eitaa logo
مسجود
210 دنبال‌کننده
136 عکس
5 ویدیو
2 فایل
تصدقت گردم! این یادداشت ها، آئینه‌یِ تمام نمایِ من هستند، همیشه پر از غلط املایی، نگارشی و محتوایی! غلط‌هایی که فقط تو آن‌ها را پوشاندی.. راه ارتباطی: @Masjoudrahmani
مشاهده در ایتا
دانلود
در خصوص توئیت اخیر دخانچی
تصدقت گردم! متفلسفین مقارنه دو چيز با هم ، تالف و تركب آن ها را از لوازم مفهوم زوجيت می‌دانند! و به تاسی از مبارکه شریفه "خلقنا الزوجین" می گویند: باری تعالی تمام عالم را برپایه زوجیت آفرید! پس در این عالم چیزی نیست که ریشه اش ترکب نباشد. اما ترکب در امر زوجیتِ انسان به نحو حقیقی‌ست؛ یعنی آن تشکُّل ما بعد از ترکُّب، حقیقتی غیر از ماقبل آن است! ازین رو امر زوجیت که ریشه اش را ترکب گویند؛ غایتش را وحدت خوانده اند! ای جان عالمی به قربانت! آنچه بحکم "النکاح سنتی"، سنت محمد مصطفاست ، وحدت است و نه زوجیت! چرا که نکاح ترکیب انضمامی است! و به همان مناط "فمن رغب عن سنتی فلیس منی"، هرکه اهل وحدت نباشد از او نیست چرا که او خود واحد و اول صادر است و در وحدانیت خود "لایسعنی ملک مقرب و لا صدیق و لا نبی مرسل"! ای منادای تصدقت گردم ها! انسان پس از زوجیتِ اعتباری که ظاهرش با "قبلتُ" است، زوجیت تکوینی را آنجا در آغوشت رقم خواهد زد، که باطنش عبور از کثرات و رسیدن به مقام ابتدایی این وحدت متشکک است! اما آنان که در عالم ماده به زوجیت حقیقی که همان وحدت است نائل نشده اند و پایشان در منجلاب کثرات گیر است در باتلاق تمثلات مثالی همچو حورالعین و ولدان المخلدون و.. غرق اند ولیکن چون منی که طعم وحدت با تو را چشیده، چه کار به این کثرات؟!
📝 خوانشی تند و سریع تئوری امتدادحکمت 📎 رابطه فلسفه صدرایی با اسلامی سازی علوم ✏️
مسجود
📝 خوانشی تند و سریع تئوری امتدادحکمت 📎 رابطه فلسفه صدرایی با اسلامی سازی علوم ✏️ #محمدمسعودرحمانی
سالهاست محل نزاع بسیاری از اهل علمی که گرایشات اسلامی_انقلابی دارند مساله چگونگی تولید علوم اسلامی اعم از انسانی و غیره است. یک گروه مجموعه ی موسسه امام خمینی و متد فلسفه مضاف آنهاست که بزرگانی همچون آیت الله مصباح و استاد فیاضی و خسروپناه چهره های شاخص آن جریان هستند. از جانب دیگر موسسه‌ فرهنگستان با همان سیر تطورش از آیت الله سید منیر هاشمی تا استاد میرباقری تا تئوری شبه بومی سازی علوم از دکتر فیاض و دکتر سعید زیبا کلام و حتی فیزیک اسلامی دکتر مهدی گلشنی و دیگر نظریات همچو استخراج علوم اسلامی از آیات روایات و... همه پیرامون این مساله سخنان مختلف و گاهی متضاد باهم نیز گفته اند. اما چندین سال است تئوری با عنوان امتداد حکمت که مدعی استخراج علوم توحیدی از بطن فلسفه الهی صدرایی با تکیه بر چگونگی تولید گزاره های علمی به شکل منطقی و ریاضی و از جانب دیگر چرایی تشکیل و ارتباط خانوادگی آن گزاره ها تحت یک علم واحد بوسیله سیستم عرض ذاتی است. آنها اسلام را فقط در مناسک صرف ندیده بلکه برای آن یک ریشه قوی عقلی در نظر گرفته اند و شدیدا معتقدند که نظام فلسفه اسلامی صدرایی توانایی تولید علومی را دارد که بطور کامل مبتنی بر مبانی توحیدی آن دستگاه باشند. استاد آیت الله فرحانی که افتخار تلمذ در خدمت ایشان را دارم، مدت‌هاست که تحت عنوان فقه الخمینی و تئوری امتداد حکمت با پی ریزی و این همانی نظام فکری مرحوم امام خمینی و علامه طباطبایی، قرائتی خاص از آنچه تولید علوم اسلامی گفته میشود ارائه کرده اند. ایشان نقض فلسفه اسلامی را در این می‌داند که در ساحت ذهن توقف کرده و خود را به ساحت علوم مختلف نرسانده است. این سیستم بنظر نزدیک ترین مدل به نظام واره ای است که مقام معظم رهبری برای تولید علوم اسلامی از دستگاه فلسفی صدرا در جلسات متعدد خود، بدان اشاره دارد. استاد فرحانی معتقد است که برهان صدیقین ( اثبات واجب الوجود) و اصل واقعیت علامه طباطبایی بصورت یک زیر بنای بدیهی بعنوان موضوع مدخل فلسفه معظم له ، باید محور کار قرار گیرد و با توجه به آنکه اثبات مبادی تصوری و تصدیقی همچو موضوعات جمیع علوم نیازمند صورت گیری در فلسفه اند، سبب پیدایش منطقی جمیع موضوعات می‌گردد. از سوی دیگر مکانیک عرض ذاتی باعث می‌شود یک به یک گزاره هایی که ارتباط ذاتی با آن موضوع را دارند بوجود بیایند و تمام خانواده و بستگان آن موضوع خود را نشان دهند. پس میتوان گفت علوم را امتداد فلسفه اسلامی دیده اند. یکی از مهمترین ارکان مدعیان نظام سازی علوم اسلامی این است که نباید بین اعتقاد به مبدا توحیدی و معاد آن در علوم اسلامی تناقضی عقلانی وجود داشته باشد، مثالی در بیانات استاد فرحانی گاهی به گوش می‌رسد؛ نظریه صحیح انیشتنین مبنی بر ازلی و ابدی بودن ماده با بسیاری از اعتقادات به ظاهر توحیدی همخوانی ندارد و بلکه در تناقض است اما در نظام فلسفه صدرایی توحید بشکلی ترسیم شده است که ازلی و ابدی بودن ماده لاجرم از آن و بدون هیچگونه تناقضی گفته شده شود همانطور که خود صدرا بدان اشاراتی دارد. آنچه در سطور ما قبل گفته شد در مقام بیان تمام زوایای این نظریه نبود چرا که این نظریه ابعاد و مباحثی همچون؛ جایگاه تدوین علوم و مساله سنخه، جایگاه فقه اکبر بعنوان فلسفه و فقه اصول بعنوان دستگاه تولید از اکبر به اصغر در مدل اصول فقه و هرمونتیک مرحوم امام و فقه اصغر دانستن جمیع علوم در این نظام واره و بسیاری مسائل فنی دیگر را در خود جای داده که فرصت بیان آنان در این مقال نبود.
یکی از روش های گلوبالیست جهت دیکتاتوری خود بر مردم، اجرای است. ایشان در ظاهر فریاد ، و تعدد قرائت ها سر می دهند اما در فرایند و امتداد استدلالشان تو را هُل می دهند به دوران قرون وسطایی! آنها دم از مدرنیته می‌زنند اما متوجه آن نیستند که در دوران مدرنیته و پاگیری پلورالیزم دیگر مدل این_همانی بین همچو امام حسین(ع) و رهبر قرائت دینی (بفرض دینی بودن) یک امر محال و خیال خام است. آنهایی که سر تا پای جهان را غرق در گلوبالیست می‌ بینند آیا متوجه آن نیستند که های ایرانی_دینی دائما بر طبل این_همانی بین رهبر خود و رهبر دین با طرح ریزی زمان بندی غلط تئوری و می‌زنند؟! یا آنکه خودشان غرق در اتصال با آنها هستند؟! ‏جناب آقای داوری در دوران مدرنیته که ‎ و یا همان Individualism رکن رکین اوست حرف زدن از این_همانی بین رهبر دین و رهبر قرائت دینی بُلُفی بیش نیست!
مسجود
. تصدقت گردم! مکامن ظلال جلالت را مخفی کردی و انوار جمالت را در چشمانت ظاهر گرداندی! دیوانه ات گردم! این چه ذاتی مجملی‌ است که چشمانت قرن‌ها سخن گفته و هنوز مفسری تفصیلش را جمع نکرده؟! همه درون آن اجمالِ جلالت غیر ممتاز بودند، تا با گوشه چشمی عالمی را امتیاز بخشیدی! امتیاز عالمی به غمزه نگاهت! تصدقت گردم! عالمان به دنبال جنت مثالی شب و روز می‌دوند تا از آن حوری بچینند و از می نابش نوشی کنند، اما عاشقانت به تمام آنها پشت پا زده و به جای دگری نشسته اند؛ همانطور که ذات اقدس الهی فرمود؛ "فادخلی عبادی، والدخلی جنتی" ، ای به فدایت! گویی فریاد زدی؛ تنها عبد من، نزدیک تر بیا تا در آغوشم که تنها جنت من است، سُکنی گزینی!
شنبه شب بصورت لایو از صفحه ی رسمی کتابخانه دانشگاه تهران خدمت دوستان عزیز هستم. https://instagram.com/library_ft_ut?igshid=9deag7xccr83
📝 الهیات عرفانی در عصر کویید۱۹ 📎 بررسی تجلی اسمایی در دنیای همگرایی انسانی ✏️
مسجود
📝 الهیات عرفانی در عصر کویید۱۹ 📎 بررسی تجلی اسمایی در دنیای همگرایی انسانی ✏️ #محمدمسعودرحمانی
ریشه های اصیل الهیات عرفانی در دوران سیطره فلسفه مشا بر ساحت اندیشه های فکری_عقلی نگاشته شده است و ازین رو که فلسفه مشا نحیف تر از آن است که توان بار سنگینی همچو عرفان نظری مخصوصا با محوریت ابن عربی را تحمل کند، غالبا این علم(عرفان) با بیان نظریه های جدید در مقام آنچه حق شناسی گفته می‌شود غور می‌کند، اینچنین است که بسیاری از این نظریه ها در نظام صدرایی تبدیل به یک تئوری فلسفی گشته اند. یکی از مهم ترین تئوری هایی هستی شناسانه‌یِ عرفان نظری که از قضا ریشه قوی و مستحکمی در دستورالعمل های عرفان عملی دارد، نظریه تجلی اسماییِ حق است. در لسان عرفا آشکار شدن صفات و اسما حق بر ضمیر سالک را تجلی اسمایی می‌نامند. آنها معتقدند که هر اسمی بنا بر درجه و موقعیت سالک بر جداول وجودی او دمیده شده و منشا دگرگونی احوالات و مقامات آن سالک می‌گردد. اسم در عرفان از جايگاه ويژه اي برخوردار است؛ هر موجودي از موجودات و هر عالمي از عوالم مظهر اسمي از اسماء الهي است. در عرفان عملي، هر حالتي از احوال موجودات و هر مرتبه و مقامي از مقامات انساني تحت تاثير يک و يا چند اسم است. در نتيجه ارتباط تمام موجودات با حق تعالي فقط از طريق اسماء امکان پذير است. اسماء، خليفه حق در ظهور مي باشند.  از سوی دیگر، اهل عرفان نظری با نفی فقدان در دار وجود مدعی آن هستند؛ که در تخصص نوع ثالث، انسان در عالم ماده با ماهیات و کثرات سروکار دارد و هرگاه فقدانی ظاهری در کثرات برای وی اتفاق افتد؛ نشانه‌ی تجلی حقیقی آن اسم بر اوست. آنها در دار بی انتهای هستی خط کشی های اسمایی را که بشکل ماهیت برای انسان مادی متصور است را راهی برای فهمِ او از تجلی اسم مخصوص می دانند. برای مثال اگر عزیزی فوت شد، باید دقت کرد که فوت او به معنای تجلی اسم حی پروردگار برای آن سالک است. اگر سرقتی از او شد به معنای تجلی اسم ایمن برای اوست و اگر درآمد پایین به او فشار آورد نشانه تجلی اسم رزاق به او می باشد. اساسا نگاه رب العالمین به انسان در عالم ماده و تلنگر به انسان ماهیت بین بواسطه فقدان کثرتی از کثرات است. فلذا هر فقدان و هر کمبودی در عالم کثرات رخ دهد، گر نیک بنگریم؛ نشانه ی تجلی اسمی از اسما حق تعالی ست. آنچه در این خصوص واضح است، تمامی عرفا محور این تجلی و ارتباط را نفس سالک در نظر گرفته اند و اساسا سالک در نگاه آنها به شکل فردی ترجمه شده است. به همین جهت شاید سخن متناسب با شان آن در خصوص سلوک اجتماعی و مقام استخلاف جمعی یک جامعه کمتر به میان آمده باشد. حال باید بررسی کرد؛ در عصری که تمام مردم و جوامع بشری گره ی حقیقی و اعتباری به یک دیگر خورده اند، شاید توانست آن ها را به مثابه یک سالک حقیقی پنداشت و تجلی واحدی برای آنها قائل شد، زیرا آن جامعه حقیقی روح، نفس، آگاهی و اختیار یکپارچه ای دارد. از این سو میتوان گفت؛ اگر در مبانی جامعه شناسی به این نتیجه رسیده شود که اصالت با فرد نیست و جامعه انسانی را اصیل و او را ولی بر خویشتن دانست، یقینا نتیجه دستخوش تغییراتی می‌گردد چرا که ترکیب تئوری تجلی اسمایی با تئوری اصالت جامعه ، راه به نگاه جدید و نوینی در عرفان اسلامی با محوریت جامعه برساند؛ که انسان این عصر در حال نزدیکی بیش از پیش بدان است. زیرا سیر تطور انسان و آنچه حرکت او خوانده می‌شود به شکل صعودی و رو به کمال حقیقی است. اما امروز در عصر کووید۱۹ که تمامی انسان های جهان را مشغول خود کرده است؛ شب به شب به تعداد جان باختگان افزون می شود و هر روز یکی پس از دیگری به غم اندوه از دست دادن عزیزی نائل می‌شوند، از طرفی با اپیدمی بلکه پالدمی شدن این مساله باید گفت؛ با خط کشی ماهیتی درد، بلا و مهنت و با حس فقدان سلامتی برای جمیع بشر و تشکیل دنیای همگرایی انسانی، گویی که اسم سلام بر تمامی انسان ها و جوامع بشری ظهور کرده است. گرچه التفات به آن تشکیکی باشد اما این ظهور اسمایی آن هم بر جامعه حقیقی بنظر برای اول بار در عالم رُخ داده است.
بچیل گودل در تاریخ جنون!
مسجود
بچیل گودل در تاریخ جنون!
صبح،ظهر،شب! صدایِ توپ، تانک‌،نارنجک! امانی را چنان می‌برید که سلاخ غنمی را. فضای تاریک جهانی را با تجمیع عجیب و غریب بچه پاپتی هایِ دور وَر از چاله میدون تا کوت‌عبدالله از مسجد امام علی علیه السلام پامنار تا سینما رکسِ آبادان، انفجار نوری بود! همچو تابش وجود به مشبک های ماهیت در منظومه‌ی ملاهادی! فضای سرد و زمستانی، با هیچ چیز جز گرمای خمپاره ها در معیت گعده های شبانه ی رفقایِ قدیمی در سنگر هایِ جنوب کشور پُر نمی‌شد! طنز و شوخی و بذله گویی، بگو و بخندِ شبِ یلدا و بازی های بامزه با چفیه‌یِ مقدس را از بزرگشان حبیب ابن مظاهر به ارث برده بودند. و هرچه یار خواهد و میلش به چه باشد را از جنون انگیزی هایِ عابسِ! و قصه ی رفاقت های دیرین با عمقی از ترتب آه بر هم ارثیه شوذب برایشان بود. اسمِ کربلایِ چهار اگر برداشتی از سربازان حسین علیه السلام و قراری آرام بر شهدایِ این عملیات باشد هیچ ایرادی ندارد، چرا که عشق جاری‌ست ابدی و سرمدی! خضاب او که دائم است و هرکه خواهان است دعوت به حنا بندان تاریخی حسین! ظهر عملیات در نزاع گرمایِ عشق آدم و سرمایِ سر به هوایی حوا، در آنجا که محور ابوالخصیب خوانده شده، تیری نفس برادرش را به انا الیه راجعون لبهای اخوی اش گره زد! در آغوشش افتاد، خاطرات بچیلِ گودل در ثانیه ای از چشمانش عبور کرد! سینما آزادی‌ست اینجا؟! قرمزی خاطرات با سرخی خونش در آمیخت و چشمانش را پر از اشک بر مسعود کرد! رایتُ السماء کالدخان تجلی مقتلش شد! دستانش را هرچه به تمنای نام قائم قسم داد تاب نیاورد و هرچه صبر را فراخواند نیامد! سر پُر، اسلحه خالی، قلبی ایستاده به بلندای تاریخ و نفسی در سینه حبس، چشم به چشم برادر، خیره به دریای خون زیر کتف او! لبهایی چاک چاک از عطش و آسمانی آبی که عمقی از درد را به کبودی شب می‌فروخت! و کبوتری نجوا کنان که آلاله‌ی شهداست به نگاه اهل تمثیل! مسعود آرام زبانش را تکان داد و لبی تر کرد و گفت؛ علی! تو برو! من را در این خاک رها کن! جانی نمانده و حس مادی رو به زوال است! و حال معنوی رو به بقا! گویی امام‌ِمان بلاخره نگاهی کرده و به استقبالی آمده! مرا غریبانه رها کن! این خاک نه مثل خاک کربلا گرم است و نه من همچو حسین غرق به خون! و نه ناموس‌مان در کوچه و بازار! اصلا می‌روم که پایِ ناموس به امانت بماند! لباس خاکیِ بچه هایِ نخلستانِ کوت‌عبدالله، کفن شد تا مبادا همچو حسین(ع) بی کفن باشد و آه از بی کفنی.... علی اما غرق در بُهت ماند و خلسهُ العشاقی خود را هیچ‌گاه تا این لحظات ترک نگفت! دستانش را باز و به دستور برادرش مسعود به یاری دیگر مجروحین پیوست! او را در خاک غربتِ عراق رها کرد و خودش را در بند یاد و یار! سرش را نمی دانم برگرداند که آخرین لحظات برادرش را ببیند یا سرخوشی پیاله‌یِ کمک به دیگران تمام وجودش را گرما بخشید و اورا به نسیان وا داشت؟! آه از انسان که هم خانواده‌یِ نسیان است! جنونی اینچنین از که به تملک رسیده؟‌! تاریخِ جنون را فوکو اگر تعقلا می‌نوشت از عابس شروع می‌کرد و با کربلای چهار خاتمه می‌داد! اما حیف! امروز که حدود سی و اندی از واقعه کربلای چهار می‌گذرد؛ مسعود کماکان در قهقه مستانه اش عند ربهم یرزقون است و علی هنوز به مادرش داستان را نگفته! مگر می‌شود داستان شهادت برادر کوچک را که به تو سپرده اند باز کرد و گفت؟! لبی باز نکرده و هنوز در نیمه شب بُهت در پسِ خوابی به او حمله می‌کند! بنیاد شهید اورامفقود الاثر خوانده اما علمایِ حکمت متعالیه ازین رو اصالت را با وجود می‌دانند که صاحب اثر است جمیع آثار از اوست! و ماهیت عرصه ی فقدان! برادرش مفقود الجسد شد اما مفقود الاثر خیر! انی و لمی درخت امنیت میهن با خونآبه‌ی ابدان اطهرشان سیراب شده است، چه اثری ازین بالاتر؟ که آن‌ها رجال صدقوا ما عاهدالله علیه اند.! تصویر؛ سومی از چپ شهید مسعود رحمانی محمد مسعود رحمانی
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب مارا ز جام باده گلگون خراب کن
درباب فضیلت و رذیلت توصیه! اینجا مرتع نیست که چرا آزاد باشد.
مسجود
درباب فضیلت و رذیلت توصیه! اینجا مرتع نیست که چرا آزاد باشد.
نگاهت به افقِ نداشته ات خیره باشد! لبانت به جرعه آبی تر! و سرت پُر از گرماگرم دَنی ترین دنیا! هوایِ جنگ زیر صدای خرخره‌ی گلویت، مبارزه با هوایِ نفس باشد! سرکش مثل آن بالایی کاف و سرازیر مثل راء! نه مثل رود! هرکه اجمال بود، تو تفصیل باش! همه مقبوض الید و تو باسط الیدین بالرحمه! همه انسان تو ولی حیوان ناطق! همه پُر از حرف اما تو ساکت! من اما فارغ از این اما و اگر هایم! و کماکان عاشق مضاف و مضاف الیه ها! طعنه های بی گدار، هدیه به ذهن مغشوش بیمار‌ است! بخود از شعشعه‌ی‌ پرتوی ذات باش و من درگیر زلف یار! اسلحه را پُر کن برادر، اما پُر از سکوت! ( یادم هست اینجایِ متن قرار بود بجای تیر، گل شلیک شود اما حق اسلحه من باروت بود باروتی پر از سکوت). قلمت را قلم‌ کن، بالت را از پرواز ها ممنوع کن و عِلمت را لابلایِ گورستان کتابخانه ات به فاتحه بسپار! و روزانه پس از صد لعن و صد صلوات بقول محمدحسین حیدری مرگ بر کتاب بفرست‌! کاپشن بهاری ات همان خرقه سالوسی را بسوزان و ردای زُهاد به تن کن! اگر تنگت بود جرش بده تا جا گردد! از تدقیقات سوبژکتیویته رها شو و سلفی گری را ارج بنه! فردیت را به اجماع کار ساز ترجیح که دادی تازه وارد خط شدی! آن هم خط نسخ ایرانی! به تئوری ادیان منسوخ شده احترام بگذار و از رویشان با تراکتور رد شو! به همه اعتراض کن جز به خودت! از دستت ناراحت که شد، دلش را با مژه هایَ‌ت جارو بزن! برایش نوتلا بخر با سس کچاب! در اتصال هیچ چرتی به پرتی دریغ نکن که احیانا نگویند مقدار اوردوزت ضعیف بوده! آینده ات را با سوپرمن بازی هایت سلاخی کردی، حال به حال فکر کن! که چگونه رنگش کنی؟! و جای قناری بفروشیش! سعی کن یکی دوتا موکت و قالی ولو دست دوم و قرضی هم خریداری کنی که این مهمانان هرجایی محلی برای نشیمنگاهشان پیدا کنند! از اصل که افتادی، فدای سرت و اگر از اسب افتادی خاک بر سرت! پالان هارا پُر کن از یونجه با پودر های مخصوص آمونیاک تا به زمانِ خوردن، ببلعی! سوار، اسب ، درشکه و حتی گاری وقتی همگی فصول منطقی خودشان را به لبالب باغچه سر بریدند دیگر هیچ فرقی ندارند! همه حیوانند! یا حیوانیم! شب ها پتو را محکم درون دهانت فشار بده! تا صدای هق هقه ات عالم گیر نشود‌! اشک هایت که سرازیر شد(مثل الان من) بالشت را برعکس کن تا خیسی اش را متوجه نشوی! تو قرار نیست احساس داشته باشی تو سِر شده ای! سِر شده را هرچقدر هم کتک بزنند هیچ نمی نالد! اشک هایت شورند مثل چشمانت که بختت را چنین سیاه کرد! الف قامتت را شکل دال بگیر تا شکل کار شوی! هیچ جا، برای هیچکس از خاطرات اوین ننویس، خاطرات رودبست را بسط نده و به اتکا به آئین مقدس یهودیانِ لاریج یکشنبه را از تقویم زندگی ات حذف کن! با هیچ شورایی وحدت نکن الا سقیفه! تقوا را رعایت بفرما و در گناه بزرگ علی الطلوع شرکت کن! و الا تو باخته ای، بازی نکرده باخته ای! آن هم جمعه که همه جا تعطیل است! توف بالاسر باش و خار تویِ گلو! یقه انگلیسی ات را بُرش بده و تا ته ببند تا تفاوتت با دیپلمات ها مشخص گردد و سراسر سفید شو همچو لوح سفید جان لاک! و به مارتین لوتر توهین کن، هرچه بیشتر بهتر! از هستی شناسی ترین مفاهیم خودت، دگماتیسم و جزم اندیشی را استخراج کن! راستی تو مگر اندیشه هم داری؟! در سیاست قهار نباش و اسلام رحمانی را ولو برایِ پُز ترویج کن! کتاب های سید قطب را بخوان و برای اخوان المسلمین، برادری باش همچو مُرسی! از حماس حماسه بساز و یمنی هارا تشویق به جنگ کن! آن هم جنگ التقاطی! از عربستان دوری بجو و با طالبان پیمان یاری ببند. کفش هایت را پوتین زرد انتخاب کن تا در وزارت امور خارجه، قلب دومت برای‌ت بتپد همراه با سنت دیرینه! از حروفی مثل لذا، زیرا، اگر، اما، هذا و ذلک استفاده کن از همه بجز چرا! اینجا مرتع نیست که چرا آزاد باشد. سوییچ حماقتت را دست هرکس بده تا به وقت فرار شمس الاماره ات را روشن کند و از تو سواری بگیرد. سویچ را دادی حالا فرزند خوبی باش و کارت بنزین راهم بده! میدانی اینجا ایران است و بنزین سهمیه بندی! سهمیه لبخندت را در عنفوان جوانی با چوب دغدغه هایت به حراج بگذار و در پیری در نهیلیسم مضاف غرق شو! آیاتی که نوید الشمس و الضحاها می‌دهند را مثل من فراموش کن و در تاریکیِ شب بدون تلاویدنِ ماه کِز کن! گفتم تلاویدن یادم آمد که این مدل فعل ساختن ها یادگاری از دورانِ جاهلیت مدرن؛ روشنفکری بود. راستی تو مگر فکر هم میکردی!؟ ویکتور خارا گوش بده با دوبله‌ی فارسی! مارکسیست هارا به سنتی ها گره بزن و چپ و راستشان کن! در نهایت هم اصرار کن که اقتصاد اصل است! و فیگور وحدت وجودی بگیر! با خودت که حرف نمی زنی، ولی با دیگران که سخن میگویی با صدای چنگیرجلیلوند باشد؛ کلفت و تاثیرگذار. عضو حزب کارگر باش! اما کارگرانِ ولنجک که غذایِ ظهرشان را از کترینگ گالریا سفارش می‌دهند.
خطاب به تاریخ حرف نزن! از دانایی ملت مایه نگذار! حق آزادی را با عدالت زندان کن و شرح دلت را ویترینِ مردم نکن! بلند و یک صدا با زندان بان سرود ای ایران سر بده! بعد باد را از شکم به قبقبه منتقل کن و سخن بگو! اما کم و گزیده چون پشکل(اجل کم الله). از "من نبودم" حرفی به میان نیار و به امام زاده ها سفر نکن‌! اینگونه متن ها نه شروعش پدری دارد و نه پایانش فرزندی! همچو زن‌ست هرجایی! ولَش کنی به هر کلمه با غمزه چشمش خودی نشان می‌دهد و حالا بعد گذشت سالها بجایِ مساله آموزی معلمان، دیگر استادیار دانشگاه است. پس این متن هیچ محتوایی ندارد و انتقادات وارد است. می دانم گله مندی، اما دلیل نمی شود که نخوانی ! بلاخره برای آبادانی این قلمِ بخت برگشته باید قدمی برداشت! تا اَقدام مبارکتت لگد نشود! حالا که به راه افتادی به صراط ما باش! از تعصباتت فاصله بگیر و کثافت کاری هایت را با هر آنچه دوس داری بپوشان! از خدا و پیر و پیغمبر تا کانت و هگل و اسپینوزا را ردیف کن تا اعمالت ماست مالی شوند! از اخلاق کانتی بگو و نئوکانتی هارا دستبوس فرح ندان! اما در پایان؛ هرچه قدر خر شدی، با تمام قداست خر، هرچه قدر هم گاو شدی با احترام به تمام زحماتش، هرچقدر هم حضیض حیوانیت را لحظه لحظه فتح کردی و پرچم برافراشتی، بدان که از امام حسین(ع) برایِ خودت و اهداف کثیفت استفاده نکن! امام حسین(ع) شوخی بردار نیست! او ابالفضل(ع) دارد.
الّا یکی! پروژه محسن چاووشی برای ابراهیم
مسجود
الّا یکی! پروژه محسن چاووشی برای ابراهیم
. تبر را برداشت همراه با اندک غذایی، چهره اش را پوشاند و به آن جا رفت، هرچه غذا جلویِ آنها گرفت و تعارف کرد میلی پیدا نشد، پس ساخته های برآمده از اعیان ثابته‌ی کفار را انداخت و شکست! همه را کشت و شهر را به آشوب وحدانیت کشاند! با عصایش گردن تک‌تک را به زور به رکوع گرفت و بینی تمامی بُت هارا به خاک مالید! الا یکی! پروژه، سوال یا پروپوزالِ ابراهیم از همین "الا یکی" شروع می‌شود. این استثناءِ الا، منقطع است یا متصل؟!یکی به وحدت عددی است یا وحدت سعی و.. سوالات یکی پس از دیگری شروع می‌شود و پاسخ ها یکی یکی به وحدت عددی گورشان را گم می‌کنند! قال بل فَعَله کبیرهم! اشاره داد که بلایا کار همان یکی است! همان که بزرگ تر، عظیم تر و کبیر تر از بتهایِ‌تان است! فقهای مشهور، همان‌ها که ذوق را با لگد به کنار رانده‌اند و از ذروه مشارق نور ذوقی جز تلخی اهباط چیزی نچشیده اند، "الا یکی" را به صنم اعظم تعبیر کرده اند! و نه تفسیر! ایشان فقط با ظواهر عهد اخوت بسته اند و تهِ ماجرای تفسیری‌شان آفاق را تحلیل کنند آن هم مادی و نه افق الاعلی! اما چاووشی خوان باید قبل از هرچیز چند قطره آب بپاشد و ذوق تالهی خود را بیدار کند!(نشد با پارچ) و فرمان قوه‌ی خیال را سوق دهد به جاده‌ی دل! همین گمشده‌ی دو حرفی! که پس از آن خواب شیرین، یقظه ای حاصل آید. که ماحصل این حرکت حبی؛ قرآن را مصحف جان دیدن و آفاق هستی را بُعدی از انفس خواندن است! کوه، دشت، درخت، آب، هوا و هرچه هست را انفسی تعبیر کند و پس از آنکه در جانِ‌خود دید، در جانِ‌خود نیز بنشاند! حال از نو شروع کن! تبر را برداشت، همه‌ی بُت هارا شکست! الا یکی! کاش تبر را روی دوش خودش قرار می‌داد که نفس را همان روز به مسلخ قربان می بُرد. آن استثنایِ منقطع از بت‌ها نفس خودش بود که کارِ ابراهیم را به سختی و مشقت کشاند! فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ . افسوس که باید عزایِ قربانی بیآفریند تا همراه با فرزندش سر نفس خود را سلاخی کند! بلکه به عیدی نائل آید! اکنون که دیگر چیزی از خود ندارد و همه را به فنایِ ظاهری و بقای باطنی تقدیم کرده تازه پروژه قمار باز شروع می‌شود‌! آنهم قمار بازی که نه پیروانِ دینِ مبینش مانده‌اند، نه آیات حسین صفا و نه حتی قاری که نوایی بسراید! الا هوس قمار دیگر! و باز هم استثنایِ منقطع! پوسترش را ببین! پس از آنکه در امیر بی گزند خود را خاری دید رقاص(سماع نماد عبادت است)،در ابراهیم بر جایگاه بُت اعظم تکیه زد و سر را جلوی تبر خم کرد تا بتواند در قمارباز هرآنچه دارد را به چوب حراج بگذارد و بی نام گردد.
اصالت الماهیه استبصار شیخ اشراق از زبان علامه حسن زاده
مسجود
اصالت الماهیه استبصار شیخ اشراق از زبان علامه حسن زاده
مشهور است بین فلاسفه که شهید فیلسوف شیخ اشراق اعتقاد به اعتباریت وجود داشت و پس از نزاع بسیار ذیل اعتقاد ایشان قول اصالت بخشیدن به ماهیت نیز به ایشان منسوب گشت تا جایی که علامه طباطبایی(ره)در کتاب شریف بدایه الحکمه می فرمایند:"نسب الی الاشراقیین القول باصاله الماهیه"(ص۲۲) و همچنین آیت الله فیاضی در جلسه چهارم از تدریس بدایه الحکمه می‌فرمایند ؛ "به اشراقیون نسبت داده شده است که آنها قائلند ماهیت است که در خارج اصیل می باشد. یعنی هستی گل نیست که بو دارد بلکه ماهیت گل است که بو دارد". اما بنظر می رسد در این میان علامه حسن زاده آملی(حفظه الله) نظر دیگری در خصوص آنچه منسوب به شیخ اشراق است دارند و آن نظر را علاوه بر اینکه بر موازین تطور مبانی شیخ تطبیق می‌دهد آن را با وجدان نیز سازگار تر و با عرفان هم آوا تر می داند و می گویند: این نظر به دل می‌نشیند! علامه حسن زاده آملی در چندین جای کتاب شریف دروس شرح فصوص الحکم قیصری این مساله را باز می‌کند و به آن می پردازند. آنچه در سطور بعدی می خوانید خلاصه ای از آن است؛ این شبهه اعتباریت وجود را آنچه که در اسفار و غیره یادداشت داریم از شیخ اشراق القاء شده است که وجود اعتباری است؛ و از تطوارت بحث او هم این چنین بر می آید که ابداع شبهه از اوست ولی بعد از آن مستبصر شدند و در اصالت وجود آن چنان متصلب شدند که خود همین شیخ اشراق فرمود؛"انّ النفس و ما فوقها انیّات صرفه و موجودات محضه" ولی این شبهه ابداع شده اش هم چنان به اسم او مانده است.(ص۸۷) اما درمورد شبهه اعتباریت وجود قبل از شیخ اشراق احدی به آن تفوه نکرد و مبدع و مبتکر شبهه خود شیخ اشراق بود. روشن است که آن واقع فراتر از الفاظ است و اگر بخواهند به لفظی آن را بخوانند دعوا نداریم و مثلا لفظ وجود را برای آن اعتبار نمایند. در مقدمه تمهید القواعد هم شارح فرمود؛ "اگر لفظی بهتر و روشن تر از لفظ وجود و حق یافتیم آن را در اطلاق بر متن واقع بر می‌گزینیم!" اگر قائلین به اعتباریت وجود مرادشان این است که مثلا لفظ وجود را برای آن واقع اعتبار می کنیم دعوایی نداریم! و البته واضح است که آن واقع فوق این الفاظ است.(ص۸۸) این مطلبی که در توجیه حرف قائلین به اعتباریت وجود گفتیم به عنوان یک احتمالی باشد که شاید حرف آنها با حرف عارفان قابل جمع باشد که این توجیه برای خودم خیلی به دل می نشیند که اصل حرف اعتباریت بدین صورت بود که در بیان واقع از روی ناچاری لفظ وجود را اعتبار می‌کنیم. بعد به تدریج دیگران این حرف خوب را بد معنا کردند و به معنای اصالت ماهیت و اعتباریت وجود بدان معنای نامطلوب در آوردند که در مقابل آنها اصالت الوجودی ها قیام کردند و ماهیت را اعتباری گرفتند.(ص۸۹)
کلیم اگر دعا کند بی تو دعا نمی شود مسیح اگر دوا دهد بی تو دوا نمی شود اگر جدائی اوفتد میان جسم و جان من قسم بجان تو دلم از تو جدا نمی شود گریه اگر کنم همی بهر تو گریه می کنم ورنه زدیده ام عبث اشک رها نمی شود گرد حرم دویده ام صفا و مروه دیده ام هیچ کجا برای من کرب و بلا نمی شود کسی که گشت گرد تو گرد گنه نمی رود پیرو خط کربلا اهل خطا نمی شود عمر گذشت، وانشد راه زیارتت به من حاجت این شکسته دل چرا روا نمی شود جز سر غرق خون تو که شد چراغ قافله رأس بریده بر کسی راهنما نمی شود ای بدن تو غرق خون وی سر و روت لاله گون با چه خضاب کرده ای خون که حنا نمی شود کرب و بلا و کوفه شد سخت به عترتت ولی هیچ کجا به سختی شام بلا نمی شود چوب به دست قاتلت سوخت و گفت این سخن جای سر بریده در طشت طلا نمی شود سوز درون "میثمت" بوده شراری از غمت ورنه زشعرش این همه شور به پا نمی شود
میراث من چیزی جز رنج بردن نیست ای درد مادر زاد! باشیر مادر، کاش قاطی نمی کردی غمخوار بودن را
. تصدقت گردم! چند صباح پیش وردِ زبانم "هات الصبوح هبوایِ" لسان الغیب بود که برای راه گشایی امری دنیوی به دنبال شخصی می گشتم! اگر شد مساله را حل کند و یا حتا منحل! اما پیدا نشد که بهتر نشد! راهم به دعوت شما به سوی حرم دختر موسی بن جعفر(س) راست شد، یک آنِ فلسفی رنگ باختن شعر قبلی زیر زبانم مرا شوراند! حافظ از حافظه ام پرید و جایش را به شیخ اجل داد؛ سَلِ المَصانعَ رَکباً تَهیمُ فی الفَلَواتِ تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی! ای آب حیات! در فکر به گل نشستم! و قایق هایم را به دامان کشتی شما لنگر کردم! ذهن مشوشی دارم و دلی مریض! راهم به غیر شما کج شده! این پرسش صبحم را نزدیک به شب کرد؛ چرا منی که نزد شما منزل دارم، باید گدای این و آن شوم؟! پوزه ای به دیواره های حریمتان مالاندم و برگشتم! مثل همیشه پارکینگ شرقی، لابلای کوچه های منتهی به آنجا بود که دلم قرص به شما شد، سرم را بالا گرفتم ، درِ این خانه خود را نشان داد! شعر زبانش گشود و لباس شهر آشوبی به تن کرد و فرار را بر قرار ترجیح داد! و این ابیات را قائم مقام خود کرد؛ هردری بسته شود جز در پر فیض حسین این در خانه عشق است که باز است هنوز
مرحوم امام خمینی (ره)