🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊
#پیامکی_از_بهشت 💐
ما باید به جهادمان ادامه دهیم تا بر حکومت های مرتجع و عروسک های آمریکائیِ خاورمیانه پیروز شویم و این طفل ناپاک آمریکا یعنی اسرائیل و صهیونیست خونخوار را از بلاد مسلمانان بدور سازیم و بالاخره با ظهور مهدی موعود (عج) به حکومت عدل جهانی برسیم .
🌹 #شهید_والامقام
🕊#اکبر_فتاح_المنان
#سلام_به_دوستان_شهداء 🌹
#روزتان_شهدایی 🌹
🌴 🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#شهیدانه
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#پنجشنبه که می آید
دل نورانی میشود
هوای #بهشت به سر میزند
عطر عود و گلاب همه جا می پیچد
و یادت درتمام خاطره ها زنده میشود
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀🕊🌹
💐🍀🌺🌼🌺🍀💐
#طنز_جبهه
#صبحانه_خطری
با حسین تازه آشنا شده بودم و از خصوصیات او اطلاعی نداشتم. بعد از مدتی دوستی ما گل کرد و برای صبحانه ای با کلاس مرا به سنگر خود در پدافند فاو دعوت کرد.
لباسم را مرتب کرده و با یااللهی وارد سنگر شدم. چشمم که به سنگر درهم و برهم او افتاد، حسابی جا خوردم؛ گونی های سنگر سوراخ سوراخ بودند و خاکی از آن ها به داخل ریخته شده بود و تراورزهای سقف پر از مرمی تیرهای کلاش.
به روی خود نیاوردم و جایی برای نشستنم پیدا کردم. در گوشه ای دیگر، همسنگر او که تازه از پست شبانه آمده بود هم به خوابی خوش فرو رفته بود. بین ماندن و در رفتن مردد شده بودم. خدایا این چه سنگر ویرانی است که اینها برای خود درست کرده اند.
حسین در حالی که با سروصدا به دنبال چیزی در صندوق ظروف می گشت، خوش آمدی به من گفت و عصبانی به سراغ همسنگر خود که ظاهراً آنروز نوبت شهرداریش بود رفت تا برای آماده کردن صبحانه او را بیدار کند.
بعد از چند بار تکان دادن، صدای خواب آلودی بلند شد و گفت:" من تا صبح بیدار بودم و اصلاً نخوابیدم. بعداً صبحانه می خورم".
حسین هم که نمی خواست تنهایی از مهمانش پذیرایی کند به سراغ کلاش خود رفت و در جلو چشمان متعجب و نگران من چند تیر به گونی های بالای سر او زد و با صدای بلندتری گفت: "می گم بلند شو کتری رو برا صبونه آب کن. مگه تو امروز شهردار نیستی؟"
از ترس در حال سکته بودم که دیدم همسنگریش هم کم نیاورد و در همان حال دراز کش، با چشمان نیمه باز کلاش خود را رو به سقف گرفت و خشاب را خالی کرد. بوی باروت فضای سنگر را پر کرد و .....
در حالی که در گوشه ای پناه گرفته بودم، با صدای لرزان و نگران رو به هر دو آنها کردم و گفتم :" بخدا من صبحانه نمی خوام، عجب جنگ تن به تنی راه انداخته اید!!". با عجله خود را به بیرون سنگر انداختم و در حال فرار بودم که حسین بسیار آرام و خونسرد صدایم کرد و گفت:" ببین، این جریان بین خودمان بماند" و برای اطمینان دستش را به سمت من دراز کرد تا قولش را محکم کرده باشد.
در حال فرار بودم که گفت، باز هم تشریف بیاورید، خوشحال میشم .
راوی :
رضا بهزادی، گردان کربلا
🌺 🍀💐
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#شهداء_و_امام_رضا_ع
#دلتنگ_امام_رضا_ع
#شهدای_والامقام
#محمدحسن_ترابیان
سال ۱۳۶۴ بود که #محمد_حسن از جبهه مرخصی اومد قم.
بهم گفت: بابا! خیلی وقته حرم #امام_رضا_ع نرفتم ، دلم خیلی برای آقا تنگ شده.
گفتم: حالا که اومدی مرخصی برو،
گفت: نه، حضرت امام که نایب #امام_زمان_عج است ، فرموده : جوان ها جبهه ها را پر کنند.
زیارت #امام_رضا_ع برام مستحبه اما اطاعت امر نایب #امام_زمان_عج لازم و واجبه.
من باید برگردم جبهه؛ نمی توانم؛ ولو یک نفر، ولو یک روز و دو روز! امر #امام زمین می مونه.
گفتم: خوب برو جبهه، و او رفت.
عملیات والفجر هشت با رمز یا فاطمة الزهرا (سلام الله علیها) شروع شد و #محمد_حسن توی عملیات به #شهادت رسید.
به ما خبر دادندکه پیکر پسرتون اومده معراج #شهدای اهواز ولی قابل شناسایی نیست. خودتون بیایید و شناسایی کنید.
رفتیم معراج #شهدا و دو روز تمام گشتیم اما پیکر پیدا نشد.نشستم و شروع به #گریه کردن کردم که یکی زد روی شونه ام و گفت: حاج آقای ترابیان عذرخواهی می کنم، ببخشید؛ پیکر #محمد_حسن اشتباهی رفته #مشهد_امام_رضا_ع دور ضریح آقا طواف کرده و داره برمی گرده.
گفتم: اشتباهی نرفته او عاشق #امام_رضا_ع بود.
راوی :
#پدر_شهید
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹🕊🥀
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#مادرانه
#مادر می گفت :
#پسرم چه وقت رفتنه
گفت :
#مادر میرم تا #امام تنها نباشه ...!
حال چه کنم که نه #امامم هست و نه #پسرم ...
۳۶ ساله #منتظرم ...
تو این شهر شلوغ تنهای تنهام ...!!!
#مادران_صبور ...
#پنجشنبه_های_دلتنگی
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹وسعت رحمت الهی...
🔹رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم):اگر میزان رحمت الهی را می دانستید به آن پشت گرم می شدید
📚كنزالعمال، 10387
حسین، ۱۰ روز قبل از شهادتش به من گفت: «مامان! دعا کن من شهید شوم.»
من نگاهی به او کردم. گفت: «قرار است که ما از این دنیا برویم. دعا کن با شهادت برویم.»
وقتی این حرفها را زد، من دیگر چیزی نگفتم، اما دلم لرزید.
چون مدتها بود که رفتارش تغییر کرده بود. پسرم ۳ شب قبل از شهادتش حدود ساعت ۳-۲ بامداد بود که به منزل آمد تا شام بخورد.
از من خواست برای شهادتش دعا کنم. آن شب به من گفت:
اگر من بروم میتوانم یک نسل را نجات بدهم. ۳ روز بعد پسرم به شهادت رسید
🕊️شهید حسین زینال زاده 🕊️
راوی :مادرشهید
●اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج🕊
روحالله مهربان بود. به همه برادر و خواهرهایش احترام میگذاشت.
خیلی هوای من و پدرش را داشت. وقتی از بیرون به خانه میآمدم، سریع بلند میشد و دائم دست و صورت من را میبوسید.
آنقدر دور و بر من میگشت که دخترها میگفتند اینقدر خودت را برای مادر لوس نکن!
ساده بود و دوستداشتنی.
همه فعالیتهایش در بیرون از خانه در مسجد و بسیج خلاصه میشد.
راوی:مادرشهید
🕊️شهید روح الله عجمیان🕊️
●اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️دلمبراتتنگشدهحسین...
🌸 سلام امام زمانم (عج)
🌼 تو بیا تا گره از کار دلم وا گردد
🌼 سبب وصل به دلدار مهیا گردد
🌼 دمد از خاک، گل و سبزه به یُمن قدمت
🌼 آسمان آبی و خوشرنگ چو دریا گردد
🌼 چشمها منزل خورشید جمال تو شود
🌼 عالمی خیره به تو ،غرق تماشا گردد
🌼 یوسف خویش به نسیان بسپارد یعقوب
🌼 غرق در حُسن رخ یوسف زهرا گردد
💚اللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج💚
#صبحتون_امام_زمانی
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
✍ او خــواهـــد آمــــد
ما اطمینان داریم که امام عصر (عجلالله تعالی فرجه الشریف) جمعهای خواهد آمد.
در جمعه ای که دیگر غروبی غمانگیز نخواهد داشت و تمام غمها را میزداید
#مـــولای_مـــن؛
امروز روز #جمعه و روز توست، روزی که ظهورت و گشایش کار اهل ایمان به دست تو رقم میخورد.
هذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ، وَالْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَىٰ يَدَيْكَ
{فراز ی از زیارت امام زمان عجل الله تعالی فرجه در روز جمعه}
امام زمانم؛
طاقتم طاق شد از دور؎ِ دلگیـرِ شما،
جمعه؎ آمدنت ، کاش مقدّر میشد
"هذا یوم الجمعہِ..."
-------------------------
اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ
💠یک شب در عالم رویا دیدم در خانه قدیمی مان در طبقه بالا مجلسی گرفته بودیم که جمعیت زیادی از آقایان در آن شرکت کرده بودند، همه آماده ورود خطیب مجلس بودند که ناگاه حضرت ولی عصر روحی فداه تشریف آوردند، بر منبر نشستند و شروع به سخنرانی کردند، محور اصلی فرمایشات ایشان پیرامون پرهیز از مفاسد ماهواره بود.
💠همینکه این موضوع مطرح شد، تمام حضار با صدای بلند خندیدند، حضرت سر به زیر انداختند و لحظاتی سکوت کردند تا مجلس آرام شد، باز همان مطلب را درباره مفاسد ماهواره فرمودند و باز با خنده حضار مواجه شدند! برای بار سوم که این موضوع تکرار شد حضرت با ناراحتی مجلس را ترک فرمودند، در حالی که از پله ها پایین می آمدند، من ایشان را ملاقات کردم، عبایی کرم رنگ بر دوش و عمامه ای مشکی بر سر داشتند...
💠به چهره ایشان نگاه کردم، قسمتی از چهره مبارکشان کبود بود، از حضرت پرسیدم: "آقاجان! چرا چهره مبارکتان کبود است؟"
💠ایشان فرمودند:👈"هر گناهی که شیعیان من می کنند، یک سیلی است که بر صورت من می زنند!" و دردناکتر اینکه همانطور که در خواب دیده بودم به هر کس که توصیه حضرت راجع به پرهیز از ماهواره را می گفتم، به من می خندید!!!
📗مجله منتظران شماره ۲۳، بر اساس نامه ای از ف.ق از تهران
#غفلت_از_امام
#جمعه