✍️ حافظ مسجد
🌺حافظ با نگاه به ستارههای چشمک زن از پشت شیشه خوابش برد. نیمههای شب با احساس لرزش زمین از خواب پرید. دست روی زمین گذاشت. زمین آرام میلرزید. صدای ریزش سنگ و آهن، چهار دیواری اتاق را مثل پر کاهی تکان داد. صدای فریاد پدر رشید را شنید: «نامردا شب و روزمونو یکی کردین کی از دستتون خلاص میشیم؟»
🍃حافظ گوشهایش را گرفت و مثل جنین در خودش جمع شد. این صداها او را یاد ده سال پیش میانداخت. چشمهایش را به هم فشرد. با دهان بسته اصواتی را از گلویش ایجاد کرد تا تنها صدایی که میشنود، صدای هو هوی پیچیده در گلو و مغزش باشد.
🌸با تکان بدنش، چشمهای را گشود. صورت مادرش نفس رفته را به سینهاش برگرداند. پچ پچهای محمد و آمنه با آمدن حافظ بر سر سفره قطع شد. خودش خواسته بود که خبرها را به او نگویند. نزدیک اذان ظهر، لباس پوشید و از خانه بیرون رفت. نگاهش را از سر کوچه باریک و سنگفرش شان دزدید؛ اما با رسیدن به سر کوچه نیم نگاهی به خانه ویران رشید و خانوادهاش انداخت. نایستاد مثل باد گذشت.
🍃صدای اذان مسجد در کوچه پس کوچه های باریک محله پیچید. حافظ به سمت مسجد رفت. رشید، احمد، مهدی، ابراهیم و... چند نفر دیگر از دوستانش وسط صحن مسجد ایستاده بودند. به جمعشان پیوست. رشید نیم نگاهی به حافظ انداخت و حرفش را ادامه داد : « با بقیه هم هماهنگ کردم بعد نماز مغرب و عشاء میمونیم دیگه. » همه یا الله گویان حرفش را تأیید کردند. حافظ بیخبر از همه جا گفت:« چی کار میخواین بکنین؟» همه بچهها به چشمهای سیاه حافظ خیره شدند. رشید گفت:« می خوایم تحصن کنیم.»
🌺حافظ بدون اینکه حرفی بزند، به سمت مسجد راه افتاد. رشید گفت: « اومدن خونه هامون رو بی سروصدا از چنگمون دارن در میارن و... » حافظ ایستاد و نگذاشت حرفش را تمام کند، گفت: « کاریه که سالهاست دارن انجام می دن، چیز جدیدی نیست.» خانهی ویران و دستهای بیرون زده پدرش از زیر آوار مثل پرده سینما جلو چشمانش نقش بست. سرش را تکان داد و به راهش ادامه داد.
🍃رشید دوید و مقابلش ایستاد، گفت: « پس شب اصلا نیا مسجد که اوضاع بر وفق مراد جنابعالی نخواهد بود. » حافظ به همه بچهها نگاه کرد. قامت کوتاه رشید را از بالا تا پایین نگاه کرد و گفت: « نمیام.»
🌸بعد نماز به خانه برگشت و با هیچکدام از دوستانش هم کلام نشد. خورشید، رنگ سرخ به آسمان پاشید و از جلو چشمها محو شد. حافظ از پشت پنجره به گنبد سبز مسجد نگاه کرد. آسمان کبود شد و صدای اذان از مأذنه بلند شد.
🍃صدای محمد را شنید: « مامان من میرم مسجد.» حافظ از اتاق به هال دوید: « امشب نه.» محمد میان ابروهای کوتاهش گره انداخت و گفت: « تو نمیخوای، نرو ولی منم مثل بقیه اجازه نمیدم که مسجدو خراب کنن.» حافظ خشکش زد : «چرا چرت و پرت میگی؟» محمد در را باز کرد و گفت: «تو سرتو مثل کبک تو برف کردی از هیچ جا خبر نداری؛ ولی اگه یِ ذره فکر میکردی که برا چی به جون محلههای دور مسجد افتادن، . داداش! یادت رفته برا رهایی از ظلم باید مقاومت کرد.»
🌺حافظ مات در بسته پشت سر محمد شد. به اتاقش برگشت. گنبد سبز مسجدالاقصی مثل نگین انگشتر در آسمان لاجوردی میدرخشید. گذشته را مرور کرد، با بچه ها به سمت تانکها سنگ پرتاب میکرد و پدرش در گروه جهادی صبح را شام میسازد. لباسهایش را پوشید و به سمت مسجد رفت. سربازان صهیونیستی در حال جمع شدن اطراف مسجد بودند. حافظ در سایه تاریک دیوار مسجد مخفی شد و خودش را به درون مسجد رساند.
#داستان
#مهدوی
#به_انتخاب_تو
#به_قلم_صبح_طلوع
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: یاس
به: منجی عالم بشریت
✨سلام آقا جان
☘آن که تو را دارد چه کم دارد؟😍
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
هدایت شده از نامه خاص
📣📣 توجه توجه 📣📣
😇 مسابقه داریم، چه مسابقهای؟!😍😍😍
📌 شرایط شرکت در مسابقه:
۱- به مدت یک هفته از ۱۴۰۰/۰۲/۲۵ تا ۱۴۰۰/۰۲/۳۱ فرصت دارید به امام زمان ارواحنافداه نامه بنویسید.
۲- نامهها حتی الامکان زیر صد کلمه باشد.
۳- اشکال نگارشی و ویرایشی نداشته باشد.
۴- محتوای مناسب و جذابی داشته باشد.
۵- نامهها را مطابق نامههای داخل کانال پروانههای عاشق تنظیم نمایید.
۶- حتماً حتماً مثل نامههای داخل کانال در قسمت (از:) نام مستعار یا واقعی خود را بنویسید.
۷- نامه را همراه عکس مورد نظر خودتان که با محتوا مربوط باشد، ارسال نمایید. ( میتوانید از عکسهای نت استفاده کرده یا اگر خودتان میتوانید با استفاده از بخش زیبایی از نامهتان عکس نوشته بسازید و همراه آن ارسال نمایید.)
۸- نامههایتان را برای کاربری @taghatoae ارسال نمایید.
✉️نامهها بعد از زمان مقرر به مرور در کانال قرار خواهند گرفت.
🌼روز ۱۴۰۰/۰۳/۰۳ همزمان با فتح خرمشهر نتایج بررسی نامهها اعلام خواهد شد.
🌸سعی می کنیم نامههای برتر را زودتر در کانال قرار دهیم تا مخاطبان کانال نیز به آنها امتیاز دهند.
🌺با توجه به رعایت شرایط و امتیاز دهی مخاطبان به پنج نفر از برگزیدگان جوایزی اهدا خواهد شد.
📝با نشر حداکثری این پیام دیگران را به شرکت در این رقابت دعوت بفرمایید.
😌منتظر مسابقات آتی ما باشید.
📢کانال پروانههای عاشق در ایتا: https://b2n.ir/t01623
🤔دوست داری طعم آرامش رو بچشی؟
🌹 به خدا که وصل شوی،
آرامش، وجودت را فرا میگیرد.
نه به راحتی میرنجی و نه به آسانی میرنجانی.
💫 آرامش، سهم دلهاییست که قبلهشان خداست.
#به_قلم_طرید
#به_انتخاب_تو
#صبح_طلوع
#عکسنوشتهکوثر
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠حسن معاشرت
🔘یکی از وظایف همسران در زندگی، احترام گذاشتن به یکدیگر است، از دیدگاه قرآن کریم اساسی ترین اصل در رفتار و تعامل زن و شوهر معاشرت به معروف است. در این میان معاشرت به معروف با زنان از اهمیت ویژه ای برخوردار است. (نساء/19)
⁉️امّا به چه معاشرتی معاشرت به معروف می گویند؟
🌐نمونه هایی از معاشرت به معروف را می توان چنین بیان کرد:
🔆 خوش زبانی و خوش رفتاری
🔆 آراستگی و پیراستگی
🔆گشاده رویی و گذشتن از لغزش ها
🔆 پسندیدن آنچه را که برای خود می پسندی
🔆 تأمین نیازهای جسمی و روحی و روانی
✅بدرستیکه حسن معاشرت ، روان را آرام تر و زندگی را گواراتر و شیرین تر می کند.
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_افراگل #عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مهریه ام قرآن و یک دوره کتاب های شهید مطهری!
🌺برش يك:
يك برگه بزرگ آورد بيرون و بسم الله گفت. شرائطش را نوشته بود همه اش از جبهه و مأموريت و مجروحيت و شهادت گفته بود و اين كه من بايد با شرايط سختش بسازم تا با هم ازدواج كنيم. شرط كرده بود مراسم عقد توي مسجد باشد.
🌺برش دو:
گفتم:من فقط دوست دارم مهريه ام يك جلد قرآن باشد.گفت: نه !يك جلد قرآن نمي شود .يك جلد قرآن با يك دوره كتاب هاي شهيد مطهري.
📚مثل مالك، ص۲۰
#سیره_شهدا
#همسرداری
#شهید_یونس_زنگی_آبادی
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
😉اوقات خودتان را تلخ نکنید.
🔹 هنگام صحبت با همسرتان، روی نقاط ضعف یا اشتباهات گذشته یکدیگر دست نگذارید و با وسط کشیدن گذشته، اوقات خود را تلخ نکنید..😊
#همسرداری
#زندگی_بهتر
#ارتباط_کلامی
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍اشک بهار
🌺بهار میان خواب وبیداری به کنارش دست کشید. سردی تخت، چشمان خواب گرفته اش را گشود. سیاهی شب جای سعید را پر کرده بود. بهار موهای ژولیده اش را چنگ زد. نیامدن سعید به اتاق، اعصابش را خط خطی کرد. سعید از دیر آمدن به خانه به جای خواب جدا کردن رسیده بود. کورمال کورمال خودش را به در رساند. نور سالن از دالان اتاق ها توجه اش را جلب کرد. وارد سالن شد.
🍃سعید روی مبل یک وری افتاده بود. بهار خواست برگردد. اما رنگ سفید صورت او پایش را متوقف کرد. قدم به قدم به سعید نزدیک شد. دستش را روی شانه لاغر سعید گذاشت. سعید روی مبل افتاد. جیغ کشید و عقب رفت. قلب بهار محکم به دیوار سینه اش کوبید. بدنش به لرزه افتاد. دور و اطرافش را نگاه کرد، گوشی را پیدا نکرد. دوباره به اطرافش نگاه کرد. گوشه سالن تلفن را دید. به سمتش پرواز کرد. شماره اورژانس از ذهنش پریده بود. یک چشمش به سعید و رنگ پریده اش بود. چشم دیگرش به شماره های تلفن بود. به محض آزاد شدن بوق تند تند آدرس را به مأمورین اورژانس داد.
🌸چشم هایش سعید را تار می دید. با هق هق به سمت سعید رفت، مدام صدایی در ذهنش می گفت:" نکنه، نکنه... " دستش را روی نبض گردن سعید گذاشت، آرام و کند می زد. شبنم اشک هایش به باران بهاری تبدیل شد. میان گریه و هق هق رو به سعید گفت:" سعید تو رو خدا بلند شو، دیگه توجهتو نمی خوام فقط بلند شو. "
🌺بهار یاد اوایل زندگیشان افتاد. سعید مثل پروانه دورش می چرخید. گل و هدیه می خرید. مدام به بهار می گفت:" دوستت دارم. " اما بهار چشم های سیاه سعید را منتظر می گذاشت. هربار سعید می گفت:" چرا نمی گی دوستت دارم؟" بهار می گفت:" من از این لوس بازیا خوشم نمیاد. چیه دم به دقیقه بهم میگی دوست دارم و ازم می خوای بگم. " یواش یواش سعید با نشنیدن احساس بهار از گفتن احساسش دست برداشت. هدیه و گل نخرید. صبحها زود رفت و شب ها دیرتر به خانه برگشت. اوایل بهار برایش مهم نبود. اما روز به روز با کم شدن توجه سعید حس کرد چیزی در زندگی اش کم شده، به خرید و تفریح با دوستانش مشغول شد؛اما ته دلش احساس شادی و خوشحالی نمی کرد. روزی یکی از دوستانش گفت:" اینقدر از شنیدن دوست دارم شوهرم لذت می برم از هیچی لذت نمی برم تا چند روز انرژی دارم." از آن موقع برای شنیدن دوباره دوستت دارم از سعید به دنبال راه حل گشت.
🍃صدای زنگ در، بهار را از گذشته جدا کرد. مأموران اورژانس وارد شدند. با دیدن چهره و نبض سعید، رو به بهار گفتند:" چی خورده؟"
🌸چشم های کشیده بهار گرد و دنیا روی سرش خراب شد. کف دستش عرق کرد. با تته، پته گفت:" فق..ط کوکو... سبزی...خورده ." مأمور اورژانس در حال وصل سرم گفت:" ولی شوهرتون علائم مسمومیت داره و اگر ندونیم چی خورده ممکنه دیر بشه."
🍃بهار با شنیدن این جمله مثل برق از جایش پرید، به آشپزخانه رفت. پلاستیکی آورد و با دستان لرزان آن را به دست مأمور اورژانس داد، سر به زیر گفت:" اینو تو غذاش ریختم."
🌺ابروهای کلفت مأمور اورژانس درهم رفت، گفت:" خانم با این چیزا و کارها مشکلی حل نمیشه. "
#داستان
#همسرداری
#به_قلم_صبح_طلوع
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: باران
به: منجی عالم بشریت
✨باران هیچ وقت تکراری نمیشود. فصلش که برسد همه چشم به راهش هستند.
🌸همه فصلهایمان فصل ظهور شده است، چشم انتظاریم، چشم انتظارمان نگذار.
🌺بیا تا آسمان و زمین طراوتی دیگر بگیرند.
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
📣📣 توجه توجه 📣📣
😇 مسابقه داریم، چه مسابقهای؟!😍😍😍
📌 شرایط شرکت در مسابقه:
۱- به مدت یک هفته از ۱۴۰۰/۰۲/۲۵ تا ۱۴۰۰/۰۲/۳۱ فرصت دارید به امام زمان ارواحنافداه نامه بنویسید.
۲- نامهها حتی الامکان زیر صد کلمه باشد.
۳- اشکال نگارشی و ویرایشی نداشته باشد.
۴- محتوای مناسب و جذابی داشته باشد.
۵- نامهها را مطابق نامههای داخل کانال پروانههای عاشق تنظیم نمایید.
۶- حتماً حتماً مثل نامههای داخل کانال در قسمت (از:) نام مستعار یا واقعی خود را بنویسید.
۷- نامه را همراه عکس مورد نظر خودتان که با محتوا مربوط باشد، ارسال نمایید. ( میتوانید از عکسهای نت استفاده کرده یا اگر خودتان میتوانید با استفاده از بخش زیبایی از نامهتان عکس نوشته بسازید و همراه آن ارسال نمایید.)
۸- نامههایتان را برای کاربری @taghatoae ارسال نمایید.
✉️نامهها بعد از زمان مقرر به مرور در کانال قرار خواهند گرفت.
🌼روز ۱۴۰۰/۰۳/۰۳ همزمان با فتح خرمشهر نتایج بررسی نامهها اعلام خواهد شد.
🌸سعی می کنیم نامههای برتر را زودتر در کانال قرار دهیم تا مخاطبان کانال نیز به آنها امتیاز دهند.
🌺با توجه به رعایت شرایط و امتیاز دهی مخاطبان به پنج نفر از برگزیدگان جوایزی اهدا خواهد شد.
📝با نشر حداکثری این پیام دیگران را به شرکت در این رقابت دعوت بفرمایید.
😌منتظر مسابقات آتی ما باشید.
📢کانال پروانههای عاشق در ایتا: https://b2n.ir/t01623
⌚️قرارش را همین الان بگذار
💫باید روی پله های خشم، شهوترانی، بداخلاقی، نامهربانیها و... یک به یک پا گذاشت تا به ملاقات خداوند برسیم.
🌺برای رسیدن به آن بالاها باید عزمت را جزم کنی تو حتما میتوانی قرارش را همین الان با خدایت بگذار. او همیشه آغوشش برای تو باز است.
#صبح_طلوع
#ملاقاتخدا
#به_قلم_بهاردلها
#عکسنوشتهکوثر
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨محیط امن و آرام خانواده
☘محیط امن و آرام خانواده محیطی است که در آن رحمت، مهر و عطوفت والدین بر فرزندان جاری میگردد و وعده روزهای خوب را میدهد.
🌼لبخند مادر، شادی را در قلب اعضای خانواده مهمان میکند تا روح و جسم آنها تا دور دستها سیر کند و در سرزمین دعا و نیایش آرام گیرد.
🌺استقامت پدر انسان را در مقابل طوفان حوادث و بالایا محکم نگهمیدارد و او را به سمت تکیه گاهی محکم چون خدا میرساند.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_آلاله
#عکسنوشتهکوثر
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨انسان، خلیفهی خدا
پست و مقامهای دنیوی ، اعتباری و مجازی است و با رأی مردم بدست میآید و فقط در مکان خاص و زمان خاصی اعتبار دارد ، اما خلیفة الهی مقامی است که تمام ملائکه در عرش و موجودات در فرش به آن غبطه میخورند ، مقامی که فرا زمانی است و فرامکانی.
اگر انسان ، این تاج خلیفة الهی را بر سر خود می دید ، هرگز منت پست و مقامهای دنیوی را نمیکشید و بواسطهی آنها ، آخرت خود را تباه نمیساخت.
حیف انسان نیست که با اعتبار و مجاز معامله کند؟!
#به_انتخاب_تو
#به_قلم_طرید
#مسائل_روز
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠مقایسه ممنوع
✅ هیچ وقت نباید والدین فرزندانشان را با بقیه بچه ها ی هم سن مقایسه کنند.
🔘باید بدانند هیچ کدام از بچه ها شبیه هم نیستند، حتی دو فرزند از یک خانواده هم متفاوت هستند.
🔘مقایسه بی جا فقط باعث نگرانی بیهوده والدین، استرس و اضطراب زیاد به بچه ها می شود.
🔘اعتماد به نفس بچه ها را تا حد زیادی کاهش می دهد.
✅ باید حواسمان باشد که خداوند هر انسانی را با یک سری توانایی هایی خاص خودش آفریده است.
#ارتباط_با_فرزندان
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_بهار_دلها
#عکس_نوشته_مقداد
🆔 @tanha_rahe_narafte
ماجراهای امین و دوچرخه 🙋♂️🚲
✍️دوستی
امین:🙍♂️
خوش رکاب امروز از کدوم مسیر دوست داری بریم خونه؟
خوش رکاب: 🚲
من اون مسیری رو دوست دارم همش گُل و سبزه هست. همون خیابون رو میگم درختاش به هم رسیدن، انگار از یک دالان پُر از درخت رد میشی.
امین:🙍♂️
آهان اون خیابون رو می گی که مسیرش طولانی تره؛ ولی باحال تر و قشنگ تره. پس بزن بریم.
دوچرخه:🚲
راستی امین امروز محمود چش بود؟ بعد بهش چی گفتی آروم شد؟
امین: 🙍♂️
هیچی بابا همش فکر می کنه من باهاش دشمنم. از بس خیالاتی شده فکر می کنه من مانع توجه معلم به اون میشم چون نمرهام از او بهتره.
دوچرخه: 🚲
خُب تو چی گفتی؟ به نظر میاد با حرف تو آروم شد؟
امین: 🙍♂️
چیز خاصی نگفتم راستش چند روز پیش در مورد دوستی کتابی می خوندم، توش حدیث قشنگی دیدم به اون حدیث عمل کردم.
دوچرخه: 🚲
بگو ببینم چی بوده که محمود رو آروم کرد؟!
امین: 🙍♂️
حضرت علی علیه السلام فرمودن: اگه دوستی تون رو به زبون بیاری همین سبب میشه یِ دوست جدید بگیری.(1)خُب منم به محمود گفتم که دوستش دارم و دوستش هستم، اگه خواست می تونه تو درس خوندن رو کمک من حساب کنه.
دوچرخه: 🚲
آفرین امین خوشم اومد از کارت.
امین: 🙍♂️
البته خوش رکاب همه اینارو مدیون مامان و بابام هستم. اونا کتابای خوب برام می خرن و سفارش می کنن زیاد مطالعه کنم.
🌸🌸🍀🍀🌸🌸🍀🍀
🌺(1)امام علی علیه السلام: بِالتَّوَدُّدِ تَكونُ المَحَبَّةُ
🍀امام على عليهالسلام : با اظهار دوستى ، دوستى پديد می آيد.
📚 غرر الحكم : 4194
#ارتباط_با_فرزندان
#داستان
#ماجرای_امین_و_دوچرخه
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: صدف🌸
به: یگانه هستی بخش🌺
✨خدایا
🌹خودت میدانی ظلم را کی نابود کنی. اما قرار نیست ما برای نابودیش دعا نکنیم.
✨خدایا
🌱به حق بهترین ساعاتت که دعا در آن گیراست، ظلم را نابود کن. ظالم را بواسطه بندگان دادگرت بالاخص حضرت حجت علیه السلام سر جای خود بنشان.
🌷اگر همه مردم جهان به حق خود راضی می بودیم کی بی عدالتی رخ می نمود.
✨خدایا
🌟بواسطه ظهور امام زمان ارواحنافداه ما مردم جهان را به این فهم برسان که رضایت به حق خودمان برایمان بهترین است. پا از گلیم خویش درازتر ننماییم.
💐الهی آمین یا رب العالمین
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا
🆔 @parvanehaye_ashegh
❤️خدای مهربان
🌹 دوست دارم ساعت ها نشستن برایت را
🌷 دوست دارم آفریده هایت را
💫دوست دارم پرتویی از نور هستی ات باشم
🌷 دوست دارم با تو باشم ای خدای مهربان
#صبح_طلوع
#عکسنوشتهآلاله
#بهقلمافراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠مراقب نگران شدن پدر و مادرها باشیم
✅چقدر حواسمان به پدر و مادرهایمان هست؟ مثلاً: حواسمان هست دعواها و نزاع هایمان در مقابل آن ها نباشد؟
🔘زن و شوهر امروز درگیری و نزاع دارن ؛ ولی فردا با هم صمیمی و مهربان هستند.
🔘حالا پدر و مادری را در نظر بگیرید شاهد نزاع و درگیری فرزندشان با همسرش بوده است. پس از آن دائماً نگران فرزندشان هستند که ممکن است همین لحظه هم با هم دعوا داشته باشند.
🔘اگر ما فرزندان به همین موارد به ظاهر پیش پا افتاده دقت کنیم و در رفتار خود جانب احتیاط را رعایت کنیم، موجب آزار، اذیت و نگرانی پدر و مادر نمی شویم.
✅ در نظر بگیرید که چقدر دردناک و اذیت کننده است این نگرانی ها برای پدر و مادرها
#ارتباط_با_والدین
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨فقط یک نوع غذا
🌺 اگر مهمان با دعوت آمده بود، سفارش می کرد فقط یک نوع غذا درست کنم و اگر ناخوانده هم بود، می گفت هر چه که خودمان داریم، باهم می خوریم حتی اگر نان و ماست باشد.
🌸یک شب مهمان داشتیم رفت بیرون تا میوه بخرد. برگشتنی دیدم که سیب های کوچک و پلاسیده خریده بود.
🌷گفتم: عباس! این ها چیست که خریده ای؟ با چه رویی اینها را جلوی مهمان بگذاریم.
🌱می گفت: بالام جان! چه فرقی می کند، پوستش را بکنی همه شان شکل هم اند.
🌟دیده بود که پیرمردی بساط کرده و کسی سیب هایش را نمی خرد.. همه را خریده بود.
📚آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، صص ۲۸-۲۷٫
#سیره_شهدا
#شهید_بابایی
#به_انتخاب_تو
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مجازات عـاقّ والـدين
🌸قالَ رَسولُ اللّهُ صلي الله عليه و آله: ثَلاثَةٌ مِنَ الذُّنُوبِ تُعْجَلُ عَقُوبَتُها وَلاتُؤَخَّرُ اِلَى الاخِرَةِ: عُقُوقُ الْوالِدَيْنِ، وَ الْبَغْىُ عَلَى النّاسِ وَكُفْرُ الاِْحْسانِ.
🌺پيامبر گرامى اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: كيفر سه گناه به قيامت نمى ماند (يعنى در همين دنيا مجازات مى شود.)
۱ ـ عاق پدر و مادر
۲ ـ ظلم و تجاوز به مردم
۳ ـ ناسپاسى در مقابل احسان و نيكى.
📚بحارالأنوار، ج ۷۴، ص ۷۴
#حدیث
#ارتباط_با_والدین
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️سرزنش
🌸سامان با هم سن و سال هایش سر کوچه نشسته بود. کوچه آرام و ساکت بود و نسیم ملایمی صورتش را نوازش می کرد. همین هنگام بود که سعید به بقیه گفت: بچه ها تفریح امروزمون چی باشه؟ خوبه سربه سر دیگران بذاریم و لذّت ببریم؟ سامان چهره اش برافروخته شد و ضربان قلبش بالا رفت و گفت: سعید خجالت بکش تو دست از مردم آزاری برنمی داری؟ سعید رو به سامان کرد و با حالتی تمسخرآمیز و دهانی که آن را کج و کوله کرده بود گفت: اوووه بچه مثبت، تو که عُرضه نداری کی می گه بیایی بین ما؟
🍀همان لحظه پیرمرد عصا به دست با کمری خمیده که به دستش زنبیل میوه بود وارد کوچه شد. خستگی و عرق از سر و روی او می بارید. نگاهی به انتهای کوچه انداخت و به ادامه راهش چشم دوخت. همین وقت برق شیطنت در چشمان سعید پیدا شد، دوچرخه کنار دیوار را برداشت و سوار شد و شروع به ویراژ رفتن کرد و هِی مارپیچ مارپیچ می رفت همین که به ابتدای کوچه رسید از روی عمد به پیرمرد نزدیک شد و دوچرخه را به همان صورت مارپیچی به زنبیل او زد. زنبیل از دست پیرمرد رها شد و تمام محتویات آن روی زمین ریخت و بچه ها شروع به خندیدن کردند.
🌸سامان با ناراحتی خود را به پیرمرد رساند و شروع به جمع کردن میوه های روی زمین کرد و از پیرمرد خواست کمی استراحت کند. پیرمرد لبخندی به صورت او پاشید. سامان به همراه پیرمرد تا در خانه رفت و پیرمرد در طول مسیر او و پدر و مادرش را دعا می کرد و زیر لب سعید و رفتار زشتش را سرزنش می کرد و پدرش را با داشتن چنین پسری سرزنش می کرد.
🍀با حرف های پیرمرد سامان به فکر فرو رفت، یادش آمد همیشه پدرش می گفت: پسرم مواظب باش کاری نکنی دیگران به خاطر رفتار بدِ تو، هم خودت و هم من که پدرت هستم رو به باد انتقاد بگیرن و ناسزا بگن.
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
🔹الإمام الصادق عليه السلام :إيّاكُم أن تَعمَلوا عَمَلاً يُعيِّرونا بِهِ ، فَإِنَّ وَلَدَ السَّوءِ يُعَيَّرُ والِدُهُ بِعَمَلِهِ .
🌺امام صادق عليه السلام : از انجام دادن كارى كه ما را به خاطر آن سرزنش مى كنند ، بپرهيزيد ؛ چراكه فرزند ناشايست ، پدرش با عمل او سرزنش مى شود .
📚 الكافي : ج 2 ص 219 ح 11 .
#ارتباط_با_والدین
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از:ترنم🌸
به: منجی عالم بشریت🌺
✨بسم الله
🌺مولای خوبان! یاد تو بر قلبهای مان، چنگ میزند وحسرت روزی که بیایی: «روز بادا».
✨مولای ما!
کوتاهی از ماست که هنوز اجتماعی که لایق حضورت باشد، سامان نداده ایم.
هرچند خودت قدم های بزرگ را برداشته ای، انقلاب ایران و
اکنون#القدس_اقرب را.
🌸اکنون تو یاری گر تک تک فلسطینیانی هستی که در کوچه پس کوچه های سرزمین های اشغالی، به عشق اسلام میجنگند ودشمن صهیون را برزمین میکوبند.
واین یاری توست که نابودی غده یسرطانی را نوید میدهد.
✨مولای ما!
وما اینجا در ایران تو
تکیه داده بر گنبد فیروزه ای جمکران،
برای فرجت، فقط دعا نمیکنیم که تلاش هم میکنیم
🌺ما تلاش میکنیم جامعه ای باشیم پر از مهرورزی واخلاق به یکدیگر،
با جیبهایی که من وتو ندارد،
و دلهایی که برای یکدیگر می تپد.
🌺ما تلاش میکنیم نسلی بیاوریم که اهل تحول باشند و برای جامعه ای که شایستگی سیادت تورادارد، تلاش کنند
.
✨مولای ما!
یاریمان کن تا زودتر لایق حضورت شویم اینجا حال زمین،
حال کودکان فلسطینی،
حال کودکان شریف افغان،
حال کودکان یمن خوب نیست.
🌺اینجا زمین بدون تو، هیچ وقت آباد نمیشود.
✨مولای ما!بیا.
#مناجات_با_امام_زمان
#نامه_خاص
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌟تقدیم به تو
🌹شاخه گل سرخ را
❣باید تقدیم کرد به بهترین ها
💞و تو بهترینی همسر عزیزم
#صبح_طلوع
#بهقلمافراگل
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠رواج شایعه
♨️رواج شایعه درجامعه بر طبق آیهی 19 سوره مبارکه نور، به دو صورت می توان بیان کرد:
🔘اول رواج دروغ، تهمت و شایعه است، درمیان افراد با ایمان
🔘دوم بمعنای رایج شدن بیان گناهان است، که از باب قبح شکنی، تحریم شده است.
🔘آری در جامعهی مسلمین علاوه براینکه آنها باید با دید مهربانی و بدون سوءظن نسبت بهم بنگرند؛ بلکه گناهانی که بعضا وجود دارد نیز نباید آشکار شوند و فقط گناه هانی که قبیح باشد و علنی درجامعه صورت گیرد به شکل علنی مواخذه وجریمه میشوند.
✅تصور کنید برمبنای این نگاه، و حذف سوءظن دربین همسران، چقدر آثار مخرب، حذف و آرامش جایگزین آن در روابط زوجین میشود.
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨خرید ساده ازدواج
🌟قبلا در تلویزیون دیده بودمش. دل خوشی از او نداشتم. می گفتم این چه شهرداری است که حرف زدن هم بلند نیست. وقتی آمد خواستگاری نظرم عوض شد. با خرید عروسی مخالف بودم با اصرار آقا مهدی رفتیم بازار.
🌷یک حلقه به ارزش ۸۰۰ تومان خریدیم. وسایل زندگی مان هم کم و ساده بود.
یک سرویس غذا خوری ملامین، یک سماور، یک دست استکان نعلبکی و قاشق، یک دست رختخواب و دو تا فرش ماشینی.
🍁مهدی بعد از خریدن فرش ها پیشنهاد داد فرش ها را به مسجد دهیم و جایش موکت بگیریم. من هم قبول کردم.
🌹یازدهم آبان ۱۳۵۹ ازدواج کردیم با مهریه یک جلد کلام الله مجید و یک کلت کمری.
روز بعد مهدی به منطقه برگشت.
راوی: صفیه مدرس؛ همسر شهید
📚نمی توانست زنده بماند؛ خاطراتی از شهید مهدی باکری، نویسنده: علی اکبری،ع صفحه ۲۰٫
#سیره_شهدا
#شهید_مهدی_باکری
#به_انتخاب_تو
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte