توجه به اینکه چهار پنج روز چیزی نخورده بودم ضعف بیشتری برمن غلبه کرده وهمه چیز از یادم رفته بودهر سنگری هم که مرا می بردند شکنجه میکردند در یکی از همین سنگرهابود که دیگر چیزی نفهمیدم و از هوش رفتم.
وقتی به هوش آمدم دیدم که دارند آب روی صورتم میریزندنهایتا از آنجا شبانه به بصره منتقل شدم وبعدمرا به اطلاعاتشان سپردند یک ماهی در آنجا بودم.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
راوی:
#آزاده_سرافراز
#حاج_محمدرضا_امینی
🕊 💐🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#یاد_ایام
#خاطرات
#ماه_رمضان
#در_اسارت
همه ما روزه میگرفتیم ولی عراقیها اجازه نمیدادند غذای سحری نیمه شب توزیع شود، به همین دلیل تصمیم گرفتیم صبحانه را برای افطار و ناهار را برای سحر نگه داریم. شام را هم قبل از سوت داخل باش میگرفتیم.
حالا با دو مشکل اساسی مواجه بودیم. یکی اینکه ظرف کافی برای گرفتن غذای سه وعده نداشتیم؛ دیگر اینکه نمیدانستیم غذای افطار و سحرمان را چگونه نگهداری کنیم؛ باید فکری میکردیم. در هر آسایشگاه ۵۰ نفری پنج «قصعه» (ظرف مستطیلی شکل) برای غذا داشتیم با دو سطل کوچک و یک «حبانه» که از آنها برای ذخیره آب استفاده میکردیم.
حدود ساعت ۹ صبح مسئولان غذا قصعهها را بر میداشتند و برای گرفتن آش شوربا به آشپزخانه میرفتند. وقتی بر میگشتند همه را در یک قصعه میریختند و لای پتو میپیچیدند. سر ظهر چهار قصعه دیگر را بر میداشتند و برای گرفتن ناهار به آشپزخانه میرفتند. آشپزها برای هر ۱۰ نفر یک بیل برنج در یک طرف قصعه و یک ملاقه خوروش در طرف دیگر آن میریختند. غذای ظهر را هم با هر زحمتی که بود در دو قصعه جا میدادیم و لای پتو میپیچیدیم. حالا دو قصعه داشتیم که از آن برای گرفتن شام استفاده میکردیم.
نگهداری غذا به خصوص در آن فصل گرم مشکلات بهداشتی زیادی را به همراه داشت. بعضی از بچهها با خوردن غذایی که دست کم ۱۵ ساعت در فضایی نامناسب قرار داشت به بیماری اسهال مبتلا میشدند. این بیماری عفونی برای بعضیها چنان شدید میشد که نای راه رفتن را از آنها میگرفت. این در حالی بود که ما از ساعت ۶ بعد از ظهر تا هشت صبح از رفتن به دستشویی محروم بودیم.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#سید_محمدعلی_بصری
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🕊
🕊🕊🌺💐🌺🕊🕊
#خاطرات_رمضانی
#قسمت_دوم
اسارتم 5 سال طول کشید اردوگاه های اسرا از هم جدا بود و هیچ راه ارتباطی نداشت و تدابیر امنیتی شدید حاکم بود و دوربین های متعدد فضا را رصد میکرد نگهبانان زیادی هم مراقب بودند شرایط سختی بود حیاط اردوگاه به اندازه نصف زمین فوتبال بود وارتباط اسرا خیلی کم.
آنچه که باعث می شد اسرا سر پا بمانند مراسمات معنوی بود که با وجود فشارهای شدید به ما توان ایستادگی و مقاومت می داد. برنامه متداول اردوگاه به این صورت بود که صبح همه را از خواب بیدار می کردند و قبل از خوردن صبحانه بیست سی نفر وارد آسایشگاه شده و همه را با کابل و شلنگ و هر چیزی که دستشان می رسید کتک میزدند و موقع خروج از آسایشگاه هم سوت زده و از خروجی نیم متری با کتک عبور می دادند ایمان و اعتقاد بچه ها در کنار توسل به دعا ونیایش وهمدلی و اتحاد موجب می شد سختی ها ودشواری های ایام اسارت را تحمل کنیم در مناسبت های ویژه مثل محرم تدابیر امنیتی شدیدتر میشد وبرنامه ها به سختی برگزار می شد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
راوی:
#آزاده_سرافراز
#حاج_محمدرضا_امینی
🕊 💐🕊
🕊🕊🌺💐🌺🕊🕊
#خاطرات_رمضانی
#قسمت_سوم
یکی دو ماه بعد از اسارت من ماه مبارک رمضان بود عراقی ها برای نماز و خواندن قرآن مانع می شدند و معمولا نمازها را نشسته می خواندیم با اینکه ماه مبارک رمضان بود باز هم مثل سابق صبحانه و ناهار و شام می دادند و باید آن را سر موقع صرف میکردیم آنها خود را موظف نمیدیدند به ما سحری بدهند و کار خودشان را میکردند.
برنامه ریزی کرده بودیم طوری غذاها خورده شود و آنها نفهمند كه ما روزه میگیریم البته غذاها هم چیز خاصی نبود آب گوجه، آب بادمجان، آب عدس و آب خورشت و واقعا بعضی وقتها نمی فهمیدیم غذا چیست بهر حال آن را اول شب می خوردیم جیره آبمان هم یک لیوان بود که کنار پنجره می گذاشتیم تا کمی سرد شود چون هوا خیلی گرم بود، آخر شب هم که خاموشی می زدند و باید سریع می خوابیدیم مقداری از شب که می گذشت بلند می شدیم و چون نگهبان در کنار پنجره نگهبانی می داد به محض اینکه دور می شد آب را می خوردیم و همان می شد سحری مان طبق برنامه ساعاتی در روز باید بیرون می رفتیم و در محلی که با خط کشی مشخص کرده بودند قدم می زدیم عرض کمی داشت و اطرافش را هم با سیم خاردار پوشانده بودند و رزمنده های ما باید در همان جا قدم می زدند و هیچ کار دیگری انجام ندهندحتی حق صحبت با کسی هم نداشتند و به تنهایی در حالی که سرها پایین بود به نقطه مربوط رفته و بازگردند تا ظهر کارمان همین بود.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
راوی:
#آزاده_سرافراز
#حاج_محمدرضا_امینی
🕊 💐🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#خاطرات
#ماه_رمضان
#در_اسارت
شربت شب قدر اردوگاه
ابتدا سه سوره عنکبوت، روم و دخان تلاوت میشد، بعد دعای افتتاح و دعای جوشن کبیر را در 2 مرحله میخواندیم. البته تمام اینها را به سرعت تلاوت میکردیم. برخی از بچهها حتی دعای جوشن را نیز که حدودا 22 صفحه است را نیز حفظ میکردند تا نیاز به مفاتیح پیدا نکنند. در زمان استراحت کوتاه بین دعای جوشن، با لیوانی شربت از بچهها پذیرایی میشد، شامل آب و کمی شکر! نماز یک روز نیز خوانده میشد و بعد از آن مناجات ابوحمزه. البته برخی 100 رکعت را نیز میخواندند.
دعاهایی مانند ابوحمزه ثمالی در طول سال نیز خوانده میشد و اکثر بچهها به آن مسلط بودند. قرآنهای ما نیز ترجمه نداشت اما با توجه به حضور روحانیون و افراد مسلط در بین اسرا، تقریباً تمام اسرا به ترجمه قرآن، تفسیر و اعراب تسلط داشتند.
بعد از دقایقی استراحت مراسم قرآن سر گرفتن را آغاز میکردیم که تقریباً تا نزدیک اذان صبح طول میکشید. در طول این برنامه، بعثیها دائماً ما را غافلگیر میکردند که با هشدار نگهبان، برنامه را بر هم میزدیم. اما گاهی که نگهبان نیز حال خوشی پیدا میکرد، آنها داخل میآمدند و از همه بیشتر آن نگهبان و ارشد آسایشگاه را توبیخ میکردند.
در احیاء شب بیست و یکم و بیست و سوم که ایام شهادت امیرالمؤمنین علی (ع) بود، برنامه مرثیهسرایی نیز داشتیم. با اتمام برنامهها، بعد از اذان صبح سکوت مطلق در آسایشگاه حاکم میشد تا همه استراحت کنند. البته رأس ساعت 8 صبح به اجبار باید از اردوگاه خارج میشدیم!
راوی :
#آزاده_سرافراز
#علی_احمدی
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊🌹🕊
🕊🕊🌺💐🌺🕊🕊
#خاطرات_رمضانی
#قسمت_چهارم
بچه ها روزه داشتند و با شدت گرمای هوا ضعف بر آنان غلبه می کرد با اینکه طبق راهنمایی چند تا طلبه که با ما بودند روزه بر آنان واجب نبود اما با همه این دشواری ها روزه دار بودند.
از زیبایی های دوران اسارت شبهای قدر و مراسم احیای اسرا بود بعد از خاموشی کسی حق نداشت بیدار بماند بنابراین احیای بچه ها تنهایی زیر پتو با وجود گرمای بسیاز زیاد برگزار می شد یادآوری آن روزها برایم بسیار تاثر آور است الان در ماه مبارک رمضان هستیم و بهتر می توانید در ک کنید وقتی بچه ها کنار هم دراز کشیده اند و می بینند بچه 17 – 16 ساله ای که اسیر شده زیر پتو چطور با خدا راز و نیاز و مناجات می کند و با بدترین شرایط پای اعتقاداتش ایستاده و البته ایمان قوی و ایستادگی وصف ناشدنی آنان از همین جا شکل می گرفت.
ایام ماه مبارک رمضان به بچه ها خیلی خوش می گذشت وب رایشان شادی آور بود با اینکه روزه بر آنان واجب نبود در شرایط سخت و تدابیری که عراقی ها داشتند با اینکه دم از مسلمانی میزدند با کم دادن غذا می خواستند بچه را از اعتقاداتشان دور کنند.
مناجات و راز و نیاز هم ممنوع بود اما وقتی مشاهده میکردیم فردی با وجود گرمای هوا زیر پتو در حالی که نمی شود نفس کشید دارد با خدای خود راز ونیاز می کند و تمام بدنش خیس از عرق شده مقاوم تر می شدند. براستی که تا کنون این واقعیات در هیچ فیلم و سریالی آنچنان که باید به تصویر كشيده نشده است
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
راوی:
#آزاده_سرافراز
#حاج_محمدرضا_امینی
🕊 💐🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#خاطرات_آزادگان
#ماه_رمضان
#در_اسارت
خودسازی اسرا با عهد و پیمان
ماه مبارک رمضان برای خیلی از اسرا ماه خودسازی و تهذیب نفس هم بود.
بیشتر اسرا در این ایام با خود عهدهائی می بستند که بیان آنها در توان اینجانب نیست.
فقط به یک مورد اشاره می کنم که یکی از اسرا در ماه رمضان و قبل از ورود به آسایشگاه کفش های سایرین را از گرد و خاک تمیز و آنها را مرتب می کرد و در جای خود قرار می داد و به این ترتیب سعی می کرد در ماه رمضان به دیگران خدمت کند و از طرفی با نفس خود مبارزه کرده باشد.
اثرات ماه مبارک رمضان تا مدتها در بین اسرا وجود داشت.
در اسارت نه تنها به استقبال ماه مبارک رمضان می رفتیم بلکه بعد ازپایان ماه رمضان نیز به توصیه حضرت امام (ره) روزهای دوشنبه و پنجشنبه را روزه می گرفتیم.
روزه گرفتن در صبر و مقاومت اسرا نقش چشمگیری داشت، به گونه ای که حتی عراقی ها هم به این امر پی برده و در ماه مبارک رمضان کمتر با اسرای آسایشگاه درگیر می شدند و کمتر بهانه گیری می کردند.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#اکبر_شوخ_چشم
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🕊
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹
#اسارت
#ماه_مبارک_رمضان
#روزه_در_اسارت
پس از اتمام مرخصیام از تهران به منطقه مهران رسیده بودم که که آماده باش اعلام کردند و گویا دشمن ساعت دو نیمه شب عملیاتی انجام داده بود اما سمت ما خبری نبود. به ما گفتند شلیک کنید ما هم در تاریکی با «آرپی جی» و گلوله شلیک میکردیم و تا پنج صبح که هوا کمی روشن شد دیدیم هرچه گلوله زدهایم به تانک و نفربر زده بودیم.
ساعت ۶ میخواستیم عقبنشینی کنیم، که یکی از مافوقهایمان اجازه عقبنشینی به ما نداد و یک ساعت بعد به ما دستور عقبنشینی صادر شد. حدود ۲۸ نفر بودیم که عقبنشینی کردیم و با یک ماشین جنگی به داخل منطقه مهران رفتیم. منطقه به محاصره دشمن درآمده بود. ما هم در جاده زیر یک پل مخفی شدیم که دیدیم یک سرباز ایرانی هم جداگانه به سوی ما میآید.
عراقیها هم که با تانک و نفربر از روی پل در حال عبور بودند گویا رد او را زده بودند. حدود ۱۰ دقیقه بعد عراقیها ما را محاصره کردند. البته ۱۸ تن از بچهها قبل از اینکه ما به اسارت دربیاییم از طرف دیگر پل فرار کرده بودند و خودشان را نجات داده بودند. ماه رمضان و دقیقاً وقت اذان ظهر بود که نیروهای عراقی ما را اسیر گرفتند.
یک درجهدار عراقی به همراه چند سرباز ما را اسیر کردند. درجهدار عراقی به سربازانش دستور آتش داد تا ما را به گلوله ببندند که یک یا دو دقیقه بیشتر طول نکشید که یک جیب نظامی از دور پیدا شد. آن درجهدار به نشانه احترام دست بلند کرد و به زبان عربی که البته از بچههای عرب زبان هم در میان بودند ترجمه کرد که آنها نمیخواهند ما را بکشند. افسر عراقی مدام میگفت: «ماه رمضان، گناه، گناه» آنها هم دست نگه داشتند و ما را سوار ماشینها کردند و به بصره بردند تا پنج سال در اسارت دشمن زندگی کنیم.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#مروتعلی_نصرتی
🌹🕊🌹
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#خاطرات_آزادگان
#ماه_رمضان
#در_اسارت
شکنجه به جرم نماز و روزه
روزه گرفتن جرم سنگینی بود اما آن سال اسرای اردوگاه عنبر تصمیم گرفته بودند ماه رجب و ماه شعبان را به استقبال از ماه رمضان روزه بگیرند.
به همین دلیل غذای ظهر را میگرفتیم و در یک پلاستیک میریختیم و چهار گوشه آن را جمع کرده و گره میزدیم و این غذا را در زیر پیراهن خود پنهان میکردیم.
غذای سرد ظهر را با غذای مختصری که احیانا در شب میدادند، موقع افطار می خوردیم و تا افطار بعد به همین ترتیب میگذشت.
البته چند مرتبه موقع تفتیش اسرا از چند نفر غذا گرفتند و آنها را شکنجه کردند.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#اکبر_شوخ_چشم
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#خاطرات_آزادگان
#ماه_رمضان
#در_اسارت
کیفیت روزه داری در گرمای طاقت فرسای اردوگاه
گرمای طاقت فرسای عراق در ماه رمضان نیز مشکل دیگری بود.
تشنگی خیلی زود بر اسرا مستولی می شد.
بعضی اوقات آن قدر گرما شدید بود که اسرا پیراهن های خود را بالا می زدند و شکم های خود را روی موزائیک کف آسایشگاه می چسبانیدند تا شاید کمی خنک شوند.
گاهی اسرا با حوله، یکدیگر را باد می زدند و اگر حال کسی خیلی بد می شد چند نفری او را باد می زدند تا کمکی کرده باشند.
هنگام شروع اذان نیز کسی چیزی نمی خورد تا اذان و نماز مغرب تمام شود.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#اکبر_شوخ_چشم
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#خاطرات_آزادگان
#ماه_رمضان
#در_اسارت
حفظ قرآن در اردوگاه
دعاهای سحر و دیگر ادعیه ماه مبارک رمضان نیز حال و هوایی خاص داشت و لذتی فراموش نشدنی را به بچه ها می داد.
اسرا در بیشتر شب های ماه رمضان بیدار بودند و مشغول نماز شب می شدند.
فرصت قرائت قرآن نیز خیلی کم بود، چون قرآن به تعداد کافی وجود نداشت و همه اسرا نیز می خواستند از کتاب الهی بهره ببرند، به ناچار قرآن ها را نوبت بندی کرده بودیم و به ترتیب از آن استفاده می کردیم.
حفظ آیات و سوره های قرآن کریم در دوران اسارت بسیار دیدنی بود و آزادگانی که اکنون حافظ کل قرآن هستند، عمده فعالیت خود را در ماه مبارک رمضان شروع کردند.
هنگام اذان مغرب نیز معنویتی خاص وجود داشت با این تفاوت که در این موقع بیشتر اسرا تشنه و گرسنه بودند و رمقی در بدن نداشتند.
اسرا برای افطاری نیز برنامه هایی ترتیب می دادند و با شیر و یا آب گرم از یکدیگر پذیرایی می کردند.
دعاهای مربوط به شب های ماه رمضان تا زمان رفتن عراقی ها به صورت انفرادی بود و برنامه های گروهی پس از رفتن سربازان عراقی و کمی هم قوت گرفتن و رفع عطش اسرا انجام می شد.
دعاهای ماه مبارک رمضان به صورت دسته جمعی خوانده می شد.
شب های قدر حال عجیبی در بچه ها ایجاد می کرد. در این شب ها همه اسرا از خود بیخود می شدند و شاید به جرأت بتوان گفت که آسایشگاه در ایام شهادت حضرت علی (ع) یک معنویت خاصی داشت و همه سعی داشتند ارتباط معنوی با خدا برقرار کنند و به ائمه اطهار متوسل می شدند.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#اکبر_شوخ_چشم
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊🌹🕊
🕊🌹🌴🕊🌴🌹🕊
#یاد_یاران
#اسارت
#امام_حسین_ع
#چوب_خيزران
در اردوگاه، دشمن، يکي از برادران آزاده ما را زير فشار قرار داد که او به امام خميني توهين کند.
آن دشمن کينهتوز ميگفت: بايد به رهبرت اهانت کني وگرنه رهايت نميکنم. هر چه فشار آورد، ايشان مقاومت کرد.
گفت: اگر از اين بچهها خجالت ميکشي، من به رهبرت اهانت ميکنم، تو فقط سرت را پايين بياور !.
هرچه آن شکنجهگر اهانت کرد، او سرش را بالا گرفت سرانجام، به خشم آمد و با کابل کشيد تو صورت آن برادر.
افسر بعثي، که خودش آمر و ناظر بود، دلش به رحم آمد و گفت : چشمت دارد در ميآيد، سرت را بياور پايين !
آن آزاده جواب داد : من با خداي خود عهد بستهام که تا آخرين قطره خون و آخرين لحظهي حيات، وفاداريام را حفظ کنم .
آن افسر بعثي اين حالت را ديد، تا اينکه روز عاشورا فرا رسيد .
ما روز عاشورا پابرهنه شده بوديم.
آنها فهميدند که اين پابرهنگي به عنوان عزاداري براي آقا حسين بن علي (ع) است.
ناگهان، با کابل و چوب ريختند داخل اردوگاه .
همان افسر، يک خيزران دستش گرفته بود.
ما تا آن روز چوب خيزران نديده بوديم. افسر بعثي، خيزران را محکم کشيد تو صورت همان برادري که آن روز، زير کابل، آن استقامت را نشان داده بود.
ناله آن جوان بلند شد و صدايش تمام اردوگاه را در بر گرفت .
افسر بعثي يک مرتبه، متحير ماند و گفت : تو همان کسي هستي که آن روز، زير ضربههاي کابل، صدايت درنيامد؟
او هم جواب داد : آخر، امروز با خيزران شما به ياد لحظههايي افتادم که سر نازنين آقا حسين بن علي (ع)، ميان تشت بود و يزيد با خيزراني که دردست داشت، به لب و دندان مبارکش ميزد.
راوي :
#آزاده_سرافراز
#مرحوم_حجت_الاسلام_ابوترابي
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی آزادگان سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🕊🌹
🕊🌹🌴🕊🌴🌹🕊
#یاد_یاران
#اسارت
#ماه_محرم
بهترین عزاداری و سوگواری ما زمانی بود که آب نداشتیم، کتک میخوردیم و گریه میکردیم، شلاق میخوردیم و اشک میریختیم و همه شکنجهها را با ذکر و نام امام بیمار حضرت سجاد (ع) و زینب کبری (س) و دختر سه ساله اباعبدالله تحمل میکردیم، اما وقتی با نیش و کنایههای عراقیها و اهانت آنها به امام حسین (ع) مواجه میشدیم، آتش میگرفتیم.
یکی از نیروهای حزب بعث عراق به ما میگفت شما ایرانیها چرا عزاداری میکنید، شما مجوسها چرا برایش گریه میکنید! امام حسین (ع) از خود ما عربها بود و ما عربها او را کشتیم، اما آنان نمیدانستند که ملاک اسلام تقوی است، قومیت را نمیشناسد و همه اقوام با هم برادرند.
در یکی از سالهای اسارت سربازان عراقی تمام توانشان را به کار گرفته بودند تا مراسم عزاداری برپا نشود و برای اینکه صدای ما به بیرون نرود، مجبور بودیم با مشت به سینه بزنیم تا صدای ما به بیرون نرود اما به گوششان رسیده بود که در حال عزاداری هستیم لذا تعداد نگهبانان را زیاد کردند که ما صبرمان لبریز شد و خونمان به جوش آمد و با فریاد «عباس علمدار، خمینی را نگه دار»، وارد محوطه اردوگاه شدیم و حسابی شور گرفتیم و عزاداری کردیم و عراقیها از ترس شورش، دست از فشارهایشان برداشتند.
راوي :
#آزاده_سرافراز
#غلامرضا_نوشادی
#ما_ملت_امام_حسینیم
#محرم
#ماه_خون_و_قیام
🏴🕊🌹
🕊🌹🌴🕊🌴🌹🕊
#یاد_یاران
#اسارت
#ماه_محرم
نمیشد که حوالی کربلا باشیم و محرم را بدون عزاداری برای امام حسین (ع) پشت سر بگذاریم و این مهم را در اردوگاه مد نظر داشتیم.
عزاداری را با رعایت همه مسائل و در نظر گرفتن نکات ایمنی، چون تعیین نگهبان و انتخاب ساعاتی خاص به راه انداختیم.
در ساعتی آنقدر غرق در عزاداری شدیم که ناگهان سرباز عراقی غافلگیرمان کرد و پرسید که مگر نمیدانید عزاداری و سینه زنی ممنوع است و از آزادگان جواب شنید که مگر در عراق برای رفتگان عزاداری نمیکنید؟ و پاسخ داد که چرا عزاداری میکنیم.
وقتی آزادگان گفتند ما همه کس و کارمان حسین (ع) است، دیدیم که اشک تو چشمانش جمع شد و همانطور که پشت پنجره ایستاده بود به ما پشت کرد و گفت بخوانید ۱۱ سال است که نوحه حسین (ع) نشنیدهام و بعد شروع به گریه کرد.
راوي :
#آزاده_سرافراز
#حسن_برقی
#ما_ملت_امام_حسینیم
#محرم
#ماه_خون_و_قیام
🏴 🕊🌹
🕊🌹🌴🕊🌴🌹🕊
#یاد_یاران
#اسارت
#ماه_محرم
طی دوران اسارت به جز سال آخر اسارتم هیچگاه اجازه نداشتیم در ماه محرم عزاداری کنیم. در دوران اسارت عزاداری را برای ما ممنوع کرده بودند و روزهای عاشورا و تاسوعا حتی آب را بر روی ما میبستند. در ایام عزاداری محرم نیروهای عراقی برای جلوگیری از برگزاری مراسم عزاداری واکسنی را به دست اسرا میزدند که باعث ورم و درد دست میشد تا این درد دست مانع از سینهزنی و عزاداری شود. با وجود این، همیشه دنبال فرصتی برای عزاداری بودیم، اگر چه حتی اجازه اینکه گوشهای بنشینیم و در خلوت خود برای امام حسین(ع) عزاداری کنیم را نداشتیم.
راوي :
#آزاده_سرافراز
#کاظم_خسروی
#ما_ملت_امام_حسینیم
#محرم_و_صفر
#ماه_برکات_اسلامی
#ماه_زنده_ماندن_اسلام
🏴 🕊🌹
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
🌹 #شناخت_لاله_ها 🌹
#سرلشگر_خلبان
#آزاده_سرافراز
#جانباز_معزز
#سیدالاسرای_ایران
#شهید_والامقام
#حسین_لشگری
#اولین_خلبان_اسیر
#آخرین_آزاده_سرافراز
#طلوع :
🗓 1331/12/20 🗓
محل تولد : قزوین ـ ضیاءآباد
وضعیت تاهل : متأهل
تاریخ #اسارت :
🗓 1359/06/27 🗓
تاریخ #آزادی :
🗓 1377/01/17 🗓
مدت #اسارت :
#شش_هزارو_چهارصدو_ده_روز
#عروج :
🗓 1388/05/19 🗓
مسئولیت : سرباز
محل #شهادت : بیمارستان لاله تهران
علت #شهادت : عوامل ناشی از اسارت و جانبازی
مزار #شهید :
#گلزار_شهدای_قزوین
#مهربانم
#آسمانی_شدنت_مبارک
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 🌹🕊