✍هدیه
😴بریده بریده چُرت میزنی. سرت به سمتی خم میشود به سختی با آن مبارزه میکنی. گریه فرزند شیرخوارت🤱به هوا بلند میشود. توی دلت میگویی: «نه الان وقتش نبود.»
🤛با خودت میجنگی، در دل میگویی: «دلت میاد ببین! لبهای کوچکش👶 را به حرکت درآورده است.»
🧕طاقتت طاق میشود. به خود تشر میزنی. بالای سر او میرسی. قربان صدقهاش میروی.💕
کنارش دراز میکشی.
👶شروع به مکیدن میکند. با انگشتانِ بلند و باریکت او را نوازش میکنی. به چشمان تو زُل میزند. 👀به رویش میخندی. لبهای او هم از حرکت میایستد تا در جوابت کمی کِش آید.
🤦♀چُرت رهایت نمیکند. بی آنکه بفهمی مژههایت در هم فرو میرود. چند دقیقه بیشتر نمیگذرد صدای آخ😩 گفتنت به آسمان میرود.
🤕دوباره هوس دندان فرو کردن در سینهات کرده است. رَدی از گاز گرفتن بر روی سینهات نقش بسته است. 😐جای همان دو دندانیست که به تازگی مهمان دهانش شدهاند.
🔥میخواهی چهره درهم بکشی و دعوایش کنی. با دیدن پرواز پاهای کوچکش بین زمین و آسمان تمام درد و خستگی از تنت خداحافظی میکند.😇 دستهای نرم و کوچکش را در دستانت میگیری و بوسه بر آن میزنی.
🕋دلت برای حرفزدن با او تنگ شده است. هم او که این لحظات شیرین را به تو بخشیده است. آرام زمزمه میکنی: «خدایا شکرت بابت تمام نعمتهایت. بابت این هدیهی زیبایت. کمکم کن تا کم نیارم. مواظب امانتت باشم.»🤲
#تلنگر
#مادرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_سماوائیه
🆔 @masare_ir
✨آثار تجزیه و تحلیل شکست ها
🌾وقتی بعد از انجام عملیات برون مرزی محمد رسول الله به مواضع خودی برگشتیم، احمد متوسلیان بچه ها را جمع کرد و سخنرانی نمود. می گفت:
💫«برادرهای عزیز من! از همین حالا به فکر تجزیه و تحلیل نقاط قوت و ضعف این حمله باشید. شیعه کسی است که از دل یک شکست تاکتیکی ، بزرگ ترین پیروزیهای استراتژیکی را بیرون می کشد. شیعه نه از مشاهده نقاط قوت خود دچار غرور میشود و نه با دیدن نقاط ضعف خود، دست خوش یأس و وادادگی میشود.»
راوی: سردار سعید قاسمی؛ هم رزم.
📚کتاب راز آن ستاه؛ سرگذشت نامه شهید رضا چراغی؛ نویسنده: گل علی بابائی، ناشر: نشر صاعقه، نوبت چاپ: دوم: ۱۳۹۳؛ صفحه ۳۴
#سیره_شهدا
#شهید_متوسلیان
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨نابغه و ستاره درخشان
🌾از ممتازترین و شگفتانگیزترین چهره های، حوزه های علمیه، یک نابغه و ستاره درخشان بود. جامعیت و تحقیق و نوآوری و شجاعت علمی را یکجا دارا بود. استعداد خارقالعاده و پشتکار کم نظیری داشت.
🍃توفیق و مدد الهی، آمیختگی این فضیلت های بزرگ را با رتبه والای جهاد فی سبیلالله رقم زد. بینش عمیق او نیاز زمان را "در مواجهه با امواج بیداری اسلامی" حس کرد.
📚حضرتآقا،(۱۳۷۹/۱۰/۲۹)
💫ذهن و فکر ایشان «شهیدآیتاللهسیدمحمدباقرصدر" فراتر از کارهایی که دیگران میکنند، حرکت میکرد.»
📚حضرتآقا،(۱۳۸۳/۳/۱۹)
🌹۱۹ فروردین ۱۳۵۹؛ شهادت آیت الله سید محمد باقر صدر و خواهرش بنت الهدی
🕊شادی روح بلندش صلوات
#مناسبتی
#شهید_صدر
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍فردا
🧕فرزانه خسته بود. خسته از خودش، از تلاشهای بیاثرش برای اصلاح رابطهاش با همسر، از اینکه بارها خواسته بود و نشده بود. از اینکه هربار دلش میشکست و اشک💦 پهنای صورتش را میگرفت اما تو گویی کاری از دستش بر نمیآمد. هربار خیز بلندی برمیداشت، بدتر بهزمین میخورد.
💨نسیم خنک بهاری، روی صورتش مینشست، ستارهها در آسمان🌃 چشمک میزدند. خبری از سلمان نبود. تلفنش را برداشت و با مشاوری که به تازگی تعریفش را زیاد شنیده بود، تماس گرفت.
💡مشاور برایش از تغییراتی گفت که باید در برخوردش با همسرش انجام میداد. از حرفهای نگفتهای که باید میگفت، از آغوشی💞 که باید به همسرش باز میکرد و لحن و کلماتی که در گفتگو با همسرش باید استفاده میکرد.
📱تصمیم گرفت از پیامک💌 شروع کند، پیام عاشقانهای برای همسرش بفرستد، نیازش را واضح به او بگوید و از او درخواست کند مشکلش رابرطرف کند و فرصت بدهد تا مشکلش را برطرف کند!
🌓امشب همسرش به خانه نمیآمد. پیام را فرستاد. دستانش را پشت سر قلاب کرد. چشمانش را بست و به فردا☀️فکر کرد.
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_ترنم
🆔 @masare_ir
1_3825062428.mp3
195.2K
حالا انسان مےفهمد ڪه اساس تمام امور،
باوࢪ است🌱
و این شــک است که انسان را با درد و ࢪنج،
هزار تڪه میکند💔
وای از پیچیــدگےنفس انسـان ⚡️
وای از پیچیــدگے نفس انسـان⚡️
شیطان را از در میرانی از پنجره باز میآید
و چه وسوسهها که در انسان نمیکند
میگوید برو با تقوای بیشتر
خود را بساز،
ایمانت را قوی کن
و باز گرد☀️
با سلاح تزکیه و تقوا میآید که تو را از جنگیدن باز دارد🤚
🤔اما مگر همین تزکیه و تقوا نیست که تو را به جنگیدن امر میکند؟
پس لبیک بگو و حرکت کن، بجنگ.
اگر بروی دیگر امکان اینکه از بار نخست قویتر بازگردی وجود ندارد.❌
#مرتضی_آوینی #شهید
🆔 @masare_ir
✨استفاده از فرصت ها
🍃اردوی بازدید از مناطق جنگی بود. بازدید علمی هم برای سد کرخه برنامه ریزی کرده بودند. مهندس سد آمد برای بچه ها حرف بزنند.
🌾هرکسی هر گونه از دستش بر می آمد مسخره بازی در میآورد؛ از صلوات بی محل تا پرت کردن سیگارت. خیلیها که دنبال بهانه بودند، ول کردند و رفتند؛ اما مصطفی تا آخر ایستاده بود. شش دانگ حواسش به حرف های مهندس بود. گوش میداد و سوال میپرسید. به قول بچه ها، جدی گرفته بود.
📚کتاب یادگاران، جلد ۲۲؛ کتاب احمدی روشن، نویسنده: مرتضی قاضی،ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: چاپ نهم- ۱۳۹۳؛ خاطره شماره ۹
#سیره_شهدا
#شهید_احمدی_روشن
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍ماه فرصتها
🌙ماه رمضان، ماه فرصت پرواز 🦋برای انسان زمینی است تا با پرداختن به روح خویش به قُرب الهی برسد.
اوج🕊 این رسیدنها شبهای قدر است شبهایی که به اندازه هزار ماه می باشد.
📖شب قدر شب نزول قرآن است.
قرآن ناطق حضرتعلیعلیهالسلام را در شب نوزدهم ماه رمضان؛ یعنی همان شبقدر به شهادت رساندند.
آنهم در محراب عبادت📿 و در بهترین حالت؛ که همان سجده باشد.
🌱هنگام تولد در خانه کعبه🕋 متولد شد، در هنگام ضربت خوردن، نیز در محل عبادت و مسجد🕌بود، که با شمشیری زهرآلود به فَرقِ حضرت زدند و او به شهادت رساند.
🥀قاتلش شقیترین آدمها؛ ابنملجممرادی است. کسی که قرآن ناطق را رها کرد و مدعی پیروی از کتاب قرآن شد و جزو خوارج گردید.
#ماه_رمضان
#به_قلم_آلاله
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍دقیقههای پربرکت
👵مادربزرگ دلش میخواست همهی نوههایش در آمادهکردن سفرهی افطار کمککنند. بچهها نیز در این احساس زیبا دست کمی از او نداشتند. برای سبقت در انجام کارها به سر و کلهی هم میزدند.
چیزی به اذان ✨نماندهبود.
👩💼مریم که بزرگترین نوهی خانواده بود، سفرهی تا شدهای را از مادربزرگ گرفت و در حیاط، کنار حوض کوچکی که گلدانهای شمعدانی🪴 دورش بود، پهنکرد. فاطمه و رضا نوههای دختری و حسین و زهرا، نوههای پسری، با اشارهی مادربزرگ به صف شدند تا محتویات سفره را یکییکی، از پنجرهی چوبی رو به حیاط، دست به دست به سفره برسانند.
🌱دخترها عادتداشتند موقع کارکردن، حرف میزدند و حتی در مورد جای وسایل سفره 🍲🥗نظر هم را میپرسیدند.
اما حسین و رضا با لبخندی که ماهرانه ساخته شدهبود، مواظب لو رفتن سردی رابطهشان بودند و جلوی
مادربزرگ، آن لبخند ساختگی را با ضرب و زور، به گوشهی لبشان میکشاندند. اما مادربزرگ حواسش جمعتر از این حرفها بود.
🥪🌮سفرهی زیبای افطار آمادهی پذیرایی از میهمانان هفتگی مادربزرگ بود. با غذاهایی🍵 که سادگیشان حکایت از اعتقاد مادربزرگ داشت به اینکه؛ نباید یک وعده کسری غذا را با پرخوری و بدخوری در موقع افطار و سحر جبرانکرد.
📻رادیوی قدیمی و کوچک مادربزرگ، در حال پخش ربنای دم اذان بود. همه دور سفره نشستند. هر کسی چیزی میگفت و معمولاً همه قربان صدقهی 🤩فاطمه و زهرا میرفتند که با جثهی نحیفشان، عاشق روزهگرفتن بودند.
😇با دیدن صحنهی صمیمت بچهها، وجود مادربزرگ پر از ذوق و شادی، میشد و همیشه آخر از همه سر سفره میآمد، تا اوضاع سفرهی میهمانیاش را خوب بررسی کردهباشد.
وقتی نشست همه ساکت شدند تا مثل همیشه دم اذان برای عزیزانش دعاکند. 📿اما او روال همیشگی را شکست؛ «من که بندهی خدام دوست ندارم تو خونهم کسی قهر باشه، حالا ببینید خدا چه حالی میشه وقتی میبینه بندههاش سر سفرهی کرمش با دلی چرکین و لبی که داره دروغ تحویلش میده حاضر بشن.»
🤫همه در سکوت به هم نگاه میکردند و هیچکدام از بزرگترها متوجه علت حرف مادربزرگ نشدهبودند. اما بچهها از دقت و توجه او، چشمهایشان👀 تا پس سرشان رفتهبود.
مادربزرگ این بار با جذبهی بیشتری ادامه داد: «حالا اونایی که میدونن سر حرفم با کی بود بلند میشن و تا اذان شروع نشده، قصهی قهرشونو تموم میکنن.»
🤵♂👨💼حسین و رضا که از جدیت مادربزرگ شوکه شدهبودند بلند شده و دستدادند.
مادربزرگ گفت: «کافی نیست.»
آنها که میدانستند مادربزرگ به این راحتی ولکن ماجرا نیست، بیمعطلی همدیگر را بغلکرده🤗 و از هم عذرخواهی کردند.
🕌صدای اذان بلندشد. مادربزرگ دعای کوتاهی کرد و بار دیگر دقایق پربرکت دم اذان را برای خانواده، خاطرهانگیز کرد. در چند دقیقه کاری را انجامداد که در طول یک هفته هیچکس حتی متوجه آن هم نشدهبود.
#داستانک
#ماه_رمضان
#خانواده
#به_قلم_قاصدک
🆔 @masare_ir
✍از طرف خدا
✨خدایی که در همین نزدیکیست، وقتی دلتنگی بندهاش را میبیند به چشمهای او فرمان باریدن میدهد،
تا بگوید: بندهی من!
من نیز دلتنگ توام
و
دوستت دارم.🌱
🔺حال اندکی بیندیش و بگو تو چقدر مرا دوست داری؟! و برای اثبات دوست داشتنت چهها کردی؟! و چه ها میکنی؟!💞
#تلنگر
#ماه_رمضان
#به_قلم_قاصدک
#عکسنوشته_سماوائیه
🆔 @masare_ir
✨فرزندان حضرت زهرا (س)
🍃مدت زیادی بود که مشغول تفحص در منطقه شرهانی روی منطقه عملیاتی شرهانی کار می کردیم. عشایر منطقه هم ما را می شناختند.
یک بار یکی از آنها تماس گرفت که سه پیکر از شهدا را پیدا کرده و اصرار داشت که سریع بروم آنجا.
🌾وقتی رفتم می گفت: «این پیکرها را چند وقتی است می بینم؛ اما هر وقت خواستم تماس بگیرم نشده تا اینکه دیشب خوابِ خانمی را دیدم که به من فرمود که چرا تماس نمی گیری بیایند بچه هایم را ببرند؟
وقتی خواب را برای مادرم تعریف کردم، گفت ایشان شاید حضرت زهرا (س) باشد. سریع تماس بگیر تا بیایند و پیکرها را منتقل کنند.»
راوی: حاج جعفر نظری؛ مسئول تفحص منطقه شرهانی
📚کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۶۵
#سیره_شهدا
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️نماز جلوهای از ادب
🌱همهی والدین دغدغهی دینمدار بودن فرزندان خود را دارند.
یکی از جلوههای دین، نماز است.
🔹کودکی که مؤدب بزرگ شده باشد، همین که بداند نماز یعنی ادب در مقابل کسی که دار و ندارمان متعلق به اوست، بدون چون و چرا به اقامه نماز اهمیت میدهد.
✨ این چنین نمازیست که معراج و نور مؤمن است
#ایستگاه_فکر
#خانواده
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_گلنرجس
🆔 @masare_ir
✍شیر دل پاوه
قسمت اول
🌷در بهاری ترین فصل سال دختری شیردل قدم به دنیا گذاشت که اسمش را فوزیه گذاشتند. او از همان کودکی عجیب و خاص بود و از همان زمان بچگی یار و همراهی در مسیر انقلاب و خانواده شد.
📖او به کلاس های قرآن و نهجالبلاغه که برگزار میکردند علاقهمند و تشنه حقیقت بود، در همان روزها به کلاسها رفت و آمد داشت. رفته رفته فکر و روحش در مورد اتفاقات و سختیها باز و بازتر شد و او را نا آرامتر میکرد.
🕌فوزیه در نماز و روزه نیز یکه تاز میدان بود و تا صدای اذان را از منارههای مسجد محلهشان میشنید؛ به نماز📿میایستاد تا روح تشنهاش را از دریای معرفت الهی سیراب کند.
🌃سحرهای ماه رمضان هم شاهدی بر روزهداری و سحر خیزیاش بود. اما این تنها نقشش نبود او حتی همراه و کمک حالی برای پدر و مادرش و دوستی برای خواهرانش بود و دوستی خودش را اثبات میکرد.
🧕فوزیه دیگر بزرگ شده بود و هنگامی که دید خواهران دیگرش ازدواج کردند و پدر دست تنها است، سختی کار او را از پا درآورده و ناتوان کرده است، تصمیم گرفت برای بهیاری🩺💊 آزمون استخدامی بدهد تا کمک حال پدرش در روزهای سخت زندگی باشد.
🧔♂البته پدرش توجه ویژه و دید دیگری به او داشت و طوری که فکر می کردند فقط همان یک بچه است و می گفت: «فوزیه چیز دیگری است.»
در جلساتی که پدرش داشت، مدام از ظلم و ستم شاه👑و غارت کردن اموال مردم می گفت؛ فوزیه در این جلسات باز هم شاگرد اول بود و تنفر و ظلم ستیزی نسبت به شاه و دارو دستهاش پیدا کرد و روح درونش را ناآرامتر می کرد.
ادامه دارد......
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_آلاله
🆔 @masare_ir