✍روزی که همه عمار شده بودند!
✊نهم دی؛ لبیکعمارها به ندای أینعمار علیِزمانهست.
🗓 یادآورِ خروش یک ملت از پیروجوان، کودکونوجوان، زنومرد با مشتهای گره کرده بر علیه شیطان بزرگ آمریکا و اَیادیِجیرهخوارِ وطنیاش است.
❄️در زمستانیسرد، دلهایی گرم و امیدوار به بهاری از جنس ظهور، به میدان آمدند.
💡به حقیقت نهم دی؛ بصیرت بینظیر مردم ایرانزمین را به نمایش گذاشت.
🔰تاجاییکه رهبر فرزانهمان حضرت آیتاللهخامنهای (دامةبرکاته) در وصف این روز و آنملت فرمودند:
🔸دشمنان این ملت، روز نهم دی را فراموش کردهاند آن کسانی که فکر میکنند در این کشور یک اکثریتی خاموش و مخالف با نظام جمهوری اسلامیاند، یادشان رفته است که سی و چهار سال است که هر سال در بیست و دوم بهمن، در همهی شهرهای این کشور، جمعیتهای عظیم به دفاع از نظام جمهوری اسلامی بیرون میآیند و «مرگ بر آمریکا» میگویند. ۱۳۹۲/۰۳/۱۴
#مناسبتی
#روز_بصیرت
#روز_میثاق_با_ولایت
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨پیشرو
🍃نزدیک ظهر بود. تریلیهای مهمات از راه رسیدند. هر چه گشتم، کسی را برای تخلیه آنها نیافتم. به ناچار در کلاس عقیدتی جلال رفته و موضوع را مطرح کردم.
🍀جلال مسئله را با شاگردانش مطرح کرد. کلاس تعطیل شد و همه آمدند و خودش پیشاپیش آنان برای تخلیه مهماتها با آستینهای بالا زده حرکت کرد.
راوی: محمود ادیب.
📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵، ص ۸۲
#سیره_شهدا
#شهید_افشار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍نمازیعاشقانه
😍چه قابی شود تصویر نماز مسیح
به امامتولیزمان، در چند قدمیکعبه...
🔍با توجه به روایات حدیثی شیعه و اهلسنت، وقتی امام زمان ارواحنالهالفداء ظهور میکنند، حضرت عیسیعلیهالسلام هم به زمین فرود میآیند و پشتسر اماممهدیعلیهالسلام نماز میخواند.*
💢این موضوع از اهمیت ویژهای برخوردار است؛ چون حضرت عیسی علیهالسلام خودش نشانهای از نشانههای قدرت خداست به دلایل متعدد:
🔸اول؛ پیامبریست که بدون پدر بهدنیا آمده است و مادرش مریم مقدساست.
🔹دوم: او انسانیست که خداوند برای حفظ جانش او را به آسمان بالا برده است و بعد از هزاران سال به زمین برمیگردد .
🔸سوم: پیامبری از پیامبران اولوالعزم است.
🔹چهارم: صاحبکتاب و دین آسمانیست.
🔸پنجم: امت وی هماکنون میلیاردها نفرند.
☀️با توجه به موارد بالا حضرت عیسی علیهالسلام برای یاری امام عصر عجلاللهتعالیفرجه به زمین برمیگردند و کمک بزرگی به پیروزی جبههی حق میکند.✌️
✨*پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآله) فرموده است: منّا مهدیُ الامهِ الذی یُصَلی عیسی خَلفَه. مهدی امت که عیسی پشت او نماز می گذارد از ماست.
📚بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۹۱.
#ایستگاه_فکر
#مهدوی
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_سماواییه
🆔 @masare_ir
✍یاریگر
🍃دست در دست دخترم به مسجد پا میگذارم. دختر کوچکترم گریه میکند، بغلش میکنم از میان جمعیت جایی برای پاهایم پیدا میکنم و پیش میروم.
💫روبهروی مهتابیهای سبز که میرسم، زیر قاب چوبی السلام علیک حین تقعد، می.نشینم.
فرزندم تسبیح را از میان دستانم میکشد و من ناچار میشوم ایاک نعبدهایم را با دست بشمرم.
⚡️دخترم گریه میکند، گریهای که نمازم را زودتر تمام میکند. چیزی ته دلم چنگ میزند: «اگر بچه نداشتی، خیلی قشنگتر نماز میخوندی! یادته اشک و گریههات رو؟؟
حالا این بچهها شدن غل و زنجیری که به نماز امام زمان هم نمیرسی چه برسه به سرباز شدنش!»
🌾صدایی درونم اوج میگیرد؛ وهابیها هم نماز میخوانند،
سنیها هم...
اما یاری امامِ زمان هر دوران با چیزی است. با فرزندآوری، حتی اگر نمازهایم به ظاهر بیرونقتر، کم توجهتر و کمتر باشد میارزد به اینکه در باطن زندگیام، یاریگر مولا باشم.
✨قلبم آرام میگیرد، اشکم از چشمم میبارد و به سجده میروم و صلوات میفرستم.
#داستانک
#مهدوی
#به_قلم_ترنم
🆔 @masare_ir
بسم_الله
#یه_حبه_نور
✍کارنسنجیده
وسایلی رو که نیاز ضروری و یا کاربردی نداره میخرم... چون دوست دارم اونا رو داشته باشم.🤭
🚰یا توجهی به استفاده کردن از آب ندارم؛ مثلا وقت مسواک زدن که شیر آب باز میمونه .
💢چقدر در طول روز و روزمرگیهای زندگی درگیر این کارهای نسنجیده و تکراری میشی؟!...🤔
💸اگه توجه نکنیم در روزمرگیهای پر تکرار... این جور رفتارها نه تنها به اقتصاد خانواده ضرر میزنه، بلکه دور شدن از محبت الهی رو هم در پی داره.
🌱پندانه: هر گونه اسراف و اسرافکاری نشانهی مخالفت با سنتهای الهی و مانع موفقیت در عرصههای مختلف زندگیست.
✨« إنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ»؛
«خداوند اسرافكاران را دوست ندارد.»۱
✨پيامبر خدا صلیاللهعليهوآله: «نشانه اسرافكار چهار چيز است: به كارهاى باطل مىنازد، آنچه را فراخور حالش نيست مىخورد، در كارهاى خير بى رغبت است و هر كس را كه بدو سودى نرساند، انكار مىكند.»۲
📖۱.سوره اعراف، آیه ۳۱
📚۲.تحف العقول، ج ۱, ص ۱۵
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_رخساره
#عکسنوشته_سماوائیه
🆔 @masare_ir
✨نظم و انظباط فردی
🌾با شهید بهشتی کاری داشتم. برایم زمان ملاقاتی در تقویم کوچک جیبیاش نوشت. فردا نُه صبح. صبح هر چه سعی کردم با بیست دقیقه تأخیر رسیدم.
🍃با لبخند استقبال کرد و گفت: «از وقت شما ده دقیقه مانده که آن هم با احوال پرسی و خوردن یک چای تمام خواهد شد.»
💫برای نوبت دیگر اقدام کردم. گفت: «هفته بعد چهارشنبه بعد از نماز صبح.» این بار قبل از نماز صبح در خانه شان رسیدم. در آغوشم گرفت و صحبت کردیم. بعد از نماز گفت: «آقا جواد! من نظم و انظباط را از نماز آموخته ام.»
📚کتاب سید محمد بهشتی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید دکتر بهشتی، نویسنده: امیر صادقی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: اول- پائیز ۱۳۹۱؛ صفحه ۶۲
#سیره_شهدا
#شهید_بهشتی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍کلام زیبا
♨️فرصتهای زندگی کم است.
بزرگوارتر از آن باشیم که برنجیم
و نجیبتر از آن باشیم که برنجانیم .
🌱زندگی کنار پدر و مادر زیباست...
هر پدر و مادری برای موفقیت فرزند خود تلاش مینماید. والدین برای آیندهی بهتر فرزندان خود برنامهریزی میکنند. بنابراین فرزند هم نباید کاری کند که به والدین خود بیاحترامی نماید و یا به او آسیب روحی برساند.
💡پندانه: حرفهای نگرانکننده و تند به والدین نگویید، ؛ چون کلمات ناپسند بر قلب و روح والدین زخم میزند و گاهی زمان و فرصتی برای جبران و بهبودی زخمها نیست.
#ایستگاه_فکر
#خانواده
#به_قلم_رخساره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍دیدار ناتمام
✨چهرهای نمکین و چشمان درشت فاطمه در زیر نور ماه خودنمایی میکرد. کنار تیر چراغ برق زیر چتر مشکی به انتظار آمدن قطار بود. صدای هوهوی قطار از دوردستها شنیده میشد.صدا نزدیک و نزدیک تر می شد، فاطمه بیقرار بود و با چشمانی اشکآلود ریلها را نگاه میکرد، دست گل در بغلش در حال پژمرده شدن بود.
☘ قطار کم کم نزدیک و نزدیک تر شد و به فاطمه رسید. در قطار باز شد، مسافران یکی یکی پیاده می شدند، هر چه نگاهش را بین مسافران چرخاند، پدر و مادرش را ندید، داخل قطار شد و باز هم آنها را ندید. ناامیدانه، دسته گل را بر روی زمین پرت کرد قدم هایش را کند کرد، بغض گلویش را گرفته بود، آهسته آهسته اشک میریخت: «یعنی چی شده؟ اونها به من قول داده بودن اینجا باشن، یعنی چه اتفاقی ممکنه براشون افتاده باشه؟»
💫 دلواپسی و نگرانی سرتاسر وجودش را فراگرفت، گوشی را برداشت تا زنگ بزند که یکدفعه
گوشیاش زنگ خورد، بند دلش پاره شد. مادرش گفت:
«پدرت سکته کرده خودت را برسان.»
🍃باورش نمی شد؛ قرار بود آن ها هم در جشن فارغالتحصیلیاش باشند. همه رویاهای قشنگش برای آن روز پرپر شد. با تمام وجود شروع به گریه کرد، آرام و قرار نداشت.
⚡️شماره اتاق خانم یاری مسئول دانشجوها را گرفت مشکل پیش آماده را به او توضیح داد و با عجله به خوابگاه رفت، وسایلش را جمع کرد به سمت ایستگاه اتوبوس رفت تا به شهرستانشان برگردد، هنگامی که به آنجا رسید، با دیدن پارچههای مشکی در حیاط بیهوش افتاد.
☘ با سر صدای اطرافیان اهل خانه متوجه شدند و به بالای سر فاطمه رسیدند، فاطمه چشمانش را باز کرد، نگاهی به اطرافش کرد با دیدن چهره ی گریه ی مادرش خود را در آغوش او انداخت و هق هق گریه اش بلند شد.
#خانواده
#داستانک
#به_قلم_آلاله
🆔 @masare_ir
✍شقالقمر
📔مسابقه هم خوب چیزیه!
کتاب رو که دیدم مامانم اشاره کرد مسابقه هست، بخون و شرکت کن.
اسم کتاب(ترگُل) بود که دلایل عقلی حجاب رو گفته بود.
شقالقمر کردم باورتون میشه توی یهشب پنج شش دور خوندمش!
⚡️چقدر مثالای کتاب شبیه حرفای من بود وقتی میگفتم: چرا این خانم چادری نماز میخونه؛ ولی بداخلاقه! پس چادریا خوب نیستن!
توی کتاب هم گفته بود: دانشجوی پزشکی باشی بری پیش دکتر بداخلاق اونوقت دکتری رو میبوسی میذاری کنار؟!🤔
یکییکی جوابای سؤالای ذهنیمو پیدا میکردم.💡
🌱اونجا که میگفت: چادر که پوشیدی برای ورود به جامعه محدودیت نمیاره، برعکس مصونیت و امنیت میاره تا تواناییت فدای زیباییت نشه!
و آخرشم نفر اول مسابقه شدم و امامرضایی.😇
📽برگرفته از خاطرهی سمانه شهشهانی
#تلنگر
#فاطمیه
#حجاب
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_سماوائیه
🆔 @masare_ir
✨مراسم یک نفره یادبود شهید
🌾وقتی دیدمش خیلی ناراحت بود و زانوی غم بغل گرفته بود. از ناراحتیاش پرسیدم. گفت: «دیشب در محوطه پادگان قدم میزدم که از پشت یکی از ساختمانها صدای گریه شنیدم. به طرف صدا رفتم. دیدم پیرمردی زانوی غم بغل گرفته و زار زار گریه می کند.»
🍃می گفت: «امشب شب چهلم فرزند شهیدم است. به علت لغو شدن مرخصیها نتوانستم در مراسم چهلمش شرکت کنم. به این خاطر اینجا برایش مجلس گرفتهام.»
🌾این صحنه جلال را آتش زده بود. می گفت: «این صحنه مرا یاد حبیببن مظاهر انداخت. تا کی من برای اینها صحبت کنم و آنها بروند و من بمانم.»
راوی: جواد سهیلی.
📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵،ص ۸۵ و ۸۶
#سیره_شهدا
#شهید_افشار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍نقش تربیت
💡دعا در حق فرزندان و برای رشد جسمی و معنوی آنها تاثیر گذار است.
🤲لازمهی سعادت فرزند این است که هم شیوه خوب تربیتی داشت و هم
برای دوری از آفات برایش دعا کرد.
♨️ بزرگترین آفت زندگی فرزندان این است که پیرو وسوسههای شیطان شوند؛ همچون محسن شکاری و ... که با حمل اسلحه سرد و کشیدن روی نیروی مدافع امنیت، آرامش و امنیت اجتماعی را بر هم زد و در دل مردم رعب و ترس انداخت.
🌱تنها راه نجات از وسوسههای شیطان پناه بردن به خداست. فرزندان خود را به خدا بسپاریم و در تربیتشان کوتاهی نکنیم.
✨امام سجاد علیهالسلام فرمود: «وَأَعِذْنِي وَ ذُرِّيَّتِي مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ.»؛ «و مرا و نسلم را از شیطان راندهشده، پناه ده.»*
📚*صحیفه سجادیه، دعای ۲۵، دعا در حق فرزندان
#ایستگاه_فکر
#خانواده
#به_قلم_رخساره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍دخالتها
🍃خواستگاران زیادی داشتم؛ ولی پدرم مخالف ازدواج بود. میگفت: «فقط به فکر درسخوندن باش، فعلا ازدواج برات زوده!»
همین شد که نشستم بکوب به درسخواندن برای دانشگاه.
🍀روزی که اسمم را در میان پذیرفتهشدگان دیدم، اشک شوق چشمانم را پوشاند، به گونهای که مادرم نگران شد. اولین روز دانشگاه، صبح زود از خانه بیرون زدم. آنقدر سرخوش بودم که به سرم زد مقداری از مسیر را پیاده بروم.
💫برگ درختان با رنگهای زرد و نارنجی و قرمز زیبایی مسیر را دو چندان کرده بود. صدای خِشخِش برگهایِ زیر پایم قشنگترین موسیقی دنیا را برایم مینواخت.
✨همان ابتدای کار درست و حسابی شروع به درس خواندن کردم. البته اگر فرصتی پیش میآمد برای کارهای بسیج و نمازخواندن به مسجد محل سرمیزدم.
🎋یک روز خانم میانسالی بدجور به من پیله کرده بود و نگاهم میکرد. برای انجام کارهای بسیج به نقطهای رفتم تا از تیررس نگاهش درامان باشم. یک روز خسته و کوفته وارد خانه شدم. حتی توان عوض کردن لباسهایم را نداشتم و روی مبل دراز کشیدم. چیزی نگذشت مژههای بلندم در هم فرو رفت و خواب هفت پادشاه را دیدم.
🍃با صدای مادر از خواب شیرین بیدار شدم: «سهیلا پاشو کلی کار داریم، الانه که خواستگارا بیان!»
☘شوک زده و با تعجب گفتم: «مامان سربهسرم نذار، حال ندارم.» همان طور جدی به من نگاه کرد و گفت: «برو لباساتو عوض کن. بعد بیا آشپزخونه میوههارو بشور.»
⚡️امیرعلی به همراه پدر و مادرش آمدند.
وقتی چای ریختم، برادرم آنها را برای مهمانها برد. صدای تپشهای قلبم را میشنیدم. صورتم گُر گرفته بود. وارد پذیرایی شدم. وقتی جواب سلامم را دادند، چشمم به مادر امیرعلی افتاد. همان زنی بود که توی مسجد، مرا زیر نظر گرفته بود و دیگران او را سمیه خانم صدا میزدند.
🌾برخلاف تصورم پدر گفت: «امیرعلی به دلم نشسته!» طولی نکشید که عقد کردیم. همان ابتدای کار دخالتهای بیجای خانوادهاش، زندگی را بر ما تلخ کرد.
یک سال عقد؛ که بهترین دوران زندگی هست، برای ما به سختی گذشت.
💫امیرعلی را به خاطر صداقت و پاکیاش دوست داشتم. تصمیم گرفتیم به صورت توافقی طلاق بگیریم؛ ولی زود پشیمان شدیم.
حالا نوبت بچهدار شدن رسید. چند ماه گذشت؛ ولی خبری از بارداری نبود. آزمایش که رفتیم دکتر گفت: «امیرعلی نمیتونه بچهدار بشه.»
🍁باورم نمیشد شروع کردم از این دکتر به آن دکتر رفتن، همهی آنها حرفشان یکی بود.
برای اولین دفعه، آیویاف شدم؛ ولی بچه نماند و سقط شد. بار دوم هم دوباره بچه نماند. علاوه بر هزینههای بالا، نشستنهای طولانی مدت در مطب خستهام کرده بود.
بار سوم هم مثل دو دفعهی قبل ناامید شدم.
نیش و کنایه اطرافیان، بیشتر زجرم میداد. خصوصا مادر شوهرم که بچه نداشتن را از چشم من میدانست!
🌾با همهی این احوال بار چهارم هم آیویاف شدم، با تمام هزینهها و دوندگیها هنوز هم امیدوارم بودم. بعد از دو هفته آزمایش گرفتند، جواب مثبت بود. پرده اشک شوق جلوی دیدگانم را گرفت. دست امیرعلی را فشار دادم. او هم از خوشحالی دچار شوک شده بود.
✨بعد از گذشت چند ماه، دکتر صدای قلب بچهها را به گوشم رساند. لبهای خانم دکتر کش آمد و گفت: «مبارک باشه، سهقلو بارداری!»
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_افراگل
🆔 @masare_ir