eitaa logo
مسار
337 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
535 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
💠چرا نشستید؟ نمی‌خواهید حرکت کنید؟ 📕در کتابِ "شاهرگی برای حریم" که در موردِ زندگیِ شهید حمیدرضا اسداللهی است، می‌خواندم که شهید تنها دعایش این بود؛ " بهترین سرباز برای امام زمانم باشم" . 🔘هر کاری در هر جا از دستش بر می‌آمد برای‌‌ِ این دعا انجام میداد. حتی در میدانِ جنگ دست از کارفرهنگی برنمی‌داشت. 🔘سربازِ امام زمان بودن فقط نشستن و دعا کردن نیست، بلکه باید برایِ رسیدن به ظهور و مقبولِ امان زمان شدن حرکت کرد و آسوده نبود. همانگونه که شیخ صدوق این عالم جلیل القدر در کتاب خود چنین فرموده است. 🔹شیخ صدوق می‌فرمایند: 🍀"انتظار شیرین آن است که انسان از جا برخیزد و به کار پردازد، زمینه حصول مقصود را آماده سازد و بداند هر چه آمادگی بیشتر شود، مقصود زودتر حاصل می‌شود. بنابراین انتظار سازنده، انتظار راستینی است که در روایات از آن با عنوان بافضیلت‌ترین عبادت یاد شده است."* 📚*کمال الدین، ج۲، ح۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
۲۸ خرداد ۱۴۰۰
✍ کیسه زر 🌺غرغرهایش از پشت دیوارهای کاهگلی عبور کرد و به گوش عمران رسید. اخم هایش را درهم کرد:« باز شروع شد.» 🌸خش خش پای حمیرا روی حصیر را شنید. به تیغه دیوار تکیه داد:« آخه تو چیت کمتره از رحمانه؟ » عمران از جایش بلند شد و اتاق را ترک کرد. ☘حمیرا در پناه سایه ایوان ایستاد با صدای بلند گفت:« چرا به اون اتاق سر نمی زنی، از چی فرار می کنی؟ بیا ببین.» 🌺 عمران عبایش را روی شانه هایش صاف کرد. حمیرا دستش را کشید و به سمت اتاق برد:« ببین این اوضاع پسرمونه، مثل ی ِتیکه گوشت اینجا افتاده، برو لوشون بده و با پولش بچه را از این فلاکت نجات بده .» 🌸 عمران به پاهای لاغر و استخوانی پسرش نگاه کرد. چشم دزدید. دستش را از قفل انگشتان حمیرا بیرون کشید و با قدم های تند از در چوبی خانه خارج شد. ☘میان بازار پر سر و صدا خودش را به پرسیدن قیمت اجناس سرگرم کرد. ذهنش را به دیدن رنگ های خوش رنگ پارچه ها دعوت می کرد تا از نقش بستن تصویر آزاردهنده دو سال اخیرش فرار کند. از کوچه ای به کوچه دیگر رفت. جلوی عمارت ایستاد. چند قدم به سمت عمارت پیش رفت. جرینگ، جرینگ سکه ها در گوشش صدا کرد. قدم های بعدی را محکم برداشت. آب گلویش را قورت داد. با دستان خیس از عرق عبایش را صاف کرد. سنگینی عبایش پاهایش را لرزاند . با خودش گفت:« چه می کنی، خیانت؟» 🌺 نگهبان دم عمارت با چشمان سیاهش به او زل زده بود و دسته شمشیرش را می فشرد. عمران آرام چرخید، از کوچه های باریک مثل باد گذشت. چند بار مسیرش را عوض کرد تا مطمئن شود کسی تعقیبش نمی کند. خیره به پیچ کوچه در را کوبید. به محض باز شدن در به دورن خانه پرید. نامه ها را از جیب عبایش بیرون آورد و به مرد سپیدموی مقابلش گفت:«این نامه های مردم را به دست امام برسانید.» 🌸مرد، نامه ها را گرفت. عمران خیره به صورت پر نور مرد لحظه دستگیری‌اش را تجسم کرد. مرد با گفتن لقمه نانی مهمان من باشید، عمران را به خود آورد. عمران سر به زیر انداخت، باید می رفت. دعوت مرد را نپذیرفت، خواست بگوید که لیاقت این کار را ندارد. هنوز دهان باز نکرده، مرد کیسه ای به دست عمران داد و گفت:« این کیسه را به دستم رساندند و گفتند که امام این را برای تو داده اند و گفتند به کارت ادامه بده.» ☘ بدنش لرزید. با دستانی بی جان کیسه را گرفت و درش را باز کرد، برق سکه های زر در چشمانش نمایان شد. لبخند بر لبش نشکفته، خشکید. او می خواست ، یاران امام را لو دهد. میان گفتن و نگفتن ، پذیرفتن و نپذیرفتن مانده بود که مرد دست بر روی شانه اش گذاشت و گفت:« برو، امام به همه چیز آگاهه.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
۲۸ خرداد ۱۴۰۰
هدایت شده از نامه خاص
بسم الله الرحمن الرحیم از: صدف به: منجی عالم بشریت سلام آقا جانم این روزها به زمان امام علی علیه‌السلام زیاد فکر می‌کنم. درون تاریخ غرق می ‌شوم و آرزو می‌کنم تاریخ تکرار نشود. آقا جانم یقین دارم تا شما نیایی اوضاع دنیا گل و بلبل نمی‌شود. اما ما خواستار تغییریم؛ تغییری مثبت. مدتی است دارم تلاش می‌کنم به سمت خیر و صلاح پیش روم. تلاش می‌کنم در راستای فرمایش رهبرم* پیش بروم تا خدا هم حوادث مثبت را برایمان رقم بزند. آقا جانم فقط خواستم بگویم، من و مردم کشورم سعی می‌کنیم دین را برای دنیای‌مان نخواهیم که خدایی نکرده به زمره قاسطین و مارقین و ناکثین نپیوندیم. *«وقتی که شما تغییرات مثبت در خودتان ایجاد کردید، خدای متعال هم برای شما حوادث مثبت و واقعیّت‌های مثبت را به وجود می‌آورد.» سخنرانی به مناسبت سی‌ویکمین سالگرد رحلت امام خمینی (ره) 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 ارواحناله الفداء ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh
۲۸ خرداد ۱۴۰۰
🤔اول هفته را با چه شروع می‌کنی؟ 💫قرآن که می‌خوانم آرام می‌شوم. به یقین این آرامش برای این است که سخنرانِ این آیات خدایی است که خود آفریننده‌ی کلمات است. 🌸و خالق همیشه بهترین‌ها را در خود دارد که توانسته اندکی از آن را به قدرِ فهمِ مخاطبش به نمایش بگذارد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
۲۹ خرداد ۱۴۰۰
🌷مردمی بودن نمایندگان مجلس 🌺وزیر وقت مسکن آمده بود خدمت شهید رجایی. می گفت: در حال آماده کردن لایحه ای هستیم که اگر تأیید کنید بفرستیم مجلس برای تصویب. پرسید: چه لایحه ای؟ 🌷گفت: لایحه ساخت منازل مسکونی برای نمایندگان مجلس پشت مدرسه سپهسالار. ☘ایشان برآشفت و گفت: من نمی گذارم چنین طرحی به مجلس ارسال شود. اصلا چه لزومی دارد؟ می گفت: اگر نماینده با خیال راحت از شهرستان بیاید و در منازل مسکونی بنشیند، هیچ وقت نخواهد فهمید که مردم از لحاظ مسکن چقدر مشکل دارند و با چه مشکلاتی دست به گریبان اند. راوی: سید هادی محدث 📚 بادیه فروش ؛ برگ هایی از زندگی شهید رجایی؛ نوشته غلام علی رجایی، صفحه ۴۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
۲۹ خرداد ۱۴۰۰
✍️صفای زندگی اینجاست، اینجا 💠مهارت مدارا کردن قسمت اول: ✅ زن و شوهر از دو دنیای متفاوت هستند و برای رسیدن به آرامش، باید مدارا با تفاوت‌های هم را پیشه خود سازند. 🔘مدارا با اضطراب همسر، 🔘مدارا با کج خلقی‌های همسر، 🔘مدارا با عقاید و سلیقه‌‌های همسر، 🔘مدارا با اختلاف سلیقه‌های همسر، 🔘و احتمالاً مدارا با سلیقه‌ای که دوستش نداریم. ✅البته این مدارا جاده‌ای دو طرفه است و وظیفه زن و شوهر است که هر دو، مداراگر باشند و آرامش‌گری برای همسر داشته باشند. 🔹حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام می‌فرمایند: فدارها علی کل حال واحسن الصحبة لها فیصفو عیشک 🔸همیشه با همسرت مدارا کن، و با او به نیکی همنشینی کن تا زندگیت باصفا شود. 📚مکارم الاخلاق، ص ۲۱۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
۲۹ خرداد ۱۴۰۰
✍️بهار 🌺نسیم، نگاهش را به بهار دوخت.بهار دخترکی بود که در خانواده مذهبی بزرگ شده بود وحالا در خیابان کنار نسیم که باهم آشنا شده بودند با چهره ای بی آلایش وآرایش راه می‌رفت.شاد بود.چهره‌ی ساده‌اش به نظر نسیم، بی کلاس می آمد.اما از گفتن هر حرفی ابا داشت. ☘️موقع خداحافظی، بهار او را به خانه‌اش دعوت کرده و حالا نسیم مشغول رنگ و رو بخشیدن به خودش است.در آخرین لحظات که بیرون می‌رود، دستی به روسری زرد و توسی اش کشیده وآن راعقب تر می‌دهد و رژ قرمزش را برای بار چندم روی لبش می‌کشد.و به راه می افتد. 🌼زنگ خانه را که میزند، چیزی نمی‌گذرد که بهار با چادر رنگی در آستانه ی در ظاهر می‌شود، مهمان فقط نسیم است وهمسرش در اتاق نشسته اما آن دو را در نشیمن تنها می‌گذارد. 🌺دهان نسیم پر می‌شود از اینکه بگوید:« بازهم چادر صورت بی آرایش»، که زیبایی چشمهای بهار، نظرش را جلب میکند.آرایش ملایمی که عجیب روی چهره‌ی بهار نشسته.بالاخره طاقت نمی آورد؛:«چه عجب خانوم خانوما، یه رخی نشون دادین و دستی به سر وصورتتون کشیدین!» ☘️بهار که توقع چنین حرفی داشت، بالبخندی گفت:«بله خب شما فکر می‌کنی ما کلا اهلش نیستیم. ما تو خونه ومهمونی بی نامحرم، آرایش می‌کنیم، خوبم تیپ می‌زنیم، اما تو خیابون ولی برای نامحرم دلیلی برای خود نمایی نمی‌بینیم». 🌸نسیم که گیج شده بود گفت :«عجب، خب حالامگه تو این دوره زمونه با یه دونه رژ میشه نظر تا محرم جلب کرد؟مردم دیگه با یه ذره دو ذره آرایش نظرتون جلب نمیشه» 🌺بهار که دیگه نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد گفت:«وا عزیزم چه حرفیه، حرام خرامه دیکه، بلاخره که اضافه تر از طبیعتت، خودتو زیبا کردی تازه الان که این رنگ رژها خیلی جلب توجه می‌کنه ربطی هم به سطح حجاب بقیه نداره» ☘️_واقعا؟ من فکر کردم چون اوضاع جامعه اینطور شده، دیگه قضیه فرق می‌کنه و همینطور که به بهار وزیباییش خیره شده بود، به نگاه های خیره‌ی مردان خیابان به چهره اش فکر می‌کرد.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
۲۹ خرداد ۱۴۰۰
هدایت شده از نامه خاص
از:کوثر به:پروردگار مهربان سلام خدای بی همتا 🌺خدایا شکرت که امروز هم به امید خودت زندگی را گذراندم و با یادت به آرامش رسیدم.شکر برای سلامتی خودم و اطرافیانم که نعمت بزرگی است. 🌹خداوندا من در سپری کردن لحظه‌های سخت زندگیم بدون وجود تو ناتوان هستم از تو می‌خواهم در تمام لحظه‌های زندگیم یاورم باشی. 🌸خدایا من دلخوشم به بودنت، به آرامشی که از تو می‌گیرم و به بخشش بی‌نهایت تو. 😍 نمی‌دانی چه لذتی دار، خدایی داشته باشی که اینقدر مهربان و کریم است که نگاه مهربانش را هیچ‌وقت از بنده گناهکارش نمی‌گیرد. ❤️❤️خدایا شکرت ❤️❤️ 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
۲۹ خرداد ۱۴۰۰
🤔چطور حالم را خوب کنم؟ 💫لحظه ای چشم هایت را آرام ببند، نفس عمیقی بکش، و دور کن از خودت هر چیزی را که می خواهد حال خوبت را خراب کند. 🌺نگذار حال قشنگت بازیچه افکار منفیت شود. 🌱برای خوب بودن و خوب ماندن افکار مثبتت را رشد بده. 🆔 @tanha_rahe_narafte
۳۰ خرداد ۱۴۰۰
🚶‍♂نوجوانان چطور به یاد درد محرومان بوده‌اند؟ ✨عبد الحمید در نوجوانی هم ساده زیست بود. شلوار پوشیدنش هم خلاف مُد آن زمان بود. سعی می کرد طوری زندگی کند که رنج محرومان را از یاد نبرد. 🥒خیار گران شده بود. دانه ای پنج قران. عبد الحمید یک خیار را برداشت و چهار تکه کرد و به هر کس یک تکه داد. می گفت: درست نیست ما خیار دانه ای پنج قرآن بخوریم و عده ای نداشته باشند. 📚 دیالمه، نویسنده: محمد مهدی خالقی و مریم قربان زاده، صفحه ۲۳٫ 🆔 @tanha_rahe_narafte
۳۰ خرداد ۱۴۰۰
🌼والدین بدانند 💫والدین عزیز باید بدانید که دلیل تشویق باید کاملا مشخص باشد ؛ یعنی کودک باید کاملا بداند به چه دلیل تشویق شده است. پس باید علت تشویق را مشخص کرد. مثلا《آفرین به فاطمه که تمام وسایلش رو تو کمد گذاشته...》 🆔 @tanha_rahe_narafte
۳۰ خرداد ۱۴۰۰
✍️اولین روزه ماه رمضان 🌺زهرا کوچولوی نه ساله با چادر سفید پر از گل های صورتی زیبایش دو برابر شده بود. نمازش را که تمام کرد رو به مادرش گفت: «مامان جون چند روز دیگه ماه رمضون هس؟ خیلی خوشحالم، امسال برا اولین بار روزه بهم واجب شده. خانم قاسمی مربی پرورشیمون می گفت: وقتی ما روزه می گیریم خدا خیلی خوشحال میشه من میخوام حتما خدا رو خوشحال کنم.» 🌸مادر آب گلویش را قورت داد، دستی بر سر زهرا کشید و گفت: «مامان الهی قربونت بشه هنوز چند روزی دیگه مونده. آفرین دختر گلم که دوست داره روزه بگیره.»زهرا چادرش را از سرش بیرون آورد، بالا و پایینی پرید و به سمت اتاقش رفت. 🌼مینا زن همسایه که در حال خوردن چایش بود گفت:« لیلا خانم نکنه بذاری دخترت روزه بگیره ، طفلکی کوچیکه، ضعیف هم که هس؛ حالا وقت بسیاره خدایی نکرده بچه مریض میشه.» ☘️لیلا با لبخندی پرمعنا گفت: «والا چی بگم مینا خانم، به سن تکلیف که رسیده خودش هم خیلی ذوق داره روزه اش رو بگیره.» 🌺مینا همین طور که از جایش بلند می شد ادامه داد: «خودش نادونه، عقلش نمیرسه تو که مامانش هستی نباید بذاری روزه بگیره، از ما گفتن بود ما که رفتیم.» 🌸هلال ماه رمضان در آسمان نمایان شده بود. ذوق و شوق روزه گرفتن را می شد در چشمان زهرا دید. لیلا مانده بود این وسط چکار کند حرف های آن روز مینا خانم و برخی دیگردوستان ذهنش را حسابی مشغول کرده بود. شک و تردیدی وجودش را احاطه کرده بود . بعد از یک ساعتی با خودش کلنجار رفتن و‌مشورت با پدر زهرا، بالاخره تصمیم گرفت او را بیدار کند، تا امتحان کند و روزه اش را بگیرد؛ شاید واقعا توانش را داشته باشد. موقع افطار زهرا دست هایش را بالا برد و گفت: «خدایا اولین روزه مرا قبول کن. مادر لبخندی زد و‌ خدا را شکر کرد که تصمیم درست را گرفت و خداوند توانایی روزه گرفتن را به دخترش داد.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
۳۰ خرداد ۱۴۰۰
هدایت شده از نامه خاص
از: افراگل به: منجی عالم بشریت 🌺سلام و صلوات بر تو ای بالاترین حاجت‌ها آقاجان در میان احادیث که جستجو می‌کردم نگاهم به حدیث زیبایی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم افتاد که در وصف گروهی از مردمان مشرق زمین بود. حضرت آن‌ها را زمینه‌ساز ظهورتان معرفی کرده است. (۱) 🌼شعف و شادمانیم وقتی بیشتر شد که دیدم منظور از آن گروهِ مردمان مشرق زمین، ایرانیان هستند. آرزو کردم ای کاش من هم جزو آن گروه باشم. مگر نه اینکه می‌گویند: آرزو بر جوانان عیب نیست؟! مگر نه اینکه گفته‌اند: اگر خود را شبیه گروهی کنی به مرور زمان در زمره آن‌ها خواهی شد. 🍀پس چه بهتر که ما جزو زمینه‌سازان ظهورتان باشیم. همان‌ها که آرام نمی‌نشینند و قیام را اختیار می‌کنند. والا سربازتان شدن، با تنبلی و یک جا نشستن حاصل نخواهد شد. ☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️ 🌺(۱) پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلم فرمود: یَخرُجُ ناسٌ مِنَ المَشرِقِ فَیُوَطِّئونَ لِلمَهدِیِّ سُلطانَهُ. 🌸مردمی از مشرق قیام می‌کنند و زمینه حکومت مهدی را فراهم می‌آورند. 📚کنزالعمّال، ح ۳۸۶۵۷ 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 ارواحناله الفداء ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh
۳۰ خرداد ۱۴۰۰
🌺شروعِ دوباره 🌞هر روز وقتی خورشید طلوع می‌کند، و من با گرما و نورِ آن از خواب بیدار می‌شوم، یعنی خداوند به من فرصتی دوباره داده است. 💫فرصتی تا دوباره از نو آغاز کنم. ناشکری‌ست که این فرصت را با کارهایِ بیهوده و گناه سپری کنم. 🌹پس بسم الله می‌گویم و قدم در مسیرِ خوشنودیِ پروردگارم می‌گذارم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
۳۱ خرداد ۱۴۰۰
🤔اشکال نمازهای ما چیست؟ 🌹علیرضا از نماز خواندن خیلی لذت می‌برد و برای آن وقت می‌گذاشت. 🌸ظهر یکی از روزها که علیرضا می‌خواست نمازش را در خانه بخواند، مهمان داشتیم و خانه خیلی شلوغ بود. علیرضا به یکی از اتاق‌ها رفت و در خلوت مشغول نماز شد. 🍃طوری نماز می‌خواند که انگار خدا را می‌بیند و با او مشغول صحبت است. نماز ظهر و عصرش نیم ساعت طول کشید. بعدها وقتی صحبت نماز پیش می‌آمد، می‌گفت: «اشکال ما این است که برای همه وقت می‌گذاریم به جز خدا. می‌خواهیم با سریع خواندن نماز زرنگی کنیم؛ اما نمی‌دانیم آن کسی که به وقت ما برکت می‌دهد خداست.» 📚مسافر کربلا؛ زندگی نامه و خاطرات شهید علیرضا کریمی، ص۳۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
۳۱ خرداد ۱۴۰۰
💠شاهراه نیکی به والدین ✅ راه زندگی خوش و خرّم، از کسب رضایت پدر و مادر، می‌گذرد؛ چه در قید حیات باشند یا نه. 🔘و راه کسب رضایت، از نیکی کردن به پدر و مادر و صله‌ی رحم. 🔘برای داشتن زندگی شاد، باید این عوامل روحی و معنوی را کسب کرد. ✅(۱)پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم فرمود: هر که خوش دارد عمرش دراز و روزیش زیاد شود به پدر و مادرش نیکی کند و صله رحم به جا آورد. 📚میزان الحکمه،ص۷۰۹۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
۳۱ خرداد ۱۴۰۰
✍فشار قبر 🌸مائده در گوشه اتاقش نشسته بود درسهایش را مرور می کرد . چشمش به نوشته ای افتاد ، هر رفتار زشتی که در خودت می بینی باید برای برطرف کردن آن اقدام کنی و تا چند مدت مخالف هوای نفست عمل کنی تا بتوانی بر آن غلبه کنی و موفق شوی. مثلا یکی از صفات رفتار زشت بد اخلاقی به اهل خانه، محل، بازار و دوست و آشنا است که سبب فشار قبر می گردد. 🌺مائده به اینجا که رسید، انگار برق او را گرفت، فریاد زد:« خدای من ! الان چه کار کنم ؟ چقدر با خواهر و برادر و مادرم بد اخلاقی کردم سر کوچک ترین چیزی که از برادرم می خواستم با او دعوا کردمو کتکش زدم ، حالا من گرفتار فشار قبر می شم .» ☘مادر از بیرون صدایش را شنید سریع به داخل اتاق مائده آمد: «چیزی شده مائده؟ چرا فریاد می زنی؟ چی دیدی؟» 🌸_بیاید اینجا را بخوانید، بد اخلاقی سبب عذاب و فشار قبر است. وای! چند روز قبلم سر مسئله که می خواستیم خانه عمو بریم با بابا بحثم شد. 🌺مائده نمی دانست چه کار کنند.به فکر چاره افتاد. مادرش گفت:« وقتی پدرت از بیرون اومد عذر خواهی کن. با هر کی بد رفتاری کردی، برو سراغش معذرت بخواه.» ☘مائده سرش را زیر انداخت و رو به مادرش گفت: « اول همه از شما معذرت می خوام، ببخشید.» 🆔 @tanha_rahe_naraftr
۳۱ خرداد ۱۴۰۰
هدایت شده از نامه خاص
از: آلاله🌺 به:یگانه منجی نجات بشر🌼 🌺سلام مولای من! 💐ای تنها منجی که نجات دهنده همه بشر از تمام مشکلات هستی. 🌟یاریم نما تا شایسته نگاه تو گردم. یاریم نما تا به سمت وسیله‌های تو که در جهت نجاتم فراهم می‌نمایی، حرکت کنم. ✨یاریم نما که بی‌یاری تو هیچ ممکن نیست. 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
۳۱ خرداد ۱۴۰۰
✨آستان رضا 🌟نقاره ها ز اوج مناره وزیده‌اند 🌟مردم صدای آمدنت را شنیده‌اند 🌟زیباتر از همیشه شده آستان تو 🌟آقا! چقدر ریسه برایت کشیده‌اند 🖊محسن بلنج 💐میلاد باسعادت امام رضا علیه السلام بر تمام شیعیان جهان مبارک🌸 🌱امام‌رضا(علیه‌السلام)می‌فرمایند: إجتَهِدوا أن یَکونَ زَمانُکُم أربَعَ ساعاتٍ: ساعَهً مِنهُ لِمُناجاهِ اللّه ِ و ساعَهً لِأمر المَعاشِ و ساعهً لِمُعاشَرَهِ الإخوانِ و الثِّقاتِ و الَّذینَ یُعَرِّفُونَ عُیُوبَکُم و یَخلِصونَ لَکُم فِی الباطِنِ و ساعَهً تَخلُونَ فِیها لِلَذّاتِکُم و بِهذِهِ السّاعَهِ تَقدِروُن عَلَى الثَّلاثِ ساعاتٍ؛ 🍃بکوشید که زمانتان را به چهار بخش تقسیم کنید: ۱- زمانى براى مناجات با خدا ۲-زمانى براى تأمین معاش [کسب روزی] ۳- زمانى براى معاشرت با برادران و معتمدانى که عیب هایتان را به شما مى‌شناسانند و در دل شما را دوست دارند، ۴- و ساعتى براى کسب لذّت هاى حلال با بخش چهارم توانایى انجام دادن سه بخش دیگر را به دست مى آورید. 📚فقه الرّضا علیه السلام، ص ۳۳۷ علیه‌السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
۱ تیر ۱۴۰۰
✨دوست ندارم جنازه‌ام روی این زمین جایی را بگیرد. 🌷جواد عاشق گمنامی بود و همیشه می‌گفت: دوست ندارم جنازه‌ام روی این زمین جایی را بگیرد. 🌼در تشییع شهدای یکی از عملیات‌ها، رضا اشعری به جواد گفت: جواد یک روز می‌بینمت روی دست مردم. ☘او هم محکم جواب می‌دهد: هیچ وقت نمی‌خواهم جنازه‌ام روی دست مردم بیاید. 🌿توی عملیات بدر خیلی حالش گرفته بود. وقتی حالش را پرسیدم، گفت: رضا یعنی قراره من یه بار دیگه بمونم. 🌷توی همین عملیات کتفش تیر خورد. بچه‌ها خوشحال شدند که با مجروح شدنش بر می‌گردد عقب؛ اما برنگشت. کتفش را خودش پانسمان کرد و توی خط ماند. روز دوم پاتک وقتی که گلوله تانکی کنارش خورد، با سر و روی خونین روی زمین افتاد. 🌱دو نفر امدادگر پیکر نیمه جان جواد را روی برانکارد گذاشتند که برش گردانند عقب، خمپاره‌ای روی پیکرش خورد. همان شد که می‌خواست. پیکرش جایی از زمین را اشغال نکرد و روی دست مردم هم نیامد. سال‌ها بعد تنهاترین چیزی که ازش برگشت جامانده‌های لباسش بود. 🌹راوی: حسین یکتا 📚 مربع های قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان،؛ صفحه ۲۸۶-۲۸۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
۱ تیر ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞دل همه پر می‌کشد به سوی... ✨مژده‌ ای اهل‌ رضا روی‌ رضا پیدا شد ✨جلوه حسن الهی به فضا پیدا شد ✨ضعفا روی به گلزار ولایت آرید ✨که گل روی معین الضعفا پیدا شد 🌟تقدیم به عاشقان امام رضا علیه‌السلام که این روزها دل‌هایشان پر می‌زند برای رفتن به پابوسش🌹 🌷التماس دعا علیه‌السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
۱ تیر ۱۴۰۰
🗝گره های دلم واشده 🌺 مولاجان از راه دور می گویم " السلام علیک یا علی بن موسی الرضا " 💦آقاجان اشکهای مرا ببین چگونه پُلی زده است به روبروی حرمت. چرا که به پیش چشمهایم ضریح مطهرت آمده است. 🔗مولای من! از همین جا دست هایم را درون شبکه های ضریح مطهرت، قفل کرده ام، که گره های دلم یکی یکی وا شده است. ببین دلم نگاه مهربان تو را خواسته است، آقا 🌼زیارت از راه دور ، به لطف خودت، قبول کن آقا به زودی زود، زیارتِ نزدیک، نصیب کن آقا🌼 علیه السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
۱ تیر ۱۴۰۰
هدیه‌ی امام رضا(ع)💫 خیلی کوچک بودم. من یکسال داشتم و مهدی، برادرم سه سال داشت. اولین بار بود که من و مهدی زائران کوچکِ آقا علی بن موسی الرضا علیه‌السلام شده بودیم. بعدها که کمی بزرگتر شدیم مادر برایمان جریان آن سال را تعریف کرد. بابای من شغل آزاد داشت و کارهای ساختمانی انجام می‌داد. آن زمان درآمد بابا به زور زندگیمان را کفایت می‌کرد. کفش ‌های مهدی پاره بود. با همان‌ها به مشهد رفتیم. یک شب هنگام استراحت در هتل، مامان و بابا با صدای گریه مهدی از خواب بیدار شدند. هرچه سعی کردند او را آرام کنند، نمی‌شد که نمیشد.... مامان و بابا بعد از کلی ناز کشیدن و قربان صدقه رفتن توانستند او را آرام کنند. وقتی کمی آرام شد، از او علت گریه‌هایش را جویا شدند. مهدی با زبان کودکانه خوابی را که دیده بود، تعریف کرد؛ او می‌گفت: خواب دیدم امام رضا برام کتونی سبز آورده. مامان و بابا گذاشتند به حساب اینکه طفلک‌شان چقدر بابت کفش‌هایش خجالت زده و معذب است. او را با هزار زحمت خواباندند. صبح برای زیارت به حرم مطهر رفتیم. نیمه شعبان بود و سور و سات جشن مهیا. همینطور که از صحن‌ها می‌گذشتیم، یکی از خدام حرم مطهر صدایمان زد. وقتی ایستادیم، به طرف ما آمد. منِ یکساله، چادر عربی به سر داشتم. مهدیِ سه ساله لباس ارتشی پوشیده بود. اینگونه توجه خادم را به خود جلب کرده بودیم. بعد از کلی تعریف و تمجید رو به مهدی گفت: به مناسب نیمه شعبان می‌خواهم به این پسرم هدیه بدهم. او یک جفت کفش کتانی به مهدی هدیه داد. مامان و بابا با چشمانِ اشکبار داستانِ خوابِ مهدی را برای خادم تعریف کردند. خادم هم به گریه افتاد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
۱ تیر ۱۴۰۰
💔ضمانت دلم را می کنی آقا؟ 🕊یا شمس الشموس، آقایِ من! دوباره دلم بهانه حرم گرفته است. کبوتر دلم به آشیانه پَر گرفته است. 🌅 سلطان طوس، یا غریب الغرباء! دوباره دلم برای رسیدن به باب الجواد گرفته است. برای نشستن دو زانو روبروی گنبد طلا گرفته است. 🌺امام رئوف، مولایِ من! دوباره برای آغوش گرفتن ضریح مطهرت، هوایی شده ام که سینه ام اینچنین برای رسیدن به صحن و سرایت دَم گرفته است. 🌼ضامن آهو، ضمانت دلم را می کنی آقا؟🌼 علیه السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
۱ تیر ۱۴۰۰
✨دلتنگ امام رضا علیه‌السلام 🌺تا تو را دارم چه غم دارم؟ 🌸تا که نازم را خریداری چه کم دارم؟ 🆔@tanha_rahe_narafte
۲ تیر ۱۴۰۰