✍مشق صبوری
🍃ماشین را در انتهای کوچه پارک کرد. دزدگیر را با عجله زد و دوید تا به موقع برسد. خانم منشی فرم استخدام را به او داد تا پر کند. صدرا جواب سوالات را یک به یک نوشت. سوال کرد: «چقدر طول میکشه خبر بدید.»
☘_معمولا یک هفته.
🌸صدرا تشکر کرد و از شرکت گیاه دانه خارج شد. در مسیر خانه صدرا با خودش فکر کرد همسرش به خاطر این که پسرشان نوید را شیر میدهد باید تغذیهای خوب داشته باشد.
🍃از خاطرش گذشت پدر آرمان دوستش صاحب فروشگاهی بزرگ است، با او تماس گرفت. او بعد از سلام و احوالپرسی گفت: «آرمان! میشه از پدرت بخواهی تو فروشگاهش کاری بهم بده.»
💠_باهاش صحبت کنم، بهت خبرت میدم.
🎋صدرا لیسانس مهندسی کشاورزی داشت و رزومه خود را به شرکتهای مرتبط فرستاده بود؛ اما هیچ کدام با او تماس نگرفتند.
🌾صدرا مسافرکشی میکرد. چند ساعتی در شهر چرخید. از میوه فروشی سیب و پرتقال و از بقالی سر کوچهشان شیر و پنیر خرید.
⚡️ وقتی وارد شد صدای گریهی نوید توی راهرو میپیچید صدرا با صدای بلند گفت:«جانم! پسر بابا.» وارد پذیرایی شد، وسایلی را که خریده بود روی میز آشپزخانه گذاشت. دست و صورتش را شست، نوید را به آغوش کشید و او را بوسید.
🍃ژاله رو به صدرا گفت: « فقط پسرتو تحویل میگیری!؟»
✨_خانم گل، زندگیمون با دعاهای خیر تو روبراهه، ممنونم ازت.
🍃 _صدرا جان، لابلای مشغلههای روزمره زندگی باید برای هم وقت بذاریم.
🌸صدای زنگ گوشی صدرا بلند شد. آرمان بعد از سلام و احوالپرسی گفت: «به عنوان صندوقدار میتونه از فردا صبح در شعبه شاهین ویلا مشغول به کار بشه.» صدرا از او تشکر و خداحافظی کرد.
☘صدرا در شعبه کم حرف میزد. بیشتر سکوت میکرد. تلاش کرده بود کارش را دوست داشته باشد؛ ولی نمیتوانست، او قلبا نمیتوانست. حساب و کتاب برایش جذاب نبود؛ ولی مشق صبوری میکرد، باور داشت با کمک و همدلی همسرش از جادهی سخت به مقصد زیبا میرسد.
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
🔥کینهی شُتری
♨️زنگ که میزد، مادر گوشی را برمیداشت. بعد از احوالپرسی میپرسید: کی اونجاست؟
اگر میفهمید برادرش علی خانه مادر است، آن روز دیگر او نمیرفت.
زخمی کهنه و کینهی چندینساله را گوشهی قلبش جا داده بود.
❌شاید خبر نداشت شیطان همواره در کمین هست، تا بین اعضای خانواده اختلاف بیندازد.
⭕️نکتهی طلایی:
❌در هنگام برخورد با يكديگر، از تلخى هاى گذشته چيزى نگوييد.
⭕️درسی از تاریخ:
🔺اولين سخن يوسف با پدر شكر خدا بود، از تلخىهای گذشته هرگز چیزی به زبان نیاورد.
✨وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّداً وَقَالَ يَا أَبَتِ هَـذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بَي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاء بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ؛ و پدر و مادرش را بر تخت بالا برد ولى همه آنان پيش او افتادند و سجده كردند. و (يوسف) گفت: اى پدر اين است تعبير خواب پيشين من، به يقين، پروردگارم آنرا تحقق بخشيد و به راستى كه به من احسان كرد آنگاه كه مرا از زندان آزاد ساخت و شما را پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم را بر هم زد از بيابان (كنعان به مصر) آورد. همانا پروردگار من در آنچه بخواهد صاحب لطف است. براستى او داناى حكيم است.
📖 سورهیوسف، آیه۱۰۰.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨دست به خیری
🍃مجید وقتی گواهی نامه گرفت، حاج رحمت برایش یک رنو گرفت. مجید دوست داشت رنو را بفروشد و برای جبهه بلند گو و چراغ قوه بخرد؛ اما نه بدون رضایت پدرش.
☘می گفت: «هر چه که دارم از خدا و پدرم است تا راضی نباشد این کار را نمی کنم. » آن قدر اصرار کرد که راضی شد و رنو را به نفع جبهه فروخت.
راوی: حاج حسین یکتا
📚کتاب مربع های قرمز؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۴۲۷
#سیره_شهدا
#شهید_صنعتی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 بازنگری
✅ خانواده جامعهی کوچکیست که هر کدام از اعضاء در آن مسئولیتی دارند.
🔘 والدین که در رأس کانون خانواده قرار دارند؛ باید حواسشان باشد هر کدام از اعضاء دچار اشتباهاتی شدند، به نحو صحیح آنان را متوجه اشتباه خود نمایند.
🔘 پرخاشگری، توهین، تحقیر، تمسخر و لقبهای نادرست دادن و ناسزا گفتن؛ نه تنها هیچ مسئله ای را حل نمی کند؛ چه بسا بر شدت آن بیفزاید و در پی آن اعضاء دچار خود کمبینی، بیارزشی، اعتماد به نفس پایین و تنفر نسبت به محیط خانه و والدین خواهند شد.
✅ لذا به منظور برطرف شدن چنین مشکلی والدین باید در رفتار خود بازنگری و تجدیدنظر نمایند تا شاهد زندگی آرام و زیبایی باشند.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_آلاله
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍مقصر اصلی
🍃در شعبه، کم حرف می زد. بیشتر سکوت می کرد. تلاش کرده بود کارش را دوست داشته باشد، ولی نمی توانست. قلبا نمی توانست. حساب و کتاب برایش جذاب نبود.
☘برخلاف صفر، که شیفتهی شغلش بود؛ اما احمد اصلا حس خوبی نسبت به کارش نداشت. حالا که به این مرحله از زندگیش رسیده بود نمیدانست باید چه کسی را مقصر اصلی بداند؟ پدرش را که او را مجبور به خواندن حسابداری کرده بود و برایش پول در آوردن از راه یک شغل ورزشی معنایی نداشت.
✨یا شاید هم مادرش را که مرتب به احمد گوش زد می کرد: «در مقابل خواسته پدرت حرفی نزنیا هر چه او می گوید بگو چشم. »
🌾یا شاید هم خودش مقصر اصلی باشد که نتوانست درست حرفش را بزند که از حساب و کتاب خوشش نمی آید. حالا دیگر چه اهمیتی داشت که مقصر را پیدا کند، چیزی که او را خیلی آزار میداد و مدام اذیت می کرد این بود که اصلا شغلش را دوست نداشت. از این که تمام عمرش را بخواهد با بی علاقگی در این شغل سپری کند او را مدام ناراحت می کرد.
🍃وقتی ذوق و شوق صفر را می دید که چطور حساب و کتاب میکند از ته دل آهی میکشید که کاش او هم مثل صفر علاقه به این کار داشت اما او هیچ وقت نمی توانست مثل صفر قلبا خوش حال باشد چرا که صفر پدرش او را در انتخاب شغلش آزاد گذاشته بود؛ اما احمد نه.
#ارتباط_با_فرزندان
#داستانک
#به_قلم_بهاردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍️ خیابان مخ
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار
سعدی
🌳🍄🌳🍄
💡صبور یعنی کسی که وقتی مشکلی پیش میاد جزع و فزع نمیکنه و برای تمدد اعصابش پیادهروی روی مخ بقیه رو شروع نمیکنه! یعنی وقتی دیدی بچهت زده همه کاسه کوزههاتو بهم ریخته بشین تو هم دفتر نقاشیش رو پاره کن!😈
ای وای! ببخشید!🤭 یعنی بشین و فکر کن چطوری میشه از گردابی که یه فسقل بچه درست کرده بیای بیرون.
پس:
#نه_به_پیادهروی_رو_مخ #بله_به_یافتن_راهحل
این یه مشق هست برای صبر بر مشکلات بزرگتر.
تا توصیههای دیگه دکتر شفیره خدانگهدار. 😁
✨الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ﴿۱۵۶﴾
[همان] كسانى كه چون مصيبتى به آنان برسد مى گويند ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم
📖سوره بقره،آیه۱۵۶
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨باز شدن دریچه مزار شهید
🍃وسط هفته، سر ظهر وارد گلزار شهدا شدم و مشغول فاتحه خوانی به شهدایی بودم که عکسهای شان را میدیدم. وقتی نزدیک پرچم وسط گلزار رسیدم، صدای حاج اکبر را شنیدم که با همان لحن شوخش می گفت: «ای بی وفا! نمیآیی یک فاتحه هم برای ما بخوانی؟! »
☘فکر کردم یکی از بچه هاست که سر به سرم می گذارد. اعتنا نکردم به حرکتم ادامه دادم. دوباره و سه باره همان صدا را شنیدم. با خودم گفتم: «چقدر قشنگ صدای حاج اکبر را تقلید می کند. » یک دفعه شهید در من تصرف کرد و مرا کشاند سر قبر خودش. به خودم که آمدم سر مزارش بودم.
🌾وحشت کرده بودم و مثل بید می لرزیدم. یک دفعه دیدم قبر باز شد. دیگر ارتباط کاملا قلبی شده بود. شهید به من گفت: «می خواهی آن طرف را نشانت دهم؟ »
✨گفتم: «نه اصلا توانش را ندارم. بدنم دارد از شدت فشار از هم می پاشد. » ازش خواهش کردم که دیگر ادامه ندهد. سر قبر دوباره بسته شد و کم کم حالم سر جایش آمد. از آن به بعد هر وقت گذرم به گلزار شهدا بیفتد اول می روم سر قبر حاج اکبر.
راوی: سید عبد الحسین یثربی به نقل از راوی محفوظ
📚 امیر دریا دل؛ خاطرات شهید حاج اکبر خرد پیشه شیرازی. نوشته: علی رضا صداقت، صفحه ۱۶۴
#سیره_شهدا
#شهید_خردپیشه_شیرازی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍نمک زندگی
#قسمت_دوم
❌دعوای والدین دلایل مختلفی دارد:
گاهی مسائل مادیست. بعضی وقتها فشار کاریست. زمانی تفاوت در برخورد با فرزندان و دخالت خانوادههاست.
💯ولی عامل اصلی دعوا، نداشتن مهارت حل مسئله است.
نبود همین مهارت باعث میشود بدترین راه که همان دعواست را انتخاب میکنند.
♨️دعوا میتواند زمینهساز ترک خانه توسط یکی از والدین، کتککاری و شکستن وسایل خانه شود.
🔻بیشتر فرزندان، خود را سبب دعوای پدر و مادر میدانند. به ویژه وقتی درگیری والدین به خاطر آنها باشد.
فرزند احساس گناه میکند.
- چرا من باعث دعوا شدم؟
- وجود من برای پدر و مادر دردسرساز است.
همینهاست که سلامت روان فرزندان را در معرض خطر قرار میدهد.
🔺فرزندان برای مواجهه با دعوای والدین میتوانند راهکارهایی را در نظر بگیرند.
قبل از بیان موارد آن، یک نکته مهم را توجه داشته باشید:
در مرتبه اول محافظت از خودتان را مدنظر داشته باشید. سپس بهترین شیوه را به کار گیرید.
شش راهکار وجود دارد که انشاءالله در قسمتهای بعد به آن پرداخته خواهد شد.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍سرمایه زندگی
🍃رو به روی تلویزیون کنار زیر سفرهای نشست. مادرش مشغول پاک کردن سبزی بود. خواهر کوچکش نقاشی میکشید. غزل ناخنک به بسته چیپس او زد. نازنین چپ چپ نگاهی به خواهرش کرد.
☘_مثل اینکه چیپس منه!
🎋_خب حالا، انگار نوبرشو آورده، دیگه نمیخورم.
⚡️مادر نیمگاهی به غزل انداخت و پرسید: «چی شده؟ »
🍃_مامان! میخوام باهاتون مشورت کنم.
☘_خیر باشه.
🍃_پدر مهران هیچ کمکی نمیکنه.
⚡️معصومه از پاک کردن سبزی دست کشید و گفت: «یعنی چی؟»
✨_تو هزینه جشن عروسی، نمیتونه به مهران کمک کنه.
🍃مادرش کمی فکر کرد و گفت: «باشه با مهران صحبت کنم، نظرمو بهت میگم.»
🌾معصومه به مهران زنگ زد و گفت:«جمعه منتطرتم.» مهران با یک جعبه شیرینی وارد پذیرایی شد. غزل لبخند به لب شیرینی را گرفت و به آشپزخانه برد.
✨معصومه سر صحبت با مهران را باز کرد: «قرار بود جشن بگیری. »
☘_بله، الان با افزایش قیمتها، هزینههای جشن بیشتر میشه، با وام و پسانداز پدرم، میتونم یه آپارتمان ۵۰ متری اجاره کنم.
🍃_خب، جشن چی میشه؟
🍀_پدرم دختر و پسر دیگهای هم تو خونه داره؛ هزینه خوراک، تحصیل، قسط وامی که گرفته.
🌾معصومه با گفتن بروم چایی بیاورم اتاق را ترک کرد. مهران میدانست پدرش توان مالی بیشتری ندارد؛ به خاطر همین مصمم بود پیشنهادش را حتما مطرح کند.
💫غزل با شیرینی و چای وارد شد که مهران رو به او کرد: «اگه خونه داییام جشن بگیریم، مشکل حل میشه. »
⚡️غزل سرش را به سمت مادر چرخاند و سوالی به چهرهی او خیره شد.
💠پدر غزل سالها پیش فوت کرده بود. معصومه با حقوق مستری همسرش و کارگری در موسسه خدماتی، زندگیاش را میگذراند.
✨ مهران فنجان چایی را برداشت و ادامه داد: «این همه سفارش شده به پدر و مادر نیکی کنید؛ این جا هم شامل میشه دیگه، نمیتونم توقع بیشتری از پدرم داشته باشم، حمایت مالی خانوادهام همین اندازهست.»
معصومه مکثی کرد و با خوشرویی گفت:«جشن عروسی، انشاءالله خونه داییات.»
🍃_ممنونم، بهترین سرمایهگذاری تو زندگی مشترک، دعای خیر پدر و مادرامون هستش.
☘معصومه در دلش مهران را تحسین کرد و به آندو گفت: «انشاءالله خوشبخت بشین.»
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️خورشید نهم ولايت ۱۵ ذی الحجه سال ۲۱۲ هجری توی مدینه بهدنیا اومدند. یکی از کارهای امام هادی علیهالسلام برای هدایت ما زیارت جامعهکبیره هست .
💢میدونیم که دعاهای سفارش شده، چیزی فراتر از حرفی برای اشک ریختن هستن و جنبه تربیتی و آگاهی بخشی توی اونا پررنگ هست.
💡حالا که دمدمای عید غدیر هست خوبه که یادآور بشیم توی زیارت جامعهکبیره گفته شده کسی که شما ائمه رو ولايت شما رو جحد کنه کافر حساب میشه.
در كتب لغت،جحد رو به معنای انكارِ بعداز علم اوردن.
🔴در جمله بعدی واضحا اعلام میشه که اتفاقا کسی که با شما ائمه جنگ کنه مشرک هست نه کسی که به شما توسل کنه!
✅برای اهمیت ولایتمداری همین حدیث از امامسجاد علیهالسلام کافیه:
«هرگاه مردي به قدر عمر نوح پيامبر، كه نهصد و پنجاه سال در ميان قومش بود ، عمر كند ، روزها روزه دار باشد و شبها در آن مكان[ما بين ركن و مقام]به عبادت بپردازد و سپس خدا را ملاقات كند در حالي كه ولايت ما خاندان را ندارد ، اين همه اعمال عبادي نفعي به حال او نخواهد داشت».[1]
برای دیدن کامل فیلم بزن رو لینک👇
https://www.aparat.com/v/K1Fsx
📚 بحارالانوار،جلد27،صفحهي173
#مناسبتی
#ولادت_امام_هادی علیهالسلام
#عید_غدیر
#به_قلم_شفیره
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨خستگی ناپذیری
🍃حسن به شدت اهل کار بود و معنی خستگی را نمی فهمید.
☘برش اول:
به من می گفت: اگر اینجا کار نیست، بفرستم جای دیگر. باید جواب غذا خوردن و لباس پوشیدنم را بدهم. روزهای اول در هور العظیم شنا کردن بلد نبود. دو روزه یاد گرفت. یک روز مسیر پاسگاه ترابه تا قرار گاه را به طول سه کیلومتر شنا کرد.
🌾برش دوم:
وقتی هم می خواست بیاید خط مقدم، کوله اش را پر از آرپیجی می کرد. می گفتم: «با این حال خسته اینها را نمی آوردی. » می گفت: «دست خالی خوب نبود بیایم. بچه ها مهمات لازم دارند. می رفت و تحویلشان می داد. »
🍃برش سوم:
حسن با شنا کردن داخل خطوط عراقیها نفوذ میکرد و بعد از برگشت، نمازش را میخواند و ظرف بچههای مخابرات را میشست و چادرشان را تمیز میکرد. چند بار هم برای تمیز کردن چادر من آمد دعوایش کردم. بعد از این کارها چراغ دستی را بر میداشت و تا ۱۲ شب داخل قایق درس عربی می خواند.
☘برش چهارم:
یک روز آمد اجازه بگیرد برای رفتن به خطوط دشمن. گفتم: «کی می آیی؟ » گفت: «موقع اذان ظهر یا خودم می آیم یا خبرم. » گفتم : «خودت را می خواهم نه خبرت را. » گفت: «نه این طوری نمی شود. » وقع نماز ظهر همین که مشغول نماز شدم. خبر شهادتش را برایم آوردند.
راوی: حاج حمید شفیعی
📚کتاب رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی،ص۱۳۰-۱۲۹
#سیره_شهدا
#شهید_سلطانی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 امام زمانت رو سرشکسته نکن
🔵 امام خمینی (ره) :
🌕 خلافِ ما برای امام زمان سرشکستگی دارد. دفاتر را وقتی بردند خدمت ایشان و ایشان دید شیعههای او -خوب شما شیعه او هستید، ما شیعه او هستیم- شیعه او دارد این کار را میکند، این ملائکةاللّه که بردند پیش او دید، سرشکسته میشود امام زمان(عج).
📆 ۱۳ تیر ۱۳۵۸
#امام_زمان
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte