eitaa logo
مسار
337 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
534 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نامه خاص
از:یاس به: یگانه منجی سلام آقا جونم ببخش ما رو که سرگرم زندگی‌مون شدیم و از شما غافل هستیم. ✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋 شما هم می‌توانید به خداوند، امام زمان و بقیه معصومین علیهم‌السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط‌های مجازی‌تان منتشر کنید. با نشر نامه‌های‌تان در ثواب ارتباط‌گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحنا له الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
✨سربلند باش ✨درخت را ببین، سربلند، پرشکوه و زیبا، بی آنکه تلاشی برای دوست داشته شدن کند، خودش است، خودت باش. ✨ تو زیبایی و برای دوست داشته شدن، کافی است روحت زیبا باشد. برخیز و امروزت را شروع کن. ✨به امروز خوش آمدی 🆔 @tanha_rahe_narafte
🍁 روزی جاویدان ☘تاریخ ایران پر است از رشادت‌های ملت ایران. نگاهی به تقویم می‌اندازم روز ۲۶ آبان ۱۳۵۹ روزی درخشان و به یادماندنی ست. 🌸 انقلاب نوپای ایران درگیر جنگی ناخواسته شده. سوسنگرد در تصرف و محاصره دشمن بعثی است. رهبر فرزانه انقلاب امام خمینی(ره) دستور می‌دهد: سوسنگرد تا فردا بایستی آزاد شود. ☘کافی بود رهبر اشاره کند، جان بر کفانی بودند که سر از پانمی‌شناختند. قلب‌ها بیقراری می‌کرد تا فرمان نائب امام زمان ارواحنافداه روی زمین نماند. 🌺 آیت الله خامنه‌ای(دام ظله) با تدبیر و مدیریت خوب خود و با کمک رشادت‌های بزرگمردانی چون شهید مصطفی چمران و دلاوری رزمندگان و نیروهای مردمی سوسنگرد را آزاد کردند. آری اینچنین بود که لبخند شادی را بر لب ولی مسلمین نشاندند. 🦋 سالروز آزاد سازی سوسنگرد قهرمان بر همه آزادگان مبارک 🦋 🆔 @tanha_rahe_narafte
✅فرزند پروری مقایسه کردن فرزندان با همدیگر، یکی از اشتباه‌ترین رفتارهائی است که در خانواده به عنوان روش تربیتی حاکم است. برخی والدین در این فکر هستند که با مقایسه کردن فرزندان با همدیگر محرکی برای رشد و پیشرفت فرزندان خواهد بود، اما نمی‌دانند که با این کار فرزندانی با اعتماد به نفس پائین و عقده‌ای را پرورش و تحویل جامعه خواهند داد. 🍃مقایسه کردن فرزندان با هم، باعث کاهش اعتماد به نفس‌شان می‌شود. 🆔@tanha_rahe_narafteh
✍️مجیده 💢از سه طرف به شهر سوسنگرد هجوم برده و شهر را به تصرف خود درآوردند. مردم حتّی فرصت تخلیه شهر را پیدا نکردند. چهار روز می‌شد که، ترس و دلهره در دل‌های زنان و کودکان لانه کرده بود. 🍃حلیمه وارد حیاط همسایه‌شان، مجیده خانم شد. مجیده با دیدن لب‌های لرزان حلیمه و رنگ و روی مثل گچ سفید شده اش به طرفش رفت. آغوش خود را به روی دخترِ یتیم سعد باز کرد. حلیمه معطل نکرد، خود را در آغوش خاله مجیده انداخت. شانه‌هایش شروع به تکان خوردن کرد و اشک ریخت. 🌸مجیده دستی بر موهای نرم و سیاه او کشید: «خاله فدات بشه حلیمه جان! چی شده عزیزم؟» ☘️بغض راه گلوی حلیمه را بند آورده بود و نمی‌توانست حرفی بزند. 🌺مجیده دستش را گرفت و بر روی تخت چوبی کنار حوض نشاند. به سوی کوزه‌آبی که دور تا دورش را گونی نخی پیچیده و هرازگاهی از حوض آبی بر رویش می‌پاشیدند تا آبش خنک بماند، رفت. لیوان استیل بالای سر کوزه را آب کرد و به دست حلیمه داد. 🍁حلیمه آب را یک نفس خورد. صدای ناز دخترانه‌اش را بلند کرد: «خاااا ل له کوکووچ چه پُپُرررره دُدُشمننه، اووونا دارن ششلیک می‌کنن.» 🍃مجیده شنیده بود که دشمن در حمیدیه شکست خورده و می‌دانست هر لحظه ممکن است به سوی مرز فرار کنند. چوب دستی‌اش را برداشت و حلیمه را به در خانه‌اش رساند. خیالش که راحت شد چشمش شش افسر دشمن را شکار کرد. 🌸فکری به ذهنش رسید. خود را به آن‌ها نزدیک کرد و با لهجه عربی شروع کرد با سربازان عراقی حرف زدن: «اگه جلوتر برید در محاصره مردم و نیروهای سپاه گیر می‌کنین و کشته می‌شید.» 🍃- خب چه کنیم؟! ما راه مرز را بلد نیستیم. ☘️مجیده از اینکه داشت نقشه‌اش می‌گرفت خوشحال شده و گفت: «من تنهام. بریم خونه اسلحه‌هاتون رو مخفی کنم. چند ساعتی باشید تا سر فرصت فرار کنید.» 🌺فوری داخل خانه رفتند و وارد پذیرایی شدند. اسلحه‌ها را دادند تا مخفی کند.مجیده با گرفتن اسلحه در را روی آن‌ها قفل کرد. به داخل کوچه رفت همسایه‌ها را خبر کرد و با اسلحه‌های‌غنیمتی دشمن، شش نفر عراقی را به سوی مسجد بردند. 🍃نگاه تحسین‌برانگیز چشم‌ها، بر روی مجیده زن قهرمان شهرشان سایه افکند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: حسنا به: منجی زمان ❤️سلام به دل تنگت آقای خوبم ✨به چشم‌های خیس و غصه دارت ✨نمی‌دانم الان کجایی؟! 🌷کی می‌شود جمال دل آرایت را ببینم؟ 🔹کاش جهان‌یان می‌فهمیدند که تنها نیازشان تویی مهربانم. ☘کاش قدر تو را می‌دانستند. 🍃معلوم است که هنوز همه ما غرق دنیاییم و قدرت را نمی‌دانیم وگرنه تا الان از خدای خوبم رخصت ظهور می‌گرفتی. ☀️ظهور کن خورشید گرمابخش عالم ظهور کن🌟 🌼اللهم عجل لولیک الفرج🌼 ✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋 شما هم می‌توانید به خداوند، امام زمان و بقیه معصومین علیهم‌السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط‌های مجازی‌تان منتشر کنید. با نشر نامه‌های‌تان در ثواب ارتباط‌گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحنا له الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
✍️ مثل آبشار 🌼 زندگی زیبا و جاریست، مثل آبشار. ☘️ انرژی بگیر از سختی‌های زندگی. 🌸 گاهی ریزش ناگهانی از بستری سخت، عاقبتی نیکو دارد. گاهی در پی یک سقوط، آرامشی عمیق در بستر آن به انتظارت نشسته. گاهی به دنبال گریه، آغوش گرم و مهربان برایت فراهم ‌شده. 🔆 صبحی را با نگاه تازه و نو به زندگی آغاز کن. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨پول تو جیبی از بابات می‌گیری؟ مهدی از کودکی‌اش توی مغازه بود و دخل در زیر دستش؛ اما خودم به زور پول توی جیبش می‌گذاشتم. همین پول را هم تا چند وقت می‌دیدی ته جبیش مانده. یک بار پرسیدم: بابا! مگر تو چیزی نمی‌خوری؟ چرا پول هایت خرج نمی‌شود؟ گفت: من که خرجی ندارم. نان و غذا می‌خواهم که در خانه‌ هست. بیرون هم نیازی ندارم. راوی پدر شهید 📚شهید مهدی زین الدین، نویسنده: مهدی قربانی، صفحه ۱۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 هم صحبتی ✅ گاهی وقتها پدر و مادر احتیاج دارند که حرفشان تایید شود. 🔘 ممکن است این کار منجر به غیبت یا بیشتر شدن ناراحتی شان شود؛ امّا رد کردن صحبتهایشان تأثیر بدی روی روح و روانشان خواهد داشت به طوری که از درددل، پشیمان می‌شوند. 🔘 بهتر است تلاش کنیم تا با جهت دهی و امید بخشی به آنان، هم‌صحبت خوبی باشیم و از روح حساس آنها مراقبت کنیم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ پیمان 💦صدای قطرات درشت باران با برخورد به لوله بخاری به گوش می‌رسید. برقی از فراز آسمان از آن سوی شیشه دیده می‌شد. بعد از مشاجره و دعوایِ پدر، سکوتی شکننده در خانه به وجود آمد. مینا سه ساله گوشه مبل کز کرده، نگاهی به پدر که روبروی تلویزیون نشسته کرد و لب‌هایش را به هم فشارداد . 💥میثم هم بعد از شنیدن حرف‌های پدر از پنجره به باران نگاه کرد و در فکر فرو رفت. سلول‌های مغزش با هم درگیر شدند. میثم صدای گفتگوی مادر و مسعود را شنید: «خجالت بکش این چه نگاهی بود که به پدرت کردی! » 🍃ـ خیلی هم خوب کردم. داره حرف زور می‌زنه! 🌸ـ حتّی اگه حق با تو باشه بازم کارت زشت بود! 🍁انگشتان دستش را لای موهای مشکی خود فرو ‌برد و آن‌ها را به سمت بالا شانه کرد. ☘️مسعود دیروز جلسه بسیج شرکت کرده بود، آقای موحدی حدیثی در مورد والدین برای آن‌ها خواند۱ که او و دوستانش تعجب کردند. همین سبب شد تا پایان جلسه حرف‌ها حول و حوش همان یک مطلب چرخید. همانجا با خودش عهد بست که دقت بیشتری در رفتارش با پدر و مادر داشته باشد. 🌺چقدر زود عهدش را فراموش کرده. پا روی غرور کاذبش گذاشت و به طرف پدر که کنترل تلویزیون را در دست گرفته تا آن را روشن کند، رفت. سرش را پایین انداخت و به آهستگی گفت: «بابا منو ببخش! باشه چشم هرچی شما بگی.» 🔹۱- امام صادق عليه السلام فرمود :مَن نَظَرَ إلى أبَوَيهِ نَظَرَ ماقِتٍ و هُما ظالِمانِ لَهُ، لم يَقبَلِ اللّهُ لَهُ صلاةً؛ هر كه به پدر و مادر خود گر چه به وى ستم كرده باشند، با نگاه دشمنانه بنگرد، خداوند از او نمازى را نمى‌پذيرد. 📚الكافي، ج ۲، ص۳۴۹ 🆔 @tanha_rahe_narafe
هدایت شده از نامه خاص
💌شما از: فاطمه به: امام زمانم سلام به آقا امام زمان با اجازه شما آقا جان، می‌خواهم به خواننده نامه‌ام بگویم: محبتت را به امام زمانت ابراز کن.♥️ به او بگو دوستش داری. بگو قلبت را خانه‌ی او کرده‌ای. بگو دوستی‌اش را بر همه چیز ترجیح می‌دهی. یادت باشد امام صادق علیه السلام فرمودند: "إذا أحَبَّ أحَدُكُم أخاهُ فَليُعلِمهُ ذلِكَ" هر گاه کسی را دوست داشتی، مراتب محبتت را به او بازگو کن. پدر مهربانم دوستت دارم. الهی روزگار ظهورت را درک کنم آقا جان نفس بکشم در بهاری که تو بر پا می‌کنی 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 شما هم می‌توانید به خداوند، امام زمان و بقیه معصومین علیهم‌السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط‌های مجازی‌تان منتشر کنید. با نشر نامه‌های‌تان در ثواب ارتباط‌گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحنا له الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
❤️قلب‌های شاد ✨هرگاه آسمان دلم ابری می‌شود، غم‌ها، سایه بر زندگی‌ام می‌اندازد و دلم می‌گیرد. 🌺راهم را از همه کج می‌کنم، مستقیم به سوی مسجد جمکرانت می‌آیم. 🌸مولای من، ای پناهگاه بی پناهان. طلوع لطفت هر قلبی را شاد و روشن می‌کند. سلام بر آفتاب زندگی سلام بر صاحب الزمان (عج) با سلام بر شما، روزمان را آغاز می‌کنیم. امام مهربان 🆔 @tanha_rahe_narafte
حجت خدا 🌸🍂 علامه حسن زاده املی 🔸«حجت خدا» خواه ظاهر باشد و خواه غایب، شاهد است؛ شاهد قائمی که هیچ گاه قعود ندارد. بدان که فایده وجود امام، منحصر به جواب دادن سؤال‌های مردم نیست، بلکه موجودات و حتی کمالات موجود به وجود آنها وابسته‌اند و در حال غیبت افاضه و استفاضه او استمرار دارد، همچون خورشیدی که از پس ابر‌ها، نور، گرما و حرارت خود را به موجودات می‌رساند. 🔸الهی، به حق آنانی که از دیده مردم غایبند، این غایب را به حضور برسان! ┏━♥━━~↬◆↫~━━♥━┓ @tanha_rahe_narafte ┗━♥━━~↬◆↫~━━♥━┛
✍ تمنّای دوست 🌸 همه بزرگان تقرب و نزدیکی به حضرت حجت ارواحنافداه را تمنّا داشتند و دارند. تا جایی که مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی با آن عظمت و مقام معنوی چنین فرموده‌اند: کاش به جای ریاضت، عمرم را در راه تقرب به امام زمان ارواحنافداه صرف کرده بودم. (۱) 💥 ما نیز باید برای تقرب به حضرت تلاش کنیم و هر مقدار می‌توانیم موارد زیر را مدنظر داشته و انجام دهیم : ☘ هر روز ساعاتی را اختصاص بدهیم به عرضه کردن اعمال و اعتقاداتمان به امام زمان ارواحناله الفداء . 🍁روز بر ما نگذرد مگر اینکه امام را ناظر بر اعمالمان دانسته و در محضر ایشان گناه نکنیم. 🌺 امام را حقیقتا پدری مهربان بدانیم و ببینیم، با او درددل کنیم. ☘در غم و شادی اهل بیت علیهم السلام حضرت را همراهی کنیم. 🍁ایشان را نیز در شادی و ناراحتی های خود کنارمان حس کنیم و حواسمان به رفتار و گفتارمان باشد. ☘ برای رفع گرفتاری ها و برآورده شدن حاجات از امام مدد بخواهیم. ✅ وقتی اینچنین جایگاهی برای حضرت در زندگی خود قائل شویم، در تمام لحظات زندگی به یادش خواهیم بود. نه تنها زندگی مان رنگ خدایی می‌گیرد؛ بلکه رضایت خدا و امام را به دست آورده ایم. 📚 (۱) صحیفه مهدیه؛ ص۵۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️نیاز 🍃نور خورشید تیر ماه از پشت پرده حریر شکلاتی رنگ به داخل اتاق می تابید. باد ملایم پنکه دامن پرده را به رقص در آورده بود. صدای زنگ خانه بلند شد. نسترن در را باز کرد. زهرا وارد پذیرایی شد.کیفش را کنار پایه‌ی مبل گذاشت. چادر مشکی اش را روی دسته‌ آن انداخت. علی سه ساله پسر جاری‌اش به سمت او رفت. اما زهرا او را به آغوش نکشید و حتی نبوسید. ✨_چای بریزم؟ زهراجان، چرا ناراحتی؟ 🍃_ باشه، بهت میگم. 🌸بعد از این که سفره ناهار را جمع کردند و ساعتی گذشت. نسترن بالش آورد. پسرش را که مشغول بازی با اسباب بازی‌هایش بود، صدا زد. علی بر روی پاهای مادر دراز کشید. وقتی خوابش سنگین شد. نسترن آرام او را روی تشک خواباند. ☘️_زهرا! چی شده؟ 🌱بغض گلوی زهرا را فشار می‌داد که بی اختیار قطرات اشک مانند مروارید برگونه ها‌یش ‌غلتید. نسترن آب آورد. 💥_گریه نکن! 🍃_ مسعود رفتارش عوض شده، با هر چیزی سریع از کوره در میره. میگه پاشو برو خونه بابات تا تکلیف تو روشن کنم. 🌺_ آروم و قوی باش! 💫_ببین! ما سال ۵۹ ازدواج کردیم. تو سه سال بعد از ما ازدواج کردی، یه پسر داری. من چی؟ دوا و دکتر هم کردم ولی بچه دار نشدم. 🌿_غصه نخور، دوا و دکتر به کنار، نذر کن! ان شاءالله دامنت سبز بشه. 🌾نسترن دست زهرا را گرفت: «بلند شو ... عصر سه شنبه‌ست ... بیا دعای توسل بخونیم.» 🌟به سمت آشپزخانه رفتند، وضو گرفتند. سجاده پهن کردند و نماز امام زمان (عج) خواندند. به حضرت حجت ابن الحسن (صلوات‌الله علیه) متوسل شدند. در حالی که اشک می ریختند با دل‌های مضطرشان ناله می‌زدند؛ یا ابا صالح المهدی ادرکنی (عج). 🌺زهرا بعد از سال‌ها حسرت مادر شدن؛ اولین ماه بهار (۱۳۷۵) همراه مسعود راهی بیمارستان شد. زهرا در دلش غرق راز و نیاز با خدای سبحان بود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما از: گدای مهدی به: امام زمان کاش برسد لحظه دیدار یار. کاش لحظه دیدار کنارت باشیم، جزء یارانت باشیم. کاش آنقدر دست و دل‌مان را به گناه آلوده نکرده باشیم تا بتوانیم یاریت کنیم. کاش جان‌مان یاری کند تا لحظه دیدار. کاش ای کاش‌هایمان تمام می‌شد. ✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋 شما هم می‌توانید به خداوند، امام زمان و بقیه معصومین علیهم‌السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط‌های مجازی‌تان منتشر کنید. با نشر نامه‌های‌تان در ثواب ارتباط‌گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحنا له الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
👊دست انتقام 🥀دل‌ها از داغ ۷۲ گل باغ ولایت خون بود و تو دست به شمشیر بردی تا دل ناآرام اهل بیت را آرام کنی. ⚡️تو دست خدا بودی مختار ✨خدا توسط تو از قاتلین حسین عليه‌السلام سخت انتقام گرفت. تو دست انتقام بودی. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨در حالت عصبانیت هیچ نگو 🌱یکی از دختران ایشان [حضرت امام خمینی] نقل می‌کنند: در ابتدای ازدواج، خدمت حضرت آقا رسیدم که توصیه‌ای بفرمایند. ایشان به بنده فرمودند: «اگر شوهرتان ناراحتی داشت، به هر دلیل به شما چیزی گفت و بدسلوکی کرد، شما همان وقت هیچ نگویی؛ گرچه حق با شما باشد. بگذارید آن حالت عصبانیت که فروکش کرد، حرف خود را بزنید.» عین همین توصیه را به شوهرم نیز کرد. 🌱بنده وقتی این حرف را شنیدم، در ابتدا خیلی به آن اهمیت ندادم؛ بعدها که فکر کردم دیدم انصافا ریشه بسیاری از اختلافات خانوادگی به همین جا برمی‌گردد و لذا از آن به بعد، هر وقت کسی از من توصیه‌ای درباره مسایل خانوادگی خواسته است، همین سفارش حضرت امام را گفته‌ام. 📚مجله حوزه، ش۵۵، ص۵۸، به نقل از آیت الله سیدحسن مرتضوی لنگرودی رحمة الله علیه 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 ناراحتی بجا و رفتار نابجا 💠 ناراحت شدن زن و شوهر از دست یکدیگر می‌تواند طبیعی باشد. به هر حال ممکن است همسرمان دچار اشتباهی شود که ما را ناراحت کند. 💠 اما مهم آن است که در قبال کار اشتباه همسرمان رفتار نابجا از ما سر نزند. 💠 اولا عکس‌العمل ما باید متناسب با بزرگی یا کوچکی اشتباه همسرمان باشد. 💠 ثانیا طبق آموزه‌های دینی، بدی یا اشتباه همسرمان را با رفتار خوب از بین ببریم تا مصداق آیه ۲۲ سوره رعد باشیم: (وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ؛ خردمندان کسانی هستند که بدی را با نیکی از بین می‌برند.) 💠 قهر کردن، ناسزا گفتن، بددهانی کردن، داد و بیداد کردن، آبروی همسر را بردن و .... از مصادیق رفتار نابجا با وجود ناراحتی بجای ماست که عامل زیاد شدن بدی و اشتباه همسرمان می‌گردد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ خیابان خلوت 💥با خود واگویه میکرد: «عجب شهر درندشتی . هی محمد می‌گفت نرو صبر کن کارم تموم شه باهات بیام . تهرون رو با شهرمون یکی نبین. نمی‌تونی دست تنها. عجب غلطی کردم تنها اومدم.» سرگیجه و سردرد یک لحظه هم او را رها نمی‌کرد. ☘️ صدای ترمز ناگهانی دو ماشین آن هم کنار گوش او تپش قلبش را بالا برد و به شدت در حال کوبیدن بود. ☘️سرنشینان دو ماشین پیاده شدند و با قمه و چاقو به جان هم افتادند. ترس به جانش افتاد. پاهایش را تند کرد. پول کافی نداشت لااقل اسنپ بگیرد. وارد خیابانی شد که سر و ته نداشت. 🌸 خیابان خلوت بود انگار آنوقت ظهر همه به خواب رفته‌اند. پرنده هم پر نمی‌زد. همین دلهره و اضطراب بیشتری به دلش انداخت . به نظرش رسید یکی سایه به سایه در حال تعقیب اوست . جرأت نگاه به پشت سرش نداشت. یک لحظه به عقب برگشت مرد هیکلی سیبیلوی با خالکوبی ترسناک روی گونه‌اش به او خیره بود. چنان به او زُل زده بود که جای هیچ شکی نبود که به دنبال اوست و افکار شیطانی دارد. ❄️ مرد سیبیلو سرعتش را زیاد کرد و دستانش را روی دهان مریم گرفت تا کسی صدایش را نشنود. نفس مریم بریده شده بود. چشمانش از حدقه بیرون زده و هر آن ممکن بود سکته کند. 🍃یکدفعه دستان مرد شُل شد و به داخل کوچه سمت راست پیچید و پا به فرار گذاشت. مریم تا آمد به خود بیاید ماشین پلیس کنارش متوقف شد. 🌺 افسر پلیس با صدای آرامی رو به او کرد: « خانم اتفاقی اُفتاده؟ انگار حالتون خوب نیست؟» 🌱- یه یه یه مرددد مزاحمم شد پیچید تو اون کوچه. 🌾بعد از حرف مریم ماشین پلیس بدون معطلی وارد کوچه شد. ✨مریم هنوز هم تپش قلب داشت. گوشی رو برداشت دستش را بر روی صفحه نمایش کشید و شماره‌ای گرفت: « محمد من می‌ترسم. کاش به حرفت گوش می‌دادم.» ⚡️همانطور که اشک می‌ریخت با بغض برای همسرش ماجرا را تعریف کرد. 🌸- مریم خونسردیتو حفظ کن. خداروشکر پلیس به موقع رسید. منم سعی می‌کنم همین الان راه بیفتم بیام پیشت. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما از: معصومه به: یگانه منجی سلام آخرین ستاره پرفروغ آسمان امامت و ولایت آقا صاحب الزمان دعا کنید برایمان؛ چون بسیار گفتیم و شنیدیم و شعار دادیم، ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند. باز هم ما اهل کوفه نیستیم، حسین تنها بماند و این بار شعار می‌دهیم؛ ما اهل کوفه نیستیم، مهدی تنها بماند. خدا کند نباشیم، اهل شعار. آقا جان دعا کن، مرد عمل باشیم در روز نبرد. در صحنه عمل مشخص می‌شود، هر کسی سرباز کدام لشکر است و چه کسی سیاهی لشکر خواهد بود. ای کاش ما همان هفتاد و دو نفر روز عاشورا می‌شدیم. به یقین هنوز نشدیم آقا که آمدن شما دیر شده. دعا کن آقا شیفته زر و زیور و تجملات و خوشی دنیا نشویم که دین‌مان را به دنیا بفروشیم. وقت آمدنت کر و کور و لال شویم و صدای آیا کسی هست مرا یاری کند را نشنویم و به جبهه کفر بپیوندیم. یک عمر عبادات و صواب را یک شبه نابود نکنیم. از ترس جان و مال و اولاد دست یاری به شما ندهیم. شما هم مثل جد غریب‌تان مظلوم هستید. آقا بازم دعا کن برای ما.😔🙏 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
✨روز نوگلان باغ زندگی فرا رسیده است. خودمان را برای میزبانی مهمانان مهیا کنیم؛ مهمانانی از جنس طلوع و لطافت. 🦋آمده‌اند شانه‌ای بر گیسوان ابریشمی‌مان بکشند و دست نوازشی بر سر پرستوهای مهاجر تا شاید بار سفر را زمین بگذارند و از رفتن دست بشویند. 🎁هدایایی دارند، جامی پر از آب گوارا تا مرحمی باشد بر گلوی سوسن و سبزه و سامانی برای سرمان. دستانی کوچک برای کاشتن بذر نشاط در باغ قلب‌مان. 🌱کودکان عزیزمان آمده‌اند و نسیم، خیر مقدم گویان به نوازش‌شان مشغول است. ✨روز کودک مبارک✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨رفتارت تو خونه، وقتی خسته‌ای چطوره؟ دکتر باهنر خوش رفتاری با اعضای خانواده را وظیفه خود می‌دانست و به عنوان نخستین مربی کودکانش، مراقب رفتار و کردار خود بود تا برای آنان الگوی خوب و مفیدی باشد. دکتر باهنر با وجود فعالیت‌های گسترده سیاسی و اجرایی که معمولا موجب خستگی اعصاب می شود، مایه آرامش در خانه بود. رفتارش در بین خانواده، گرم و صمیمی بود. او به مسائل درسی کودکان خود توجه داشت و برای دختر کوچکش دیکته می‌گفت و آن را تصحیح می‌نمود. 📚گلشن ابرار، ج۸، ص۳۱۱؛ در احوالات شهید دکتر محمدجواد باهنر 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 آیا می‌دونی چطور با فرزندت رابطه‌ات رو قوی‌تر کنی؟ ✅ فرزندانتان را به ورزش کردن تشویق کنید . 🔘آنها را همراه خود به کوه، پیاده روی و اسب سواری ببرید. 🔘فرزندان وقتی همراه شما هستند، انگیزه بیشتری برای ورزش پیدا می‌کنند و تشویق می‌شوند. شما را الگو خود می‌دانند، همه را می‌بینند و یاد می‌گیرند. 🔹حدیثی از پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله با این موضوع‌ است که بیان فرموده: « اِلهُوا والعَبوا ؛ فإنّي أكرَهُ أن يُرى في دِينِكُم غِلظَةٌ ؛ تفريح و بازى كنيد؛ زيرا من خوش ندارم كه در دين شما، سختى ديده شود.» 📚من لایحضره الفقیه ،ج ۳،ص ۴۹۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍فرشته کوچک 🍃همکار احمد یک ماه پیش پدر شده بود، اما شوقی در چشمانش نبود. غم دردناکی روی قلبش سنگینی می‌کرد. احمد پرسید: « چرا تو خودتی؟ مگه پسردار نشدی؟! پس چرا خوشحال نیستی؟» ✨_ای کاش از خدا به جای پسر، فرزند سالم و صالح می‌خواستم. 🌱_چی میگی؟ 🍂_دست راستش ناقصه، مچ و انگشت دست نداره. 🌸سکوت، سایه سنگینی بین آن دو انداخت. احمد در افکارش غرق شد. ☘ احمد، کلید را در قفل چرخاند. بر خلاف هر روز آرام در را بست. پاورچین‌ پاورچین به اتاق نزدیک ‌شد. از لای در به چهره‌ دخترش نگاه ‌کرد. نتوانست صبر کند، به‌ آرامی وارد اتاق ‌شد. تخت چوبی سفید، صورتی به دیوار تکیه داشت. عروسک‌های آویخته شده از سقف را تابی ‌داد. به سمت پنجره رفت. پرده حریر سفید رنگ را با روبانی به حصار در‌آورده، روی گل میخ دیوار انداخت. چشمانش را به‌ صورت دختر دلربایش دوخت. دلش غنج رفت تا او را به آغوش بکشد و صورت لطیفش را ببوسد. 🌿توران وارد اتاق شد با دل نگرانی به همسرش نگاه کرد: «تازه خوابش برده.» 🌾احمد آهی کشید و با حسرت دستش را عقب برد. به چشم‌های نگران توران خیره شد. لبخندی بر لب نشاند: مثل فرشته‌هاست که لای گل‌ها خوابیده. ⚡️احمد عروسکی را که برای فاطمه خریده بود، کنار تخت او گذاشت. دست توران را ‌گرفت و از اتاق کودک بی‌سر و صدا خارج ‌شدند. 🌸بیرون اتاق، احمد با شرمندگی به توران گفت: «وقتی فهمیدم بچه‌مون دختر‌ه، خیلی ناراحت بودم. اما الان خوشحالم که دخترمون صحیح و سالمه.» 🔘اشک در چشمان توران حلقه زد و لبانش به خنده باز شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte