✍یا حلیمُ یا علیم
خداوندم! 🌿
مانند کودکی سِمج که با دلخوشے به بخششت، مدام مسیر خطا را انتخاب میکند،
🌥دل به خطاپوشی و عفوت خوش کردهام که گناه مکررم را میبینی اما در مقابلشان صبورترینی!
و به وقت بندگے، از آنها میگذری!🌷
✨الْحَمْدُ لِلّهِ عَلی حِلْمِهِ بَعْدَ عِلْمِه✨ شکرت به خاطر صبوریات بعد از علمت به پیدا و پنهانم.
#تلنگر
#دعای_افتتاح
#ماه_رمضان
#به_قلم_قاصدک
#عکسنوشته_گلنرجس
🆔 @masare_ir
✍ردای تو
🍃بعد از تو کوچههای کوفه دیگر رد قدم هایت را بر در خانههای یتیمان ندیدند...
سینه یتیمان خالی از آغوش پرمحبت تو شد.⚡️
کبوترها بعد از تو دیگر نخواندند و برایشان فقط جملهای از تو باقی ماند: "فزت و رب الکعبه"🕋
🍂از امشب دیگر فقیران بی پناهتر از قبل می شوند.
آسمان از شرم دیدن سر خونی تو گریست شاید کمی از داغ دلش کم شود هرچند که باری دیگر قرارست برای پسرت خون بگرید و نمیداند و نمیداند.
💔چطور میخواهی بروی وقتی چشمان ام کلثوم و زینبت گریان می شود و هربار که سحر از راه برسد قلبشان به تپش میافتد.
تو که بروی شهر دیگر رنگ پدر به خود نمیبیند و برای همیشه این واژه خاموش خواهد شد.🥀
بعد از تو حسنین دیگر تنها میشوند و سایه پدری از سرشان پر میکشد.
💡از تو مظلومیتی میماند در حسن (ع)
شجاعتی در رخساره حسین(ع)
و کلامی که از صدای بلیغ و روشن عمه سادات شنیده میشود.✊
🍁تو اولین بیت شعر پرشور عاشورا شدی از سکوت حسن تا قیام حسینت تا صبر زینبت همه و همه بعد از نبودن تو بود.
فردا از تو ردایی میماند و همان هم می شود جگر سوز مظلومان و یتیمان؛ همانی که روزی پناه زندگیشان بود.🏴
#ماه_رمضان
#شهادت_امام_علی
#به_قلم_صوفی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍اولین افطار دو نفره
💫یکسال از عروسیشان میگذشت. فاطمه سفره افطار را چید. نگاهش به ساعت بود که تلفن زنگ خورد. شوهرش بود: «سلام حضرت آقا، چرا دیر کردی؟»
_سلام عزیزم، امشب افطار نمیتونم بیام. مشکل کاری برام پیش اومده. بعداً برات تعریف میکنم. زنگ زدم منتظرم نباشی.
😔فاطمه با چهرهای درهم کنار سفره نشست. خیره به چای ☕️و خرما، صدای اذان را شنید. اولین شب ماه رمضان زندگی مشترکشان، افطاری را تنها خورد. اشک💦 گوشه چشمان درشت عسلیاش حلقه زد. نزدیک سحر، احمد به خانه برگشت. آرام ساکش را بست تا فاطمه از خواب بیدار نشود. ناگهان زنگ ساعت رومیزی به صدا درآمد. فاطمه سراسیمه از جا پرید.
💼احمد ساک به دست، بالای سر فاطمه در جا خشکش زد. ابروهای فاطمه درهم فرو رفت: «افطار که تشریف نیاوردی، نیومده کجا تشریف میبری؟» ساک از دست احمد روی زمین افتاد، دو زانو کنار فاطمه نشست، پیشانی او را بوسید: «عزیز دلم، دست خودم نیس. مأموریت بهم دادن. باید به یکی از شهرای مرزی برم.»
🧔♂احمد دستی بین موهای لخت قهوهای فاطمه کشید: «شاید تا آخر ماه رمضون اونجا باشم. اینجا تنها نمون یا برو خونه بابام یا بابات، هر کدوم راحت تری. اینطوری خیالم از بابت شما راحته.»
🥺بغض گلوی فاطمه را فشرد. با صدای لرزان گفت: «ولی این اولین ماه رمضونیه که با همیم. کاش حداقل افطار و سحرا پیش هم بودیم.» احمد دست روی قلبش گذاشت و آرام گفت: «عزیزم، هر چقدرم از هم دور باشیم، دلامون همیشه با همدیگهاس. حالا خانم خانما نمیخوای به ما سحری بدی؟»
📺فاطمه سفره سحر را چید. تلویزیون را روشن کرد. هر دو کنار هم رو به قبله سر سفره نشستند. غذا از گلوی فاطمه پایین نمیرفت. احمد دستش را دور بازوی او انداخت. صورتش را به صورت او چسباند و با صدای بچهگانه گفت: «غصه نخول عجیجم. تا روتو برجلدونی من برجشتم.»
💞احمد قاشق را از برنج و خورشت پر کرد و با صدای هواپیما به سمت دهان فاطمه برد: «آآآ عزیزم دهنتو باز کن.»
فاطمه در ورودی لبهای درشت قرمزش را گشود. احمد قاشق را در دهان او فرو برد: «غذا کم بخوری، لاغر میشی. اونوقت میگن شوهرش خسیسه. شما که دوست نداری پشت سرم حرف بزنن؟ ها! دوست داری!؟»
⚡️گره ابروهای فاطمه هنوز پر پیچ و تاب و بسته بود. احمد رویش را بوسید. قل قلکش داد. اخمهای فاطمه از هم باز شد. احمد خندید: «آها، حالا شد. شما که ناراحت باشی دلم میگیره. حالا سحری تو بخور.»
📱احمد و فاطمه هر شب با هم تلفنی صحبت میکردند. شب بیستم ماه رمضان احمد پشت تلفن گفت: «سعی میکنم برا راهپیمایی روز قدس خودمو برسونم. به این امید که دل خانمم شاد بشه.»
🇮🇷از آن شب، احمد دیگر نه زنگ زد، نه به تلفن فاطمه جواب داد. او جمعهی آخر ماه رمضان در راهپیمایی روز قدس، روی دستهای مردم تشییع شد.
#داستانک
#ماه_رمضان
#به_قلم_صدف
🆔 @masare_ir
✍من همهچیرو بهم میریزم و تو دوباره میسازی!
🧨تموم پلهای پشتسرم رو خراب کردم طوری که گمون ندارم راهی برای برگشتن باشه!
برمیگردم و زیرچشمی و ناامیدانه به پشتسرم نگاه میکنم.🌿
دیگه اثری از اون گذشته سیاه نمیبینم
فقط تو هستی!💞
✨یَسْتُرُ عَلَیَّ کلَّ عَوْرَهٍ وَ أَنَا أَعْصِیهِ؛ با اینکه نافرمانیاش میکنم، زشتیهایم را می پوشاند.
📚فرازی از دعای افتتاح
#ماه_رمضان
#دعاے_افتتاح
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_سماوائیه
🆔 @masare_ir
✍میتونی رسوام کنی اما در آغوشم میکشی!
🍃خرابکاریهام که زیاد میشه، دستام که دراز میشه، پاهام که از گلیمم درازتر میشه، زبونم که دراز میشه، رویی برام نمیمونه که به دوروبرم نگاه کنم!
ولی ذهنم به سمت تو میپره؛
تویی که میتونی پردهپوشیت رو برداری اما بازم میبخشی!🌻
✨وَالْحَمْدُ لِلّهِ عَلَی عَفْوِهِ بَعْدَ قُدْرَتِهِ؛ خدا را سپاس بر گذشتش پس از قدرتش.*
چگونه فدایت بشوم مهربانم؟🌱
📚*فرازی از دعای افتتاح
#ماه_رمضان
#دعاے_افتتاح
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_سماوائیه
🆔 @masare_ir
✍جامانده
🥺بغض گلویم را میفشارد. حس میکنم یک چیز سفت و سخت مثل قلوه سنگ راه نفسم را بند آورده. توی مسجد🕌 دوستانم فاطمه و شکوفه روزهی خود را افطار میکنند. به من هم قبول باشد میگویند.حس یک جامانده را دارم.
🗓روزهای آخر ماه رمضان آمده و دریغ از یک روز که روزه گرفته باشم.
جملاتی توی ذهنم رژه میروند و من اشک میریزم.
📝 از انبوه جملات تا به خود میآیم، به خانه رسیدهام. در اتاق را باز میکنم. روی تخت مینشینم. کاغذ را برمیدارم و جملات را روی آن مینویسم:
نفس کشیدن روزهدار عبادته.
خواب روزهدار عبادته.
دعای روزهدار مستجابه.
🌱زیر لب زمزمه میکنم:
بغضم گرفته وقتشه ببارم
چه بی هوا هوای گریه دارم
باز کاغذام با تو خط خطی شد
خدا این حس و حال و دوست ندارم
🪞توی آینه قدی به خودم نگاه میکنم. لبهای خشکیده و رنگپریدهام جای هیچ شکی برای دیگران نمیگذارد که من هم جزو روزهدارانم. با پشت دست اشکهایم💦 را پاک میکنم.
دوستان صمیمیام فاطمه و شکوفه هم نمیدانند چند وقتیست زخم معده مهمان همیشگیام شده است.
🗣صدای مادر رشتهی افکارم را پاره میکند:
«طیبهجوون مادر! قربونت بشم بیا یه چیز بخور!»
دلم هوای روزهایی را کرده که روزه میگرفتم، با شنیدن حرف مادر، دوباره سیل اشک روی گونههایم به راه میافتد.
مادر در آستانهی در🚪ظاهر میشود. لبخندش محو و جایش را به نگرانی میدهد.
🧕با دیدن حال و روزم، توان سرپا ماندن را ندارد. همانجا کنار در مینشیند و به دیوار تکیه میدهد: «دختر نمیگی مادرت دِق کنه، آخه چی شده؟ چرا از اول ماه رمضون خوراکت اشکه؟!»
⚡️دلم برای مادر میسوزد. به چینهای ریز اطراف چشمش نگاه میکنم. پرده اشک را کنار میزنم. خودم را به مادر میرسانم.
آغوش 🤗مادر را که میبینم حس میکنم کودک شدم؛ همان کودکی که پناهی جز دامن مادر ندارد.
بغض یکماههام میترکد. مادر مثل کودکیهایم، موهایم را نوازش میکند. آرامش به جانم مینشیند. حرفها و دلتنگیهای یکماهه را یکجا بیرون میریزم.
☘بعد از مدتی سکوت، مثل همیشه با حرفهایش آرامم میکند: «طیبهجون مگه نشنیدی اگه دوست داشته باشی کاری انجام بدی؛ ولی توانایشو نداشته باشی، خدا برات مینویسه؟ پس خدا تو رو عین بندههای روزهدارش توی بغل گرفته.»
چشمهایم برق میزند. لبخند روی لبانم نقش میبندد. صورت مادر را غرق بوسه میکنم.
#داستانک
#ماه_رمضان
#به_قلم_افراگل
🆔 @masare_ir
✍یادم رفت قُرص بخورم
🚗با سرعت رانندگی میکرد. گوشی را برداشت به سمانه زنگ زد: «سمانه چه خبر؟»
چهرهاش برافروخته شد. گوشی📱را روی صندلی پرت کرد.
🏨به بیمارستان رسید. ماشین را کنار جدول خیابان، کج پارک کرد. پلهها را دوتا یکی کرد، خود را به پذیرش رساند: «ببخشید خانم زینب کمالی اتاقش چنده؟»
_بذار ببینم، اتاق ۵۴
با انگشت پیشانیاش را ماساژ داد. بوی الکل🧪 به بینیاش رسید، چهره درهم کرد.
⚡️دکمه آسانسور را زد. طبقه هشتم گیر کرده بود. حوصله نداشت صبر کند.
به طرف پلهها رفت، خود را به طبقه اول رساند. نفسنفس میزد.
خم شد و دستهایش را روی زانو گذاشت، خیلی زود بلند شد و به شماره تابلوهای اتاقها نگاه کرد.
اتاق ۵۴ به چشمش آمد.
🚪به آستانه در رسید. سمانه روی صندلی کنار تخت نشسته و سرش را روی دستهایش گذاشته بود.
مادر خوابیده بود.
سمانه🧕سرش را برداشت و با نگرانی به محسن نگاه کرد.
🧔♂محسن کنارش رفت. دهانش را کنار گوش سمانه بُرد: «آخه چرا حواست بهش نیست!»
ابروهای سمانه گره خورد و روی پیشانیاش چینهای ریزی نشست: «محسن یه چی میگی هاااا، مگه علمغیب دارم میخواد روزه بگیره؟!»
👵مادر تکانی خورد.
محسن هیسی گفت. سمانه ادامه نداد.
پلکهای مادر تکان خورد. چشمهایش باز شد.
محسن خودش را به آن طرف تخت رساند.
خم شد پیشانی مادر را بوسید: «الهی قربونت بشم، مگه دکتر نگفت روزه برات ضرر داره؟!»
👀مادر نگاهی به اطراف کرد. سرُم به دستش وصل بود و قطره قطره میچکید و وارد بدنش میشد.
_خب مادر گفتم یه بار امتحان میکنم شاید بتونم روزه بگیرم.
چشمانش را بست: «متأسفانه یادم رفت قرصامو 💊بخورم!»
💦پرده اشک در چشمان محسن جمع شد: «خداروشکر بخیر گذشت. مادر، جونم به جونت بستهس، از این امتحانا نکن!»
#داستانک
#ماه_رمضان
#به_قلم_افراگل
🆔 @masare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠تأثر رهبر انقلاب از مشاهده مظلومیت کودکان غزه که در حال قرائت قرآن بودند ...
#ماه_رمضان
#غزه
🆔 @masare_ir
🔴 دعایی در ماه رمضان که باعث آمرزش گناهان چهل ساله میشود.
🔹 در روایت هست هر کس این دعا را در هر شب ماه رمضان بخواند گناهان چهل ساله او آمرزیده شود.
🔵 اَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ الَّذى اَنْزَلْتَ فيهِ الْقُرْآنَ وَافْتَرَضْتَ على عِبادِكَ فيهِ الصِّيامَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنى حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرامِ فى عامى هذا وَ فى كُلِّ عامٍ وَ اغْفِرْ لى تِلْكَ الذُّنُوبَ الْعِظامَ فَاِنَّهُ لا يَغْفِرُها غَيْرُكَ يا رَحْمنُ يا عَلاّمُ.
📚 مفاتیح الجنان اعمال مشترکه ماه رمضان
#ماه_رمضان
🆔 @masare_ir
✨ پاکسازی درون
💠مرد بیسوادی قرآن میخواند
ولی معنی قرآن را نمیفهمید.
🔹روزی پسرش از او پرسید:
چه فایده ای دارد قرآن میخوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟
🔺پدر گفت: پسرم!
سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور.
پسر گفت:
غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند.
🔸پدر گفت: امتحان کن پسرم.
🔻پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند گرفت و به طرف دریا رفت.
سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد
ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند.
🔺پسر به پدرش گفت؛
که هیچ فایده ای ندارد.
پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم.
پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد.
برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛ که غیر ممکن است...!
🔹پدر با لبخند به پسرش گفت:
🔸سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است.
🔹پدر گفت:
این حداقل کاری است که قرآن
برای قلبت انجام میدهد.
🔻دنیا و کارهای آن، قلبت را از
سیاهی ها و کثافتها پر میکند؛
خواندن قرآن همچون دریا
سینه ات را پاک میکند،
حتی اگر معنی آنرا ندانی...!!
#ماه_رمضان
🆔 @masare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻مسلمان شدن زنی آتئیست بود
🔸من از مسلمانان متنفر بودم، به خاطر امام حسین مسلمان شدم / برای کسی گریه میکردم که نه دیده بودمش و نه میشناختمش
#ماه_رمضان
🆔 @masare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🎥 دنبال عیبهای مردم نباشید...
🍃🌹🍃
#ماه_رمضان
🆔 @masare_ir
✨ مشکلات درونت به دست خودت حل میشه
🔹طرف توی خونهاش بود و میخواست بره بیرون.
🔸کلید ماشینش رو از روی میز برمیداره. همین که میخواد بیاد بیرون، برق قطع میشه و پاش گیر میکنه به میز و کلیدهاش میفته روی زمین.
🔹فضا کاملا تاریک بود. هر چی روی زمین رو میگرده، پیداش نمیکنه.
🔸یه لحظه نگاه میکنه میبینه هوای بیرون روشنتر از داخل خونهست.
🔹به خودش میگه:
چقدر تو احمقی! هوای بیرون روشنه و تو توی تاریکی دنبال کلید میگردی!؟
🔸میره بیرون از خونه و تو کوچه دنبال کلیداش میگرده.
🔹توی این لحظه همسایهاش هم میاد بیرون و میبینه اون داره دنبال چیزی میگرده.
🔸بهش میگه:
چی شده؟ کمک میخواید؟
🔹میگه:
آره کلیدهای ماشینم رو گم کردم و دارم دنبالشون میگردم!
🔸میگه:
صبر کن منم کمکت کنم.
🔹بعد از چند دقیقه ازش میپرسه:
حالا کجا دقیقا انداختی کلیدها رو؟!
🔸میگه:
داخل خونه!
🔹همسایه با تعجب میگه:
توی خونه گم کردی، داری بیرون دنبالش میگردی؟
🔸میگه:
خب ابلهانهست که توی تاریکی دنبال کلید بگردی!
💢 حالا هم خیلی از ماها مشکلاتی داریم در درونمون که به دست خودمون حل میشه ولی داریم در بیرون از خودمون دنبال جوابش میگردیم. تازه بعضیها هم میخوان کمکمون کنن.
#ماه_رمضان
🆔 @masare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠رمضان آمد تا روح پر از زنگارمان را بشوییم.
🌺بهار آمد تا همچون نوزادی تازه متولد شده از نو شروع کنیم مثل تمام هستی
❤️بهار پر طراوت را به تمام همراهان مسار تبریک می گوییم. ان شاءالله که سال پر از خیر و نیکبختی روزی همه شما عزیزان بشود.❤️
#ماه_رمضان
#نوروز
🆔 @masare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨زن بودن یعنی...
💠برخی نمی دانند زن بودن یعنی چی؟ اما حضرت خدیجه سلام الله علیها نشان داد که زن بودن یعنی همسر و مادر نمونه بودن ؛ او ثابت کرد زن علاوهبر همسر و مادر خوب بودن میتواند یک تاجر موفق باشد.
💫بالاتر از موارد گفته شده حضرت خدیجه ثابت کرد، زن میتواند چنان بصیر باشد که از تمام مردان دورانش در ایمان آوردن جلو بزند. همچنین او ثابت کرد یک زن می تواند چنان بخشنده باشد که تمام اموالش را در راه خدا ببخشد. او نشان داد زن بودن به چه معناست.
🏴 وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها بر همه مسلمانان تسلیت باد🏴
#ماه_رمضان
#مناسبتی
به قلم صبح طلوع
🆔 @masare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐜 این مورچه رو ببین👆
روی سنگ وسط رودخانه گیر کرده...اما...
🙋♂ یه سوال! خدایی که این مورچه رو از وسط رودخانه نجات داد، نمیتونه من و شما رو از گرفتاریها نجات بده؟! نکنه فکر میکنیم خدا ما رو از این مورچه کمتر دوست داره؟!
😔انگار مشکل از اعتمادمون به خداست😔
🍃... و هرکه از خدا پروا کند، خدا برای او راه بیرون شدن از مشکلات و تنگناها را قرار میدهد.🍃
📚سوره طلاق آیه ۲
#ماه_رمضان
🆔 @masare_ir
✨درس خواندن سخت است اما انتهایش میتواند دانشمند شدن باشد
🌾ورزش کردن سخت است اما انتهایش میتواندقهرمانی و مدال باشد
💠نوشتن سخت است اما انتهایش میتواند چاپ کتاب باشد
🌾کار کردن سخت است اما انتهایش میتواند کارفرمایی باشد
🌸روزه گرفتن سخت است اما انتهایش میشود پاکی دل
#ریزنوشت
#ماه_رمضان
به قلم نیکو
🆔 @masare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شرم بر ما که زندهایم هنوز
🔹دیشب خبر ناگواری منتشر شد که رژیم صهیونیستی به زنان پناهندهی بیمارستان شفا، تجاوز و آنان را به قتل رسانده است. عجب است بر ما مسلمانان که چرا هنوز زندهایم از این غم جانکاه! اگر بمیریم رواست.
💠 شرافت انسانی کجاست؟ ساکت هستید در برابر این جنایت هولناک؟ کجایند مردان با غیرت؟
#ماه_رمضان
#غزه
#طوفان_الاقصی
🆔 @masare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 پرهیز از اسراف
💠 رهبر انقلاب: مسئلهی اسراف؛ یکی از مشکلات کشور ما الان مسئلهی اسراف است. در آب اسراف میکنیم؛ در نان اسراف میکنیم؛ در بازماندهی غذا اسراف میکنیم؛ در وسایل زندگی، آنهایی که میتوانند اسراف میکنند؛ در برق اسراف میکنیم. اینها مسائل اجتماعی است؛ باید موعظه کرد، باید به مردم گفت، باید توجّه داد که نکنیم این کارها را.
#ماه_رمضان
🆔 @masare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻"رسیدگی به امور مردم " گوشه هایی از کرامت امام حسن مجتبی علیه السلام...
#کریم_اهلبیت
#ماه_رمضان
🆔 @masare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾منت گذاشت خدا بر اهل زمین
💠دومین نور ولایت آمد بر زمین
🌾ماه کامل گشت در نیمه رمضان
💠روشن شد چشمانمان به جمال کریم اهل بیت
🌺🌸میلاد امام حسن مجتبی علیهالسلام در نیمه ماه نور مبارک🌸🌺
#امام_حسن
#ماه_رمضان
تولیدی حسنا
به قلم صبح طلوع
🆔 @masare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 سردار محمدرضا زاهدی که بود؟
🔺️ سردار محمدرضا زاهدی از فرماندهان ارشد سپاه بود که در #ماه_رمضان طی حمله رژیم صهیونیستی به ساختمان کنسولگری ایران در دمشق به فیض شهادت نایل آمد.
👊🏻شیطان بزرگ منتظر #انتقام_سخت ما باش.
🆔 @masare_ir