eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
26.5هزار ویدیو
129 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_284 _بايد بريم پيشش منو گروگان گرفتن كه يلدا با پاى خودش بياد اينجا !!يلدا
تلفنم كه زنگ خورد با ديدن شماره امير متوجه شدم رسيده است به سمت حياط بيمارستان دويدم كه پسرم را ببينم ،باراد منبع انرژى هاى پاك دنيا بود .محال بود از او بخواهم برايم دعا كند و خواسته ام اجابت نشود .به حياط كه رسيدم نفهميدم چرا تمام اعضاى بدنم حس خوبى را دريافت كردند حس نابى بود حسى كه در درونم به يكباره بيداد كرد... هاتف دل اين بار مژده آورده بود عطر خاصى مشامم را مينواخت سر كه برگرداندم تنها يك نگاه كافى بود ..تا دلم با اين همه رنج آرام شود ،،برادر كوچولوم با همه مردى و جديت امروزش هنوز همان يك جفت چشم روشن معصوم مظلوم مختض به خودش را داشتقدم اول را او برداشت نزديكم شد چنان در آغوشم فشرد كه احساس كردم تمام دل تنگى اش در تنگناى آغوشش جمع شده بود موهايم را پشت سر هم ميبوسيد ..از آغوشش جدا شدم دستانش را گرفتم روى گونه هايم گذاشتم بوييدمش بوسيدمش ،كلمات در آن دقايق چه قدر ناتوان بود ولى بايد حرف ميزدم : _ بزن تو صورتم داداشى با همان دستش اشك گونه ام را پاك كرد _چه قدر ضعيف شدى آجى تلخ خنديدم _ پير شدم منظورته؟ باز در آغوشش فشردم _ تو هميشه جذابى تو هر سنى امير در حالى كه صندلى چرخدار باراد را به سمت ما هدايت ميكرد نزديكمان شد همديگر را در آغوش فشردند براى آنى نگاه عماد به باراد گره خورد ,چند لحظه تامل توام با بهت و سپس روبه روى صندلى چرخدار باراد زانو زد باراد من باهوش بود عكس هاى عماد را در ذهن سپرده بود .. _ دايى عماد !! هر سه ميان گريه لبخند شوق زديم عماد پيشانى اش را به پيشانى باراد چسبانده بود _ چه طورى قهرمان؟! و خدا ميداند شنيدن همين يك كلمه قهرمان از زبان دايى تازه رسيده براى طفل من چه قدر ارزشمند بود.... *** عماد از وضعيت حاد قلب معين خبر نداشت ولى با ديدن معين در آن حالت مثل ابر بهارى گريست قسمش ميداد التماسش ميكرد... _ آقا من تنهام ,باز گند ميزنما اصلا هرجا تو نباشى من گند ميزنم بلند شو مرد الان وقت خوابيدن نيست بلند شو جان يلدات بلند شو (به محض رسيدن عماد ، پيمان تماس گرفت با خبر شده بودكه حال يك نامدار حريف ديگر پيدا كرده است عماد را هم مسبب ميدانست) گوشى را كه از عماد گرفتم با شنيدن صدايم مكث كرد و تنها يك جمله گفت و سريع قطع كرد : _ ژاله من نجاتت ميدم آه از نهاد زمين برخواست... گلدان هاى شمعدانى دور حوض نقاشى شكست... آينه ها به يكباره تبديل به هزاران تكه شد... سقف ها آنچنان فرو ريخت كه فرياد هاى دردآلود زير آوار ميرفت تا گوش فلك را كر كند... لعنت به آن سحرگاه مخوف...عماد مصمم است مطمئنم تا حد مرگ عاشق يلداست و تا پاى جان عبد معين ..دستش را كه جلو مى آورد بى هيچ درنگى دستم را به او ميسپارم دستم را محكم ميفشرد _ هستى تا آخرش؟ چه قدر شبيه معين شده است چه تكيه گاه قابل اطمينانى است ... _ هستم بر ميگردم امير با پلك طولانى اش به تصميم قوت ميبخشد اما ميدانم در دلش چه آشوبى است سمتش ميروم بغلم ميكند ،در اين ٨ سال اشك هايم را مرهم بود و اشك هايش را پنهان ميكرد حال من اشك هايش را التيام ميبخشم _ امير عاشقتم تك تك سلول هاى بدنم ديوونه وار عاشقته تو مرد مردهاى عالمى !! سرم را روى سينه اش فشرد _ ميدونى امير بدون ژاله اش ديگه شلغم هم نيست چه برسه به مرد تلخ خنديديم _ بهت ايمان دارم هميشه ته هر گره و بدبختى دلم قرص بود اميرم هست _ من و باراد بدون تو خونه رو منفجر ميكنيما در ميان گريه سعى ميكرد با خنده هاى شيرين به من اميد ببخشد _ قول اون قرمه سبزى آخر هفته رو كه يادت نرفته ژاله خانوم؟ تولد باراد رو تو پرورشگاه قرار شد جشن بگيريمابچه ام خيلى ذوق داره اشك امانم را بريد _ ميدونستى بهترين باباى دنيايى امير _ من فقط امير پسر سامى راننده بودم با تو شدم هرچى كه شدم تو منو به عرش پدرى رسوندى تو منو با عشق خودت بزرگ كردى !!! _ پسر سامى راننده تو شاه زندگى و قلب ژاله حقير و بدبخت شدى هر دو با هم تكرار كرديم :دوست داشتن تا نداره... همراه عماد به سوى مسلخ پيمان قدم برداشتيم با ماشين ٢ ساعت طول كشيد تا برسيم جاى خلوت و خوف انگيزى را انتخاب كرده بود به محض در زدن چند نفر به سمتمان يورش آوردند و دستمان را بستند و به زور به سمت ساختمان بردند هنوز به ساختمان نرسيده در باز شد پيمان هراسان خارج شد و فرياد زد _ بيشعورا دستشو باز كنيد سمتم آمد چه قدر از خودم براى ساختن اين موجود وحشتناك شرمنده بودم..شكسته شده بود ديگر مردى در وجود اين موجود دهشتناك ديده نميشد دستم را باز كردند ،عماد محض جان يلدا سكوت كرده بود ولى همه رگ هاى گردنش بيرون زده بود....پيمان رو به رويم ايستاد دستش را جلو آورد و موهايم را از روى صورتم پشت گوشم گذاشت دستش را روى گونه ام محض نوازش گذاشت كه دستش را پس زدم !! با لحن عاجزانه اى صدايم كرد: _ ژاله من .. ادامه دارد...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_285 تلفنم كه زنگ خورد با ديدن شماره امير متوجه شدم رسيده است به سمت حياط بيم
تمام آب دهنم را روى صورتش ريختم .. _ توف به شرفت پيمان بهت زده خيره نگاهم كرد صورتش را با پشت دست پاك كرد _ ازم عصبانى عشق من؟ خنده هاى بلند درد آلودى كردم _ عشق من ؟! تو عشق حاليته؟ تو از منم حيوون ترى ،اين چه بازيه راه انداختى جنايت كار با خواهرم چى كار كردى؟ اشاره داد عماد را ببرند !!عماد دوست نداشت مرا تنها بگذارد شروع به فرياد زدن كرد .. مستاصل شده بودم _ يلدا كجاست؟ دستم را گرفت سعى كردم خود دار باشم و مقاومت نكنم _ واسه خاطر خواهرت اومدی يا من ،ژاله؟ اين همه سال چرا بهم خبر ندادى كه چه بلایی سرت آوردن ؟ چرا نخواستى كمكت كنم؟ چرا زير بار اين ظلم رفتى ؟ لياقت تو پسر شوفرت بود؟ عشقمون چى شد ؟ (خدايا من در نابودى وجدان پيمان مقصر اصلى بودم) _ پيمان من عاشقت نبودم! من كلى حرف نگفته ندارم اومدم حرف بزنم اومدم سو تفاهم ها رو بر طرف كنم يلدا و معين پاى اشتباه من دارن تاوان ميدن !! ،،عصبى سمتم يورش آورد ،، _ دروغ نگو دروغ نگو به خاطر اون شوهر الدنگت دروغ نگو ,تو عاشقمى تو هميشه عشق منى !!! حس كردم تعادل روحى ندارد _ عاشق كسى كه بهم نگفت قراره پدر بچه ام بشه وقتى حرفه و همه ثروت اصليش قاچاق انسانه؟! كسى كه راحت ميتونه اين همه جنايت در حق خواهرم كنه؟! ،،اشك ريخت حتى گريه مردى چون پيمان هم برايم دردناك بود _ ژاله من از بابام جدا شده بودم ،من اصلا از كاراش خبر نداشتم من به خاطر تو خوب شده بودم من خاطر بچه مون با همه غرورم ميرفتم تو كارگاهى كه زده بودم خودم با كارگرام كار ميكردم من همه چيمو از دست داده بودم كه به تو برسم ،چى كار كردى با من؟ تو به من گفتى از معين جدا شدى تو حتى ازم خداحافظى نكردى ٨ سال دنبال عشقم شهر به شهر رو گشتم ..!! حرفهايش حق بود _ پيمان من حرف زياد دارم بايد بهت اعتراف كنم فقط جان هركى دوست دارى بگو يلدا كجاست بزار ببينمش بزار خواهرمو ببينم چنان گذشته در برابر من مطيع بود.. !! دستم را گرفت با خود به داخل ساختمان برد در اتاق كوچكى را باز كرد بى درنگ خودم را داخل اتاق انداختم فرشته سپيدى روى تخت خفته بود رنگ به صورت نداشت نزديك تر شدم عميق نگاهش كردم يك تكه از وجود خودم بود نفسم بند آمد بغض راه گلويم را بسته بود دستش را گرفت يخ زده بود اما نبض داشت جلوى لباسش بر اثر زخم ها خون آلود شده بود با نفرت پيمان را نگاه كردم .. _ پست فطرت چى كارش كردى داره ميميره مثل پسر بچه اى كه مورد خشم مادر قرار گرفته باشد شده بود _ تو دكترى ژالهغلط كردم نزار بميره حامله است ،،نزار مثل بچه ما بى گناه كشته شه !! (يك جفت چشم طلايى با رخوت و لرزان گشوده شد زير لب هجى كرد : _ من خوبم ! بالای سرش رفتم صورتش را نوازش كردم چشم هايش را با قدرت بيشترى باز كرد لبخند زد صداى ناتوانش جگرم را به آتش كشيد :_ مثل عكسهات خوشگلى گونه ام را روى گونه يخ زده اش گذاشتم _ قربونت بشم پيش مرگت بشم چرا اينجا ؟ چرا الان؟ ...ميلرزيدم و ميگريستم كنار گوشم زمرمه كرد _ آمدى جانم به قربانت ولى حالا چرا؟ بى وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا؟ ،،،بيشتر سوزاندم حالا هر دو هق هق ميزديم عطر تنش برايم آشنا ترين بود چه قدر غريب است زنى كه خواهر ندارد!!! از جايم بلند شدم مصمم اسم داروهاى مورد نياز را براى پيمان نوشتم .. _ سريع اينا رو برام بيار بعدم از اينجا برو كه زنگ بزنم آمبولانس ..!!از جايش پريد : _ نه _ يلدا رو با عماد بفرست بره من ميمونم _نه معين بايد بياد و جواب اين ٨ سال ظلم رو بهم بده ..!!كاغذ را برداشت و در را قفل كرد و رفت من ماندم و خواهر نيمه جانم ..؛سعى كرد بنشيند كمكش كردم سرش را روى سينه ام گذاشت : _ معين چرا نيومده ؟ چه جوابى برايش داشتم؟ سرش را بوسيدم _ مياد _ عماد اينجاست؟ _ آره عزيزم _ بلایى سرش نيارن نگرام بود و جز من خواهر چه كسى دل تنگى اش را درك ميكرد؟! _ نه نميزارم جفتتون رو از اينجا ميبرم _ آبجى بزرگ داشتن همينش خوبه هر دو تلخ خنديديم خوشحالم الان دارمت يلدا _ منم آرومم از وقتى كنارمى _ بايد قوى باشى خاله نگران اون تو راهيته دست نوازشى به شكمش كشيد _ قويه قول داده تنهام نميزاره مثل باباشه (بابا؟! واى پدر اين بچه در حال دست و پنجه نرم كردن با مرگ بود!!! ) سرش را بالا آورد و به صورتم خيره شد _ هميشه فكر ميكردم ازت بدم مياد ژاله من هيچ وقت مادر نداشتم يعنى نميدونم حس مادر واقعيه چيه،، الان يه حسى دارم كه شبيه اونه !! تن يخ زده اش رت بيشتر به خودم فشردم _ حست درسته چون منم حسى رو دارم كه به پسرم دارم .. با بهت پرسيد:بچه دارى؟ _ از من گفتن و شنيدن ممنوع بود ، دفترتو خوندم .. _آره من الان عروس سامى و شريفه ام ..زن امیر !! با چشم هاى طلایى گرد شده اش نگاهم كرد: _معينم حالش خوبه؟پيمان خيلى شكنجه اش كرد ,امروز خوابشو ديدم !! _ معينت خوبه ، خوبه ادامه دارد ...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_286 تمام آب دهنم را روى صورتش ريختم .. _ توف به شرفت پيمان بهت زده خيره نگا
ساعاتى بعد در باز شد داروها و غذا را يكى از آدم هاى پيمان همراه يك كاغذ برايم آورد نميدانستم چه در سر دارد ،،سرم يلدا را زدم بعد شروع به خواندن تكه كاغذ دست نوشته پيمان شدم : خواستن همیشه توانستن نیست! من تو را می خواستم ،توانستم؟ لب داشتم بوسه خواستم ،توانستم؟ دست داشتم آغوش خواستم ،توانستم؟ دوستم داشته باشی ،همین... من همین کار ساده را از تو خواستم ،توانستی؟ توانستم؟" ......... جنايت من در حق پيمان غير قابل جبران بود من بانى همه بدى هاى پيمان بودم خدايا كمكم كن خدايا مرا در آتش گناهانم نه يكبار هزار بار بسوزان ولى خواهر و برادرم را از چنگال تاوان گذشته من نجات بده سرم را روى دست يلدا گذاشتم هنوز در دل شب بوديم صداى جير جيرك ها موسیقی این شب بود با نشستن و انتظار كشيدن كارى از پيش نميرفت به در كوبيدم و نام پيمان را فرياد زدم يلدا با صدايم چشم باز كرد با فرياد هاى من صداى فريادعماد هم بلند شد كه صدايم ميكرد چند دقيقه بعد پيمان در را گشود چشم هايش اشك آلود و ورم كرده بود .. _ چرا قايم شدى چرا نمياى حرف بزنيم پيمان؟ با آن هيكل عظيم الجثه اش در برابر من حقير ميشد .. _ گفتم استراحت كنى پيش خواهرت باشى مزاحمت نشم امشب _ عماد رو كجا بردى؟ _ اون اتاق رو به رو _ دشمنيت با اون چيه؟ كم سر جريان ليلى آزارش دادى؟ اون داداش منه پيمان ! پاره تنمه بگو بيارنش پيش من و يلدا !! _ نه نميشه ازش متنفرم اون هم همه اين مدت ميدونست تو كجايى _ قسم ميخورم نميدونست قسم ميخورم باور كن لعنتى تو چى توى سرته؟ سرش را پايين انداخت و دستم را گرفت _ ميفهمى ژاله ميفهى نزديكش شدم طورى كه يلدا نشنود كنار گوشش زمزمه كردم _ منتظر معين نباش اون بيهوشه داره ميميره زهر خندى زد _ ميدونم و منتظر مرگشم تا لحظه مردنش بايد چشم به راه و نگران باشه بايد چشمش به اين دنيا بمونه و بميره .. عقب رفتم سر تاسف تكان دادم _ كى اين قدر بد شدى پيمان؟ _ از همون روزى كه بد نبودم و به جرم بدى واسم حكم صادر كردين.. حرفى نداشتم در را بست و رفت روى زمين سرد نشستم و زانوى غم بغل كردم ،يلدا هنوز تيك عصبى و حالت هاى خاص داشت ،نگرانى معين بى دليل نبود تا همين جا هم اين دختر خيلى مقاومت كرده بود!! دقايقى بعد در را باز شد ..قامت مردانه عمادى كه چنان معنى نامش تكيه گاه قابلى بود به يكباره آتش نگرانى هايم خاموش شد ،در بسته شد صورتش كبود بود _ قربونت برم كى با صورت تو اين طورى كرده داداش خوشگلم ؟دستش بشكنه .. لبخندى زد و بوسيدم: _خوبم عزيزم همين كه پيشتونم خوبم مستقيم كنار تخت يلدا رفت و زانو زد خواهر بود او هم مثل من با بوى تن برادرش مسخ ميشد چشم گشود بى درنگ با همه ضعفش نشست و محكم عمادمان را بغل كرد عماد در آغوشش ميفشردش تشنه هم بودند سير نميشدند به ديوار تكيه زده بودم و اشك ميريختم اشك شوق بود يا...؟! _ آروم باش جان دلم اومدم اومدم نميزارم ديگه اذيتت كنن !! يلدا در آغوش اين شير برادر دلش هوس كودكى كرده بود _ ميترسيدم تو نباشى ميترسم آبجى كوچولوى من از هيچى نبايد بترسه مشت آرامى به شانه عماد زد _ چرا گريه ميكنى ديوونه مرد كه گريه نميكنه عماد موهايش را نوازش كرد و بوسيد _ مردى كه تو اين وضع گريه نكنه نامرده (صداى باز شدن درب آهنين كه معلوم بود ساليان دراز به يك روغن كارى اساسى نياز داشت آمد ) به آغوش عماد پناه برديم و آويختيم ،پيمان شبيه خود مرگ شده بود تمام سر و بدنش خيس بود چشمانش خونين و صدايش مملو از جنون بود ..وارد كه شد با صداى بلند خنديد سكوت كرديم عماد در مقابلش ايستاد ما هم پشتش پناه گرفتيم حالت عادى نداشت فرياد زد : _ باز هم باختم ،اون نبايد راحت ميمرد چاقويى از جيبش در آورد و روى صورت خودش كشيد وحشتناك بود يلدا ميلرزيد خون از صورتش جارى شد شروع به فرياد كرد _ درد نكشيد ..مثل من درد نكشيد رو به يلدا كرد:تقصير تو بود تو نذاشتى آتيشش بزنم اون نبايد راحت ميمرد كارم باهاش تموم نشده بود ..!! يلدا با چشم هاى وحشت زده به من چشم دوخت عماد مانع نزديكى پيمان به يلدا شد به سينه اش كوبيد _ چى دارى نشخوار ميكنى حيوون باز هم خنديد _ جوجه فكلى آقات مرد يلدا جيغ كشيد عماد عصبى دوباره محكم تر به سينه پيمان كوبيد طورى كه نزديك بود نقش زمين شود اما خودش را كنترل كرد و چاقو را رو به روى عماد گرفت :بايد مرگ تو رو هم قبل مردنش ميديد اون ترسوى بزدل اينبار رينگ مبارزه رو ترك كرد !! عماد يلدا را در آغوش كشيد _ دروغه يلدا جان گريه نكن قوى باش ميخواد شكنجمون بده با حرفاش يلدا فرياد زد _ دروغه ،پس معين كجاست؟ معينه من اگه نفس داشت هر جاى دنيا بود بخاطر من و بچش میومد.. پيمان كف زمين نشست نزديكش شدم _ پيمان بزار ما بريم ؟ مگه منتظر مرگش نبودى بزار بريم.. برعكس هميشه با من رفتار كرد هولم داد نقش زمين شدم.. ادامه دارد ...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_287 ساعاتى بعد در باز شد داروها و غذا را يكى از آدم هاى پيمان همراه يك كاغذ
عماد سمتش يورش آورد اما چاقو حال نزديك رگ كردن من بود _ بايد بميرى ژاله تو هم بايد بميرى همه امشب با هم ميميريم .ميريم اون ور تصفيه حساب اون نميتونه با مردن از من خلاص شه عماد فرياد زد: _ ولش كن با من طرف باش _ بچه تو زنده است تو يه پدرى برو همين الان از اينجا برو پيش خانوادت از اولم طرف جنگم تو نبودى در را باز كرد ..اما عماد مقاومت كرد و در را كوبيد _ تمومش كن پيمان خواهرم داره ميميره اون حامله است بچه اش چه گناهى داره بزار خواهرام برن همه تصفيه حسابتو بزار واسه من _ ميخوام خودش با بچه اش رو بفرستم پيش باباى بچه !! با همه ناتوانى فرياد زدم _ همه ادعاى عشقت دروغه دروغ با صداى بلند و تلخ خنديد _ تو ازش بچه دارى تو منو ول كردى شدى زن پسر شوفرتون شدى مادر بچه عليلش همه اينها ظلم معينه اون مجبورت كرد اون تو رو ازم گرفت _ نه!! من ٣ سال بعد از خارج شدنم از ايران با امير ازدواج كردم به خواست خودم اونى كه مقصره همه چيه منم نه معين ،خواهرم حالش بده التماست ميكنم بزار بره.. مرا سمت در كشاند فرياد زد و يكى از آدم هايش را صدا زد وحشتناك بود ،،باراد!!!باراد من در چنگال اين جماعت ديو سيرت چه كار ميكرد؟! مرا رها كرد ..پسرم با آن زبان گنگش ميان گريهفرياد ميزد : _ ماما ، ماما ....صندلى چرخدار باراد را به سمت اتاق هل داد عماد مشت به ديوار كوبيد يلدا سرش را به ديوار تكيه داده بود و با ناله ميگريست به سمت باراد رفتم پيمان مانعم شد _ دوستش دارى؟! توله اون آشغال رو دوست دارى؟ بچه منو كشتى كه اينو پس بندازى؟ ولى ميدونى چيه ژاله؟ من هنوز دوستت دارم پس بچه اتم دوست دارم اينم با خودمون ميبريم امشب همه با هم ميپريم وحشت كردم به پايش افتادم _پيمان بچه ام رو ول كن التماست ميكنم !! خم شد و زير بغلم را گرفت و بلندم كرد به سمت داخل هلم داد در را بست و به آدمش دستور داد در را از پشت قفل كند طفل معصومم جيغ ميكشيد و وحشت زده مرا ميطلبيد ..پيمان به تنها پنجره كوچك بين سقف و ديوار گوشه اتاق اشاره كرد !! _ اونجا رو نگاه كن ژاله تا چند لحظه ديگه با فرياد و خواست من يه نارنجك از اونجا مياد و هممون رو با هم ميپرونه ميريم اون ورميدونى كجاست؟ همونجا كه ميگن آدم ها بعد مرگ ميرن؟ راستى ژاله واقعا اون ور وجود داره؟ يا يه دروغه مثل بقيه دروغ ها براى دلخوشى ما آدما... زبانم بند آمده بود روبه روى باراد نشست _ بچه تو ميدونى اون دنيا وجود داره يا نه؟ صبر عماد تمام شده بود با هم گلاويز شدند پيمان در همان بين گفت : _ يادت رفته داد بزنم نارنجك مياد توى اتاق؟ عماد عقب نشينى كرد درمانده شده بود يلدا به او آويزان شد : _ معين مرده معين مرده بگو منم بكشه عماد در آغوشش كشيد _ آروم باش تو رو قرآن آروم باش به خاطر امانتى آقام كه تو وجودته آروم باش.. (وقتش رسيده بود!!اين دم آخر بايد ميدانست) حتى اگر قرار بود همه با هم بميريم _ پيمان تو چه طور ميتونى بچه خودتو بكشى ؟! باراد پسر توئه !!! بعد از شنيدن جمله ام سراسيمه برگشت و به من و پسرم كه حال در آغوشم بود خيره شده فرياد زد: _ دروغه دروغه باز دارى فريبم ميدى _ به جان خودش دروغ نميگم باراد پسر من و توئه خيلى شبيهته نگاش كن ..من و امير به خاطر باراد هيچ وقت بچه دار نشديم همه اين سالها واسش پدرى رو تموم كرده پيمان بيا چشمها پسرتو خوب نگاه كن باراد از آغوشم جدا نميشد پيمان بهت زده نگاهم ميكرد _بچه من چرا فلجه ؟ كى اين بلا رو سرش آورده؟ _ من و تو پيمان!! اين بچه رو من تو بدترين روزها باردار بودم جنايتى كه ما در حق اين بچه كرديم قابل بخشش نيست بى فكرى من نميدونم شايد هم خواست خدا بوده !!!! صداى آژير ماشين پليس و سپس حكمى كه با بلندگو فرياد ميزد پيمان در محاصره است و بايد خودش را تسليم كند.. ميدانستم كار امير است .اما پيمان اصلا نميشنيد اصلا برايش مهم نبود در مقابل ما زانو زد..باراد پدرش را حس كرده بود؟! دلش براى پريشانى اين مرد به درد آمده بود؟! به هم چشم دوخته بودند پيمان در سكوت اشك ميريخت !!باراد به سينه ام زد _ ماما! آدم بدى نيست؟ پسرم در بد بودن پيمان مردد شده بود بغضم را فرو خوردم .. _ نه بد نيست فقط مريض شده ديوونه است يعنى؟ اينبار به جاى من پيمان جواب داد _ آره ديوونه ام پسرم من خيلى ديوونه ام ديوونه مامانت ، ديوونه تو حتى عماد هم براى اين حال پيمان منقلب شده بود و بى مهابا ميگريست ..قبل اينكه جسم ناتوانش را به پدرش ببخشد با همان لحن گنگ و خاص خودش كه به سختى كلمات را هجى ميكرد گفت: _ خدا ديوونه ها رو ميبخشه !! آب روى آتش هشت ساله قلب پدرش ريخت باراد را در آغوش ميفشرد و نام خدا را پشت سر هم فرياد ميزد ...تنها محكوم اين پرونده حماقت و خودخواهى لذت طلبى من بود !! نزديكش شدم دستم را روى شانه اش گذاشتم _ پيمان هنوز دير نشده تو كسى رو نكشتى.. ادامه دارد ..
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_288 عماد سمتش يورش آورد اما چاقو حال نزديك رگ كردن من بود _ بايد بميرى ژاله
بزار حتى اگه تا ابد تو زندان موندى پسرت بهت افتخار كنه اصلا ميبرنت آسايشگاه قوانين اينجا با ايران خيلى فرق داره راحت تره خواهش ميكنم پيمان به خاطر من به خاطر باراد ..صدايش ميلرزيد _ من قاتلم ژاله من معينو كشتم من باعث مرگش شدم !! يلدا و عماد در آغوش هم عجيب ميگريستند بايد براى نجات عزيزان زنده ام همه سعيم را ميكردم .. _ هيچ وقت دير نيست ، به خاطر باراد با يك نفس عميق عطر تن پسرش را وارد ريه هايش كرد ،باراد با دست هاى كوچكش دستمال جيبى اش را روى زخم صورت پيمان گذاشت پيمان لبخند زد ،تصوير چهره مرد شكسته اى كه چشمانش بارانى است و لبخندش از سر شوق است ناياب بود .. تند تند بوسه روى دستهاى پسرش ميگذاشت موهايش را نوازش ميكرد _ باراد قول بده به همه حرفها بابا امير گوش بدى قول بده مامانت هميشه بهت افتخار كنه (تسليم شده بود ..خدايا قدرت عشق فرزند تا چه حد بود كه توانست به يكباره تمام وجود عصيانگر اين مرد را به زانو در آورد؟!) چند قدم رفت و ايستاد و برگشت به چشمانم خيره شد.. !!باراد بايد خواهر برادر داشته باشه نزار تنها بمونه ،،جمله اش سوزاندم ... يلدا از فرط گريه در آغوش عماد بى رمق افتاده بود ..پيمان ناتوان تر از قبل گفت: _ منو ببخشيد عماد در سكوت كامل ميگريست ..پیمان ميرفت كه خودش را به دست قانون بسپرد از ساختمان كه كامل خارج شد ،عماد كمك كرد يلدا از اتاق خارج شود من هم باراد را بغل كردم و همراهش راه افتادم هنوز از ساختمان خارج نشده بوديم كه صداى تير هوايى و فرياد مردى ما را ميخكوب كرد و به حياط دويدم باور كردنى نبود ميشناختمش.. اردلان پرتو !! بنيانگذار همه تجارت هاى كثيف خانواده اش اسلحه به دست در مقابل پيمان ايستاده بود و فرياد ميكشيد : _ احمق مغزت رو شست و شو دادن با من بيا آدم هام ميتونن باز فراريت بدن پيمان سرش را تكان داد _ بهتره خودت فرار كنى پدر من از همه عمر فرارى بودن بيزارم از اينجا برو _نميزارم، نميزارم تو هم مثل پژمان همه عمرت رو توى زندون بگذرونى _ من و پژمان با هم خيلى فرق داريم اون خودش اين راهو انتخاب كرد ولى منو توى اين راه قرار دادن بهتره برى بى جهت اومدى .. اردلان نزديكش شد اسلحه را دقيقا مقابلش گرفته بود : _ ترجيح ميدم بميرى تا اينكه مثل یه بزدل تسليم شى پيمان چند قدم به اردلان نزديك شد لوله تفنگ را گرفت و روى قلبش گذاشت .. _ شليك كن از مردن هراسى ندارم چون هيچ وقت زندگى نكردم !! من و يلدا و باراد محكم به عماد چسبيده بوديم از صميم قلبم ناراحت بودم واقعا نميخواستم به پيمان آسيبى وارد شود.. _با من بيا اون بچه مردنى ارزش اينو نداره نقش پدر خوب رو واسش بازى كنى _ ميدونستى ؟ همه اين سالها تو ميدونستى ؟ _ آره ولى دلم نميخواست تو بدونى بچه ات اسير صندلى چرخداره پيمان ريشخندى زد _ اسير صندلى چرخدار بودن اينقدر دردناك نيست كه اسير حرص و ولع اين دنيا بشى اين بچه به كسى آسيب نميزنه اما اسارت تو همه خانوادمونو نابود كرد پدر (حرفهاى پيمان اردلان را به جنون كشيده بود حال مسير اسلحه اش را تغيير داد و پسرم را نشانه گرفت) فرياد زد :_ اگه اون زنده نباشه ديگه لازم نيست اداى پدر خوب بودن رو در بياری.. نفهميدم در اين چند ثانيه خيلى كوتاه چه شد!!! باراد را در سينه فشردم ..صداى شليك ! عمادى كه به سمت اردلان يورش برده بود بوى خون و دود !!مردى روى زمين در حال جان دادن بود ،پيمان در خون خودش غلت ميزد اسلحه چند متر آن طرف تر افتاده بود اردلان و عماد هر دو دست از نبرد شسته بودند و به جان دادن پيمان چشم دوخته بودند پدرش قلب فرزندش را دريده بود ،پدرى فرزندش را كشت و پدرى اجازه نداد فرزندش كشته شود ..پيمان خودش را جان نثار پسرش كرد..خودم را بالای سرش رساندمبريده بريده آخرين جملاتش را ادا كرد : _ مرسى پسرم مرسى مطمئنم پيمان پاك شد و دنيا را ترك كرد چشمانش را بستم و دفتر عمرش خونين بسته شد .. يلدا بى جان روى زمين زانو زده بود و مبهوت تنها نگاه ميكرد...اردلان تازه به خودش آمده بود كه قاتل فرزندش شده است !!! _ شماها كشتينش شما خاندان منفور نامدار!! معين مرد شما ٣ تا نامدار هم بايد بميرين... به سمت اسلحه دويد ولى برادرم زودتر خودش را رساند حال اسلحه در دست عماد بودبرو كنار اردلان از خواهرام فاصله بگير !! بعد رو به من گفت : _ يلدا رو كمك كن با باراد بيايد اينور سريع اطاعت كردم زير بغل يلدا را گرفتم و جسم بى جانش را كمك كردم خودمان را پشت عماد رسانديم اردلان بى حركت ايستاده بود بايد هرچه سريعتر آن جهنم را ترك ميكرديم سرعتمان را زياد كرده بوديم ..صداى غار غار شبيه ناله كلاغ هايى كه دست جمعى پر زدند با صداى گلوله در هم آميخت ..دنيا عجب ناجوانمردانه بى رحمه.. عماد هنوز به زمين نيوفتاده است دستش را روى پهلوى خونينيش گذاشته است و با چشم هاى گشاد شده به ما خیره شده ادامه دارد..
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_289 بزار حتى اگه تا ابد تو زندان موندى پسرت بهت افتخار كنه اصلا ميبرنت آسايش
خدايا بر ما چه گذشت؟! بر ميگردم... اردلان اسلحه به دست در كنار يكى از آدم هايش، بعد عماد يلدا را نشانه گرفته است .برادرم هنوز ايستاده است براى نجات جان خواهرش با همان تن زخمى خود را سپر جان خواهر ميكند ..گلوله دوم سينه اش را ميشكافد و هم زمان پيشانى اردلان با شليك گلوله عماد سوراخ ميشود حال پليس ها داخل حياط هستند..اين پيكر تسليم مرگ ،بدن قوى تك برادر من است؟! يلدا پشت سر هم جيغ ميكشد من نه توان گريه دارم و نه حتى فرياد ..يك دستش در دست من است و دست ديگرش روى شكم يلدا !!! حرف دارد عزيز برادرم حرف دارد آه آه آه جگرم ميسوزد عمادم ،،،حرف نزن اين چنين مرا نسوزان به جاى نفس از سينه ات خون بالا مى آورى با تك تك كلماتت ...يلدا التماسش ميكند : _ داداشى نه ، نه تو ديگه نرو پشتمو خالى نكن _مواظب دخترم باشين به طناز بگو ببخشدم بهش بگو خيلى دوستش دارم !!! جيغ ميكشم : _ حرف نزن عماد حرف نزن تو زنده ميمونى.. يلدا سر عماد را روى پايش گذاشته است ميان هق هق آواز خواهرى سر ميدهد _ تو كه بى وفا نبودى داداش حرف رفتن نزن (صورت خواهرش را نوازش ميكند !! _ به آقام قول داده بودم ازتون محافظت كنم اينبار پيشش رو سياه نشدم.. برادرم جانش را در طبق اخلاص براى نجات جان همسر و فرزند آقايش تقديم كرد.. من و يلدا هر دو سر بر سينه اش گذاشته بوديم و آواى عزا سر ميداديم بار ديگر يتيم شده بوديم....امير رسيده بود مرا از پشت بغل كرده بود و سعى ميكرد آرامم كند !! جدا كردن من و يلدا از پيكر برادرم محال بود خدايا خودت تنها وسعت اين درد را ميدانى برادرم در مقابل چشمم پر پر شد ..مانايش يتيم شد ....خدايا خودت صبرى عطا كن خدايا ..... ⁦🔹🔹🔹🔹 به نام او ، او كه اول و آخر تنها نام اوست روز نخست نوشتم ..شايد زمانى،جايى، كسى بخواند خط خطى هاى دل دخترى كه هرگز خودش نبود... و امروز يقين دارم كه بايد من اين ثبت بازى تقدير را به پايان برسانم ..امروز را كه به حرمت وجود او خودم شده ام... امروز روز ميلاد توست به يقين پيش از هبوط آسمانى ات به زمين ، با بند بند انگشتانت ملائك ذكر عشق زمزمه كرده اند كه چنين در زمين خاكى من و در ضمير باقى من به اعجاز سمفونى دستانت روحم را كه در حصار نا اميدى پر پر ميشد عاشقانه به پرواز در آورده اى... همسرم ميلادت را نه به خودت به خودم تبريك ميگويم ..بودنت بزرگترين هديه الهى است در زندگى كوچكمان... صداى هيائوى بازى بچه ها با صداى نجواى قرآن خواندن پيرمرد و صداى سكوت ما نواى آرام بخشى را بر وجودمان مستولى ميبخشد.! !!آبى بر سنگ مزارش ميريزم و با عشق سنگ سپيد را نوازش ميكنم و دوباره شعر كوتاه نوشته بر مزار را زير لب هجى ميكنم " و نترسيم از مرگ ،مرگ پايان كبوتر نيست..." اينجا كه مى آييم خاطره هايش گاه لبخند به لبم مى آورد و گاه هم اشك... طاقت ديدن اشك هايم را ندارد ..به محض اين كه متوجه اولين قطره اشك ميشود ،كنارم مى آيد !! عماد دست هاى مهربانش را روى گونه ام ميكشد _ قول دادى اومديم اينجا گريه نكنيا دستش را ميگيرم و روى چشمانم ميگزارم و ميبوسم ..چه قدر عطر تن اين پاره تن را دوست دارم چه قدر مهربان است... جان جانانم كه با دست پر وارد آرامگاه ميشود عماد سمتش ميدود تا با دستان كوچكش پدرش را يارى دهد درست شبيه عماد... ابرويش را بالا مى اندازد : _ پسر من چند بار به شما بگم دست به دنده ماشين نزن .. هول ميشود و به من چشم ميدوزد و من عاشق بحث هاى اين دو مردم !! پسرم در ٦ سالگى تمام مردى و ابهت پدرش و قلب مهربان و پر از عشق دايى اش را يكجا دارد ... دقايق طولانى پسر و پدرانه با هم بحث ميكنند و من فقط نگاهشان ميكنم و در دل از داشتنشان كلى لذت ميبرم... ادامه دارد ...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_290 خدايا بر ما چه گذشت؟! بر ميگردم... اردلان اسلحه به دست در كنار يكى از
دوباره سنگ سپيد مزار برادرم را نوازش ميكنم _ ميبينى ،،عماد من ،،مثل تو مطيع آقاش نيست زبونش ٦ متره نيم وجبى !! لبخند به لب مينشانم طناز كه مدت طولانى است سرش در قرآن است دستم را محكم ميگيرد .. _ يلدا جان الان كيك آب ميشه شمع ها رو ديگه خاموش كن ..معين را صدا ميزنم _ جونم خانومم _ كارت با اون شازده ات تموم شد بيا شمع ها رو فوت كن.. هيچ وقت نديده ام در حضور مانا ، عماد را بغل كند ماناى ساكت مو طلايى با آن لحن شيرينش وارد آرامگاه ميشود .. _ عمو ببين باراد و مهرسام منو بازيشون راه نميدن ميگن بچه ام عمادم ميگه با دخترا بازى نميكنم .. لبخند شيرينى زد و چشم هايش را به سبك خودش ريز كرد و گفت: _ آخه تو فقط پرنسس منى عزيز دل منى با ذوق دخترانه اى از تعريف عمويش خودش را را ملوسانه در آغوشش جاى ميدهد.. محكم ميفشردش موهايش را نوازش ميكند دستان كوچكش دور گردن معين حلقه شده است از اين عشق مفرطى كه به معين دارد حتى طناز هم گاهى شاكى ميشود چه برسد به پسرك من ! و من مطمئنم اين عشق به معين ميراث پدرش است !! حال همه خانواده در كنار مزار عزيزانمان منتظريمشمع ها خاموش شوند و به سلامتى اش كف بزنيم ..ميدانم هميشه تنها اينجا مى آيد و هر وقت ما را مى آورد خودش را سرگرم ماشين و بچه ها ميكند ميدانم تكه اى از وجودش را به خاك بخشيده است ..صداى آقا گفتنش خنده هايش ..جان دلم هايش در گوشم ميپيچد !! به عماد قول داده ام گريه نكنم طاقت ديدن اشك هايم را ندارد .مانا نقاشى اش را روى مزار پدرش ميگزارد و عاشقانه با سر انگشتان كوچكش سنگ سرد را نوازش ميكند !! جان جانانم چشمانش را ميبندد و شمع را فوت ميكند با وجود همه سرسختى اش توان مقابله با اشك سمجش را ندارد كف ميزنيم تك تك رويش را ميبوسيم ،مرا در حصار بازوى چپش محصور ميكند؛ همراه امير به ژاله كمك ميكنم سر مزار بنشيند شكمش آن قدر بزرگ شده به سختى ميتواند حركت كند ..ژاله و امير و باراد و تو راهى شان دست حلقه شده آوا دور بازوان همسرش ... طنازى كه با ياد و خاطره برادرم ماناى به يادگار گذاشته اش راضى و خشنود است شور و لبخند صورت شيرين جان ..معينى كه خدا بار ديگر معجزه كرد او را به من بخشيد در كنار مزار عماد و خانم جان و عمه و ساير عزيزانمان ،سر مزار آذر هم با شاخه گلى مزين ميكنم ..روزى كه فهميدم تنها و غريب در خانه جان داده است وچند روزى پيكرش روى زمين مانده است او را بخشيدم و مطمئنم بخشش بزرگترين حس انسانى است... شايد ورق زندگى برگشته باشد! و روى خوشش را به ما هم نشان داده است... در راه بازگشت عماد بعد از كلى شيطنت آرام خوابيد...به مرد زندگى ام خيره شدم ،خيلى از آن خرمن مشكى موهايش جايش را با تارهاى خاكسترى عوض كرده است ،بعد يادم مى افتد كه ديروز قبل از رنگ كردن موهايم متوجه شدم من نيز چند مهمان ناخوانده از اين تارهاى سپيد ميان موهايم دارم در آينه به تصوير خودم خيره شدم گذر عمر و مصيبت هايى كه بر سرم گذشت به خوبى در صورتم هويدا است در حالى كه دستم را روى پوستم ميكشيدم گفتم _ پير شدم دستم را گرفت و نزديك لبش برد و بوسيد _ مى چرخد و مى چرخد اين چرخ بلاگردان، اين عروس هزار داماد به صد نارو ،به صد ترفند در شكار لحظه ها كه نه آمدنت به خواست دل است و نه رفتنت! در آخر ، در نهایت افول، آنجا كه تصاوير هر لحظه كمرنگ و كمرنگ تر مى شوند، تو را نميدانم ! ولى من اين تصوير شكسته ، اين صورت خط خطى ، اين گيسوان را در زيباترين طلوع دوست دارم!!! ، اين چشمان بى فروغ را در نهايت زیبایی... معين هميشه در اوج نا اميدى من با هنر كلمات و جملاتش چنان شاهكارى ميسازد كه دلم ميخواهد ساعت هاى متوالى سرودنش ادامه پيدا كند...!! ادامه دارد ...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_291 دوباره سنگ سپيد مزار برادرم را نوازش ميكنم _ ميبينى ،،عماد من ،،مثل تو
*(پارت آخر)* سرم را روى شانه اش ميگذارم : _ تولدت مبارك مرد پاييزى من _ پاييز بهارى است كه عاشق شده است ... با آخرين توان عطر تلخ و خاصش را ميبلعم و در ريه هايم جارى ميكنم ..مردى كه حال بزرگترين و تنها سرمايه زندگى ام بود را وقتى از خدا باز ستاندم كه ملحفه سفيدى مانع بوسيدن رويش ميشد ...گريه نكردم مرگش را باور نكردم !!كمرم شكسته بود از داغ يكدانه برادرم , داغ ديگر را محال بود بپذيرم .. لازم است گاهى عيسى باشى زمانى كه خدا را از خودت به خودت نزديكتر باور كنى ،زمانى كه عشقش را وارد شريان خونت كنى عيسى بودن كارى ندارد انگشتانش كه تكان خورد .. هرچه قدر قسم خوردم و جيغ كشيدم حرفم را باور نكردند مجنونم خواندند ...مجبورم كردند با آرام بخش بخوابم بيدار كه شدم !!ژاله با لباس سبز اتاق عمل بالای سرم بود .. _ معجزه كردى قلب عشقت واسه زنده بودن خيلى جنگيد و مقاومت كرد .. حالا جان معينم را به دستان ژاله مديون بودم ناممكنى را با باورش و دستانش وقتى كه داغدار عزاى برادر بود ممكن كرده بود .. آن شب خط باطل كشيديم بر( " اين مرد امشب ميميرد" ) .... روى گونه خيسم كه دست ميكشد ميگويد _ الان شاهزاده ت بيدار ميشه زمين رو به زمان ميدوزه اگه اشك مامانشو ببينه ها .. _ اينم از درس هاى باباشه كه تو مغز بچه كرده _ يك درصد فكر كن من بتونم چيزى توى مغزش كنم دقيقا مثل مامانش !! مشت آرامى به بازويش زدم _ اتفاقا دقيقا مثل باباشه مستبد و زورگو به سبك جذاب خودش خنده كوتاهى سر ميدهد : _ آره والا،از قديم هم گفتن دو حاكم در يك مُلك نگنجند ..امروز فردا بايد استعفا بدم _ آقاى خونه و خاندان بودن فقط برازنده خودته عشق من !!! _ من فقط ميخوام آقاى قلب خانومم باشم !! جوان ميشوم شور ميگيرم شيطنت هايم اوج ميگيرد ..گاهى قلبم با جمله اش چنان روزهاى اول كه دختر خطابم ميكرد مى تپد و اين قدرت عشق است ..!! موهايش را به هم ميريزم ميخندد و لب هايش را به لبم پيوند ميزند .. نگاهش به جاده است و لب هايش اسير من بوسه آخرش به جانم مينشيند چشم هاى پف كرده و عصبانى اش دقيقا شبيه زمانى است معين از خواب ميپرد ..دست به سينه نشسته است _ حالا هى يه ماچ از يلدات كن يه ماچ از مانا (هر دو ميخنديم )معين دستش را عقب ميبرد و موهاى پسركش را به هم ميريزد _ پدر سوخته صدبار نگفتم نگو يلدا بگو مامان _ منم صدبار نگفتم مامان منو اين قدر ماچ نكن .. سعى ميكند خنده اش را فرو ببرد _ آخه پسرم از ماچ بدش مياد مجبورم سهم اونم از مامانش بگيرم پسرك مو مشكى جذابم رو بر ميگرداند چند لحظه سكوت ميكند و بعد از جايش بلند ميشود و دستانش را از پشت دور گردن پدرش حلقه ميكند تند تند همديگر را ميبوسند _ من از ماچ بدم نمياد فقط جلوى ديگران زشته مرد رو ماچ كنى _قربون تو مرد بشم من _ آقا؟ پدرش را بدون اين كه كسى از او بخواهد و يا كسى به او آموزش داده باشد از وقتى زبان باز كرده است آقا صدا ميزند (عماد نامدار است ديگر... ) _ جونم؟ _ ميشه فردا جاى كلاس زبان بيام شركت _ اگه فقط يه فردا باشه آره ميتونى ذوق ميكند كف ميزند به گردن من مى آويزد خوشبختى چيزى جز خنده هاى فرزندت و سايه پر عشق همسرت ميتواند باشد؟! خوشبختی شاید همین باشد ،یک نفس در چشم های تو! وقتی که به من چشم دوخته ای و دیگر چه فرقی میکند قبل از ♥تو♥من چقدر زندگی نکرده ام...!؟ چقدر مرده ام...!؟ ____ پایان __ با تشکر از زینب ایلخانی عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا !!‌❤️⁩
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_292 *(پارت آخر)* سرم را روى شانه اش ميگذارم : _ تولدت مبارك مرد پاييزى من _
❣️ *همراهان عزیز رمان این مرد امشب میمیرد...!* *بلاخره بعد از چند وقت الحمدالله این رمان زیبا به پایان رسید 🌿 :))!* *امیدواریم از رمان لذت کافی رو برده باشید ✨..!!* *ان شاءالله از پس فردا با رمان زیبایی در خدمتتون هستیم 💓* *باز هم منتظر حمایت های شما هستیم* 🙏🌱 *باتشکر*🌹 *خادم نوشت*
💬امام محمدباقر سلام الله علیه فرمودند: هوَ وَ اللهِ المُضطَرُّ فی‌كتابِ اللهِ وَ هُوَ قَولُ اللهِ «أَمَّن یجیبُ المُضطَرَّ اذا دعاهُ وَ یكَشِفُ السُّوءَ وَ یحعَلُكُمْ خُلفاءَ الأَرض». ▫️به خدا سوگند که او مهدی علیه‌السلام مضطر (حقیقی) است که در کتاب خدا آمده می‌فرماید: «اَمَّن یجیب‌المضطر اذ ادعاه و یکشف السؤ...» 📚 تفسير نور الثقلين جلد ۴، صفحه ۳۴۳ 🌺🌹🌺🌹🌺🌹 آیا زِ فراق بی‌قراری کردیم؟ در راه وصال، جانثاری کردیم؟ یک لحظه بپرسیم زِخود انصافاً .. این هفته برای او چه کاری کردیم:)! 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷بخـوان دعـای فـرج را دعـا اثـر دارد... 🌷دعا کبوتر عشق است وبال وپر دارد... 🌷بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا... 🌷زپشت پرده ی غیبت به ما نظر دارد... به رسم هرشب ✨ ☂ ✨ ☂ ✨ ☂ 🌟بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم🌟 اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرين ؛ 🌻 برای_سلامتی محبوب😍 اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ سَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا ؛ 🌟اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌟 🌷یادمان باشد اگر حال خوشی پیدا شد 🌷جز برای فرج یار دعايی نکنیم.. 🌾 ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 فضیلت دعای فرج امام زمان "عج" مایه ی دفع بلا سبب وسعت روزی است باعث آمرزش گناهان رسیدن به نصرت و یاری خداوند و پیروزی بر دشمنان به کمک خداوند سبب هدایت به نور قرآن مجید از اهل بهشت خواهد شد 🌸 🍃🌸آمین یارب العالمين ✨ ☂ ✨ ☂ التماس دعا دارم 🙏🙏 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🦋اگر بدونیم خدا چقدر دوستمون داره گدای محبت دیگران نمیشیم واسه هر چیزی غصه نمیخوریم حسود نمیشیم و کینه کسی رو به دل نمیگیریم هیچ وقت تو زندگی ناامید نمیشیم هیچ وقت احساس شکست و بدبختی نداریم..... باور کنید خدا خیلی دوستمون داره ❤️🌿 ✨بـرای گشـایش بخـت دختران *🍃سـوره مبارڪه مـریم🍃* را بنویسـد و بشـوید و آب آن را بر سر دختر بریزد ازدواج میکند. 📚خواص آیات ۱۰۴ ♥ ای کاش قلبهای همه ی ما بخاطر التهاب نیامدنت تندتر میزد، ای کاش چشم های همه ما به راه دوخته می شد، ای کاش جانهای همه ما ازبیقراری انتظار تو گُر میگرفت... آن وقت حتما می آمدی... 🌺🌹🌺🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d