#دزدی_بانک
در دزدی از یک بانک
دزد فریاد زد:
"هیچکس حرکت نکند پول مال دولت است".
بااین حرف همه به آرامی روی زمین دراز کشیدند.
به این می گویند "شیوه تفکر"
وقتی دزدان به مخفیگاهشان رسیدند،دزد جوان که لیسانس تجارت داشت به دزد پیرکه شش کلاس سواد داشت گفت:"بیاپولها را بشماریم".
دزد پیرگفت:"وقت زیادی میبرد، امشب تلویزیون مبلغ را اعلام میکند."
به این می گویند "تجربه"
بعداز رفتن دزدها مدیر بانک به ریسش گفت فورا به پلیس اطلاع میدهم ولی ریس گفت "صبرکن تا خودمان هم مقداری برداریم و به برداشتهای قبلی خود اضافه کنیم وبارقم دزدی اعلام کنیم".
به این می گویند "با موج شنا کردن"
وقتی تلویزیون رقم را اعلام کرد دزدان پول رو شمردندو بسیار عصبانی شدند که ما زندگیمان راگذاشتیم و 20میلیون گیرمان آمد ولی رئیسان بانک در یک لحظه و بدون خطر 80 میلیون بدست آوردند.
به این میگویند "دانش بیشتر از طلا میارزد"
دانایی قدرت است👌
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
فیلم از طرف ن'دشتی
اسکناس 50000هزارتومانی که جدیدا واردبازارشده
ومویی بااصلی نمیزنه ،حتی نخ وسط پول روهم داره
بجز دوسه مورد که بسختی قابل تشخیص هست ،ببینید
#الله ماشاءالله کاری کردن تمام مردم فقط وفقط راه دزدی روکردن منبع درآمدخودشون،خداازتون نگذره😒
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
نام آهنگ مناجات است
که خواننده بزرگ دنیای عرب،
ام کلثوم آن را خوانده است.دختر نوجوان چنان این آهنگ را زیبا اجرا کرد که داوران و تماشاگران را به وجد آورد👌
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
تست روانشناسی بسیار جالب👍
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
طراحی و نورپردازی فضایی یک ایستگاه مترو در شانگهای چین
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
این ترتیب رو یادتون بمونه
نوشابههای سفید حداقل از بقیه بهتره چون رنگدانه نداره، بعد نوشابه سیاه چون کاراملش بیضرره و در آخر و از همه بدتر نوشابه نارنجی چون رنگدهنده مصنوعی داره
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
تاحالا به این فکر کرده بودید ، غبغبک مرغها و خروسها به چه دردی میخوره براشون ؟ 😐☝️
👈 پرندگان غدهی عرق ندارند و نمیتوانند با عرق کردن بدن شان را خنک کنند به همین دلیل وقتی دمای بدن این پرندگان بالا میرود، خون درون بدن شان وارد غبغبک که دمای پایین تری دارد میشود و به این ترتیب، دمای خون هم کاهش پیدا میکند. با گردش این خون در بدن، دمای کل بدن پرنده پایین میآید
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
این عکس را بچرخانید تا خلاقیت در نقاشی را ببینید و به خود بیایم که شاید گاهی وارونه نگاه کردن به عالم هستی؛ همان باشد که ما میخواستیم!
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
بهترین زمان برای غذاخوردن که باعث لاغری و کاهش وزن شود چه ساعتی از روز است؟
جدیدترین تحقیقات نشان می دهد که خوردن و نخوردن غذا در ساعتی از روز می تواند سرعت لاغری و کاهش وزن را دوبرابر تغییر دهد. بر اساس این مطالعات شما می توانید اینگونه سریع وزن کم کنید: می توانید هر نوع خوردنی و مواد غذایی سالم که دوست دارید بخورید اما فقط از ساعت ۸ صبح تا ۲ بعدازظهر.
غذاهای سبک و کم کالری را نیز بین ساعت ۲ تا ۶ بعد از ظهر قرار دهید و به هیچ وجه بعد از این ساعت یعنی ۶ عصر چیزی نخورید. این نتیجه تحقیقات جدیدی است که توسط دکتر کورتنی پیترسون در دیلی میل منتشر شده است.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍁🍂❤
❤
🍂
#مفید_ترین نکاتی که هر زنی باید انجامش بده!
🏷به خواهرشوهر و مادرشوهرتون به چشم یه زن نگاه کنید و بدونید اونا هم سختی های یه زن رو دارن. همیشه یادتون باشه اونم خانواده داره
🏷 از همسرتون پیش کسی بدگویی نکنی!
🏷وسایل سنگین و خودتون بلند نکنید و همیشه حس مرد بودن و بهش بدید
به همه صریح بگید شوهر و زندگیتون و دوس دارید.
🏷 مردا دوس دارن باهاشون مث پادشاه رفتار شه.
مردا دوس دارن شکارچی باشن و شما شکار
🏷 انتقاد مستقیم نکنید . مثلا بگید فلانی این کار و کرد به نظرت بد نیست؟
🏷 وقتی از شوهرتون راضی هستین به این فک کنید که پدر و مادرشون اون و تربیت کردن پس با خانوادش خوب باشید
خونه مادر شوهر اروم آروم کار کنید
🏷 پیش همسرت از هیچچچچ زنی تعریف نکنید
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❤
🍂
❤🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین دخترباحجاب ایرانی
درمسابقات اسکی روی یخ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کادوی زن اصفهانی برای روز مرد،حتما ببین سرشارازخنده ست😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای پایان سال گل ممد😄😄😄
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_55 _ ميدونم ناراحتى ولى بزارم برى ميترسم عصبى تر شه ببينه نيستى بيا چند دقيقه
#این_مرد_امشب_میمیرد_56
فقط آقام پشتم در اومد ديگه همه چى داشت درست ميشد داشتم با اون زخم ها بدبختى ها زندگيمو درمون ميكردم اما یه زخم عميق تر زد و رفت قيمت من و عشقم براش فقط ٥١
ميليون و یه ماشين و چند تا تيكه جواهر بود نميدونست كه اين مبلغ يك هزارم دارايي خاندان من نيست ..به شب گفت ٥١ ميليون مادرم لازم داره دادم فرداش غيب شد بعدا
فهميدم نقشه بوده من براش فقط وسيله رسيدن به نداشته هاش بودم ولى اون واسه من همه چى بود رفت و نفهميد ..!
دلم براى بابا گفتناى دخترش تنگ ميشه حس ميكردم واقعا بچه امو ازم گرفته به اينجاى حرفش كه رسيد سكوت كرد شايد هم بغض !!! اشك هايم بند نمى آمد ,با تعجب نگاهم كرد :
_ معلومه خوب روضه خوندم بغضت باز شدا
خنديد اما تلخ و غمگين، سيگارمان كه تمام شد در كمال ناباورى ديدم خم شد و پشت من كه خاكى شده بود را تكاند و اين پسر چه قدر خاكى بود و خواستنى!!!!
به اتاقم كه برگشتم متوجه شدم معين دوبار از داخلى اش زنگ زده است واقعادلم نميخواست با او همكالم شوم ديگر زنگ نزد حتى وقت نهار ، نه خودم چيزى خوردم نه چيزى براى او سفارش دادم ..
،، وقتى زنگ نزده بگه واسه چى خودمو سبك كنم؟
كارم كه تمام شد سرم را روى ميز گزاشتم كه كمى استراحت كنم ياد آورى ميهمانى آن شب مثل جرقه اى در ذهنم بود بايد ميرفتم بايد قدرى سبك ميشدم و رها...
بالاخره ساعت رفتن رسيد نميخواستم ببينمش با داخلى اتاقش تماس گرفتم...
بله؟ صدايش گرفته بود؟! از بس فرياد زده!!!!
_ ميتونم برم ؟
سكوت كرد و من معنى سكوت اين موجود را نميفهميدم .
_ رئيس ميتونم برم؟
_ آره
و بعد گوشى را قطع كرد مثل هميشه؟!!
از خودم كلافه بودم از احساسم ...
از اينكه يك روز به خيال خودم با معين قهر بوديم و يك روز آشتى ...
معين مرا در حد قهر و آشتى نميديد نه قهر ميكرد و نه آشتى هميشه يك طور بود
لعنت به من و اين قهر كه اميدوارم آشتى نداشته باشد!!!
دلم نميخواست به خانه بروم سر راهم يك پيراهن سبز تيره دكلته كوتاه براى ميهمانى آن
شب خريدم و به خانه افى رفتم
افى تنها زندگى ميكرد و آنجا راحت بودم با ديدنم متوجه حالم شد ولى مثه مثل عمه گير
نميداد... با هم حاضر شديم و آرايش كرديم موبايلم را هم خاموش كردم حوصله عمه را هم
نداشتم !!
وقتى به سالن ميهمانى رسيديم نورهاى رنگى در تاريكى و بوى دود و صداى موزيك كمى اذيتم كرد چرا كه ياد آن شب كزايى افتادم ولى با چند نوشيدنى همه چيز را فراموش
كردم افى هم مثل هميشه تا خرخره خورد و بعد بالا آورد
دلم براى دنياى هرچند كثيف خودم تنگ شده بود من كه عمرى در كثافت گذراندم كلاس و ابهت آن خانه و شركت و آن سبك زندگى با مزاجم سازگار نبود...
تمام شب بى هيچ فكرى رقصيدم و پا كوبيدم در صداى قه قهه مستانه خودم غرق بودم ...
افى كه زياد نوشيده بود تعادل و قدرت رانندگى نداشت من هم وضعيتم بهتر از او
نبود ...
ميلاد اصرار كرد كه مارا برساند و من ترجيح دادم آن شب را در خانه افى صبح كنم تا عمه خوشى ام را از دماغم بيرون نياورد جلوى در آپارتمان افى كه از ماشين پياده شدم
نور چراغ هاى يك ماشين مستقيم رو به رويم در چشمانم خورد ...
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_56 فقط آقام پشتم در اومد ديگه همه چى داشت درست ميشد داشتم با اون زخم ها بدبخت
#این_مرد_امشب_میمیرد_57
به ناچار چشمانم را بستم ، ذهنم هوشيار بود اما تعادل راه رفتن و ايستادن را نداشتم و منحرف ميشدم ميلاد كه براى كمك به ما پياده شده بود فرياد زد:
_ هوى ياروو چراغتو خاموش كن كورمون كردى نصف شبى ،،من مستم يا هوشيار؟ اين كه از ماشين پياده شد معين است؟ اين زن كه ميدود و گريه ميكند عمه است؟
در آنى يقه ميلاد در دستانش بود و به ديوار چسباندش ...!!!نه توهم نبود كابوس نبود ...
افى افتاده بود و باز بالا مى آورد .
عمه گريه ميكرد و به صورتش ميزد
_ الهى منو خدا ور داره كه از دست تو بلای جونم راحت شم الهى خير نبينى تن منو از سر شب لرزوندى اى خدا تو ميدونى من نون حروم ندادم اين بخوره پس چرا اين جورى چموش شده ؟؟
ميلاد التماس ميكرد معين كه رهايش كرد روى زمين افتاد !!
_ آقا به خدا من صنمى ندارم با زيدت ؟ من خودم تك پرم دلم سوخت حالش بد بود رسوندمش بد كردم نزاشتم تو مستى گير آدم بد پيله بيوفته ...
معين دوباره به سمتش هجوم برد كه عمه جلودارش شد ..
_ بزار بره اين بدبخت كاره اى نيست اين ذليل مرده خودش نزده ميرقصه.
در آنى ميلاد پريد داخل ماشين و گازش را گرفت دستم را به ديوار گزاشتم كه زمين نيوفتم و اينبار نوبت من بود. همان سيلى اول آنقدر قوى بود كه نقش زمينم كند خودش خم شد و كتفم را گرفت و بلندم كرد و به سمت ماشين كشيد در همين بين با صداى بلند افى را مخاطب قرار داد :
_ يكبار ديگه نزديك خونوادم ببينمت بلايى كه سر اشكان اومد سر تو هم مياد ..:
افى هم در بين مستى قه قهه زد
عمه هراسان دنبال ما دويد. در صندلى عقب را باز كرد و من را انداخت داخلش و در را بست ، خودش و عمه هم جلو سوار شدند معين عصبى رانندگى ميكرد و باز مدام پنجه بين موهايش ميكشيد عمه هم نگران نگاهى به او ميكرد و نگاهى به من ، انگار تا آن لحظه لال شده بودم ولى يكباره ياد رفتار امروزش در شركت افتادم و باز افسار گسيختم .....
_ آهاى منو كجا ميبرين؟ شما دوتا چرا دست از سر من بر نميدارين ازتون متنفرم زندگى خودمه ميخوام حال كنم به شماها چه ناگهان جورى ترمز كرد كه عمه اگر كمربند نبسته بود به گمانم از شيشه جلو مى افتاد چند كيلومتر آن طرف تر !!! وقتى به عقب برگشت از ديدن رگ هاى متورم گردنش كمى عقب نشينى كردم:
_ فعلا زر نزن تا به من چه و حال كردن و نشونت بدم
عمه هم باز به صورتش زد :_ اى لال شى يلدا
هوا پس بود بهتر بود ساكت بمانم به خانه كه رسيديم در پاركينگ دعا ميكردم همينجا دنيا تمام شود.. در آسانسور نگاهم نميكرد با پاهايش روى زمين ضرب گرفته بود خيره به شماره طبقات بود به طبقه ٢٩ كه رسيديم در آسانسور باز شد و زن چاق جوانى با عشوه جلو آمد :
_ سالم معين عزيز جانم امرت خيلى وقته منتظرم ...معين سلام كوتاهى داد و روبه عمه گفت ولى به زن گفت: عمه ى خانمم چندساعت مهمونت باشه اوكى؟
؛؛ چى ؟! داره واسه حفظ آبرو جلو همسايه اش منو زنش جا ميزنه؟؟!!!
زن كه از شنيدن كلمه خانمم انگار زياد خوشحال نبود گفت: چشم قدمشون روى
چشم ..عمه هراسان به معين چشم دوخت:
نه نه مادر منم ميام شما عصبانى ...
معين چشمهايش را بست و گفت: برو پرى ما بگو چشم امشب رو اعصاب من نباش ميخوام باهاش صحبت كنم زن هم بازوى عمه را گرفت و گفت: آره حاج خانوم بيا منم تنهام اينام جوونن زن وشوهر بحث ميكنن ديگه بهتره بزرگترا دخالت نكنن حالا شما باشى ميخواى طرف عروس خانومو بگيرى دلخورى پيش مياد
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_57 به ناچار چشمانم را بستم ، ذهنم هوشيار بود اما تعادل راه رفتن و ايستادن را
#این_مرد_امشب_میمیرد_58
گيج و منگ مانده بودم عمه رفت!!!! من را باز در دهن شير گذاشت و رفت ..به واحد خودمان كه رسيديم نگاهش آنقدر عجيب بود كه ميترسيدم قدمى بردارم ..
باز كتفم را گرفت و كشيد در را باز كرد و من را به سمت داخل هول داد ،،،واى بدبخت شدم هيچ كسم نيست به دادم برسه.. ولى خوب من خيلى پر رو بودم،،،،
_ چيه همش عين سگ هار به من ميپرى تو كى زندگى منى ؟ فضول اصلا برو اون عمه آشمالمو بنداز زندان ديگه به من ربط نداره ميرم از اينجا و از تو حالم به هم ميخوره
_ تو هيچ جا نميرى
به سمتم كه قدم برداشت نفسم در سينه حبس شد
_ خوب منشى كوچولوى من تو كه اينقدر اهل عشق و حالى خوب كى بهتر از رئيست تازه هم حال ميكنى هم پول توشه ..!!!!
خداى من اين معين بود؟! انگار به يكباره تمام مستى از سرم پريد. در حال باز كردن دكمه هاى پيراهنش بود نفسم به سختى بالا مى آمد نزديك تر شد.. بلندم كرد عقب رفتم جلو آمد به ديوار كه خوردم ما بين حصار دستهايش كه به ديوار زد ،اسير شدم لبش با لبم ٢ سانتى متر فاصله داشت و من چه قدر حقير بودم.. وسيله عشرت شبانه اش كه كرايه ام را هم ميپردازد!!
جام نفرتم از هوس هاى مردانه باز لبريز شد در اين لحظات از اينكه عاشق چنين موجودى شده بودم از خودم حالم به هم ميخورد ؛؛
_ ولم كن ولم كن برو عقب
نيشخند بلندى زد
_ مگه دوست نداشتى حال كنى؟ خودت گفتى، من بهتر از اون مفنگی هاى پارتى نيستم ؟
دستش كه به سمت سگك كمربندش رفت همه تنم لرزيد بالا تنه اش كه عريان بود حتما...
_ نكن ،،تو رو قرآن نكن تو رو خدا اگه ميپرستى نكن
دستم را روى دستش گذاشتم و باز التماس كردم:
_ گوه خوردم ولى اشتباه ميكنى من اهلش نيستم من ته خلافم یه نخ سيگاره و خوردن اين زهر مارى..... باز زهر خند زد
_ لاى اون همه مرد يعنى خوش نميگذره؟
_ برو از تك تكشون بپرس با من عين پسرا همه رفتار ميكنن همه ميدونن اهلش نيستم به خدا كسى جرات نداره دست بهم بزنه
_ زر مفت ميزنى
و بعد پرتم كرد روى كاناپه سرم را بين كوسن ها فرو بردم و جيغ كشيدم
_ كثافت آشغال هرزه.. ازت متنفرم معين نامدار ازت متنفرممممم.. دوباره كه دست به كمربندش برد از وحشت و ناتوانى نتوانستم حتى فرياد بزنم باز سرم را ميان كوسن ها فرو بردم تا نبينم چه بلایى سرم مى آيد زانوانم را در شكمم جمع كردم چون كودك ناتوانى كه از سرما به خود جمع شده است مى لرزيدم تمام تنم آشكار ميلرزيد فردا خودم را ميكشتم اگر به حريمم دست درازى ميكرد پس نميخواستم قبل از مرگم اندام برهنه پر از هوس يك مرد آن هم معينى كه روزى عاشقش بودم را ببينم سرم را بيشتر فرو بردم و به هق هق افتادم صداى بمش اينبار لرزان بود:
_ آره همنجورى خوبه ، تكون نخور هم به نفعه خودته!!!خدايا تو كجايى ؟صداى ناله دلم را ميشنوى؟
با سوز ضربه اى كه به ران پايم خورد از جا پريدم
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_58 گيج و منگ مانده بودم عمه رفت!!!! من را باز در دهن شير گذاشت و رفت ..به واح
#این_مرد_امشب_میمیرد_59
معين برهنه نبود فقط دكمه هاى پيراهنش باز بود و كمربندش در دستش !!!مات و مبهوت مانده بودم چه اتفاقى در حال وقوع بود..
_ مگه نگفتم تكون نميخورى ؟! نميخوام جايى بخوره كه كسى بفهمه عين یه بچه بايد كتك بخورى تا آدم شى نميخوام همه بفهمنن حيوونى و زبون سرت نميشه برگرد. نميخوام ريختتو ببينم ..!
_ ولى تو... نگذاشت حرفم تمام شود
_ خدا بهت رحم كرد ميخواستم ببينم اگه اهل اينجور كثافت كاريام هستى و تو اون مهمونى اين مدلى هم حال كردى استخوناتو خورد كنم به حال خودت بميرى فكر كردى من با هركسى ميخوابم؟! من با اينكه مردم تنم حرمت داره الانم نه حرف بزن نه با صداى بلند گريه كن!!
بايد خوشحال ميبودم كه فقط امتحانم كرده بود و يا وحشت زده از كمربند دستش كه قرار بود تنم را نوازش دهد؟! پس قدرتم كجا رفته بود فلج شده بودم از ترس چند دقيقه پيش قدرت ايستادن هم نداشتم و فقط خدا ميدانست كه من در مقابل اين مرد چرا ضعيف ميشدم؟؟
سرم را باز غرق كوسن ها كردم هر ضربه اى كه روى تنم فرود مى آمد پنجه اى به يك كوسن ميكشيدم و اگر با ضربه اى تكان ميخوردم سرم فرياد ميكشيد،جايى از تمام پشت بدنم از گردن تا زانوانم از ضربه هاى كمربند چرمى اش در امان نماند كم كم بى حس شده بودم حتى چند ضربه آخر آخ هم نگفتم و جيغ نكشيدم بالاخره دست كشيد و كمر بند را پرت كرد باز هم نميخواستم نگاهش كنم اين ميهمانى ارزش اين همه ترس و بعد اينهمه درد را نداشت
حس كردم پايين كاناپه اى كه من رويش در حال جان دادن بودم روى زمين نشست صداى نفس هاى تندش را ميشنيدم و نجواى التماس وارش را كه اصال به شخصيتش نمى آمد ...
_ آدم شو دختر آدم شو تو رو هركى ميپرستى آدم شو!!!! دلم براى شكنجه گرم لحظه اى سوخت ...
حق داشت من آن روزها اصلا آدم نبودم...
عمه با التماس به در ميكوفت دلش طاقت نياورده بود و آمده بود .....دير رسيدى عمه ،
يلدايى كه دلت نيامد هيچ وقت دست رويش بلند كنى زير كمربند آقايت داشت جان ميداد.
متوجه شدم كه معين در را باز كرد عمه كه حتما كمربند و مرا در آن حالت ديده بود سمتم دويد و بغلم كرد سرم را بلند كرد و كمك كرد بنشينم وقتى كه نشستم از درد جاى كمربند فرياد زدم..
معين انگار دلش به رحم آمده بود: _ نميتونه بشينه كمكش كن بره اتاقش بخوابه
_ آقا بچمو كشتى ؟ دستت درد نكنه
بی تفاوت به جمله عمه گفت :
_ مواظب باش روى شكم بايد بخوابه لباساشم در بيار .
_ آقا اين بچه داره ميميره
معين كه كلافه شده بود گفت:
_ نه نترس اون قدر نزدم كه بميره اگه دخترمون. چند بار تنبيه ميشد الان اينقدر
وقيح نبود ببرش تو اتاقش ،،طورى حرف ميزد كه انگار در مورد يك بچه ١ ساله حرف ميزند لنگ لنگان به كمك عمه به اتاق رفتم روى شكم افتادم روى تخت ناله كردم عمه لباس هايم را در آورد ،،ملحفه نازك نخى.رويم انداخت ،مدام گريه ميكرد ...
_ ببين با خودت چى كار كردى دختر؟ الهى پروينت بميره كه نبينه درد كشيدنتو نا نداشتم جوابش را بدهم واگرنه ميگفتم خودت خبرش كردى كه اين بلا را سرم بياورد در دلم فقط به معين فحش ميدادم
،، خير سرش دكتره و ميزنه يه آدمو لت و پار ميكنه؟!! وحشى !!! واى تنبيه اولش بدتر از كمربند بود
چند ضربه كه به در خورد عمه به سمت در دويد،،
_ پرى ما اينو بده بخوره اين پمادم بزن روى رد كمربند كه نمونه ،،، خاك تو سرت !!! زده حالا ميخواد رفع اثر جرم كنه
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_59 معين برهنه نبود فقط دكمه هاى پيراهنش باز بود و كمربندش در دستش !!!مات و مبه
#این_مرد_امشب_میمیرد_60
عمه اطاعت كرد به زور قرص را همراه آب ميوه اى كه آورده بود بلعيدم و واى از درد وسوزش پماد كه تا تمام شدنش هزاربار جيغ كشيدم و خود عمه در حال ماليدن ٢١ ليتر اشك ريخت ....
مادرم برهنه روی تخت لم داده بود و سیگار میکشید، دست کریه و زمخت یک مرد اندامش را به صورت چندش آوری نوازش میکرد، من یلدای کوچک ، با آن خرمن بلند موهای خرمایی ام گوشه اتاق ایستاده ام هر دو مرا میبینند ولی سعی میکنند نادیده ام بگیرند میخواهم جیغ بزنم و عمه ام را صدا بزنم ولی هرچه دهانم را باز میکنم صدایی از حنجره خشکم بیرون نمی آید پدرم را میبینم که خون آلود از پشت پنجره اتاق به آن دو می نگرد او هم مرا میبیند ولی نادیده میگیرد، در آنی میشوم همين یلدای كنونى ،بزرگ شده ام با همان موهای کوتاه! من روی تخت جای مادرم دراز کشیدم.... دست کریه مرد اینبار به سمت من می آید باز هم صدایی برای جیغ زدن ندارم، لب هایش که به صورتم میخورد با صدای جیغ خودم از خواب میپرم، عمه که بالای سرم به خواب رفته هم بیدار میشود. اولین بار است که میبینم معینش را نفرین میکند به زور چند قطره آب در دهانم میچکاند... چند لحظه بعد صدای چند ضربه به در من و عمه را میترساند، خودم را در آغوش عمه پنهان میکنم ...
- پری ما چی شده؟
چه شده؟ معین نامدار چه شده؟! تازه میپرسی چه شده؟ تمام هویت و شخصیتم ر ا زير خشمت نابود کردی....
عمه- هیچی هیچی برو خواهش میکنم یلدا حالش خوب نیست
- میشه بیام داخل؟
عمه با صدای محکم گفت:
- نه لباس تنش نیست شمارو هم ببینه بدتر میشه ...دیگر هیچ نگفت و گمان کردم که رفته است. دوباره خوابیدم و با صدای اذان صبح
بیدار شدم عمه برای نماز به اتاقش رفته بود ، تشنه بودم گلویم خشک بود به سختی از جایم بلند شدم و پیراهن گشاد و کوتاه نخی ام را تن کردم لنگ لنگان و دست به دیوار از اتاق خارج شدم چیزی که میدیدم باور کردنی نبود معین بر روی زمین نشسته بود و سر به دیوار نهاده بود نمیدانم خواب بود یا بیدار؟ سریع از جایش بلند شد چشمهایش ورم کرده بود و سرخ بود طاقت نگاه کردن به چهره اش را نداشتم، دیگر عاشقش نبودم...
اصلا شاید از اول هم عاشقش نبودم و یه حس گذرای مسخره اشتباه بود !!! رو برگرداندم و به سمت آشپزخانه رفتم. دنبالم می آمد ولی سکوت کرده بود در میان ر اه نزدیک بود به زمین بیوفتم که زیر بغلم را گرفت، چشمهایم را بستم. - یلدا؟
و این بار چندم بود که خطابم میکردی ؟ اما دیگر مثل سابق برایم مهم نیست... جواب نمیدهم.
- تو خودت شروع کردی ......باز هم سکوت
- یلدا من با اینکه تو خیلی بد کردینمیخواستم اینطوری بشه.... حرفی برای گفتن با تو ندارم معین نامدار...
- من اون آدمی که دیشب دیدی نیستم... یعنی خیلی ساله سعی کردم همچین وضع و حالی رو توی وجودم از بین ببرم...
برای چه انقدر با من راحت حرف میزنی حالا که دیگر نمیخواهمت؟!
- لعنتی حرف بزن با توام، بهت هشدار داده بودم خودت خواستی، خودت اون روی سگ منو بالا آوردی، من طاقت ندارم کسی که میدونم خیلی ازم ضعیفتره باهام بجنگه و
شکستم بده....
میدانستی که ضعیفم؟ پس میدانستی و چنین بی رحمانه آتش به خرمن جان دخترک یتیم کشیدی؟!
- با همه اشتباه و بدی که کردی حقت این نبود، این نبود .....چنان کودک مستأصل سعی میکرد اشتباهش را توجیه کند .
- خدا لعنتم کنه، لعنت به من، لعنت به من
معینی که در این چند دقیقه کنارم ایستاد و صحبت کرد چقدر واقعی تر از آن غول
وحشی بود که در این مدت در کنارش زندگی گذرانده بودم ،،از خانه خارج شد و در راهم بست، دیدم که در سرما تنها با یک پیراهن نازک از خانه خارج شد. دیدم! اما آیا دیگر برایم مهم بود؟ باز باید نگرانش میشدم؟
تا نزدیکی های ظهر خواب بودم وقتی که بیدار شدم هنوز درد داشتم، سوپ عمه کمی حالم را جا آورد، موقع نشستن اذیت میشدم و مجبور بودم مدام دراز بکشم، به فرشید پیام دادم که امشب نمیتوانم به باشگاه بیایم وقتی جویای حالم شد به دروغ گفتم سرما خوردم .
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_60 عمه اطاعت كرد به زور قرص را همراه آب ميوه اى كه آورده بود بلعيدم و واى از
#این_مرد_امشب_میمیرد_61
افی که زنگ زد جرأت نکردم جوابش را بدهم معین روانی و وحشی که من دیده بودم قدرت این را داشت که این بیچاره را هم طبق تهدیدش نابود کند. با بغض به او پیام
دادم: به خاطر صلاح جفتمون فعلا به من زنگ نزن! افی را هم از دست دادم!! و چقدر تنها بودم. عمه چرا برایم فداکاری نمیکرد، چرا
نجاتم نمیداد؟ من جای او بودم زندان میرفتم ولی اجازه نمیدادم تنها برادرزاده ام زیر دست
این آدم جان دهد...
معین قطعا قابلیت کشتن من را هم داشت!
سیگاری آتش زدم و دلم چقدر هوای عماد را داشت هوای همان درد و دل کردن دو نفره و سیگار کشیدن بی ترس و بی واهمه، بی آلایش و قطعا معین میدانست هرکسی که عماد واقعی را بشناسد به وحشتناک بودن موجودی چون معین پی میبرد، که مرا از او دور میکرد. میدانست او یکبار برای کسی که ارزشش را نداشته است زندگی اش را فدا کرده است و میتواند برای من هم تکیه گاهی محکم باشد، من دلم برای عماد تنگ شده بود و معین را در دلم کشته بودم شماره موبایل عماد را نداشتم به ناچار شماره شرکت را گرفتم ،منشی عماد که من را شناخت سریع پرسید که چرا من و رییس به شرکت نیامده ایم و من باز هم سرما خوردگی را بهانه کردم و گفتم از رییس بی خبرم و کار فوری با عماد دارم، منتظر ماندم که تماس به اتاقش وصل شد...
- بله یلدا جان
چقدر صمیمی چقدر خالص چقدر...
- مزاحم شدم؟
- نه جان دلم، خوبی؟ هنوز ناراحت دیروزی؟
،،،دیروز؟ اگر بدانی پسرعمویت دیشب چه بلایی سرم آورده است...،،
نه دیروز رو کامل فراموش کردم
- دروغگو صدات خیلی غمگینه
- آره خیلی
- چته؟ چرا نیومدی؟
- دیشب با داداشم دعوام شد کتک کاری کردیم.
دروغ گفتم ....
- چی؟! الان خوبی؟
- نه همه تنم درد میکنه
- میشه بیام ببینمت؟ یا شرایط خونتون این مدلی نیست؟
- نه نمیشه ولی میخوام ببینمت کارت کی تموم میشه؟
-همین الان که شنیدم چی سرت اومده تموم شد
- نه عماد نمیخوام ،بعدا بیاد بهت گیر بده
- نیومده شرکت، زنگ زده گفته بیرون شهر کار داره، تو به اینا فکر نکن، آدرست کدوم سمته؟
- فرشته
- خوب پس نزدیکه، ۰۱ دقیقه دیگه سر کوچتونم آماده باش آدرس دقیقم واسم
بفرست ..چقدر آدمها متفاوت بودند چقدر مهم بودن برای چون عمادی برای من که از عالم و
آدم خورده و محبت ندیده لذت بخش بود. به سختی مانتوی گشادی پوشیدم و شال پهنم را
روی سرم انداختم چهره ام دقیق شبیه روح سرگردان شده بود عمه نتوانست مانع رفتنم
شود قسم خوردم که زود برگردم، سر کوچه عماد به مازراتی مشکی اش تکیه زده را دیدم،
سریع به سمتم آمد:
- وای دختر تو خودتی؟!
دختر خطاب نکن من را دختر خطاب نکنید...
لبخند تلخی زدم و نمیدانم چرا بی اختیار زدم زیر گریه، سرم را سینه مردانه اش
فشرد و بوسه ای به سرم زد:
- هیش!! عزیزم تموم شد گریه نکن
سرم را که از سینه اش برداشتم اشک هایم پیراهنش را خیس کرده بود در ماشین را
برایم باز کرد و سوار شدم و بعد هم خودش سوار شد.
ما کی و کجا اینقدر بهم نزدیک شده بودیم؟!
این سوالی بود که جوابی برایش نداشتم....
از درد تنم که میگفتم عماد سریع بغض میکرد و اشک در چشمانش جمع میشد و به برادر خیالی من ناسزا میگفت هرچند که برای پارتی رفتن او هم مرا شماتت کرد ولی این شماتت برایم شیرین بود خیلی شیرین،.... با هم بستنی خوردیم، سر به سرم گذاشت موهایم را کشید، بازویش را نیشگون گرفتم. دماغم را فشار داد موهایش را بهم ریختم... با همه درد جسم چرا تا این حد با او بودن مرا خوشحال میکرد؟ در آخر هم از پشت چراغ قرمز یك تل سر چراغ دار که شبیه گوشهای میکی موس بود برایم خرید و باهم عکس سلفی انداختیم ،عماد همه دردهایم را یکجا برداشت و به دریا ریخت
و چقدر آدمها با هم متفاوت بودند و یک زن جز عشق و احترام چه توقعی از دنیای شما مردها داشت؟!
هنگام پیاده شدن بیشتر شگفت زده ام کرد:
- یلدایی بابت امروز ممنون خیلی وقت بود يادم رفته بود من هم از خوشحالی دنیا و
خیابونای این شهر سهم دارم
قبل از اینکه تشکر کنم این پسر باز هم مرا شرمنده کرد بوسه ای روی گونه ام نهاد و گفت:
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_61 افی که زنگ زد جرأت نکردم جوابش را بدهم معین روانی و وحشی که من دیده بودم ق
#این_مرد_امشب_میمیرد_62
دیگه گریه نکنیا زشت میشی فنچ کوچولوی خوشگل،،من در چشم عماد زشت نبودم و این یعنی...
به خانه که رسیدم عمه ی نگران با دیدن لبخند بکرم از اعماق وجود شاد شد، هنوز با هر حرکتم همه زخم هایی که معین برایم به یادگار گذاشته بود میسوخت و اما امان از زخم قلبم که مطمئن بودم هیچ علاج و درمانی ندارد، عمه برایم اسپند دود کرد واقعا کجای زندگی من قابل چشم خوردن بود؟ عماد که برایم عکس دو نفریمان را فرستاد حتی با دیدن
آن عکس هم تا ساعت ها مشعوف بودم خنده جفتمان رنگ هم بود چشمانی با تن قهوه ای روشن پر از غم ولی لبخند به لب،عکس را سریع در صفحه اینستاگرامم گذاشتم و زیر
عکس را با جمله ،،بهترین روز بدترین روزهای زندگی ام با بهترین،، آذین بستم و اولین نفر
که لایکش کرد خودش بود...
متوجه شدم چند ساعت قبل هم پیامی از ناشناس همیشگی داشتم ولی اینبار
متفاوت تر از همیشه:
مترسک به گندم گفت: به یاد داشته باش که مرا برای ترساندن آفریده اند اما من عاشق آن پرنده ای بودم که همیشه سهم او از من تنها گرسنگی بود...
عجیب بود چند بار خواندم تا کمی معنی ثقیلش را درک کنم. از احواالت عمه مشخص بود که نگران معینش است و سعی میکند در مقابل من خودش را کنترل کند یک لحظه در فکر فرو رفتم،،واقعا کجا بود حتما پیش ژاله جانش!!!عمه را صدا کردم با تلفن خانه شماره همراه معین را گرفتم و گوشی را کنار گوشش
گذاشتم ؛
_بیا از نگرانی داری میمیری و دم نمیزنی..
خاموشه یلدا از صبح خاموشه نگیر؛کاش لال شده بودم اون شب که اومد نمیگفتم گم شدی بچه ام جیگر خریده بود با یه دسته گل خوشگل وقتی گفتم گم شدی به هم
ریخت یهو انگار جنی شد انگار به کلمه گم شدن حساسیت داشت مثل مرغ پرکنده دور
اتاق راه میرفت فکر میکردم اصلا انگار یه آدم دیگه شده بود..
-عمه دیگه گذشت فکرشم داغونم میکنه میخوام فراموش کنم حالا دیگه یه دل خوشی و دل گرمی بزرگ دارم اولین روزی بود که واسه یتیم بودنم غصه نخوردم...
-ایشاال هیچ وقت دیگه غصه نخوری تنت سالمت باشه مادر، دعا خواند و و روی صورتم فوت کرد و گاهی حس میکردم این زن با همه شکستگی اش هنوز زیبا و گیراست...
دم دم های اذان با صدای ساعت کوک شده اذان گوی عمه بیدار شدم هرچه منتظر ماندم عمه صدایش را قطع نکرد کلافه وارد اتاقش شدم و متوجه شدم باز اول ماه است و
نماز صبح به مسجد رفته است ساعت را خاموش کردم و خواستم به اتاقم بروم که نور
کمرنگ سبز چراغ خواب اتاق معین از بین در نیمه بازش توجهم را جلب کرد .حتما عمه
اینجا بوده است و فراموش کرده چراغو خاموش کنه در اتاق را که باز کردم قامت به سجده در امده مردی من را وادار به تماشا کرد ؛پشت به من و رو به قبله سر بر مهر نهاده و ذکری را نجوا میکرد و چه قدر با شکوه است با تمام هیبتت در مقابل خالقت به خاک بیفتی.. باورم نمیشد این که چنین خود شکسته در مقابل حق سجده کرده است، معین پریشان احوال شب قبل باشد و من به داشتن خدا هم به او حسادت کردم سر از سجده که برداشت از
لرزش شانه هایش فهمیدم هق هقش را میسراید دستانش رو به آسمان بلند شد و
نفهمیدم از خدایش چه خواست؟!
اگر قدری بیشتر میماندم انقدر شیفته میشدم که بتوانم ببخشمش اما نماندم و از ترس دلم به اتاقم پناه بردم...
سعی کردم بخوابم اما مگر میشد؟!
از آن شب دیگر معین را ندیدم به شرکت نمیرفتم و عماد هم خبر داده بود که معین یک خط در میان به شرکت سر میزند و همه حجم کاری برای عماد دست تنها مانده است، کم کم زخم هایم خوب شد در این یک هفته تنها دل خوشی ام چت های اخر شب دوستانه ام با عماد بود وقتی صدایم میکرد:جان دلم حس میکردم درخت وجودم کم کم شکوفه هایش نمایان میشود و من این جنس دوست داشتن عجیب و خاص را میپرستیدم ..
آن شب تصمیم گرفتم برای عمه لازانیا درست کنم همیشه میگفت تنها غذاییه که بلدی! خیلی خوب درست میکنی و من به این سرگرمی های هرچند کوتاه نیاز داشتم...
عماد که زنگ زد وقتی متوجه شد مشغول آشپزی ام مصر شد که یا باید در خانه
بپذیرمش یا سهمش را تا ساعتی دیگر برایش سر کوچه ببرم و با جان دل پذیرفتم حاضر
شدم لازانیای با وسواس تزیین شده را همراه خودم سر کوچه بردم. مثل همیشه آرام و
خواستنی بود سوار که شدم طبق معمولم بینی ام را کشید و گفت:
-فنچ کوچولو دستپختت خوردن داره ها
- نه بابا این تنها غذاییه که بلدم
لبخند شیرینی زد
-هرچه از دوست رسد نیکوست بدو باز کن بخورم
-عماد اینجا؟
-میخوای بریم خونتون در جوار خانوادت؟ پیش بابا و داداشت؟
از دروغم شرمنده بودم عماد آنقدر عزیز بود که حقش بود همه چیز را بداند
خواستم بگویم که یتیمم که باز با شیرین زبانی هایش مانع شد
-بابا نترس نمیام باز کن مردم از گشنگی دستات تمیزه؟
-اوهوم
-تو دماغت که نکردی
-چرا ولی فقط یکبار
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d