eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
41.2هزار عکس
17.9هزار ویدیو
353 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🕯🌺🌸🌼🌻 نام و نام خانوادگی شهید: احمد خانچی تولد: ۱۳۴۵/۶/۱۰، خرمشهر. مجروحیت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۵، عملیات کربل
ثواب اعمال امروز کانال رو هدیه میکنیم به روح شهید بزرگوار، شهیداحمدخانچی 🕊🕯🕊🕯🕊 شادی روحشون صلوات.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فطرُكَ أخاكَ الصّائِمَ أفضَلُ مِن صيامِكَ افطارى دادن تو به برادر روزه دارت، فضيلتش بيشتر از روزه داشتن توست 📚 الكافی جلد ۴ ، صفحه ۶۸
🌹💐🥀🌴🥀💐🌹 💐 ای امت قهرمان و شهید پرور ، از خدا بترسید و تقوی پیشه کنید و معصیت نکنید و شکر نعمتهای خدا را به جا آورید که خدا می‌فرماید « لئن شکرتم لازیدنکم و لئن کفرتم ان عذابی لشدید » . 🌹 🕊 🌹 🌹 💐🌼
دعای روز هشتم بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ ارْزُقنی فیهِ رحْمَةَ الأیتامِ وإطْعامِ الطّعامِ وإفْشاءِ السّلامِ وصُحْبَةِ الکِرامِ بِطَوْلِکَ یا ملجأ الآمِلین. خدایا روزیم کن در آن ترحم بر یتیمان وطعام نمودن بر مردمان وافشاء سلام ومصاحبت کریمان به فضل خودت ای پناه آرزومندان
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊 🌹 🌹 : 🗓 1323/03/23 🗓 محل تولد : درگز ـ خراسان رضوی وضعیت تاهل : متأهل : 🗓 1378/01/21 🗓 محل : تهران عملیات : ترور مزار : 🕊 🥀🌹
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 مثل کارمندها نمى‌آمد ستاد کل؛ که هفت ونیم یا هشت صبح، کارت ورود بزند و چهار بعد از ظهر، کارت خروج. زود مى‌آمد و دیر مى‌رفت خیلى دیر مى‌گفت «ما توى کشور هستیم . این ملتیم مردم ما رو به این جا رسوندن باید براشون کار کنیم . موقعی او را به حضور طلبیدند و دستور اکید دادند که شمال غرب کشور نا امن است و فقط شما میتوانید امنیت آنجا را برقرار کنید . هم بلافاصله در خانه خود ستادی تشکیل دادند و افراد مورد اعتماد را برای اجرای امر انتخاب کرد. او بعد از کناره گیری از فرماندهی نیروی زمینی قسم یاد می کرد؛ اگر بفرمایند لباسهایت را بکن یا درجه گروهبان سومی بزن، به خدا این کار را بدون کمترین ناراحتی انجام خواهم داد. 🌹 🕊 🥀 🌹🕊
🕊🌷🌹🥀🌹🌷🕊 لباس آبى تنش بود. ماسک زده بود و داشت خیابان را جارو مى کرد. تعجب کردم. رفتگرها که لباسشون نارنجیه؟ درِ حیاط را تا آخر باز کردم. بابا گاز داد و رفت بیرون. یک لنگه در را بستم. چفت بالا را انداختم. جارویش را گذاشت کنار و رفت جلو. یک نامه از جیبش درآورد. پدر تا دیدش، به جاى این که شیشه را بکشد پایین، در ماشین را باز کرد. نامه را ازش گرفت که ... 🌹 🕊 شادی روح و 🕊 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا