eitaa logo
مسار
337 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
534 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️ با خورشید، انگار همه چیز از نو زنده می شود. 🕊 صدای پرندگان به همراه پروازشان 🌹 باز شدن غنچه گل ها به همراه دل انگیزشان ❄️ ذوب شدن برف ها به همراه روان شدنشان و پیوستن به دریاچه های اطرافشان. همه زیبایی های برگرفته از خدایند که تقدیم شمایند. ☺️ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺 بهترین روش تربیت فرزند، این است که در آغوش مادر و با استفاده از مهر و محبّت او پرورش پیدا کند. 🎤 بیانات مقام معظم رهبری؛ ۷۵/۱۲/۲۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ در خاطره ای از فرزند شهید آیت الله دکتر بهشتی این طور نقل شده که: شب ها که به خانه می رفت، با وجودخستگی بسیار زیاد از کار روزانه، با صبر و حوصله فراوان، به دختر کوچکش دیکته می گفت و در درس هایش به او یاری می رساند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺پيامبر صلي الله عليه و آله می فرمایند :مَنْ كانَ عِنْدَهُ صَبِىٌّ فَلْيَتَصابَ لَهُ؛ هر كس با كودك سروكار دارد ، با او كودكانه رفتار كند . 📚من لا يحضره الفقيه ، ج ۳، ص ۴۸۳،ح ۴۷۰۷ 🆔@tanha_rahe_narafte
✍ محبت مادرانه ✳️از این طرف خانه، به آن طرف خانه، راه می‌رفت. نفس نفس زدنش، به گوشم می‌رسید. احتمالاً چهره‌اش پر از نگرانی بود و نمی دانست چه کند هرچه بیشتر راه می‌رفت. اضطرابش بیشتر می‌شد و نفس هایش بیشتر به شماره می افتاد با سرعتی باور نکردنی به طرف در حرکت کرد. 🍃 دستگیره را بالا و پایین می کرد، که ناگهان در باز شد و با سرعت وارد اتاق شد. من کنار اتاق نشسته بودم. زانوهایم را در بغل گرفته بودم و، زیر چشمی نگاه میکردم. صدایش بالا آمد و گفت مشکلت چیه؟ خیلی صدایش لرزش داشت. نگرانی عجیبی در چهره اش موج می زد..... دستش را بالا آورد، تا مرا به حرف بیاورد، سکوتم را بشکند و مرا از تنهایی بیرون بکشد. 🌺اما با سختی تمام دستش را مشت کرد و پایین آورد، نفس عمیقی کشید و نشست. در همان لحظه دست گرمی روی سرم احساس کردم. همان آرامشی که دنبالش بودم را برایم رقم زد. گرم بود، مهربان بود، جنس مهربانی اش به گونه ای بود که هیچگاه با هیچ مهربانی و محبتی که من دنبالش بودم قابل مقایسه نبود. 🍀سرم را بالا آوردم تا این محبت را پاسخ گویم. اما هیچ تصویری نبود تصویری از خیال و گذشته بود. چون دیگر او نبود، دیگر محبت نبود، دیگر مهربانی نبود، دیگر، مادر نبود😔 اشک بود و حسرت دستهای گرم مادر. مادر دوستت دارم. 🌸تقدیم به بهترین مادر دنیا، دردانه پیامبر، بانوی دوعالم❣ 🆔 @tanha_rahe_narafte
❣️السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف❣️ آقا جان چقدر برام دوران ظهور چه دنیایی با در انتظارمونه که از های شیرینش بی خبریم آقا جان شیرینی عدالت در حکومتت را به ما بچشان ارواحناله الفداء 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌸 شکفتن، جهشی است به فرداهای بهتر 🌿 شاید در پس آن، دنیایی باشد که سالها در انتظارش بودی. 🍃 ازشکفتن نترس. ✨شکوفا باش. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌹قال رَسول الله صلی اللّه علیه و آله: نَظَر الوَلد اِلی والدَیه حبّاً لهما عبادةٌ. 🌺رسول خداصلی الله علیه و آله فرمود: نگاه محبت آمیز فرزند به پدر و مادرش عبادت است.😊 📚بحار الانوار، ج ۷۴،ص۸۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌹ساده زیست🌹 🔸 وقتی فاطمه سلام الله علیها ازدواج میکند آن مهریه و جهیزیه اوست؛ همه می دانید با چه سادگی و وضع فقیرانه ای دختر شخص اول دنیای اسلام ازدواج خود را برگزار می کند. 🎤 بیانات مقام معظم رهبری، ۷۱/۰۹/۲۵ سلام الله علیها 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ همسر صبورم 💞زهرا و رضا مدتی بود ازدواج کرده بودند. خانه ای نداشتند. در خانه مادر شوهر زندگی می کردند. گاهی اوقات زهرا برای درست کردن غذا از مادر شوهر مواد غذایی را که نداشت، می گرفت. او هر روز با نیش و کنایه های خواهر شوهر و مادر شوهر رو به رو می شد. یک روز مادر شوهر به زهرا گفت: خسته شدم یا باید به شما خانه بدهم یا باید کمبود وسایلتان را جبران کنم. از کجا بیاورم؟ اوضاع اقتصادی سخت است. من هم باید داشته باشم ؟ اگر شما نبودید می توانستم حداقل این خانه را اجاره بدهم و مقداری از پولش را به زخمم بزنم. 🍀زهرا ناراحت شد. بغضی همراه با گریه او را فرا گرفت. چیزی نگفت. از اتاق مادر شوهر بیرون رفت. وارد اتاق خودشان شد. چند ساعت گذشت. رضا از سر کار برگشت. زهرا را ناراحت و بغض آلود در گوشه اتاق دید . بعد از سلام گفت: خانمم چه اتفاقی افتاده؟ ناراحتی ات را نبینم؟ - زهرا گفت: سلام عزیزم، چیز مهمی نیست. تا شما آبی به دست و رویت بزنی، غذا را حاضر می کنم. 🌺زهرا به آشپزخانه رفت. ظرف غذایی برای مادر شوهر آماده کرد. به در اتاق مادر شوهرش رفت. در زد و گفت:اجازه است مادر؟ مادر شور با تلخ رویی در را باز کرد: باز چی شده؟ چه وسیله دیگری کم داری؟ - مادر برایتان غذا آورده ام. مادر شوهرش در را باز کرد. با شرم سرش را پایین انداخت. ظرف غذا را گرفت . - بله مادر حق با شماست. ما باید به فکر جا و کمبود وسایلمان باشیم. 🌸بعد عذر خواهی کرد و به اتاق خودشان رفت. سپس وارد آشپزخانه شد. غذا را در ظرف کشید. مقابل رضا گذاشت. با بسم الله غذا را شروع کردند. رضا مشغول غذا خوردن بود. نگاهی به چهره گرفته و ناراحت زهرا انداخت. -خانمم چه اتفاقی افتاده؟ باز به من نمی گویی؟ زهرا بلند شد. به طرف آشپزخانه رفت. گفت:آب یادم رفت. بروم بیاورم. رضا صدایش زد:زهرا جان، چرا چیزی نمی گویی؟ - چیزی نیست سرم درد می کند. - تو که سردرد نداشتی ؟ چرا سرت درد می کند؟ چرا به من چیزی نگفتی؟ - نه چیزی نیست؟ خستگی و کار زیاد است؟ کمی استراحت کنم خوب می شوم. - من می دانم اتفاقی افتاده است؟ تا نگویی رهایت نمی کنم؟ 🍀زهرا دوست نداشت رضا را ناراحت کند یا اوضاع را خراب تر کند. اما رضا رهایش نمی کرد. مدام می گفت: باید بگویی؟ زهرا مجبور شد ماجرا را بگوید . رضا سرش را پایین انداخت و گفت: خانم گلم، من شرمنده شما و مادرم هستم. اما چه کنم هر چقدر کار می کنم، بیشتر از این نمی شود. زهرا گفت: اشکال ندارد. ناهارت را بخور. خدا بزرگ است. از آن پس زهرا مراقب بود غذایی درست کند که تمام وسایلش را در خانه داشته باشد و علاوه بر احترام و محبت بیشتر به مادر شوهر، ختم ذکر استغفاری هم گرفت. 🌸چند روز گذشت. دوست رضا به او زنگ زد. گفت: مادر من دو خانه دارد. یکی از آنها را وقف کرده است. برای زن و شوهرهایی که وضع مالی خوبی ندارند. تا مدتی که خانه ای تهیه می کنند، بدون هیچ هزینه ای در اختیار آنها قرار دهد. رضا باورش نمی شد. از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. از دوستش تشکر کرد. شیرینی و دو شاخه گل گرفت و به خانه رفت. زهرا با دیدن شیرینی و دو شاخ گل تعجب کرد. - به به چه شاخ گل های زیبایی! چه خبره؟ - این برای همسر گل و صبورم. در این مدت خیلی صبر کردی. خیلی گل بودی. من خبر خوبی برایت دارم . -خبر؟! چه خبری؟ - اول غذا، بعد خبر. زهرا عجولانه به سمت آشپزخانه رفت. آنچنان در فکر خبر بود که حواسش پرت شد. می خواست چایی بریزد، ناگهان استکان از دستش افتاد. شکست. رضا سریع به آشپزخانه رفت . - چی شد خانمم؟ خوبی؟ اتفاقی برایت نیفتاد؟ - نه خوبم، می خواستم چایی بریزم حواسم پرت شد، استکان افتاد. شکست؟ -فدای سرت . دستت که زخمی نشد؟ - نه عزیزم چیزی نشد. الان ناهار را می آ ورم. 🌺رضا سفره را پهن کرد. ظرف های غذا را زهرا چید. با بسم الله غذا را شروع کردند. بعد از غذا رضا گفت: حالا خبر من! بالاخره فرجی شد. ماجرا را برای زهرا توضیح داد . زهرا از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. سریع به سجده شکر رفت و از خدا تشکر کرد. - برویم از مادرت هم تشکر کنیم این مدت خیلی اذیت شد. - چشم بانوی خوب و مهربانم. چند لحظه ای گذشت. رضا و زهرا یکی از گل ها و مقداری شیرینی برای مادر شوهر بردند. از او به خاطر این مدت تشکر و عذر خواهی کردند و ماجرا را برای او توضیح دادند. مادر شوهر از شرمندگی سرش را پایین انداخت. گل و شیرینی را گرفت و چیزی نگفت. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨خدای من! امروز هم از آن روزهایی است که تو مرا به سوی خودت می خوانی اما قلبم مدتهاست، درست نمی بیند و گوش جانم مثل اینکه نمی خواهد خوب بشنود؛ ولی اگر تو بخواهی هم خواهم دید و هم خوب خواهم شنید. پس کن تا بهتر ببینم و بهتر بشنوم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🍃 همسرم، ای انگشتری ام چه زیبا و است کلامت. 🌺 به همراه نگاه و لبخندت، هر سه برایم و دوست داشتنی ست. 🍃 چه لحظات به ست به گمانم آن لحظه همان لحظه لبخند ست. 🆔 @tanha_rahe_narafte
☕ قهوه 🌹 مادرم موقع خواستگاری برای مصطفی شرط گذاشته بود که این دختر صبح که از خواب بلند می شه باید یه لیوان شیر و قهوه جلوش بذاری و خلاصه زندگی با این دختر برات سخته ... ✨ اما خدا میدونه مصطفی تا وقتی شهید شد با اینکه خودش قهوه نمیخورد همیشه برای من قهوه درست میکرد میگفتم واسه چی این کارو میکنی ؟ راضی به زحمتت نیست. 🍃 گفت: من به مادرت قول دادم که این کارها رو بکنم. ❤ همین عشق و محبت هاش بود که به زندگیمون رنگ خدایی داده بود. 📚 کتاب شهید چمران، به روایت همسر شهید مصطفی چمران 🆔 @tanha_rahe_narafte
☘️الإمام الصّادق(علیه السلام): « ...سَعیدهٌ سَعیدهٌ امراهٌ تُکرِمُ زَوجَهَا و لاتؤذِیهِ و تُطِیعُهُ فی جَمیعِ أحوالِهِ» 🌸امام صادق(علیه السلام): «... خوشبخت است، خوشبخت آن زنی که شوهر خود را احترام نهد و آزارش ندهد و در همه حال از وی فرمان برد.» 📚وسایل الشیعه، ج۱۶، ص 280 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍عاشقانه ای برای تو 🍀شب خسته تر از همیشه به خانه بر گشت. کلید انداخت. در خانه را باز کرد. تمام خستگی هایش را پشت در گذاشت. با محبت همسرش را صدا زد:بانو جان، عزیزتر از جانم، تاج سرم، همسرم ای بال پروازم. 🤰زن باردار بود. با شکم بزرگ برآمده اش آرام آرام و لبخند زنان به استقبال مرد زندگی اش رفت. 💞هر دو سختی زیادی برای رسیدن به یکدیگر کشیده بودند. مرد از داشتن همسر باوفایش بسیار خوشحال بود. 🌸 همسرش با رفاهی که قبلا در خانه پدر داشته بود، کوچکترین اعتراضی به زندگی کارمندی و درآمد کم او نمی کرد و با تمام وجود عاشقانه هایش را نثار شوهرش می نمود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مهربان خدای من میخوام باهات حرف بزنم یا احب من کل ای بهترین دوستی که همیشه برام هر وقت کاری داشتم چیزی خواستم جایی میخواستم برام که احتیاج به کمک داشتم همیشه هوام رو داشتی و کمکم کردی چه خوبی هستی خدا که بی منت و توقع همیشه برام کم نذاشتی رفیق عالمی برام 🆔 @tanha_rahe_narafte
ای نور دیده ام با شنیدن صدایت وجودم غرق می شود. 🌸با نگاه به معصومانه ات دل و جانم تازه می شود. هر لحظه که مرا صدا می زنی در قلبم امید زده می شود. 🌺 ام بر گونه ات همان شکر نعمت هاست. خوب می دانم همه این نعمت ها از الطاف ست. 🆔 @tanha_rahe_narafte
▪️مادر روز‌های دلتنگی بانوی گریه‌های طولانی‌ ▪️می‌شد از موج اشک هر روزت آسمان مدینه طوفانی سروده:حسن کردی تسلیت 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ معجزه ای به نام سخن 🍀کاری نداریم به اینکه عده ای اصرار داشتند با دشمنانی صحبت کنند وپای مذاکره بنشینند که حرف را نمی‌فهمند. اما تقاضا می‌کنیم در روابط خانوادگی حتما از عنصر صحبت «تاثیرگذار»استفاده کنید😍😍 - بعضی‌زوج‌ها فکر می‌کنند، صحبت کردن تاثیر خاصی ندارد یا از بیان عقایدشان می‌ترسند یا از ترس سرکوفت و مخالفت کردن، ازبیان نیازشان خودداری می‌کنند ، حال اینکه صحبت کردن با شاخصه های خودش، هنری انسانی است که طبق« هرسخن جایی وهرنکته مکانی دارد»، اگر ازآن استفاده شود، آن وقت برکاتی معجزه گونه خواهد داشت. 🌺شایدهمه‌ی ما به همسرانی غبطه خورده ایم که در اصطلاح عام طرف را مثل موم در دستشان گرفته اند. جدا از درست و غلط بودن این موضوع، خوب است به سبک صحبت کردن این افراد بیندیشیم🤔👇 ۱/🍃این افراد اهل داد وبیداد وبی‌احترامی نیستند. بلکه با ادب و آرامش حرفشان را میزنند. ۲/🍃زمان شناسند👈 یعنی دقیقا میدانند کی و کجا چه حرفی بزنند که بالاترین تاثیر رابگذارد. ۳/🍃در سخن گفتن از لحن مناسبی برخوردارند. 👈بابیان مهرآمیز ومودبانه و از موضع پایین‌تر باهم سخن می گویند. 🌸طبیعی است تاثیرسخن اینها با کسانی که بی‌گدار به آب می‌زنند ، متفاوت است. - آری این‌گونه سخن گفتن ،هنری است که خانواده را از خطر دیوارکشی ها و طلاق عاطفی، نگه می دارد. لطفا با لحن‌ و کلام و در زمان مناسب، حرف بزنیم🥳🥳🥳 🆔 @tanha_rahe_narafte
💢 پویش مردمی 👌 ما جمعی از فعالان فضای مجازی با هدف گسترش رضایت‌مندی زوج‌های ایرانی و به بهانه ایام فاطمیه تا میلاد مبارک حضرت زهرا (س) و روز زن 💯 با «بیان خاطره، روایت‌، داستان‌، یادداشت و ... از خوبی های همسرانه» 👈 با الگوگیری از سبک زندگی سراسر عشق و نور حضرت صدیقه طاهره (س) پویش ملی را راه اندازی کرده‌ایم و تمامی همسران را به تقدیر متقابل از همدیگر دعوت می‌کنیم. ❣️ به سادگی متن (در مقابل مخاطبین مجازی خود) از همسرتان به خاطر خوبی‌هایش💕 تشکر کنید. 💗 hamsarekhoobam.ir
👨‍👩‍👧‍👦 وقت گذاشتن برای فرزندان 🔸در زمان قدیم وقت گذاشتن برای اطفال و بازی با آنها به ویژه توسط پدر و مادر، امری طبیعی بوده و از پیامبر صلی الله علیه وآله و اهل بیت علیهم السلام نیز موارد این‌چنینی نقل شده است. 🔹 برای نمونه از حضرت زهرا سلام الله علیها نیز چنین رفتاری نقل شده است: «کَانَتْ فَاطِمَهُ تُرَقِّصُ ابْنَهَا حَسَناً و تقول: « أشبه أباک یاحسن واخلع عن الحق الرسن واعبد الها ذا منن و لا توال ذا الإحن» 🔹همانا فاطمه سلام الله علیها فرزندش امام حسن علیه السلام را تکان می‌داد و می‌گفت: حسن جان! مانند پدرت باش و ریسمان را از گردن حق بردار (حق را آزاد کن). خدایِ احسان کننده را پرستش کن و با افراد دشمن و کینه توز دوستی [و رفاقت] مکن. 🔸همچنین برای امام حسین علیه السلام این شعر را می‌خواندند: «أنت شبیه بأبی لست شبیها بعلی» حسین جان! تو به پدر من شباهت داری و شبیه پدر خودت علی نیستی. 📚مناقب ابن شهرآشوب، ج۳، ص ۳۹۴ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 💠 داد زدن سر شاید نظر او را جلب کند؛ اما کار درست را نمی‌آموزد.‌‌ با این کار کودک یاد می‌گیرد که او هم با داد زدن به اهدافش برسد. 💠 علاوه بر اینکه، مدام داد زدن،‌ حرف شما را برای کودک بی‌اثر می‌کند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ مادر من را دوست ندارد 🍀 دست پسرش را با تندی گرفت و با فشار و زور به طرف اتاق کشاند. در کمد لباس را باز کرد تا لباس مناسبی پیدا کند. پسرش با ترس و دلهره و حالت بغض مانندی به او نگاه می‌کرد. عرق پیشانی‌اش به راه افتاد. هر وقت استرس می‌گرفت این حالت برایش پیش می‌آمد. همیشه مادرش با تندی با او برخورد می‌کرد. او هم با خودش می‌گفت: مادر من را دوست ندارد. وقتی هم می‌دید کاری از دستش برنمی‌آید برای اینکه ناراحتی‌اش را نشان بدهد، لج می‌کرد؛ اما باز هم مادر او را درک نمی‌کرد و بیشتر عصبی می‌شد. 🌸مادر لباس آبی آسمانی را از کمد بیرون آورد به او داد و گفت: همین را می‌پوشی، والا هر چه دیدی از چشم خودت دیدی. زود باش، می‌خواهیم برویم بیرون. اینبار هم مادر با تندی و عصبانیت با او برخورد کرد. دیگر به این تندی‌ها عادت کرده بود. او این لباس را دوست نداشت، چون عاشق پرسپولیس و رنگ قرمز بود؛ ولی هر دفعه با اجبار مادر این لباس را می‌پوشید و دوستانش مسخره‌اش می‌کردند. به خانه دوستش که رسید، پسرش را با اخم نگاه کرد و گفت: حواست باشد آبروی من را نبری! یک پسر هم سن و سال تو دارد، مبادا دعوا کنی! 🌺 زنگ در را زدند، دوستش با خوشرویی و لبخندی بر لب، در را برایشان باز کرد و خوش آمد گفت. بعد به محمد نگاه کرد و گفت: ماشاءالله چه بزرگ شدی. خاله را یادت هست؟! چند بار با پسرم علی، خانه شما آمدیم. از وقتی علی شنیده تو می آیی ماشین‌هایش را ردیف گذاشته تا با تو بازی کند. بدو برو پیشش خاله جان. مادرش گفت: محمد یادت باشد چی گفتم. - سعیده جان بگذار راحت باشند. چه خوب شد، آمدی دلم برایت تنگ شده بود. حالت که خوب است؟ - زهرا جان مگر این بچه حالی برایم گذاشته است؟! - سعیده جان ناشکری نکن پسر به این خوبی! - زهرا ظاهرش رو نبین چنان لجباز و یکدنده است که اعصابی برایم نمانده است. - بر فرض که لجباز است، تو برای درمان لجبازی‌اش چه کردی؟ - تمام راه‌ها را رفتم. حتی به کتک کاری هم رسیدم. 🌸- وای سعیده جان کی بچه پنج ساله را کتک می‌زند؟ حتی با حرف زدن هم مشکل حل نمی‌شود، تو باید راه‌های غیرمستقیم را انتخاب کنی. - زهرا جان دلتان خوش است. مستقیمش را نمی‌فهمد تا چه برسد به غیرمستقیم. - سعیده جان این را نگو سفارش اسلام هم بر غیرمستقیم است؛ یعنی با رفتارت به او چیزی را یاد بدهی. ببین پسر من و تو هم سن و سال هستند، راه‌هایی که من رفته‌ام را امتحان کن. البته این راه‌ها را از خودم نمی‌گویم، بلکه نوعی سبک زندگی است. اول اینکه احترامش را نگه دار و خواسته‌هایش را در نظر بگیر. بعد هم در قالب قصه‌های شیرین آن چیزهایی که دوست داری عمل کند به او بگو. من امتحان کردم خیلی تأثیرگذار است. چند تا کتاب خوب هم می‌دهم . فعلا همین کار را برای مدتی انجام بده تا نتیجه‌اش را ببینی. 🍀زهرا که به آشپزخانه رفت او به فکر فرو رفت؛ یعنی این همه سال اشتباه می‌کرده، به همین راحتی مشکلش قابل حل است. به آینده امیدوار شد و لبخندی بر لبانش نقش بست. 🍀🍀🌸🌸🍀🍀 🔹پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: «یَلزَمُ الوالِدَینِ مِن عُقوقِ الوَلَدِ ما یَلزَمُ الوَلَدَ لَهُما مِن العُقوق؛ همان گونه که فرزند نباید به والدین خود بی احترامی کند، والدین نیز نباید به او بی احترامی کنند. 📚 من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۴۸۳، ح ۴۷۰۵ 🆔 @masare_ir
❣سلام آقای خوبی ها❣ ✨آقا جانم از دست دادن یاران همراه چون حاج قاسم عزیز بسیار است. اما آقا جان، جانم به فدایت، نباشی که هنوز جوانانی هستند که هر زمان بهشان نیاز داشته باشی برای کمکت به پا می خیزند. 🌺آقا جان، جانم به ، اگر دنیا طلبان چون مگسانی گرد آن می چرخند، بدان شما یارانی دارید که دنیا را سه طلاقه کرده اند و گرد وجودی شما طواف می دهند. 🍀آقا جان، جانم به فدایت، هر کار از دستمان بر بیاید برای نشاندن لبخند رضایت بر انجام خواهیم داد. ~~~~🌹~~~~ شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ همراه اسم انتخابی تان برای آیدی @taghatoae در ایتا ارسال نمایید. ~~~~🌹~~~~ ✨با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با شریک خواهید شد. ارواحناله الفداء 🆔 @tanha_rahe_narafte