eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.8هزار عکس
17.7هزار ویدیو
351 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
12.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به قول شما من ساندیس خورم ...😊 ✅حرف های زیبای یک دهه نودی
[🌼] •{بِسْمِ اللّٰهِ الرَحْمٰنِ الرَحيٖمْ}• شهید محمد سخندان : در ایام فاطمیه لباس مشکی می‌پوشید و صبح از خانه بیرون می‌رفت؛ نمی‌دانم کجا می‌رفت. خودش هم چیزی تعریف نمی‌کرد؛ شب می‌آمد، نماز و قرآن و دعایش را میخواند و می‌خوابید. دوستانش تعریف می‌کردند که وقتی روضه حضرت رقیه(س) و حضرت زهرا (س) خوانده می‌شد، محمد خیلی گریه می‌کرد. حتی وقتی در حرم حضرت زینب(س)این روضه خوانده شده، از هوش رفته است. ⸢سه‌شنبه ‌٩/۲۹ 🗓⸥ ⸢ذکر روز‌ :«یا اَرْحَمَ الرّاحِمین»📿⸥ 🌱•
*مسافـــر ڪربــلا...* *🌷شهید علیرضا کریمی* تاریخ تولد: ۲۲ / ۶ / ۱۳۴۵ تاریخ شهادت: ۲۲ / ۱ /۱۳۶۲ محل تولد: اصفهان ، سیچان محل شهادت: فکه *🌷راوی ← از کودکی بیماری داشت🥀کلی دوا و درمون اما فایده نداشت،🥀دکترا گفتن دیگه زنده نمیمونه، نذر حضرت ابوالفضل(ع) شد🌙و به طور معجزه آسایی شفا پیدا کرد💫علیرضا بزرگتر که شد به جبهه جنگ رفت💥 در عملیات محرم🏴 در اثر اصابت گلوله خمپاره💥 سر و دست و پای او مجروح شد🥀اما دوباره به جبهه بازگشت💥مسئولیت دسته دوم از گروهان حضرت ابوالفضل(ع) را به او می‌دهند🏴 در آخرین دیدار با خانواده اش به مادر می‌گوید: ما مسافر کربلائیم تا راه کربلا بازنگردد باز نمیگردیم🕊️در پایان آخرین نامه ای که فرستاد نوشته بود: 📄به امید دیدار در کربلا.🌙او در منطقه عملیاتی فکه- تنگه ابوغُریب هر دو پایش مورد هدف تیرهای دشمن قرار گرفت🥀در جواب فرمانده اش که می‌خواهد او را به عقب بیاورد می‌گوید،🌙شما فرمانده ای برو بچه ها منتظرت هستند💫علیرضا در حالیکه روی زمین افتاده🥀و به سختی می‌خواست خودش را به سمت تپه ها بکشاند🗻 ناگهان یکی از تانک های دشمن به سرعت به سمت او رفته و از روی پاهایش رد می‌شود🥀او فقط ۱۶ ساله بود که شهید و مفقودالاثر شد🥀۱۶ سال بعد راه کربلا باز شد🏴 طبق حرفش درست همان روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم کربلا شدند🏴 پیکرش پیدا شد🌙و شب تاسوعای حسینی🏴 به شهرش بازگشتـــ*🕊️🕋 شهید علیرضا کریمی
‌ هيچ يك از علی نيست كه روز مرتكب زشتى يا گناهى شود، مگر آن كه شب ، اندوهى به او رسد كه آن را فرو ريزد! ‌ 📚 بحارالانوار
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 تا مي توانيد در استقرار يافتن احكام الهي در روي زمين كوشش كنيد و سستي به خود راه ندهيد و كار شكني نكنيد كه اگر خداي نكرده اهمال كاري يا كارشكني کنید و يا عليه نظام مقدس جمهوري اسلامي نقشه بکشید ، مديون خون شهدا هستيد . 🌹 🌴 🌹 🌹 🕊🌹🌴
🌺🍀💐🌼💐🍀🌺 یعنی تو ... تو یعنی ... و در کنج جا داری .. تا شود هر آنکه دید سلامتی و تعجیل در فرج و سلامتی نائب بر حقش 🌺💐🌼
🥀🌴🌹🌷🌹🌴🥀 در کابینه مکتبی پسرم یك ساعت قبل از آخرین سفرش، به مغازه من تلفن كرد گفت پدر من دارم به جنوب می‌روم ، می‌خواستم خداحافظی كنم .» گفتم : مواظب خودت باش . خندید و گفت : « به من حسودی می‌كنی پدر ؟» پرسیدم : حسودی ؟! از چه بابت؟ گفت : « برای اینكه ممكن است بشوم ! ». راوی : از وزیر مکتبی گرامی باد . شادی روح و 🌹 🌴🥀
🥀🌴🌹🌷🌹🌴🥀 پیشنهاد عراقی ها برای آزادی در برابر آزادی خلبان های عراقی عراقی ها در ابتدای اسارت نمی دانستند چه شخصیتی را به اسارت گرفته اند، پس از این که می فهمند جمهوری اسلامی ایران را اسیر کرده اند، پیشنهاد آزادی او را در قبال آزادی تعدادی از خلبان های عراقی مطرح می کنند. همسر تندگویان در این باره می گوید: در همان روزهای ابتدایی اسارت ، به خانه ما آمد و پس از احوال پرسی و جویا شدن حال بچه ها گفت : عراقی ها حاضرند آقای را در قبال آزادی ۸ تن از خلبان های عراقی آزاد کنند ، من در پاسخ ایشان گفتم : اگر هم بنده این شرط را بپذیرم خود آقای نمی پذیرد که در قبال آزادی اش ، کسانی آزاد شوند که می خواهند پس از بازگشت به کشورشان دوباره مردم بی گناه ما را بمباران کنند . از وزیر مکتبی گرامی باد . 🥀 🌹🌴
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 در کابینه مکتبی همسر درباره انتخاب آن به عنوان می گوید : ایشان آن زمان در اهواز مسئول مناطق نفت خیز بودند. بعد از این که مسئولیت وزارت نفت را به پیشنهاد کرد، ایشان مهندس بوشهری را پیشنهاد می کند اما با اصرار مبنی بر این که شما سابقه زندان و فعالیت انقلابی دارید و هم جزو خانواده های محروم بوده اید و درد را بهتر می شناسید این مسئولیت را می پذیرند. همان زمان معروف شد که مکتبی ترین کابینه دولت از وزیر مکتبی گرامی باد . 🌴 🕊🌹
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_سیزدهم 🍁در پس هيکل درش
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁صبــح يکي از روزها با هم به کاباره پــل کارون رفتيم . به محض ورود ، نگاه به گارسون جديدي افتاد که سر به زير ، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود . با تعجب گفت : اين کيه ، تا حالا اينجا نديده بودمش؟! 🍁در ظاهر زن بســيار با حيائي بود . اما مجبور شده بود بدون حجاب به اين کار مشغول شود . جلوي ميز رفت و گفت : همشيره ، تا حالا نديده بودمت ، تازه اومدي اينجا ؟! زن ، خيلي آهسته گفت : بله ، من از امروز اومدم . 🍁 دوباره با تعجب پرســيد : تو اصلا قیافت به اینجور کارها و جاها نميخوره ! اسمت چيه ؟ قبلا چيکاره بودي ؟ زن در حالي که سرش را بالا نميگرفت گفت : مهين هستم ، شوهرم چند وقته که مُرده ، مجبور شدم که براي اجاره خانه و خرجي خودم و پسرم بيام اينجا ! ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀