✍آقای ناظم
🍃وارد مدرسه شد. داخل صف ایستاد. آقای ناظم بین صفها قدم میزد، به رضا رسید. نگاهی به سرتا پایش انداخت. صدایش را بالا برد: «چرا پیراهنت لکه داره؟ »
☘_پیراهن من از اول این لکه رو داشت.
🎋 _این کیف برای کیه؟
⚡️_این کیف برای خودمه، وسایل واکسیام را داخل آن میذارم.
🍂_برای چی وسایل واکسی میگذاری؟
💫_بعد از کلاس و مدرسه سرکوچه کفش های مردم را واکس میزنم.
🍃_همه به ترتیب برن سرکلاس. تو با من بیا دفتر!
🍁آشوبی درونش برپا شد. دستان یخزدهاش را به طرف کیف برد. بدنش به لرزه افتاد. با خودش گفت: « اگه وسایلو بگیره بیچاره میشم. »
🌾صدای گنجشکان از لابهلای درختان انتهای حیاط مدرسه را شنید. نگاهی به آسمان آبی بالای سرش انداخت: «ای خدا به دادم برس. »
✨ناظم پاهایش را در حین راه رفتن محکم به زمین میکوبید. کفشهای قهوهای واکس نخوردهاش توی چشم رضا بود. کت و شلوار قهوهای اتو کشیده با آن کفشها جور نبود.
وارد دفتر شد. معاون اشاره کرد به او که روی صندلی بنشیند.
🍃ماجرا را برای مدیر تعریف کرد. مدیر با روی باز لبخند به لب به رضا زُل زد. با صدای آرام گفت: «خُب رضا تعریف کن ببینم چرا وسایل رو همرات مدرسه میاری؟ چرا واکس میزنی؟ »
☘چهره آرام مدیر به او دل و جرأت داد. سرش را پایین انداخت: «راستش آقا از اون وقت که بابام خونه نشین و مادرم سبزی خوردکردن و فروختن رو شروع کرد. منم برای کمک خرج میبایست کاری کنم. »
🌾چشمهایش ابری شد. گلویش به سوزش آمد. سرش را بالا گرفت: «آقا من نمیتونم عرق شرم و خجالت پدر را ببینم و کاری نکنم. نمیتونم دستهای زِبر مادر را ببینم و طاقت بیارم.»
🌸مدیر از پشت میز بلند شد. کنار رضا رفت. دستی روی شانهاش نشاند: «آفرین پسرم. خوشبهحال پدر و مادرت با داشتن چنین پسری. »
🍃رضا با پشت آستین مانع ریختن اشکهایش شد. نگاهش به کفشهای خاکآلود مدیر اُفتاد: «آقا اجازه میشه زنگ تفریح بیام پشت در دفتر کفشهای معلمارو واکس بزنم. »
مدیر صدای قهقهاش بلند شد: «چرا که نه! اتفاقا کفشای من و معاون یه واکس درست و حسابی میخوان! »
#ارتباط_با_والدین
#داستانک
#به_قلم_آلاله
🆔 @tanja_rahe_narafte
✍آسمانی از دانش
🖊قلم، مرا یاری کن تا از پیشوای ششم حضرت صادق آل طه علیهمالسلام بنویسم. همو که غریبانه و مظلومانه در قبرستان بقیع بیگنبد و بارگاه، بدون شمع و چراغ، مضجع نورانیاش میدرخشد.
🌏بگذار از بقیع و خاک بقیع بگویم که بوی دانشی آسمانی را میدهد. دانشی از جنس الهی و صدق.
🥀قلم، تو هم بنای نالیدن داری؟ تو هم در سوگ مولای غریبمان اشک باریدن داری؟
صدای ضجه میآید! گریه فرشتگان عرش را به لرزه آورده است.
🍁به یاد آن لحظه که قاتل بیرحم زهر به مولایمان نوشاند، قلبمان تیر میکشد. گلویمان میسوزد. توسل گویان صدایش میزنیم:
🤲اِنّا تَوَجَّهْنا وَ اسْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِکَ اِلَي اللّه ـ یا وَجیها عِنْدَ اللّه؛ اشفع لنا عند اللّه
🖤شهادت امام جعفر صادق (علیهالسلام)؛ مرد آسمانی مدینه، چشمه جود و سخاوت
کوه حلم و بردباری، تجسم اخلاص و صبر و دریای عمیق علوم لدنی بر پیروان آن حضرت تسلیت باد.
#مناسبتی
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍پول توجیبی
🍃علی از همان کودکی کارهای بزرگی انجام میداد. در دوران دبستان توی سینی زولبیا و بامیه میگذاشت و می فروخت؛ حتی آب خنک هم می فروخت. روزی یک تومان در میآورد تا برای خانه کمک خرج باشد.
🌾۱۰ساله که بود پول تو جیبیهایش و پولهای کار کردنش را جمع میکرد، وقتی میدید سفرهمان خالی شده و پولی در خانه نیست، به من میداد تا نان تهیه کنم؛ حتی یادم هست که مسافت طولانی بین خانه تا مدرسه را پیاده میرفت تا پولش را پس انداز کند.
راوی: مادر شهید علی هاشمی
📚کتاب هوری؛ زندگی نامه و خاطرات سردار شهید علی هاشمی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، صفحه ۱۱ و ۱۲
#سیره_شهدا
#شهید_هاشمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ همدرجه با امیرالمؤمنین در روز قیامت
✅ همه ما دوست داریم در روز قیامت همنشین اهلبیت علیهمالسلام باشیم. هیچ به این فکر کردی بتوانی همرتبه و درجه ایشان شوی؟
شاید با خود بگویی این از محالات است. من کجا و خاندان رسالت کجا؟
🔆اما گاهی اهلبیتعلیهمالسلام به واسطه فضل خداوند این را برای ما هرچند لایق نباشیم فراهم میکنند.
💯حالا ممکن است یک کاری از چنان ارزشی برخوردار است که این پاداش، برای عملکننده به آن در نظر گرفته میشود.
🔺اگر شخصی در زمان غیبت، دین خود را حفظ کند و با طولانی شدن دوران غیبت، منکر امام زمان عجلاللهتعالیفرجه نشود روز قیامت همدرجه با حضرت علی علیهالسلام خواهد بود.*
☘*امام على(علیهالسلام) :
🔹« ألا فَمَن ثَبَتَ مِنهُم عَلَی دینِهِ وَ لَم یَقسُ قَلبُهُ لِطولِ أمَدِ غَیبَةِ إمامِهِ فَهو مَعی فی دَرَجَتی یَومَ القیامَة»
🔸« بدانید آنان که در زمان غیبت حجت خدا در دین خود ثابت مانده و به خاطر طول مدت غیبت منکرش نشوند، روز قیامت با من هم درجه خواهند بود.»
📚بحارالانوار،ج51، ص109.
#ایستگاه_فکر
#مهدوی
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
⛺️خیمه
🏚احمدآقا مثل هر سال توی خانهاش، خیمه امامحسینعلیهالسلام را برپا کرده بود. مراسمهای خیمهی او از صفا، سادگی و اخلاص پُر بود.
آنجا همه از کوچک و بزرگ خدمت میکردند. عاشق روضهها و نوحههای آن خیمه بودند.
🍮عدهای چای درست میکردند. بعضیها چای میریختند. گروهی چای را به مردم میدادند. بچههای کوچک، پلاستیک به دست، لیوانهای یکبار مصرف را جمع میکردند.
☀️بعد هم وقت سینهزنی با نظم و عشق خاصی مراسم را برگزار میکردند.
زن و مرد، پیر و جوان هر سال منتظر مراسم خیمه احمد آقا بودند.
⚡️یکروز اطراف خانه احمدآقا شلوغ شده بود. بعضی غبار غم و اندوه بر چهرهشان نشسته بود. عدهای هم کنجکاو بودند ببینند چه خبر شده است؟
💎ناگهان صدای آژیر ماشین آمبولانس توجه همه را به خود جلب کرد. برانکارد آوردند و احمدآقا را با خود بردند. بعد از آن دیگر کسی احمدآقا را ندید. صدایش را نشنید.
📜وصیتنامهاش را برای همه اهالی محل نوشته بود:
«مجالس روضه ترک نشود. به نیّت تعجیل در فرج آقا امام زمان در این روضهها شرکت کنید. تا جایی که میتوانید تمام کارهایتان را با این نیّت انجام دهید. «احمد»
#داستانک
#مهدوی
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍با ولایت تا شهادت
☄گاهی شرایط سخت میشود. آنقدر دشوار که تو را مسخره میکنند. لقب اُمُل و عقبمانده به تو میدهند. جاهل و نادان تو را میخوانند.
در خیالات و اوهام تو را میپندارند. غرق در افکار غلط و پوسیده تو را میدانند.
☀️اما تو میدانی راه و مقصد تو صحیح است. تو میدانی هدف خدا از خلقت همین است.
تو میدانی در دست تو طلاست؛ هرچند آنها آن چیز را خاک پندارند.
⚡️مؤمنانی که حتی در شرایط سخت، پای ولایت میمانند و با ولیّ خدا بیعت میکنند، مشمول الطاف ویژه خدا میشوند.
🍃خدا از آنان راضی است. آرامش بر قلبشان نازل میکند. پیروزی نزدیک و غنیمتهای فراوان نصیبشان میشود.
✅ بنابراین، رمز دريافت الطاف دنيوى و اخروى، ارتباط صحیح با ولی خداست.
✨ لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيبا؛ همانا خداوند از مؤمنان راضى شد، آنگاه كه (در حديبيّه) زير آن درخت با تو بيعت كردند، پس خداوند آنچه را در دل هايشان (از ايمان و صداقت) بود، دانست، بنابراين آرامش را بر آنان نازل كرد و پيروزى نزديكى را پاداش آنان قرار داد.
📖سورهفتح، آیه۱۸.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨حواله ماشین
☘حواله ماشين را كه به او دادند، نپذيرفت. با خودم گفتم چقدر وضعش خوب است كه ماشين برايش بي ارزش است!
🌸وقتي رفتم توي خانه اش، يك اتاق كاهگلي بود و يك اتاق نيمه كاره.
📚مثل مالك، چاپ اول، ۱۳۸۵، چاپ الهادي، ص۶۴
#سیره_شهدا
#شهید_زنگیآبادی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 خوشبختی را بساز
🔆 وارد مغازه لباسفروشی میشوند.
مرد حوصله بهخرج میدهد تا هر مدل و رنگی مورد پسند خانم شد همان را بخرد.
معدود مواردیست که غُر نمیزند. با روی خوش آن را میخرد.
عجله میکند به خانه برسد تا همسرش را در آن لباس ببیند.
توی دلش به سلیقه همسر آفرین میگوید هرچند به رویش نمیآورد.
❌وارد خانه میشود هرچه منتظر است خبری از پوشیدن نیست. وقتی به او میگوید: «نمیخواهی لباس را بپوشی؟ »
از جواب همسر شوکه میشود: «همانجا پرو کردم. برای فلان مهمانی خریدهام. »
💞آقا و خانم عزیز
🔻لباسی که برای همسرت نپوشی تا شاد شود به چه درد میخورد؟
💯بهترین و قشنگترینها را برای همسر قرار بدهید.
🔺بهترین عطر و اُدکُلُن
🔺بهترین لباس
🔺بهترین لبخند
🔺بهترین ساعت
🕊خوشبختی را خودت برای خودت بساز.
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️دورهمیهای به یادماندنی
🌸تدریس سید عبدالله (فاطمینیا) که تمام شد، دو سه جا منبر رفت. این تنها گوشهای از فعالیتهای آن روز بود؛ علاوه بر آن مردم خصوصی هم میآمدند و سؤالاتی میپرسیدند. با وجود خستگی و کوفتگی عضلات، باز هم همان لبخند همیشگی، مهمان لبهای ذکرگویش بود.
🏠وارد خانه شد. همسرشان منیرالسادات قرآن میخواندند. لباسهایش را عوض کرد. وارد آشپزخانه شد. نام خدا را بر لب جاری کرد. کتری را پُر از آب کرد. لبهایش در حال حرکت و ذهنش درگیر مسئله علمی بود. از زوایای مختلف آن را بررسی کرد. دستی به ریش سفید و بلندش کشید. لبهایش کش آمد و زیر لب یاللعجب گفت.
💦صدای غُلغُل آب کتری رشته افکارش را پاره کرد. قوطی چای خشک را از داخل کابینت پیدا کرد. قوری چینی گل قرمز را از گوشه کابینت کنار اجاق گاز برداشت. یک قاشق سرخالی چای خشک داخل قوری ریخت. روی کتری گذاشت تا دَم بکشد. این کار را با چنان ظرافت و دقتی انجام میداد که هر کس میدید فکر میکرد عاشق چای دَم کردن و خوردن است.
🌺سینی را برداشت. هشت استکان لب طلایی داخل آن گذاشت.
با عشق و شوق زیاد، استکانهای خالی را از چایی پُر کرد. با صدای دلنشین و لهجه زیبایش گفت: «منیرالسادات همسر عزیزم بیا کنارم چای بخور تا خستگی کارهای خانه از تنت دور شود. » منیرالسادات عینکهایش را روی دسته تک مبل خانه گذاشت. قرآن را بوسید و روی طاقچه بالای سرش گذاشت. نگاه پُر از محبت و قدرشناسانه به سیدعبدالله کرد.
☘سید هم همسرش را با مهربانی نگاه میکرد. چای را جلوی او گذاشت. سپس بچهها را صدا زد: «سیده زهرا، سیده فاطمه، سیدحسن، سیدحسین، سیدمحمدباقر، سیدعلی یک لحظه بیایید دورهم بنشینیم و حرف بزنیم. »
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
🛳 کشتی نجات
🦒میدونی دردناکترین لحظه کجاست؟؟وقتی هست که یه زرافه از کشتی بابات برات بای بای کنه!
🗻حضرت نوحعلیهالسلام با دیدن امواجی به بزرگی کوه دلنگران پسرش شد و از او خواست که از خر شیطان پیاده شه و سوار کشتی شه!
پسر حضرت نوح پناه بردن به کوه شهرشان را به پناهبردن به کوه واقعی ترجیح داد!
❗️محیط ناسالم و انتخاب اشتباه بود که باعث شد کوه واقعی را تشخیص نده!
✨وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَنَادَي نُوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِي مَعْزِلٍ يَا بُنَيَّ ارْكَب مَّعَنَا وَلاَ تَكُن مَّعَ الْكَافِرِينَ ؛ و كشتى آنها را از لابلاى امواجى همچون كوه پيش مىبرد.
در اين هنگام نوح فرزندش را كه در گوشه اى قرار داشت صدا زد وگفت: اى پسرم!ايمان بياور و با ما سوار شو و با كافران مباش.
📚سوره هود، آیه ۴٢.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ حواله دریافت زمین
🍃عباس از اینکه کاری کند که مورد تقدیر مردم قرار بگیرد، سخت ابا داشت. وی در یادداشت روز هشتم تیر ۱۳۶۰ مینویسد:
«دلم نمیخواهد از سختیها با مهناز حرفی بزنم. دلم میخواهد وقتی خانه میروم جز شادی و خنده چیزی با خود نبرم نه کسل باشم، نه بیحوصله و خوابآلود تا دل مهناز هم شاد بشود.
☘اما چه کنم؟ نسبتبه همهچیز حساسیت پیدا کردهام. معدهام درد میکند. این اسهال و استفراغ خونی هم که دیگر کهنهشده. دکتر میگوید فقط ضعف اعصاب است.
🎋چطور میتوانم عصبی نشوم ؟! آن روز وقتی بلوارِ نزدیکِ پایگاهِ هواییِ شیراز را به نام من کردند، غرور و شادی را در چشمهای مهناز دیدم. خانواده خودم هم خوشحال بودند. حواله زمین را که دادند دستم، من فقط بهخاطر دل مهناز گرفتم و بهخاطر او و مردم که اینهمه محبت دارند و خوبند پشت تریبون رفتم.
🌾ولی همینکه پایم به خانه رسید، دیگر طاقت نیاوردم. حواله زمین را پاره کردم، ریختم زمین. یعنی فکر میکنند ما پرواز میکنیم و میجنگیم تا شجاعتهای ما را ببینند و به ما حواله خانه و زمین بدهند!
کاش این سفر یکماهه کمی حالم را بهتر کند. سفری در راه است و من میفهمم مهناز چقدر به یک شوهر خوب و خوشاخلاق احتیاج دارد.
🌸باید با زبان خوش قانعش کنم که انتقال به تهران، یعنی مرگ من. چون پشت میزنشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است.
راوی: نرگس خاتون دلیری روی فرد؛ همسر شهید
📚 آسمان؛ دوران به روایت همسر شهید. نوشته زهرا مشتاق، صفحه ۵۴ و ۵۵
#سیره_شهدا
#شهید_دوران
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍محبت هدفمند
❤️محبت کردن هیچ گاه نباید مانعی بر سر راه تربیت کودک باشد، بلکه باید محبت وسیلهای باشد که راه تربیت را هموارتر کند.
✨ از این رو در موقع اظهار محبت به کودک از روی دیگر سکه یعنی جدیت و تربیت غافل نشوید.
#نکته_اخلاقی
#محبت
#ارتباط_با_فرزندان
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte