eitaa logo
مسار
343 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
577 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️پهپاد 💡تربیت یعنی کاری کنید که فطرت انسان آزاد بشه. همه‌ی آدما بالقوه خوب و با استعداد و فعالند. پدر و مادر، باید با تربیت، این بالقوه بودن رو تبدیل به بالفعل کنن. پس تحمیل و تلقین ممنوع❌ اگه رفتار ناخوشایندی توی فرزندتون دیدید، انتظار رفع شدن آنی اون رو نداشته باشید. زمان بدید⏳ عین یه پهپاد دائما بالای سر بچه‌تون چرخ نزنید، عین یه دوربین مداربسته، کنترل از راه دور داشته باشید🤭🤫 🆔 @masare_ir
✍ولش کن 🍃به چشم‌های سیاه و اشکی‌اش خیره شد. با قدم‌های آرام و چسبیده به دیوار از روبرویش گذشت. چشم از زبان صورتی‌، آویزان سگ سیاه گرفت. بقیه مسیر تا خانه را بدون نگاه کردن به دور و اطرافش پیمود. ✨سلام کنان وارد آشپزخانه شد. ناخنکی به ماکارونی داخل قابلمه زد. زبانش سوخت، هاه هاه کنان ماکارونی‌های داغ را قورت داد. مامان گفت: «با دست نشسته چیز نخور شازده پسر، بدو لباس‌هاتو عوض کن بیا سر سفره، بابا هم اومده.» حمید با دو سه قدم بلند خودش را به ظرف شویی رساند: «سوختم، وای خیلی گشنمه مامان.» سر سفره آخرین رشته ماکارونی را به اسارت چنگال درآورد و درون دهانش گذاشت: «راستی مامان سگ مکانیکیه محل رو دیدی؟ خیلی گنده است. زبون و دندو‌نهاش هم وحشتناکه.» ☘چشم‌های سمیه گرد شد: «سگ واسه چی آورده، محله پر از بچه کوچیکه.» سرش را به سمت محسن چرخاند: «آقا برو بهشون بگو سگه رو ببرند.» محسن لقمه‌اش را قورت داد و زبان روی لب‌های چربش کشید: «ول کن، حوصله بحث با مردم داری؟! بذار هر کاری دلشون میخواد بکنن.» 💫سمیه ابرو درهم کشید و با صدای محکمی گفت: «خطرناکه، چرا این روزها حرف تو و بقیه این شده که ول کن، به ما ربطی نداره؛ کار خطا و اشتباه همیشه اشتباهه و همه باید مقابلش بایستن تا تکرار نشه تا هیچ‌کس آسیب نبینه. بی‌تفاوت نباش... » محسن قاشق و چنگال را درون بشقاب انداخت: «بی‌خیال خانم، داشتیم ناهار می‌خوردیما.» 🌾سمیه با ابروهای گره کرده نگاهی به محسن کرد و با چشم و ابرو اشاره به حمید کرد که خیره رفتار پدر بود. محسن پوفی کرد و از جایش بلند شد: «یاد می‌گیره، آره یاد می‌گیره، یاد... » صدایش با رفتن به اتاق قطع شد. سمیه بشقاب‌های چرب و نارنجی شده از رب را روی هم گذاشت: «حمید نزدیک سگه نمیشی تا ببینم چه کار می‌تونم بکنم.» ⚡️دو روز بعد صدای داد و فریاد، جیغ و شیون، سمیه و محسن را میخکوب کرد. محسن با لباس خانه به سمت در دوید. تا سمیه چادر سرش کرد، صدای یا حسین گفتن محسن قلبش را لرزاند. به سمت محسن دوید: «چی‌شده؟» محسن از قاب در بیرون رفت و فریاد زد: «میگن سگه مکانیکیه یِ پسر بچه رو ... » سمیه روی زمین آوار شد: «وای... » 🆔 @masare_ir
✨ثمر بخش 🍃همچون درخت باش، بَرومند و سایه گستر. تا رهگذران از سایه‌ات بهره گیرند و از بارت برخوردار شوند. 🌺پاشیدن بذر محبت، شکوفایی‌ات را به ارمغان می‌آورد نه کم شدنت را، مانند خدایت بخشنده باش. "يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ" (بقره ۲۵۴)   💫خداوند حساب همه چيز را دارد، ببخشی بر تو می‌ بخشد بلکه چند برابرش می‌کند. 🆔 @masare_ir
✨تو کارات اخلاص داری یا نه؟ 🍀به شدت مجروح شده بودم و بستری بودم. سید حمید ملاقاتم آمد. خیلی از من مراقبت می کرد. 🌾یک روز گفت: «به خاطر مجروحیت شیطان گولت نزند.» یک قلم برداشت و یک خط مستقیم روی دیوار کشید و سر آن را کج کرد. 🌾می‌گفت: «انحراف از خط مستقیم با یک درجه انحراف شروع می‌شود. بعد کم کم انسان از اخلاص دور می‌شود و منحرف می‌گردد.» 📚پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ص ۸۸ 🆔 @masare_ir
✍در مسئله تجدید نظر شود 💡گاهی اوقات فرزندان یک نگرانی درونی حتی از موارد ناچیز دارند، در این هنگا‌م والدین باید با جستجوی مسئله و علت نگرانی، در پی برطرف کردن آن برآیند و از این طریق به فرزند کمک کنند تا بتواند سریعتر آن نگرانی را حل کند و با آن مدت‌ها یا برای همیشه درگیر نباشد. ⭕️ اگر به فرزند راهنمایی در این زمینه نشود و حتی با بزرگ جلوه دادن آن مسئله‌ بر نگرانی او نیز بیفزایند، اوقات تلخ و پریشانی برای او رقم زده می‌شود و آن نگرانی بی مورد نیز با او خواهد بود، لذا باید در این مسئله تجدید نظر شود. 🆔 @masare_ir
✍دلتنگی 🍃زهرا اشکهایش را با گوشه‌ی دست پاک کرد و دوباره به قاب عکس روبه رو خیره شد. دلش برای همه تنگ شده، بود. سالها از همه‌ی خانواده‌اش جدا و دور از بقیه زندگی می‌کرد. احمدرضا که کلید را درچرخاند و وارد شد. صدای فین فین زهرا را شنید و سراغش آمد. 🌾زهرا صورتش را با دست و بینی‌اش را با دستمال پاک کرد. احمدرضا دستش را پس زد و آغوشش را به روی زهرا گشود. زهرا از خدا خواسته در آغوش شوهرش بلند بلند گریه کردـ 🌷احمدرضا گفت: «صبح تا ظهر که من نیستم، نباید سرت رو با گذشته‌ها گرم کنی، مادرت، جایگاه خوبی داره اما اگه من مراقبت نباشم، ازم شاکی میشه اصلا چرا نمی‌گذاری بچه دار بشیم تا بخشی از تنهایی هات با بچه پربشه! ☘زهرا گفت: «فعلا مسافرت بریم.» احمدرضا گفت: «چندمین ماه هست که ازین حرفها میزنی، این آخرین بار هست و بعد برای بچه اقدام می‌کنیم تنها چیزی که میتونه توی این دلتنگی‌ها، کمکت کنه، اینه که دورت پر از شلوغی بچه‌ها بشه! » 💫زهرا به خودش در آینه، نگاه کرد، چین‌های سی سالگی کم کم خودش را به او نشان می‌داد و او هنوز مادر نشده بود درحالی که مادرش در سی و پنج سالگی شش فرزند داشت. با خودش فکر کرد که اگر این چندسال مقاومت نمی‌کردم و بچه‌دار شده بودم، الان این همه دلتنگی برای خواهرانم اذیتم نمی‌کردـ 🍃حوالی غروب ماشین، از درخانه به راه افتاد و زهرا فکر این بود که چندکتاب راجع به تربیت فرزندان و بارداری بخواند. 🆔 @madare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨دوست حقیقی 🍃حتی اگر هزاران نفر برای کمک به تو آستین بالا بزنند، باز هم تا خداوند به قلب و بازویشان قوت ندهد، همتی نخواهند داشت. 🌾پس نه از تنها بودنت بترس و نه به زیادی دوستانت مغرور شو، اول و آخرش هم فقط اوست که دوست حقیقی توست. 🆔 @masare_ir
✨به نظرتون امر به معروف و نهی از منکر خرج داره؟ 🍃شیخ عبدالله می‌گفت امر به معروف و نهی از منکر بدون خرج نمی‌شود. خشک و خالی نمی‌شود مردم را ارشاد کرد. روزی حوالی بازار قیصریه اصفهان، در حال رفتن به درس بودم. دیدم کسی در حال زدن ساز دهنی ریو ریو است و مردم را دور خود جمع کرده است. 🌾رفتم جلو و گفتم: «ساز دهنی را چند خریده ای؟» گفت: «یک تومان.» گفتم: «آن را به پنج تومان می خرمش. او هم با خوشحالی فروخت.» 🍀همانجا ساز را شکستم و انداختم دور. آن بنده خدا اعتراض کرد. گفتم: «تو در حال انجام کار حرام بودی. دلم نیامد برای جلوگیری از یک کار حرام ضرر کنی. فقط این طوری می توانستم بفهمانمت که داری اشتباه می کنی.» 📚 تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ص ۱۵۹ 🆔 @masare_ir
✨بهترین برخورد با بدترین کار 🍃وقتی کودکتان مخفیانه دست در کیفتان می‌کند و یا بی‌اجازه سراغ وسایل دیگران می‌رود، «اولین واکنش» شما در مقابل عمل ناهنجار او و الفاظی که به زبان می‌آورید، بسیار مهم و حیاتی‌ست. 🌾ممکن است که از کار او غافلگیر شده و پرخاش‌گرانه برخورد کنید، که در این‌صورت کودکتان واکنشی لجوجانه خواهد داشت و حرف‌های تربیتی شما را نخواهد شنید. 🌺در چنین مواردی صحیح‌ترین شیوه، مدارای با کودک و حرف‌زدن با او در نهایت طمأنینه و صبر است. واکنش‌هایی مثل بیان زشتی کار او با کلمات مناسب، تعیین جریمه و بیان حال کسی که کودکمان وسایلش را برداشته، مراحل بعدی برخورد با عمل ناهنجار کودک است. 🆔 @masare_ir
✍جشن آزادی ☘آب را روی آسفالت ریخته بودند و جارو می‌کردند. گل‌ولای درون جوی کنار خیابان سرازیر می شد. جعبه شیرینی جلوی چشمش سبز شد. لبخند روی لبش نشست: «همیشه شیرین کام باشی.» میان جمعیت چشم انداخت و حسن را با ریش‌های خاکی و پاچه‌های بالا زده شناخت، فریاد زد: «حسن داداشم رو ندیدی؟ » 🌷حسن جارو به دست سمت محسن آمد: «دو روزه ندیدمش؛ ولی نگران نباشی‌ها، پیداش می‌کنی.» دل و روده محسن به هم پیچید، نمی دانست چه کار کند؟ صدای خنده و شادی مردم در گوشش بود و هزاران فکر در ذهن داشت. بادی وزید، چشم‌هایش را بست و سرش را بالا گرفت. پرچم خوشرنگ ایران بر بالای گنبد مسجد لبخند را دوباره مهمان لب‌هایش کرد. بسم‌الله گفت و به سمت اهواز راه افتاد و با خودش گفت: «چطوری بگم که حمید... » 💫پشتی قرمز را پشت سرش صاف کرد و گفت: «مامان بیا بشین، دو دقیقه اومدم ببینمت.» مادر با سینی چای و یک بشقاب شیرینی جلوی رویش سبز شد: «دهنت رو شیرین کن پسر، بالاخره خرمشهر رو پس گرفتیم.» دست چپش را جلو برد تا استکان را بردارد. اخم‌های مادر درهم رفت: «با دست راستت بردار.» 🌾محسن شانه راستش را با گزیدن لب پایینش بالا برد، جای گلوله درون بازویش تیر کشید، گلویش را صاف کرد: «فرق نمی کنه...» مادر نگذاشت حرفش را تمام کند: «دستت رو ببینم، چی شده؟ » محسن لحظه‌ای سکوت کرد و فکر‌هایش را در چند ثانیه حلاجی کرد: «دست خوم رو بگم و بعد حمید رو که مامان سکته می‌کنه.» بدون درنگ گفت: «مامان می خواستم درباره حمید بگم... ببین... راستش... چند روزیه... پیداش نمی‌کنم.» نفس حبس شده اش را رها کرد و به چشم‌های مادر خیره شد. 🌷خنده‌ی صدادار مادر چشم‌های محسن را درشت کرد، به سمت مادر خیز برداشت که حرف مادر او را متوقف کرد: «حمید دو روزه بیمارستان شیرازه، تیرخورده. صبح بهم زنگ زد. حالا بذار دست تو رو ببینم تا شب با حال خوب بریم کوچه جشن آزادی خرمشهر رو جشن بگیریم.» 🆔 @masare_ir
✨آینده را بساز 🍃مثبت فڪر ڪنید. 🌷آینده نمایی از تصور و فڪر شماست. همراه با تلاش به موفقیت فڪر ڪنید. تلاشی ڪه ناامیدانه باشد و به شڪست فڪر ڪنید، مطمئن باشید ارمغانِ آن، چیزے جز شڪست نیست. 🆔 @masare_ir