هدایت شده از نامه خاص
💌شما
بسم الله الرحمن الرحیم
از: ولایی
به: مولا علی
آقای خوبم سلام
بیرون منزل شما چه غوغاست یتیمان کوفه بیتابند و نگران، نگران حال شما هستند. آنها
با خود زمزمه میکنند:«خدایا، خدای مهربون به ما یتیمان نظری کن، از عمر ما بردار و به عمر پدرمون اضافه کن. ما دیگه طاقت نداریم.
طاقت یکبار دیگه از دست دادن پدر و دوباره یتیم شدن را.»
ولی آنها نمیدونند اون ضربه چقدر کاری بوده و پدر عزیزشون را به سختی مجروح کرده.
نمیدونند که شما در حال سفرید، سفری که برگشتی در آن نیست. آنها باید قبول کنند که دیگه شما شبها به دیدن آنها نخواهید رفت با آنها بازی نمیکنید و لقمه دردهانشان نمیگذارید.
دنیا چقدر بی وفاست و غم هجران شما چه سنگین.
شهادت امیرالمؤمنین به فرزند برومندشان مهدی فاطمه تسلیت.
آجرک الله یا ابالحسن
🥀🏴🥀🏴🥀🏴
#نامه_خاص
#امام_علی علیهالسلام
#مناجات_با_امام
🆔 @parvanehaye_ashegh
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
💥دیگر شبیه پدر نبود!
🍁دلش میسوخت. حق داشت! او میوه دلش بود، هرچند ناخلف.
دوست داشت از آن منجلابی که خود را در آن گرفتار کرده، نجات دهد؛ ولی تا خرخره گیر کرده بود.
🔥عضو سازمان مجاهدین خلق شدن، کم چیزی نیست. سازمانی که فکر و ذهنش را، شستشو داده بود.
🌸باورش نمیشد! او همان پسر بچه معصومش باشد که دستان کوچکش را در دستان بزرگ و زِبر کارگریاش میگرفت و به مسجد میرفت.
💫خاطرات شیرین مکبر بودن فرزندش که زمانی مورد تشویق و تحسین اهل محل بود، اشکی را از گوشه چشمش به روی گونه چروکیدهاش روان کرد.
♨️با خود فکر کرد، چه شد که جگرگوشهاش به این راه کشیده شد؟؟
به یادش آمد از آن زمان که رفاقتش با دوستانی چون حامد و منوچهر شروع شد، دیگر شبیه او نبود.
✨وهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَنَادَي نُوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِي مَعْزِلٍ يَا بُنَيَّ ارْكَب مَّعَنَا وَلاَ تَكُن مَّعَ الْكَافِرِينَ؛
و كشتى آنها را از لابلاى امواجى همچون كوه پيش مى برد.
در اين هنگام نوح فرزندش را كه در گوشه اى قرار داشت صدا زد وگفت: اى پسرم!ايمان بياور و با ما سوار شو و با كافران مباش.
📖سورههود، آیه۴۲.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌧گریه آسمان
⭐️ستارههای آسمان به کوفه نگریستند. ماه از شرم بین ابرها پنهان گردید. آسمان بغض کرد، زمین نالید. ابرها در پهنهی آسمان گریستند. شهر را وحشت گرفت.
کوفه سراسر سکوت شد.
خاک مرگ، روی چهرهی شهر پاشیده شد. از آسمان غم و ناله میبارید.
🍂نگرانی در عمق نگاههای فرزندان حیدر موج میزد. لحظههای سخت بیمادری کنار بستر پدر و دیدن سر مبارک خون آلود بر قلب فرزندان علی علیهالسلام چنگ انداخت.
🍁گوشهایی که ندای قُتِلَ امیرالمؤمنین را شنیدند، پای ایستادن نداشتند. مردم گیج و مبهوت خبر را زمزمه کردند.
▪️راستی! مگر علی علیهالسلام چه کرد؟ چه گفت که مستحق شمشیر زهرآگین شد؟
💫رسُولُ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله:«عَلِی مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِی وَ لَنْ یفْتَرِقَا حَتّی یرِدَا عَلَی الحَوْضِ یوْمِ القِیامَةِ. وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: عَلِی مَعَ القُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِی لَنْ یفْتَرِقَا حَتَّی یرِدَا عَلَی الحَوْضِ»؛ «علی با حق و حق با علی است و از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر در قیامت بر من وارد شوند.»۱
📜با فرود آمدن شمشیر زهرآگین نه تنها امت یتیم شد، بلکه انسان سند افتخار خود را در برابر ابلیس از دست داد.
۱.تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۴۴۹
#مناسبتی_شهادت_امیرالمومنین علیهالسلام
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🍁سحرگاه غم
🦋سحرگاه صدای نفس مردی،
آرام از آن کوچه غم
آمد.
🍂غریب و تنها
در آن شهر،
با دلی خسته و پر از غم
دلش پر از روضهی حضرت زهرا سلام الله علیها.
به سوی مسجد کوفه،
گام برداشت،
به هر گام، دل زینب و امکلثوم لرزید.
🥀دیگر نه رمقی در پاهای مرد میدان و نه نفسی در بدن بود
🖤شهادت مولا امیرالمومنین علی علیهالسلام تسلیت باد.
#مناسبتی
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠صفا و صمیمیت
✅ علامه طباطبایی چهل سال با همسرشان زندگی کردند. وقتی او به رحمت خدا رفت، علامه تا مدتها ناراحتی میکردند.
🔘فراق این همسر فداکار، علامه را سخت تحت تأثیر قرار داد و درباره او چنین گفت«من برای مرگ همسرم گریه نمی کنم. گریه ام برای صفا و کدبانوگری و محبت های خانم است. در طول مدت زندگی هیچ گاه نشد خانم کاری بکند که من حداقل در دلم بگویم کاش این کار را نمی کرد، یا کاری را ترک کند که بگویم کاش این عمل را انجام داده بود».۱
🔘علامه چنین رفتاری را از اجداد طاهرینش آموخته بود. آن زمان که جد بزرگوارشان زن را به گُل تشبیه کردند که باید در همهحال با او مدارا کرد.۲
✅بنابراین هر کس دوست دارد زندگی آرام و باصفایی داشته باشد، خود را شبیه بزرگانی چون علامه کند.
🔹۲. قالَ أمیرُالمومنین (علیهالسلام) :
المَرأَةَ رَيحانَةٌ ولَيسَت بِقَهرَمانَةٍ ، فَدارِها عَلى كُلِّ حالٍ ، وأحسِنِ الصُّحبَةَ لَها لِيَصفُوَ عَيشُكَ .
🔸امام على (علیهالسلام) : زن ، گُل است ، نه پيشكار . پس در همه حال ، با او مدارا كن ، و با وى ، به خوبى همنشينى نما تا زندگى ات باصفا شود.
📚۱. مهر تابان، ص 25.
📚۲. من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 556 .
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍به وقت قرارِ بیقرار
🥀آسمان بی تاب است، علی بی تاب است.
صدای جیرجیر، فضا را پر کرده. قلب امکلثوم مالامال اندوه است.
⛰ پدر را مدتهاست اینقدر بی قرار ندیده. پدر همیشه مثل کوه استوار بوده،فقط دیدار معشوق توان بیقرار کردن او را این چنین دارد.
⚡️امشب همه چیز حکایت از جدایی دارد؛ حکایتِ ترسِ از جدایی. انگار تمام زمین و زمان درخواست نرفتن علی را فریاد میزنند.
🗡بوی زهر هزار درهمی فضا را آکندهست.
دو چشم وحشی، به انتظار آمدن او.
🍛علیِفاطمه، از میان دو خورش سرکه ونمک، یکی را بر میگزیند و با اندکی نان جو، افطار میکند و به دخترش میفرماید: چرا دو خورش؟
⭐️بعد آرام و باصلابت مثل همیشه راهی حیاط خانه میشود. آرام ستارهها را جستجو میکند و میگوید: به شب دیدار رسیدهایم. وای که چه مشتاقم به رسول خدا و دخترش! وای از بی قراری برای ملاقات خدا.
🌓سحر میرسد و بار دیگر با زمین و زمان خداحافظی میکند. مرغابیهای خانه میدوند وگوشه های عبا را به دهان میگیرند؛ در، به لباس مولا دست میاندازد اما علی است دیگر. حیدر کرار. عطش اشتیاق او برای رسیدن به خدا و پایان بخشیدن به فراق فاطمه، قدریست که چیزی یارای مقاومت در برابرش ندارد!
🍂راهی میشود. شمشیر بر فرق کهکشان فرود میآید. از صدای نعرهی جبرییل، زمین و زمان پر میشود:تهدمت والله ارکان الهدی قتل علی المرتضی...
#شهادت_امیرالمومنین
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍چشمان دوست داشتنی
🍃چند ماهی از عقد حیدر و راضیه گذشته بود. حیدر ساعت چهار عصر روز پنجشنبه با راضیه قرار داشت. راضیه روسری ساتن زیتونی با مانتو سدری رنگش را پوشید.
کیف و چادرش را برداشت.
☘صدای زنگ خانه به صدا در آمد. راضیه لبخندی بر لب نداشت. حیدر پرسید: «راضیه جان، اتفاقی افتاده؟ ناراحت نبینمت.»
🍃صورت راضیه، کمی سرخ شد و گفت: «نمیخواستم ناراحتت کنم ولی چند روزه که فکرم خیلی مشغوله، خدا میدونه اصلا نمیتونم یک ساعت دوریت رو تحمل کنم، حالا چطور بذارم بری.»
🎋_حالا بریم، با هم صحبت میکنیم.
🌾وقتی به کافی شاپ رسیدند و پشت میز دو نفره نشستند. حیدر سفارش دو تا قهوه با کیک مخصوص داد. به راضیه گفت:«قربون قلب مهربونت بشم، روز خواستگاری، موقعیت شغلی و وظیفهام رو بهت گفتم، خیالم رو راحت و شرایطم رو قبول کردی. الان پشیمون شدی؟»
🍃راضیه کمی مکث کرد و گفت: «آخه، نگرانم.»
🌸حیدر همین طور که در حال خوردن کیک بود، لبخندی زد: «انشاءلله زندگی مشترکمون رو شروع کنیم، نوه و نتیجههامون رو ببینیم، خانم! کلی کار داریم.»
🍃_یه قولی بده، مدافع حرم هر جا که رفتی، من رو یاد کنی.
☘_چشم گل بانو، اطاعت امر، اگه اجازه بدی، بخوریم.
✨باصدای راننده که گفت: «خانم رسیدیم.» راضیه به خودش آمد، کرایه را داد و پیاده شد. وقتی به کوچه رسید پاهایش قدرت حرکت نداشت، نمیدانست چطوری با حیدر روبرو شود.
🍃هنوز دستش روی زنگ نرفته بود که در باز شد. فاطمه چند لحظهای به چهره راضیه نگاه کرد: «حلالم کن دخترم، میخواستم بهت خبر بدم، ولی حیدر مانعم شد. »
☘_الان کجاست؟ میخوام ببینمش.
⚡️فاطمه به اتاقی که پنجرهاش سمت حیاط بود، اشاره کرد.
🌾راضیه سراسیمه از پلهها بالا رفت ولی با صدای فاطمه سر جایش میخکوب شد: «پسرم هردو چشمش رو از دست داده، میگه نمیخواد تو رو اسیر خودش کنه. »
💠راضیه بغضش را کنار زد و در اتاق را باز کرد: «زندگیم تویی، اجازه نمیدم جای من تصمیم بگیری، وقتی انتخابت کردم یعنی هدفت رو هم، قبول دارم. »
🌸با صدای آرام و متین ادامه داد: «راهی که رفتی برای من، مهم و با ارزشه، هیچی عوض نشده، حیدر! دلم رو نشکن! »
🌾فاطمه نزدیک راضیه شد و او را به آغوش کشید. صورت عروسش را بوسید و هر دو را دعا کرد.
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
به نام میزبان کریم ضیافت رمضان
از: عطش
به: آفتاب پشت ابر
ای فرزند شهیدِ محرابِ شب قدر
سلام و صلوات خدا بر تو ای امیدِ منادیِ فزت برب الکعبه
امیرالمؤمنین علیه السلام با شنیدن شهادتش از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، اینگونه اظهار شادمانی میکند که «یا رسول الله ليس من مواطن الصبر و البلوي بل من مواطن الرضا و البشري»
امام خامنهای در حکومت داری به مولایمان اقتدا کرده که اینگونه دلمان به پشتوانهی او قرص است. صحبتهایش همیشه آرامبخش و امیدوارکننده است. او مایهی وحدت و مانع اختلاف و عداوت است، حتی با معاندان و مغرضانی که سنگاندازی میکنند، کریمانه و بصیرتی برخورد میکند و جذب حداکثری دارد. دلها به سمت اوست و همه شیفتهی مرام و اخلاق و پرچم بالای او هستند. چه نائب بر حقی داری، خودت یار و نگهدارش باش که این پرچم را به تو بسپارد.
پدر بزرگوارم! همانطور که مادر گرامیات ، در خطبهی فدکیه فرمود: «و اِمَامتنا امانا مِن الفَرقةِ.» تو تفرقه و اختلافها رو ازبین میبری و همه زیر پرچم عدالت گستر و آرامشت جمع میشویم. چشم انتظار ظهورت در همین ماه مبارک هستم و این شعر حافظ را زیر لب زمزمه میکنم که« آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارَش »
📿💌📿💌📿💌
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
🌸آرامش
🎥در طول روز آیات قرآن پیش چشمانش؛ مانند نوار فیلم در حرکت بود.
زهرا از خدا خواسته بود قرآن با گوشت و پوستش، چنان عجین شود که بتواند رفتارش را با آیات آن تنظیم کند.
🦋یک آیه به تازگی در همه جا پیش چشمانش ظاهر میشد. به نظرش آمد گره مشکلات و گمشده بیشتر خانوادهها عمل نکردن به همین آیه است.
🌺همسرش از سر کار آمد. گرهای به پیشانیاش نشسته بود و رنگ صورتش به سرخی میزد.
همان لحظه همان آیه جلوی نگاهش نقش بست:
✨وَ جَعَلَ مِنها زَوجَها لِیَسکُـنَ اِلَیها؛ زن را مایهی سکونت و آرامش قرار داده است.
📖سورهأعراف،آیه۱۸۹.
🍹شربت زعفران درست کرد. لبخندی روی لبهایش نشاند و به دست همسرش داد.
او شربت داخل لیوان را یک نفس بالا کشید. دوباره آن را به دست زهرا داد. چهره شاد همسرش تمام ناراحتیاش را پودر کرد و با خود بُرد.
👧حلما که تا آن لحظه جرأت نزدیک شدن به بابا را نداشت، با دیدن دستهای به دو طرف کشیده شده پدر و آغوش بازش، به طرفش دوید و خود را به بغل بابا پرت کرد.
✨وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَي فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ لَطِيفاً خَبِيراً؛
و آنچه كه از آيات خدا و حكمت در خانه هايتان تلاوت مى شود يادآوری كنيد؛ همانا خداوند (نسبت به شما) داراى لطف و (از كارهاى شما) آگاه است.
📖سورهاحزاب،۳۴.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🖼بوم نقاشی
🍁جنگل پوشیده از برگهای قرمز است .
روی شاخهها برگهای سبز به چشم میخورد.
مانند بوم نقاشی.
🖍انگار کسی اینها را نقاشی کرده است .
✨نور صبحگاهی که به برگها میخورد ،
حس خوب زندگی را به ما منتقل میکند.
🤲برخیز و سپاس بگو ،خالق بیهمتای این طبعیت زیبا را.
🌺صبح بهاری شما به خیر .
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🌸☘🌸☘
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ تعطیلات تابستان
🍃ابراهیم از بی کاری فراری بود. سه ماه تابستان اصرار می کرد که می خواهم بروم شاگردی. هر چه می گفتیم: «برای ما زشت است که بروی شاگردی کنی؟ »
☘ می گفت: «کار کردن عبادت است. حضرت علی هم زحمت می کشید و نخلستان آب می داد و درخت می کاشت. ما که به این دنیا نیامده ایم که فقط بخوریم و بخوابیم. »
با اصرار رفت شاگرد میوه فروشی شد. آخر شب که به خانه می آمد دیگر رمقی برایش نمانده بود.
راوی: مادر شهید.
📚برای خدا مخلص بود؛ خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت، نویسنده: علی اکبری ، صفحه ۱۵٫
#سیره_شهدا
#شهید_همت
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔝اوج مهمانی
✨اکنون به اوج مهمانی رسیدهایم.
امشب میتوانی ارزش و تقدیرت را رقم بزنی. اصلا کاری به گذشتهات نداشته باش.
❌لحظهای تردید و مکث نکن.
🤲دستهایت را عاشقانه به سوی معبودت بالا ببر و از صمیم قلبت صدایش بزن. او عاشقانه منتظر شنیدن صدای تو هست.
#صبح_طلوع
#مناسبتی
#به_قلم_بهاردلها
#عکسنوشته_حسنا
🏵🌿🏵🌿
🆔 @tanha_rahe_narafte