-مامانم رفته واسه تولد بابام یه ظرف پیرڪس خریده 🍸
-انصافأ بابام ڪلی تشکر کرد...🙏
-حالا دیشب تولد مامانم🎉🎊 بود،
بابام هم رفته چارحلقه لاستیڪ خریده .
-حالا نمیدونم مامانم چرا قهر ڪرده🤨😕
-شاید از رنگ لاستیڪا خوشش نیومده😜😬🤣
🍄🌳🍄🌳🍄🌳🍄
✍زرنگ باش!
🏹برخلاف انتظار، زنان با قهر و لجبازی نمیتونن همسرشون رو شکار کنن.
در این مواقع شوهر خودشو کنار میکشه و شبیه همسرش رفتار میکنه.
💡زرنگ باش! وقتی از موضوعی ناراحتی، سکوت رو بشکن! تنها با حرف زدن و درمیون گذاشتن ناراحتیتون، میتونید نظر همسرتون رو جلب کنید.
❌فقط حواست باشه حرف زدن بدون تندی و داد و قال باشه!
#ایستگاه_فکر
#خانواده
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍چادر، سوغاتی مشهد
🍃چادری بودنش را مدیون سفر مشهدی بود که رفته بودند. مگر میشود مشهد رفت و چادر نخرید! انگار که سوغاتی شهر مشهد چادر باشد.
🌾 مریم با چادرش قد کشید ولی قد چادرش نشد. این کوچک بودن، مورد علاقهاش نبود. با خودش میگفت: «چرا من هیچ فایدهای ندارم؟! اصلا خاصیت چادری بودن من چیه وقتی به افکار چادرم عمل نمیکنم! هروقت هم که میخوام تو این اوضاع شلهقلمکاری به کسی تذکر حجاب بدم، با چشم غرهی مامان و بابام از تصمیم برمیگردم!»
✨ شب با پدرش درباره همین مسئله صحبت کرد. در حین بحث، استدلال و دو دوتا چهارتایی نبود که استفاده نکند: «ببین پدر من! شما با این افکار عافیتطلبانه، اگه زمان امام حسین علیهالسلام هم بودی بهش میگفتی امام حسین قربون جدت! قیام چیه این وسط! چرا میخوای زن و بچهتون اذیت بشن و خودتون رو به کشتن بدید! بیا و حالا یه بیعتی بکن این چند صباح به خودت و خونوادهت سخت نشه.»
🍀پدرش درست بودن حرف دختر را قبول داشت؛ اما با خود میاندیشید که اگه یهو یکی از همین از خدا بیخبرا با دخترم گلاویز شه و آسیبی بهش برسونه چی؟
✨ قلب مریم دائما بِأبِی أَنْتَ وَ أُمِی را به یادش میآورد: «یا صاحبالزمان پدر و مادرم به فدات؟! آخرالزمانه و پدرم، منو نهی از معروف میکنه! شرمندهام ولی نمیخوام شرمنده بمونم؛ برا ظهورت امر خدا رو اجرا میکنم و در حد توانم دیگرانو به حق دعوت میکنم.»
#داستانک
#خانواده
#حجاب
#به_قلم_شفیره
🆔 @masare_ir
✍جاءالحق و زهقالباطل
📆روزهای آخر دوران ستمشاهی و انقلاب بود. مردم با چشمان نگران و امیدوار به پیروزی فکر میکردند.
💢شاه پهلوی فکر نمیکرد مردم با دست خالی بتوانند تخت او را سرنگون کنند. اما مردی از نسل حضرت زهرا سلاماللهعلیها با دم مسیحایی خود طلوع پیروزی را برای انقلاب به ارمغان آورد.
✈️از همان ساعتی که پرواز هواپیمای ایرباس فرانسه به زمین نشست. او با شکوه و صلابت در حالی که دست خدمه پرواز در دستانش بود، پا بر خاک مقدس ایران گذاشت.
✨مردی که روزهای آینده را از آن مردم میدانست.
✊ندای جاءالحق و زهق الباطل هنوز هم شنیده میشود.
🌱یادش گرامی و راهش پر رهرو.
#مناسبتی
#دوازدهم_بهمن
#به_قلم_آلاله
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
1.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️میدونی فرق محجبه و بیحجاب چیه؟
بیحجاب بعد دادن ۲۳میلیون پول، لباسایی که از جنگ فرهنگی ترکش خوردن گیرش میاد 😏
محجبه با یه تومن چادری میخره که پاتک، قبل یه آتیش سنگینه 😎
#حجاب
#مناسبتی
#به_قلم_شفیره
🆔 @masare_ir
بسم الله
✍نمک شیرین چهرهات
🌱پدرانه هایش را یک عمر برای تو جمع کرده بود. برای تویی که در آستانهی چهل سالگی بیایی و پدرش کنی!
حرف و حدیثها را تمام کنی و با نمک شیرین روی چهرهات، غم و اندوهی را از قلب پدر و دل این همه شیعه، پاک کنی!
💞مولای مهربان!
جگر گوشهی امام رئوف!
ای میوهی دلی که کار بینواها چون گره بخورد، با یادتو، درست میشود؛
این عاشقانت،
ارادتمندانت،
زائران پدرت
را به خدای متعال برسان!🕋
شفاعت کن این همه دل عاشق در شب میلادت را...🌹
✨و مارا به بارگاه ملکوتیات؛ راه بده!
ای بخشنده!
ای میوهی دل امام رضا!
ای مأمن قسمتهای ما!
یا جوادالایمه ادرکنا!🤲
#مناسبتی
#میلاد_امام_جواد علیهالسلام
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍دخترِ گلِ گلابِ قمصرِ کاشان
👧جا به جای اتاق اسباب بازی افتاده بود. نازگل از سبد کنارش یکی یکی لباسهای چرک را درمیآورد و به عروسکها میپوشاند. مادر با بشقاب میوه🍎🍉 پوست کنده و خرد شده به طرف اتاق رفت. نازگل صدای پای مادر را شنید. یاد تذکرهای قبل مادر برای تمییز نگه داشتن اتاق افتاد. نگاهی به اطرافش انداخت؛ لبش را گاز گرفت. دوباره تمام اتاق را برانداز کرد؛ یکدفعه از جایش پرید و به سمت کمد رفت، در آن را باز کرد و پشت لباسها ایستاد.
🌺مادر به محض ورود به اتاق، پایش را روی عروسکی گذاشت و افتاد. بشقاب از دست او رها شد. هر تکه از میوهها در گوشهای سقوط کرد. بشقاب ملامینی شکست. مادر همین که دستش را روی زمین گذاشت، صدای سوت کفش یک سالگی نازگل بلند شد. عروسکهای زیر بدنش به او فرو میرفتند. آنها هم از این وضع ناراضی بودند.
🧕مادر بلند شد و صدای نازگل زد: «نازگلم، خانوم بلا، خانوم کوچولو...»
نفس نازگل از ترس به شماره افتاده بود. مادر، تکههای بشقاب را برداشت: «این دخترِ نازِ من کجا قایم شده؟ اینم جزو بازیه؟ یعنی من باید بگردم و پیداش کنم؟»
مادر تمام اتاق را گشت. ناگهان پرز یکی از لباسها بینی نازگل را تحریک کرد و صدای عطسه او از پشت لباسهای🧥👖کمد بیرون پرید.
🌸مادر آهسته به سمت کمد رفت، در آن را باز کرد: «به به، خانوم گلم اینجا قایم شده، بالاخره پیدات کردم، من بُردم.»
بغض نازگل ترکید. صدای گریهاش بلند و اشک💦 روی گونههای سفید تپلش جاری شد. مادر او را از بین لباسها بیرون آورد، بغلش کرد، اشکهای روی صورت او را گرفت و پرسید: «خانوم خانوما حالا چرا گریه میکنی؟»
🌱نازگل بینیاش را بالا کشید و بریده بریده جواب داد: «آخه گفته بودی اتاقمو همیشه تمییز نگه دارم، وگرنه تنبیهم میکنی.»
مادر نازگل را در بغل فشرد. صورتش را بوسید و گفت: «حالا بلند شو بیا با هم این ریخت و پاش رو جمع کنیم تا بعد ببینیم با این دخترِ گلِ گلابِ قمصرِ کاشان چه باید کرد.»
💡مادر میوهها را از روی فرش برداشت و نازگل عروسکها را. مادر میوهها و بشقاب شکسته را به آشپزخانه برد. نازگل لباسهای چرک را از تن عروسکها بیرون آورد. آنها را داخل سبد انداخت. مادر به اتاق برگشت. قربان صدقه نازگل رفت. در صندوقچه عروسکها را باز کرد و گفت: «حالا وقتشه عروسکا رو تنبیه کنیم و بذاریمشون سر جاشون تا یاد بگیرن دفعه بعدی تو همه جای اتاق ولو نشن.»
🎀نازگل عروسکی را به سینه چسباند: «ولی تینا از تاریکی میترسه. دوست نداره بره تو صندوق.»
مادر نگاهی به موهای خرگوشی بسته نازگل انداخت: «باشه خرگوشک من، فقط تینا اجازه داره بیرون باشه.»
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_صدف
🆔 @masare_ir
✍سرنگونی
💡وقتی یه ژنرال آمریکایی به نام کارتر، توی سال ۱۹۷۹ به سازمان سیا دستور سرنگونی نظام🍂 رو از همون سال های تشکیل اولش میده
یعنی این انقلاب خیلی براشون گرون تموم شده و تحمل اینکه رشد🌱 و پیشرفت یه کشوری رو بدون استعمار خودشون ببینن براشون سخته.😏
#تلنگر
#به_قلم_صوفی
#عکسنوشته_سماوائیه
🆔 @masare_ir
✨اهمیت برنامه ریزی
🌷شهید عبدالله میثمی
🍃شهید میثمی روی برنامه ریزی خیلی تأکید داشت و میگفت برنامه ریزی را از دشمنانتان هم که شده، یاد بگیرید.
☘تعریف می کرد: «یکی از مقر های نیروهای چپ گرا را گرفتیم. در آنجا چیز های جالبی را مشاهده کردم. کتاب ها را بر اساس گروههای سنی منتشر میکردند. تعدادی از کتاب ها بود که مربوط به زیر هفت سال بود که عموما نقاشی بود. کتاب.های گروه بعد، هفت تا چهارده سال بود و رده بعدی چهارده تا بیست و یک سال. آنها حتی کلاس ها را هم درجه بندی کرده بودند.
🌾هر نواری هم که از اینها به دست می آمد، در روز ده پانزده دست میچرخید. روی کارشان حساب کتاب داشتند. نمیخواهم تعریف اینها را بکنم، ولی ما از اینان که در راه باطلند باید یاد بگیریم. ما باید روی کارمان برنامه ریزی داشته باشیم. برنامه ریزی کم هم، موفقیت بسیار را به دنبال خواهد داشت. حوزه درس امام خمینی (ره) با دو نفر شروع شد. اگر به من بگویند بیا و برای دو نفر در س بگو، شاید بدم بیاید.»
📚کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ صفحه ۱۶۴-۱۶۳
#سیره_شهدا
#شهید_میثمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍به یادش باش
🎁از معجزهی هدیه غافل نشید.
هدیهی مثل آبیه روی آتش کینه و ناراحتی.
🚞به هر بهونهای به همسرتون هدیه بدید؛ ولو یه هدیه کوچک.
از مسافرت برمیگردی دست خالی نیا. بهش نشون بده اونجا هم به یادش بودی!😉
امامـــــ صادق ؏ مے فرمایند:
✨-تَهادَوا تَحابُّوا؛ فإنّ الهَدِيَّةَ تَذهَبُ بِالضَّغائنِ .
_هديه دهید تا به همديگر با محبّت شويد؛ زيرا هديه ڪينه ها را از بين مى برد.
📚بحار الأنوار : ۷۵/۴۴/۱
#ایستگاه_فکر
#خانواده
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍چه املایی میکنی؟
👳♂ابوحارث تعدادی را دور خود جمع کرده بود. یک لحظه فَکَّش از حرکت بازنمیایستاد. حرفهای صد من یه غاز میزد.
جوانی به دیوار تکیه داده بود که از ته ریش کم مویش، مشخص بود به تازگی ریش درآورده، به حرفهای او غشغش میخندید.
🎅پیرمردی کمر خمیده، گوشه دیوار بر عصای خود تکیه داده بود، هرچند مدت یک بار، "استغفرالله" ذکر لبانش میشد.
زنان و دخترانی که همان نزدیکیها بودند، چادر را جلوی دهان گرفته و ریزریز میخندیدند. قطار زمان به پیش میرفت؛ ولی به نظر میرسید کسی حرکت آن را حس نمیکرد.
💚بوی عطر آشنا که در کوچه پیچید، سرها به پشت چرخید. لبهای عدهای کش آمد. بعضیها اما چهرهشان درهم رفت. ابوحارث رنگ رخسارش پرید. با دستپاچگی گفت: «یاابوتراب خوشآمدی! »
☀️حضرت نگاهی از روی مهربانی به جمعِ آنها کرد. بعد نگاهش روی ابوحارث ثابت ماند و فرمودند: «ای فلانی!(ابوحارث) تو مشغول املاء نمودن نامهای برای پروردگارت بر دو مَلَک نگهبانت هستی، پس آنچه برایت سودمند است بگو و آنچه تو را سود نمیدهد و به آن محتاج نیستی رها کن!»(۱)
😓ابوحارث خجالت زده سر به زیر افکند.
جمعیت پراکنده شد، اما ابوحارث همچنان گوشهی دیوار نشسته و غرق در افکار پریشان بود.
🔥فکرش به پرواز درآمد به روزهای گذشته. وقتی که اُمحارث را زیر مشت و لگد گرفت و تا نا داشت او را کتک زد. فقط به جرم اینکه حواسش جمع نبوده و غذای روی آتش سوخته است.
قبلا اینگونه سنگدل نبود!
✨امـام صادق عليهالسلام فرمود: حضرت عيسى عليهالسلام مى فرمود:« لَا تُكْثِرُوا الْكَلَامَ فِى غَيْرِ ذِكْرِ اللَّهِ فَإِنَّ الَّذِينَ يُكْثِرُونَ الْكَلَامَ فِى غَيْرِ ذِكْرِ اللَّهِ قَاسِيَةٌ قُلُوبُهُمْ وَ لَكِنْ لَا يَعْلَمُونَ؛ بجز ذكر خدا سخن بسيار نـگـوئيـد، زيـرا كـسـانـی كه بجز ذكر خدا سخن بيهوده گويند، دلهایشان سخت است، ولی نمىدانند.»(۲)
📚(۱): الفقيه ج۴،ص۳۹۶.
(۲): اصول كافى، ج۳، ص۱۷۶، روايت۱۱
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_افراگل
🆔 @masare_ir
مسار
بسمالله الرحمن الرحیم سلااااام😍 🎉امروز قرعهکشی چالش #اولینهای_دلبندم انجام شد. به هر یک از بزرگ
سلام همراهان گرامی🌸
#چالش رو که فراموش نکردید؟ میدونید که زمان زیادی برای شرکت تو چالش نمونده.
اگه هنوز شرکت نکردید تا زمان هست به مسئول ارتباطات @Rookhsar110 پیام بدید و حستون موقع بوسیدن دست پدرتون رو بنویسید و براشون بفرستید.☺️
👆پیام سنجاق شده رو برگشت زدم روش که با نحوه شرکت تو چالش اگه آشنا نیستید یا فراموش کردید، بخونید.
فقط تا میلاد امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام فرصت دارید. یعنی فقط یه روز دیگه زمان دارید.😱
دست دست نکنید.
بسم الله😉
🆔 @masare_ir
°بسمالله°
#یه_حبه_نور
✍رفیقترین رفیقها
💓بهترین رفیق، اونیه که در شرایط سخت، تنهات نذاره.
در لحظات تنهایی، کنارت بمونه.
توی غم و شادیت🌓، شریک بشه.
بهترین رفیقت، از رگ گردن بهت نزدیکتره.
🌱و خدایی که رفیقترین رفیقهاست.
پس از درِ خونش، جدا نشو.❌
✨و إِنْ يُرِدْکَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ؛
و اگر(خداوند) اراده خیری برای تو کند، هیچکس مانع فضل او نخواهد شد.
📖یونس، آیه۱۰۷.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_سماوائیه
🆔 @masare_ir