✍️پیروزی بر مغربزمین
🔥اسلام منهای مسجد معنا ندارد!
کسانی که به ظاهر خود را مسلمان میدانند و حال آنکه مساجد را آتش میکشند خود را گول میزنند.
🌺پیامبر اسلام وقتی وارد مدینه شد تا پایههای حکومت اسلام را بنا گذارد، اولین کاری که کرد مسجد قُبا را به کمک مسلمانان ساختند.
🌤امام زمان ارواحنالهالفداء هم بعد از پیروزی بر مغربزمین برای افرادی که به دین اسلام ایمان آوردند، ابتداء مسجد برای آنان میسازند تا محل عبادت، رجوع مسلمانان به عالم دینی و آموزش مسائل دین باشد.
«امام جعفرصادق(علیهالسلام)»:
اذا فَتَحَ جَیشُهُ بلادَ الرّوم یسلِمُ الرومُ علی یدِه فَیبنی لَهُم مَسجداً.
زمانی که قوای حضرت، مغربزمین را فتح میکند آنان به دست حضرتش به دین اسلام میگروند و امام(علیهالسلام) برای ایشان مساجد بنا میکند.
📚بشارةالاسلام، ص ٢٥١.
#ایستگاه_فکر
#مهدوی
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️او میبیند!
🌾کتاب را ورق زدم. رسیدم به جایی که علامتگذاری کرده بودم. شروع به خواندن کردم: موسی بن یسار همراه با کاروان امام رضا علیهالسلام از مدینه به طرف ایران حرکت کرد. او تعریف میکند: «وقتی به نزدیکیهای شهر طوس رسیدیم، صدای شیون و گریهی عدهای میآمد. جنازهای هم روی دوش افرادی بود و لاالهالاالله میگفتند.»
🍃امام به طرف جنازه رفتند، چند قدمی با او بودند تا کنار قبر، سپس دستهای خود را باز کرد و جنازه را در آغوش گرفت. برایش دعا کرد.
⚡️همانطور هاجواج به صحنه نگاه میکردم. در این فکر بودم امام برای اولین بار است به این منطقه آمدهاند مگر او را میشناسند؟
امام با دیدن چهرهام فرمودند: «هر کس جنازهای از دوستان ما را تشییع کند، مثل روزی که از مادر متولد شده، گناهانش پاک میشود.»
🌺سپس امام دست مبارک خود را روی سینهی جنازه گذاشتند و فرمودند: « فلانی! تو را بشارت میدهم که بعد از این دیگر ناراحتی نخواهی دید! » تعجب من بیشتر شد و عرض کردم: «فدایت شوم، مگر این مرد را میشناسید؟»
✨امام علیهالسلام فرمود: «موسی! مگر نمیدانی که اعمال شیعیان ما هر صبح و شام بر ما عرضه میشود؟»(۱)
💫با خواندن روایتِ کتاب، مو به تنم سیخ شد! تازه متوجه معنای آیهای از قرآن شدم که میفرماید: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُون» «و بگو كه هر عملی كنيد خدا و رسول و مومنون [ائمه] آن عمل را مىبيند [و از آن آگاه میشوند].(۲)
☘️با خودم فکر میکنم: مگر نه اینکه اگر در برابر شخص بزرگی قرار بگیرم تمام هوشوحواسم به رفتار و سخنم هست!
الان هم امام زمان علیهالسلام من را می بیند.
با این تصور سرم را از خجالت پایین انداختم و در دل استغفار کردم.
📚(۱)بحارالانوار، ج۴۹، ص۹۸
📖(۲)توبه، ۱۰۵
#داستانک
#مهدوی
#به_قلم_افراگل
🆔 @masare_ir
ای آفتاب عشق و عدالت شتاب کن
باز آ قنوت باغچه را مستجاب کن
این خاک تشنه، بیتو به باران نمیرسد
باغ خزان زده به بهاران نمیرسد
#ارسالی_اعضا😍
#جمکران
☘️یکی از اعضای خوب کانال نوشته:
«من وقتی چشممم به گنبد نیلگون مسجد جمکران افتاد... احساس آرامش کردم و برای عاقبت بخیری فرزندانم دعا کردم.»
🦋چقدر قشنگ
احساس آرامش...
❤️انشاءالله به دعای حضرت صاحب الامر عج حاجت روا...
🔸از گِرههای بیشمار
زندگی گلایه نکن!
حاصل صبر
بر این گرهها
فرشی گرانبهاست.
❤️✨❤️✨❤️✨❤️
🆔 @masare_ir
°بسم_الله°
#یه_حبه_نور
✍️القاب عاریهای
⚰️چشمهایم را بستم و از ذهنم گذشت که وقتی مرگم فرا برسد و از این دنیا بروم... اسمم را صدا نمیزنند بلکه میگویند: «جسد کجاست؟»
و بعد از غسل و کفن نیز میگویند: «جنازه کجاست؟»
و بعد از خاک سپاری میگویند: «قبر میت کجاست؟»
💥همهی لقبهای «من» با مرگ فراموش میشود؛ همچون مدير، مهندس، مسؤول، دکتر، بازرس...😏
♨️تلنگری به خودم زدم... باید فروتن و متواضع باشم... نه مغرور و متكبر... در پایان فصل زندگی، چیزی برای فخر فروشی نمیماند.
✨«الإمامُ الصّادقُ عليه السلام: آفَةُ الدِّينِ: الحَسدُ و العُجْبُ و الفَخْرُ.»؛ «امام صادق عليه السلام: آفت دين، حسد و خودپسندى و فخر فروشى است.»*
📚*ميزان الحكمه، ج چهارم، ص ۱۸۳
#تلنگر
#حدیثی
#به_قلم_رخساره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨ارادت به حضرت زهرا (س)
🍃سید حسن شجاع بود و دلاور و ذخیره روزهای سخت عملیات. اصرار داشت از اول عملیات باشد. زیر بار نمی رفتیم. آمد اتاق فرماندهی آن قدر گریه کرد و به پایم افتاد تا قبول کردم.
🌾سر نیزه اش را در آورد. می گفت: «می خواهم با این سر نیزه پهلوی نامردانی که پهلوی مادرم را دریدند، بدرم».
🌺صبح زود وقتی رفتم آن طرف اروند، پیکرش افتاده بود داخل کانال. شال سبزش همراهش بود و غلاف سرنیزه اش؛ اما از سر نیزه خبری نبود.
راوی: سردار مرتضی قربانی؛ فرمانده وقت لشکر ۲۵ کربلا
📚کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۷۱ به نقل از کتاب هنر اهل بیت (ع)، نویسنده سید حسن منتظرین.
#سیره_شهدا
#شهید_معصوم_علیشاهی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️معجزهی حرفزدن
💡گاهی وقتا حرفزدن و درد دل کردن با همسر، میشه راهحل معجزهآسا برای حل خیلی از مشکلات زندگی.
📣ای زنوشوهر گرامی! به جای اینکه دردهاتون رو توی سینهی خودتون حبس کنید تا تبدیل به عقدهی کور بشه و یا اینکه سفرهی دلتون رو برای غریبهها بازکنید، برای شنیدن حرفهای همدیگه وقت بذارید و حرفهاتون رو فقط برای هم نجوا کنید.
و امااا حاصل این جیک تو جیک شدن و "وقتگذاشتنها" چیه؟؟🤔 عزت و احترام. عزت و احترامی که میشه ستون زندگیتون.😍
💔"بیشتر وقتا دل آدما از حرفهایی میشکنه که تاابد ناگفته میمونند."
#ایستگاه_فکر
#خانواده
#به_قلم_قاصدک
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️دوباره زندگی
🍃ذوق برنامهای که خودش چیدهبود، همهی وجودش را پر کرده بود. مدام کارهایش را در ذهنش مرور میکرد که چیزی از قلم نیفتد.
به این فکر میکرد که در اولین شب زندگی دوبارهشان، واکنش امین با دیدن اینهمه زحمت چه خواهدبود؟!
✨از صبح برای یک جشن دو نفره کلی تدارک دیده و فضای خانه را طبق سلیقهی امین درست کرده و با تمام وجود منتظر بود، که با شنیدن صدای درِ حیاط، اضطرابش دو چندان شد. مدتها بود که زندگیشان از هم پاشیده و کارشان به طلاق هم کشیده بود. برای نجات زندگیاش خیلی تلاش کرده بود، دیگر وقت آن بود که برای حفظ زندگی نجات یافتهاش محکمتر از همیشه بایستد و با اقتدار بیشتری از آن محافظت کند.
☘️سارا پشت در ایستاده بود تا با دستان خود، در را برای همسرش بازکند. امین دیرکرد. سارا متوجه شد که او طبق عادت همیشگی، از در حیاط که وارد میشود، ابتدا به احوالپرسی مادر میرود. در اوایل زندگیشان بعد از برگشت امین از پیش مادرش، اتفاقات خوبی نمیافتاد و هرچه بود، جنجال و دعوا و دلخوری بود، که داشت به جدایی منجر میشد.
💫سارا نگران بود که نکند باز آن روزها تکرارشود. با این حال نه میخواست و نه اصلاً میتوانست که امین را از مادرش دورکند. همسرش تنها فرزند خانواده، با عادتهای عجیب و بچگانهای بزرگ شده بود و او نمیتوانست امین را مجبور به ترک آنها بکند؛اما دیگر قبول کردهبود که برای حفظ زندگیاش، باید به او فرصت بدهد و برایش همسری کند تا او اینقدر به مادرش پناه نبرد. بلکه باید مادرش را مادرانه دوست داشته باشد. در فکر همین روزهای تلخ بود که امین در را زد. سارا فرصت هیچگونه دلخوری را به خود نداد.
⚡️_خستهنباشی امین جان. زود باش دیگه، بیا باید بریم پایین. غذای مورد علاقهی مادرجون رو پختم. بیا لباس عوض کن و آماده شو.
🎋کمی مکث کرد: «البته من دوستدارم بعدش برگردیم و مهمونی دو نفره بگیریم. قبوله؟!»
🌾امین هاج و واج ماندهبود. نمیدانست چه بگوید و چطور از احترام سارا تشکرکند! که سارا ادامهداد: «دیگه نمیذارم کسی با زندگیم بازی کنه و تو رو از زندگیم بگیره.»
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_قاصدک
🆔 @masare_ir
✍️روزی که خواهی آمد
🌴مادرت دست به نخل گرفته بود، آه بلند تبدیل به جیغهای کشدار زنانه میشد.
🌱قدم به زمین گذاشتی و مادرت، از دختر خدمتکار معبد، تبدیل شد به مریم مقدس.
💥مریمی که چندین ساعت، درد و رنج نگاههای حقارت بار و زخم زبانهایی چون نیش مار را به جان خرید و که میداند چه بر او گذشت
وقتی تو لب به زبان گشودی و فرمودی: من پیامبر خدایم و خدا به من دستور داده تا اطاعتش کنم و به مادرم نیکوکار باشم.
🤚وبه راستی سلام بر تو وقتی به دنیا آمدی!
☀️سلام برتمام حیات و زندگیات!
و سلام برتو زمانی که بازخواهی گشت و پشت امام موعود ما، نماز خواهی خواند.
#مناسبتی
#میلاد_حضرت_عیسی علیهالسلام
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨میل به هندوانه
🍃مدتی در جزیره مینو مستقر بودیم. شهید علی آقا ماهانی کنار نهر، کلاس درس قرآن گذاشته بود. قرار شد ما هم بعد از رساندن اسلحه و مهمات به اروند خودمان را به جمع برسانیم.
🌾وقتی برگشتیم آخر کلاس بود و بچه ها مشغول هندوانه خوردن. گفتیم: «این هندوانه از کجا؟ » گفتند: «بعد از درس، علی آقا گفت که دلتان چه می خواهد؟ هرکس چیزی گفت. علی آقا گفت هندوانه باشد خوب است.»
💫 داشتیم می خندیدیم که نگاهمان به آب افتاد. هندوانهای ده کیلویی روی آب روان بود. اول فکر کردیم پوست هندوانه است، وقتی گرفتیمش هندوانه ای سالم بود و همه از آن خوردند. تنها کسی که از دیدن آن خوشحال نشد، خود علی آقا بود. نمی خواست بچه ها به چشم عارف نگاهش کنند.
راوی: حمید شفیعی
📚کتاب رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه ۶۱ و ۶۲
#سیره_شهدا
#شهید_ماهانی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️معامله
♨️برخی والدین برای رسیدن به مقصود خود روش معامله با بچه را انتخاب می کنند.
🔸مثلا به بچه می گویند: اگر ۴ قاشق دیگه غذا بخوری بهت شکلات🍬 میدم.
یا اگر مشقات زود بنویسی برات کیک🍰 میپزم .
😏بچه ها در چنین موقعیت هایی اینقدر نق نق می کنند، که قبل از اتمام کار به شکلات یا کیک خود میرسند.
🌱پس خوب است از این شیوه کمتر استفاده شود، چرا که در اغلب موارد در چنین معامله هایی بچه ها برنده هستند و بد عادت می شوند.
#ایستگاه_فکر
#خانواده
#به_قلم_بهاردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️ظاهری غلطانداز
🍃به ظاهر غلطاندازش نمیآمد که با قرآن میانهای داشته باشد؛ ولی جزء کسانی بود که ختم قرآن را انتخاب کرد.
🍃بعد از اینکه استاد گفت: «چهار نمره از بیست نمرهی پایان ترم، ختم قرآن هست. ناظری بر شما نیست، شما هستی و خدای خودتان. هر کس هم نمیخواند، بگوید تا همین الان چهار نمره را بهش بدم!»
💫از همان ابتدای خواندن قرآن ششدانگ حواسش به آنچه بود که میخواند. آیاتی که به نظرش خاص میآمد در دفتری یادداشت میکرد. گاهی بخشی از آیات را روی همان خط قرآن هایلایت میکرد.
☘️به آیات حجابِ سوره نور که رسید، چند بار آنها را خواند. باورش نمیشد! انواع حجاب را خداوند آنجا گفته است.
حجاب چشم
حجاب بدن
حجاب چگونه حرف زدن
و...
🍀به سراغ کتاب تورات و انجیل رفت. حتی آنجا هم در مورد حجاب سخن به میان آمده است. عطش بیشتر دانستن او را به سمت روایات و کتابهای مذهبی کشاند تا بیشتر بداند.
🎋حالا دیگر خیلی چیزها میدانست که قبلا به گوشش هم نرسیده بود. سختترین و مهمترین تصمیم زندگیاش را گرفت.
یک روز بیمقدمه چادر سر کرد. مثل هر روز عادی، بدون توجه به نگاههای متعجبانه مادر خداحافظی کرد.
☘️دانشگاه که رسید دوستانش هم نگاههای خاصی به او داشتند؛ ولی او مثل قبل خوشوبش میکرد و رفتاری عادی داشت.
نیش و کنایهها آغاز شد؛ آن هم از دوستان صمیمی و نزدیکش.
🌾نازنین دهانش رو کج کرد و گفت: «زهره این گونی چیه انداختی رو سرت؟! بنداز دور.»
ترانه با تمسخر نگاهش کرد و ادامه داد: «اُمل تو جمعمون نداشتیم که جنسمون جور شد!»
صدای شکستن قلب زهره از بیمهری آنها در وجودش پیچید. هر چه خواست بیاعتنا به حرفهای دوستانش رفتار کند تا شاید کمکم درستی راه او را بپذیرند؛ ولی آنها دست از سرش برنمیداشتند.
✨ته دلش قُرص و محکم بود که مسیر درستی را انتخاب کرده است. با خودش زمزمه کرد: «شبیه فاطمه شدن چه قدر سخته.»
آهی کشید و گفت: «حضرت مادر خودت راهمو آسون و هموار کن!»
🍃روز سختی را پشتسر گذاشت. با کولهباری از نامهربانی وارد خانه شد. مادر با چهره در هم کشیدن، نارضایتی خود را نشان داد. پدر اما با دیدن ظاهر متفاوت او چشمانش برقی زد. نگاهی از سر تا پای دخترش انداخت. چند قدم به سمت زهره برداشت. با دستان بزرگ و قوی دو طرف بازوی او را گرفت و پیشانیاش را بوسید.
🌺بغض در صدایش فقط اجازه داد یک جمله بگوید: «عزیزم چه بهت میاد.» لبهای زهره به دو طرف کش آمد و تشکر کرد. همان یک جمله کار خودش را کرد. او را در ادامه دادن مسیرش مصممتر نمود.
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_افراگل
🆔 @masare_ir
🏴السلام علیک یا فاطمةالزهرا سلامالله علیها🖤
بر بانوی مطهرمان گریه میکنیم
بر آن همیشه بهترمان گریه میکنیم
با این دو زمزمی که خداوند داده است
بر آیههای کوثرمان گریه میکنیم
بر روی بالهای سپید ملائکه
بر آن کبود پیکرمان گریه میکنیم
🍂🥀🍂🥀🍂
#ارسالی_اعضا😍
#فاطمیه
☘️یکی از اعضای خوب کانال نوشته: «همسایه دیوار به دیوارمون، هر سال ایام فاطمیه روضه بر پا میکنه. البته روضههای خانم همسایه خاصه.
همسایهمون سادات هست و ایام فاطمیه بوی اسپند و صلوات کوچه رو پر میکنه. کتیبههای مشکی که داخل حیاط روی در و دیوار میزنه حس و حال خوبی به فضای خونه میده. پرچمهای یا زهرا یا علی یا حسن و یا حسین علیهمالسلام. روضههای هر سال یه حال معنوی و به یاد ماندنی رو به یادگار میذاره. یه حس غریب، حس غریب غربت و مظلومیت بیبی فاطمه زهرا سلاماللهعلیها🖤 که هر ساله تداعی میشه.
حس غربت حیدر، حس تنهایی زینب و ام الکثوم سلام الله علیهما.
گویا با نام حضرت مادر🖤 عطر یاس توی روضه احساس و کام جان از رزق اشک💧معطر میشه.»
🖤🍂🖤🍂🖤
💎 حضرت زهرا سلامالله علیها در خطبه فدک فرمود: «... و اطاعت ما اهل بیت را موجب نظام داشتن ملت و امامت ما را امان از تفرق و جدائی و جهاد را عزت اسلام قرار داده...»
🏴✨🏴✨🏴
🆔 @masare_ir