eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
( میزان قوام زندگی ات را محک بزن) می ارزد که این حکمت ها را ده ها بار مرور کنیم 🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈 چند بلای نفس گیر است که بسیاری از خانواده ها را زمین گیر نموده و (خواهی نخواهی مطابق تجربه مجربان و بزرگان دنیا ، بدون ویرانی هم از زندگی خارج نمی شوند) و ویران می کنند ....و....چه ویران کردنی ◀ بد گویی پشت سر علمای دین ، حتی اگر بسیاری به حسب شایعه تابع آن باشند و چه مصیبت ها که این کار به ظاهر ساده برای افراد و جامعه درست ننموده است 🍂🍃🍁🐔🍁🍃🍂🍂 ◀ دوری از قرآن ، مسجد ، نماز و عبادات ( که متاسفانه هم این افراد غالبا به شدت تنبل ، الکی خوش و قانون گریز هستند)....و البته دیر یا زود باید در دادگاه الهی محاکمه شوند 🍂🍃🍁🌺🌻🌹🌺🌵 ◀ حرام خواری و حق الناس ، که قفل کننده مسیر استجابت دعاهاست ◀ دوری از کتاب و مطالعه ، حتی به بهانه نداشتن وقت ◀ وارد نمودن ماهواره به خانه حتی برای آگاهی از مسائل روز ◀ مصرف سیگار و مواد مخدر حتی برای تفنن ( که متاسفانه سیگار ، دروازه همه اعتیادها و بلاهای خانمان سوز برای همه این مواد جهنمی است) ◀ وارد نمودن سگ به فضای خصوصی زندگی حتی به نیت فرار از تنهایی ( که بدبختانه همه عاملان آن ، نجاست این حیوان را به هزار دلیل من درآوردی، منکر می شوند و کار خود را با حماقت توجیه می نمایند) ◀ مصرف (نعوذ بالله) مشروب و مواد مسکر ، حتی برای امتحان ◀ ناسازگاری با خانواده و اقوام ، حتی اگر حق با شما باشد که شیرازه زندگی را از بنیاد می پاشد ◀ ورود موسیقی حرام و غفلت آور ( که انسان را از سرنوشت خود و خودسازی محروم ساخته و تمرکز را زایل می کند) ◀ بی حجابی و بی عفتی و تعامل با نامحرم ، حتی اگر فکر کنی مفسده ای به دنبال ندارد ◀ پشت پا زدن به سنت حسنه ازدواج و طفره رفتن از تبعیت این دستور موکد دینی ( در حالیکه این سنت اگر برای خدا باشد، قوام دهنده حیات و عامل آرامش زندگی هاست) ◀ دوری از یاد خدا و بی تفاوتی نسبت به وضع مردم و همنوعان ( که این افراد بدون توجه به وحشت و تنهایی عالم قبر ، چنان در دنیا پیچیده اند انگار که در دنیا فقط برای الکی خوش بودن خلق شده اند) امتحانش آسان است مثل آب خوردن ......تحقیق کنید و ببینید کدام یک از عاملان این کارها ، زندگی سالم و بی دغدغه ای دارند و شب را با خیالی آرام و با لبخند سر بر بالشت می نهند و .... ◀ دروغگویی ، دروغگویی ، دروغگویی که کلید همه بدبختی های دنیا و آخرت است ( آخرین فاکتور این قوام هم میزان استفاده مفید افراد از دنیای مجازی و حذف تاثیرات منفی آن از زندگی است دنیای مجازی مانند یک سد است می توان از آن برای تولید انرژی و آبادانی استفاده نمود یا آنرا رها نموده تا همه چیز را ویران و با خاک یکسان کند) https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستانهای دنباله دار واقعی: #قسمت سی و نهم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: سلام خدا بر صراط
چهل و یک داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: غسل شهادت . زمان و مکان جلسه رو اعلام کردن ... جلسه توی یه شهر دیگه بود و هیچ کسی از خانواده و آشنایان حق همراهی من رو نداشت ... راهی جز شرکت کردن توی جلسه نمونده بود ... . . از برادرم خواستم چیزی به کسی نگه ... غسل شهادت کردم ... لباس سفید پوشیدم ... دست پدر و مادرم رو بوسیدم و راهی شدم ... . . ساعت 9 صبح به شهری که گفتن رسیدم ...دنبال آدرس راه افتادم ... از هر کسی که سوال می کردم یه راهی رو نشونم می داد ... گم شده بودم ... نماز ظهر رو هم کنار خیابون خوندم ... این سرگردانی تا نزدیک غروب آفتاب ادامه پیدا کرد ... . . خسته و کوفته، دیگه حس نداشتم روی پام بایستم ... نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... کی باور می کرد، من یه روز تمام، دنبال یه آدرس، کل شهر رو گشته باشم؟ ... نرفتنم به معنای شکست و پذیرش تهمت ها بود ... اما چاره ای جز برگشتن نبود ... . . توی حال و هوای خودم بودم و داشتم با خدا حرف می زدم که یهو یه جوان، کمی از خودم بزرگ تر به سمتم دوید و دست و شونه ام رو بوسید ... حسابی تعجب کردم ... . با اشتیاق فراوانی گفت: من از طلبه های مدرسه ... هستم و توی جلسه امروز هم بودم ... تعریف شما رو زیاد شنیده بودم اما توی جلسه امروز نفسم بند اومد ... جواب هاتون فوق العاده بود ... اصلا فکرش رو هم نمی کردم کسی در سن و سال شما به چنین مرتبه ای از علوم دینی رسیده باشه و ... . . مغزم هنگ کرده بود. اصلا نمی فهمیدم چی میگه. کدوم جلسه؟ من که تمام امروز داشتم توی خیابون ها گیج می خوردم ... گفتم: برادر قطعا بنده رو اشتباه گرفتید ... و اومدم برم که گفت: مگه شما آقای ... نیستید که چند روز پیش توی گوش اون مبلغ زدید؟ ... من، امروز چند قدمی جایگاه شما، نشسته بودم ... اجازه می دید شاگرد شما بشم؟ ... .https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت چهل و یک داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: غسل شهادت . زمان و مکان جلسه رو اعلام کردن
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 و قسمت آخر تقدیم به شما👇👇👇 آخر داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: دست خدا، بالای تمام دست هاست . . وقتی رسیدم خونه دیدم یه عده ای دم در اجتماع کرده بودن ... تا منو دیدن با اشتیاق اومدن سمتم ... یه عده خم می شدن دستم رو ببوسن ... یه عده هم شونه ام رو می بوسیدن ... هنوز گیج بودم ... خدایا! اینجا چه خبره؟ ... . . به هر زحمتی بود رفتم داخل ... کل خانواده اومده بودن ... پدرم هم یه گوشه نشسته بود ... با چشم های پر اشک، سرش رو پایین انداخته بود ... تا چشم خواهرزاده ام بهم افتاد؛ با ذوق صدا کرد: دایی جون اومد ... دایی جون اومد ... . . حالت همه عجیب بود ... پدرم از جا بلند شد و در حالی که دونه های اشک یکی پس از دیگری از چشم هاش جاری بود و الحمدلله می گفت؛ اومد سمتم و پیشونیم رو بوسید ... . مادرم و بقیه هم هر کدوم یه طور عجیبی بودن تا اینکه برادرم سکوت رو شکست ... از بس نگرانت بودم نتونستم نیام ... یواشکی اومدم داخل جلسه و رفتم یه گوشه ... فقط خدا می دونه چه حالی داشتم تا اینکه از دور دیدمت وارد شدی ... وقتی هم که رفتی پشت بلندگو داشتم سکته می کردم ... تا اینکه سوال و جواب ها شروع شد ... اصلا باورم نمی شد چنین عالم بزرگی شده باشی ... . بعد هم رو به بقیه ادامه داد ... خدا شاهده چنان جواب اونها رو محکم و قوی می داد که زبان شون بند اومده بود ... چنان با قرآن و حدیث، حرف می زد که ... نتیجه هم این شد که حکم عدم کفایت اون مبلغ رو اعلام کردن ... . . برادرم پشت سر هم تعریف می کرد و من فقط به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... از جمع عذرخواهی کردم. خستگی رو بهانه کردم و رفتم توی اتاق ... هنوز گیج و مبهوت بودم و درک شرایط برام سخت بود ... . . اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... و مدام این آیه قرآن در سرم تکرار می شد ... شما در راه خدا حرکت کنید، ما از فضل خود شما را حمایت می کنیم ... . . اللهم لک الحمد و الحمد لله رب العالمین ... . .https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
قسمت داستان جذابمون از امروز شروع میشه حتما دنبالش کنید و لذت ببرید❤️😍👇👇 سلام اسم من فرزاده حالا که دارم داستان زندگیمو مینویسم حس میکنم کلی اتفاق توی زندگیم افتاده که نسبت به سن و سالم خیلی زیاده از وقتی یادم میاد پسر زبر و زرنگی بودم درس نخوندم،دوس داشتم مثل پدرم پیشرفت کنم .وقتی دیپلممو گرفتم وارد بازار کار شدم تصمیم گرفته بودم راه پدرمو ادامه بدم ،زده بودم تو کار ساخت و ساز . پدرم برای تشویق و اولین بار مقداری پول به عنوان سرمایه بهم داده بود.خونه های خیلی کوچیکو انتخاب میکردم و تمام کاراشو انجام میدادم ،تقریبا اواخر دهه ی هفتاد بود که حسابی کارام رونق گرفته بود و کلی سفارش کار داشتم ،تو همین گیر و دار بود که پدرم پیشنهاد داد تا یکی ازدخترای فامیلو بگیرم ،اون موقع من ۲۳سال داشتم سربازی هم رفته بودم و اوضاع مالیمم خوب بود به جز خودم دوتا خواهر و یه دونه برادر داشتم .دختری که خانوادم برام انتخاب کرده بودن رو تا حالا ندیده بودم به خاطر همین به پدرم گفتم اگه ببینمش شاید ازش خوشم نیاد،واسه همین قرار شد اول مامان و خواهر بزرگم برن و دختره رو ببینن و از خانوادش اجازه بگیرن که اگه میشه باهم ملاقات داشته باشیم تا ببینیم اصلا از هم خوشمون میاد یا نه. مامان و خواهرم که رفتن و دخترو دیدن انقدر ازش تعریف کردن که منم هوایی شدم و حسابی مشتاق که برم ببینمش از تعریفاشون حسابی خوشم اومده بود ،خواهرم چپ میرفت راست میومد میگفت .... 💚 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
قسمت #اول داستان جذابمون از امروز شروع میشه حتما دنبالش کنید و لذت ببرید❤️😍👇👇 #قسمت_اول سلام اسم
میگفت چشماش آبیه همونی که میخای،دختر بور با چشمای آبی . همیشه تو رویاهام همچین چهره ای رو به عنوان همسر میپسندیدم ،خلاصه یه قرار گذاشتن که همو ببینیم،اون روز بهترین لباسمو پوشیدم و حسابی به خودم رسیدم تا تو نگاه اول خوب به نظر بیام. خونشون نزدیک خونه ی ما بود وضعشونم کمی از ما پایین تر بود ولی به اندازه ی خودشون داشتن ،بابا ماشینو جلوی در نگه داشت و پیاده شدیم مثل یه خواستگاری رسمی شده بود،خواهر برادرمم اومده بودن،یکم استرس داشتم دل تو دلم نبودتا ببینم دختری که برام پسندیدن چه شکلیه، ایا میتونم دوسش داشته باشم و خوشبختش کنم؟ زنگ خونه رو زدیم بلافاصله در باز شد رفتیم داخل،استقبال گرمی ازمون کردن تک دختر خانواده بود و سه تام داداش داشت که بزرگه ازدواج کرده بود و شهر دیگه زندگی میکرد ولی برای مراسم اومده بود تهران، لحظه ی ورود خواهرم زد رو شونم و باخنده گفت طرفو ببین چند تا اسکورت و بادیگارد داره ها باخنده گفتم اشکال نداره آبجی همشونو حریفم.... 💚💚💚💚💚💚💚💚 همین که نشستیم یه کمی از چیزای معمولی صحبت کردن و فعلا خبری از خواستگاری نبود یکم که گذشت پدر دختری که حالا فهمیده بودم اسمش یاسمنه رو به بابا گفت خب عباس اقا پسرتون چه برنامه هایی واسه زندگیشون دارن؟؟ پدرم نگاهی به من انداخت و گفت بهتره خودش صحبت کنه ،کمی استرس گرفتم ولی سعی کردم خودی نشون بدم و گفتم کوچیک شما در خدمتم. پدر یاسمن با خوش رویی گفت خدمت از ماست پسرم من همین یه دخترو دارم دوس دارم یه جوری خوشبخت بشه که تو زندگیش افسوس نداشته باشه. سرم رو انداختم پایین و گفتم حقیقتش منم آرزوم همینه اگه خدا بخاد ان شالله یکمی درباره شغل وحرفه م صحبت کردیم و اتفاقا از اینکه پسر پرتلاشی بودم خوششون اومد . مادر یاسمن با صدای بلندی ازش خاست چایی بیاره همون لحظه یه دختر زیبا که چشمای روشنی داشت از آشپزخونه اومد بیرون .همونطور با دهن باز داشتم نگاش میکردم باورم نمیشد اون همه زیبایی و معصومیت تو چهره ی یه نفر وجود داشته باشه حسابی خوشم اومده بود از اینکه برام همچین دختری پسندیده بودن ته دلم دعا کردم تا اخلاقشم خوب باشه تا خوشبختیم تکمیل بشه . اومد چایی رو تعارف کرد زیر چشمس نگاهی بهش انداختم که اونم بهم نگاه کرد و دلم با همون نگاه لرزید چشمای قشنگش کار خودش رو کرده بود . پدر یاسمن گفت اگه میخاید برید توی اتاق صحبت کنید تا ببینید اصلا به هم میخورید یا نه ؟ اون موقع یاسمن ۱۸سال داشت و تازه دیپلمشو گرفته بود .همراه برادر زادش مارو فرستادن تو اتاق ،دختر بچه که نهایتا سه سال داشت مثل عمه ش زیبا و تو دل برو بود و اونم چشمای آبی روشنی داشت ولی نمیدونستم دست تقدیر برای چشمای یاسمن عزیزم سیاهی و تباهی خاسته و برای من ... همراه یاسمن رفتیم تو اتاق ،خیلی خجالت میکشیدم https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_دوم میگفت چشماش آبیه همونی که میخای،دختر بور با چشمای آبی . همیشه تو رویاهام همچین چهره ای
نمیدونستم درباره چی باهاش صحبت کنم انگار اون یکم از من سر زبون دارتر بود لبخندی زد و گفت اسمتون چیه؟ با تعجب گفتم یعنی شما نپرسیدید کسی میاد خواستگاری اسمش چیه ؟ خندید و گفت چرا میخاستم سر صحبت رو باهم باز کنیم. خندیدم و این شد مقدمه ی حرف زدن ما ،گفتم پیمانکارم و خونه و سازه های کوچک رو با سرمایه ای که دارم انتخاب میکنم و به سرانجام میرسونم . امیدوارم باهم خوشبخت بشیم ،یاسمن هم گفت قصد درس خوندن نداره و ترجیح میده توی خونه بمونه و خونه دار باشه ،اتفاقا خیلی از این حرفش خوشم اومد دوست نداشتم دختر زیبایی مثل یاسمن بره دانشگاه و ازم دور بشه،همچین تفکری داشتم با رضایت و خرسندی از اتاق اومدیم بیرون ،وقتی مامانم لبخند رو لبامون دید کل محکمی کشید و دست زد.همه خوشحال بودن خیلی زود مقدمات عقدمون فراهم شد ،مدت خیلی کوتاهی نامزد موندیم تو دوران نامزدی انقدر شیفته یاسمن شده بودم که حد نداشت و تمام وقتمو تمام و کمال با اون میگذروندم ،خانوادش ادمهای خیلی خوبی بودن برادر بزرگش بعد از مراسم عقد ما رفت شهرستان و نشد که خیلی باهم صحبت کنیم و بدونم که چطور آدمی هست؟ بعد از شش ماه نامزدی تصمیم گرفتیم بریم سر خونه زندگیمو،یکی از اون خونه هایی که خودم ساخته بودم رو انتخاب کردم تا توش زندگی کنیم ،پدر یاسمن هم چون یدونه دختر داشت بهترین جهیزیه رو براش حاضر کرده بود،میتونستم خوشبختی رو با تک تک سلولهام لمس کنم ،چند روز مونده به عروسی،توی بازار چشمم افتاد به گردنبندی که به گفته ی دوست طلافروشم گرون ترین چیزی بود که تا حالا براش اومده بود ،تصور اون گردنبند زیبا روی گردن یاسمن وسوسم میکرد تا اونو براش بخرم . وضعم خوب بود و با پس اندازی که داشتم خیلی راحت میتونستم اونو بخرم . تصمیم گرفتم گردنبند رو براش بخرم تا موقع عروسی توی باغ بندازم گردنش تا هم غافلگیر بشه و هم یه جورایی هدیه ی عروسی باشه. 💚💚💚💚💚💚💚 روز عروسی گردنبند رو گذاشتم توی جیب کتم و با خودم گفتم بعد از رقص عروس میندازم گردنش. عروسی خیلی خوبی برگذار کردیم همه چیز به بهترین شکل ممکن بود، بعد از رقص ،از فیلمبردار خواستم لحظه ی غافلگیر شدن یاسمنو ثبت کنه. گردنبندو از جیبم دراوردم و کنار گوش یاسمن گفتم یه سورپرایز ویژه برات دارم ،یاسمن با تعجب نگام کرد و گفت همه ی عروسی برام سوزپرایز بود دیگه خندیدم و گفتم نه هنوز مونده چشماتو ببند گردنبندو جلوی چشمام گرفتم و آروم گفتم ،خب حالا میتونی چشماتو باز کنی ،یاسمن با ذوق نگاهی بهش انداخت چند لحظه ماتش برده بود،برق زیبای اون چشم همه رو گرفته بود. زن داداش یاسمن اومد جلو و با ذوق گفت وااای باورم نمیشه تو کل زندگیم چیزی به این قشنگی ندیده بودم خوش به حالت یاسمن اقا فرزاد خیلی دوست داره ها. یاسمن محکم بغلم کرد و گفت ممنون بابت هدیه ی قشنگت خیلی خوشحالم کردی . زن داداشش یهو گردنبندو از دستم بیرون کشید و اجازه نداد که برای اولین بار یاسمن اونو لمس کنه و بندازم گردنش .با تعجب نگاش کردم ،داشت به گردنبند مات و مبهوت نگاه میکرد با ذوق و حسادت گفت خیلی قشنگه مبارکت باشه،یاسمن چشم غره رفت و گفت ممنون،گزدنبند رو گرفتم و انداختم گردنش .چقدر روی پوستش میدرخشید https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_چهارم نمیدونستم درباره چی باهاش صحبت کنم انگار اون یکم از من سر زبون دارتر بود لبخندی زد و گف
این گردنبند فقط لایق یاسمن بود چه خوب که براش گرفتم ،تا اخر مجلس همه مات و مبهوت گردنبندو نگاه میکردن و تعریف و تمجید بود که به گوشم میرسید. وقتی مراسم تمام شد همه تا جلوی در همراهیمون کردن.دل تو دلم نبود که میخاستم با عشقم زندگیمو شروع کنم یاسمن به کمک من لباس عروسشو عوض کرد و گردنبندو هم گذاشت روی میز کنار تخت.همه چیز عالی برگذار شده بود و خوشحال بودم و خدارو شکر میکردم. صبح زود با صدای یاسمن از خواب بیدار شدم داشت کنار گوشم اهنگ میخوند ،چشمامو که باز کردم لبخندی زدم و گفتم سلام صبح بخیر اولین روز زندگیمون مبارک خندید و گفت صبح بخیر عزیزم باورم نمیشه تو خونه ی خودمون باشیم ،یکمی باهم حرف زدیم و بعدش یاسمن بلند شد و گفت الانه که مامانم برامون صبحانه بیاره میرم لباسامو عوض کنم ،من هم از جام پاشدم و رفتم توی اشپزخونه کتری رو پر کردم و گذاشتم تا بجوشه چند لحظه بعد یاسمن از توی اتاق صدام کرد و گفت فرزاد یادت نمیاد دیشب گردنبندمو کجا گذاشتم؟؟؟ نیستش هر چی میگردم.... 💚💚💚💚💚💚💚 بیخیال گفتم همونجا روی عسلی کنار تخت گذاشتی.دوباره صداش بلند شد و گفت هر چی میگردم نیست نمیدونی رو کدوم عسلی گذاشتم؟؟ رفتم توی اتاق و گفتم اونجا گذاشتی دیگه یادت رفته؟؟ خودم از گردنت بازش کردم گذاشتم اونجا یاسمن سرشو تکون داد و کلافه گفت نمیدونم اصلا یادم نمیاد جایی غیر از اینجا باشه. صدای زنگ در بلند شد ما هم شروع کرده بودیم تمام اتاقو میگشتیم دنبال گردنبند. یاسمن گریه ش گرفته بود و میگفت من مطمئنم دزد اومده شب که ما خاب بودیم گردنبندمو برداشته برده عصبی گفتم اخه من خابم اونقدرم سنگین نیس مطمئنم اگه کسی وارد اتاقم میشد میفهمیدم ،از اون گذشته مگه کسی کلید اینجارو داره که بخاد بیاد خونه ی ما؟؟؟ یاسمن با گریه گفت پس میگی چی شده کسی نیومده تو خونمون پس گردنبند به اون گندگی مگه میشه گم بشه؟؟؟ با ناراحتی گفتم حالا برو درو باز کن هلاک شد اونی که پشت دره با گریه رفت درو باز کرد مادرش پشت در بود وقتی حال و روز یاسمنو دید بیچاره حسابی ترسیده بود با نگرانی اومد و پرسید چی شده؟ دعواتون شده؟؟؟ یاسمن با گریه گفت کاش دعوامون میشد ،گردنبندم نیس مامان،خودم دیشب گذاشتم رو عسلی و حالا انگار آب شده رفته تو زمین ،مادر یاسمن گفت خاک بر سرم گم کردیش؟؟؟ خب فکرتو به کار بنداز ببین کجا گذاشتیش اخع مگه کوچیک بود که به این راحتی گم بشه ؟؟؟ جواب دادم والا تمام اتاقو زیر و رو کردیم حالا وقتشه سالنم بگردیم مادر یاسمن صبحانه رو روی میز گذاشت و پا به پای ما شروع کرد به گشتن اتاق و سالن https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_ششم این گردنبند فقط لایق یاسمن بود چه خوب که براش گرفتم ،تا اخر مجلس همه مات و مبهوت گردنبندو
گوشی رو برداشتم و شماره ی خونه مادرمو گرفتم میخاستم از خواهرم بپرسم دیشب ندیدن گردنبندو؟؟ اصلا ممکنه اشتباه کنم؟ همین که به مامان زنگ زدم سریع خودشو رسوند. حال همه گرفته بود همه جای خونه رو گشتیم و گریه های یاسمن بدتر رو مخم بود . تقریبا تا غروب همه ی خواهرام و خانواده ی یاسمن اومدن خونمون و همه بسیج شدن تا بگردن و گردنبندو پیدا کنن ولی انگار چیزی به اون سر و شکل وجود نداشته و گشتنمون بی فایده بود. یاسمن انقد روز اول عروسی گریه کرده بود که چشماش باد کرده بود،بهش گفتم بس کن یاسمن فدای سرت دیگه با گریه که پیدا نمیشه اگه مالم حلال باشه برمیگرده . زن داداش یاسمن یه گوشه نشسته بود و فقط نگاه میکرد. نمیدونم چرا هنوزم بهش شک داشتم ،بلند شد بچه شو ببره دسشویی نمیدونم چرا دنبالش راه افتادم و رفتم نمیدونستم کاری که دارم میکنم درسته یا نه؟ بچه رو که اورد بیرون آروم رفتم کنار گوشش گفتم نگین خانم اگه شما برداشتی دوستانه بیار بده چون جایی نمیتونی بفروشیش چیز گرون قیمتیه باید کاغذ خرید ارائه بدی. با چشمای گرد شده بلند شد و عصبی گفت چی داری میگی علنا داری به من تهمت میزنی که من دزدیدم؟؟؟ مگه من دزدم؟؟؟ یعنی چی؟؟؟ پوفی کشیدم و گفتم ببین دوستانه بهت میگم اگه پسش بدی اصلا به هیچ کس نمیگم کار تو بوده و خیلی راحت میگم یه گوشه پیداش کردم ،قول میدم نگین عصبی بچه رو پرت کرد و جیغ زد چی میگی تو؟؟؟ حرف دهنتو ببند من چشمم دنبال مال یاسمن باشه؟؟؟ شوهرش اومد جلو و پرسید چی شده؟؟ نگین عصبی گفت نمیدونم والا زود باش بریم من نمیتونم یه دقیقم اینجا بمونم . شوهرش گفت چرا مگه چی شده؟؟؟ نگین با پروویی گفت.. 💚💚💚💚💚💚💚 به من تهمت میزنه میگه گردنبندو تو برداشتی. کاش دیشب پای من قلم میشد و دنبالتون نمی اومدم اینم عوض دستت درد نکنه اس؟ حالا که دیگه کار از کار گذشته بود بهتر بود از حقم دفاع میکردم چون وقتی دیشب من رفتم حموم و یاسمن رفت اونا رو بدرقه کنه احتمالا برداشته بود. جز اونا کسی تو خونمون نبود. با عصبانیت گفتم: من نگفتم بکن تو بوق و کرنا حتی این سوالا رو از خواهرای خودمم میپرسم و تمام وسیله هاشونم قراره چک کنم. منتها شما خیلی مشتاق تر بودی واسه اون گردنبند. گفتم اگه برداشتی بی آبروریزی بده. اونم که خودت آبروریزی کردی... داداش یاسمن عصبانی گفت: فرزاد خان شمام به این راحتی تهمت میزنید از کجا انقد مطمئنید زن من دزده؟ تا حالا چی رو دزدیده که حاضرید به راحتی بهش تهمت بزنید؟ اصلا مدرک دارید؟… حق به جانب گفتم: ببین آقاجان دیشب من رفتم حموم یاسمن رفت اینا رو راه بندازه جز اینا هیچکس تو خونه من نبود پس یا کار خواهرای منه یا کار زن شما… مادر یاسمن ناراحت شد و گفت: آقا فرزاد شاید یه جایی همین طرفاست چراتهمت میزنید خدا رو خوش نمیادا.. شونه هامو بالا انداختم. شوهر نگین گفت: باشه من همه ی وسایلای زنمو میارم میریزم بیرون اگه باشه یا تو کیفشه یا چمدون… نگین جیغ زد: یعنی چی تو بهم شک داری؟ من اجازه ی این کارو نمیدم شاید یه چیز شخصی تو وسایل منه؟!.. شوهرش گفت: نه اتفاقا باید ثابت بشه که تهمت زدن و کارشون خیلی زشته… رفت کیف نگینو آورد و محتواش رو بیرون ریخت. قرار شد وقتی رفتن خونه پدرش چمدون رو هم بگردن. ظاهرا چیزی پیدا نشد ولی نمیدونم چرا از توی چشماش میخوندم که کار خودشه. نگین با عصبانیت موقع خروج از خونه گفت: ببین آبروی منو جلوی همه بردی ولی دارم برات. پشیمونت میکنم… بیخیال نگاش کردم و… . https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_هشتم گوشی رو برداشتم و شماره ی خونه مادرمو گرفتم میخاستم از خواهرم بپرسم دیشب ندیدن گردنبند
ناصر: بیخیال نگاش کردمو هیچی نگفتم. بعد از اینکه همه رفتن رفتم کنار یاسمن و بهش گفتم: فرض کن همچین چیزی نبوده.. اصلا تا پول دستم بیاد یکی بهترشو میخرم برات. اصلا بهش فکر نکن به خاطر اون خودتو اذیت نکن… با گریه گفت: یعنی میگی نگین برداشته؟… با شک پرسیدم: حرکت مشکوکی ازش دیدی؟ یکم فکر کرد و گفت: نه دیشب هر سه اومدن تو اتاق و یکم دید زدن شوخی کردن و رفتن... همین! با خونسردی گفتم: بیخیال ولش کن دیگه تموم شد و رفت… یاسمن خیلی حالش گرفته بود. بدترین روزای زندگیم با اون اتفاق رقم خورد. روزایی که می شد حسابی خوش بگذره و طلایی باشه کوفتمون شد. یاسمن تمام مدت چشمش مونده بود دنبال گردنبند و به اینکه هر جا میشینه چشمش بگرده عادت کرده بود. یه مدت گذشت کم کم زندگیمون داشت روال می گرفت و همه چی خوب می شد. یکم پول پس انداز کردم دوماه بعد عروسیمون تصمیم گرفتم یه گردنبند شبیه همون براش بخرم ،بالاخره تونستم برم و گردنبند رو بخرم پیچیدمش تو کادو و آوردم خونه تا حسابی یاسمن خوشحال بشه ... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌷بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ 🌷 خدایــــ💖ــــــا🙏 صبحدم ☀️ امروز نیز برآمد🌷🍃 درود بر جاده‌های 🌷🍃 بی انتهای جبروتت🌷🍃 تو را عاشقانه فریاد می ‌زنم🌷❤️🌷 چون به تڪرار🌷🍃 اسمت عادت کرده‌ام❤️🙏 🌼🍃 🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️نیایش صبحگاهی 🌺🍃 خدایا🙏 برای دوستانم عطاکن هر آرزویی🌺 که به صلاحشان است دلشان را لبریز کن ازشادی و لبانشان را با گل لبخندشکوفا کن ای مهربان خدای من💖 در دفترعمرو تقدیرشان عاقبت بخیری راحک کن🙏 "آمین "🙏 🌞ســــلام به زندگـــی؛ که برای بودنـــش زنــــده ایم... 🌞ســـلام به مهربــــانی؛ که همـــه بهش محتاجیــــم... 🌞ســـلام به صفـــا و صمیمیـــت؛ که تـــو وجــود همه شمـــا پر میـــزنه... 🌞ســـلام به صـــداقت و درســـتی؛ که درذات وجــــود همه هســــت... 🌞ســـلام به انسانــــیت؛ که چه کلـــمه زیبایـــی است ولی کـــاش همه بهـــش پایبند باشـــند... 🌞ســــلام به هـــدف؛ که همه از صبـــح تا شــــب میدوند تا به مـــراد و مقصــــودشون برسنـــد... 🌞ســـــلام به زندگـــی ســــلام به شماعزیـــزان روزتـــون بی نظیـــــر  روزگـــارتان بانشــــاط... 🌼🍃 🌷ســـلام_صبحتون_بهترین 🌼و خوش رنگ ترین صبح دنیا 🌷با لحظه هايی پـراز خـوشی 🌼و آرزوی سلامتی برای شماخوبان 🌷روز وروزگارتون شاد 🌼دوشنبه تـون بـی نظیر 🌼🍃 🌷تقدیم به دوستان مهربان 💜ای دوست 🌷دعایت میکنم هر دم 💜به عطر میخک و مریم 🌷الـهی در دلـت هرگز 💜نباشد غصه و ماتم 🌷الهی .... 💜شاد باشی و خندان 🌼🍃 🌷دوشنبه تون شاد 💙بخت و تقدیرتون قشنگ 🌷عمرتون بلند 💙دستانتون سرشار از نعمت و برکت 🌷و زندگیتون پر از رحمت 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌷🌼معجزه حركت ماست اراده و تلاش و پشتكار ماست🌼🌷 🌷🌼روحيه شكست ناپذيرى ماست معجزه افكار مُثبت و رو به رُشد ماست🌼🌷 🌷🌼ما موجیم زنده به آنیم که آرام نگیریم آسودگی ما، عدم ماست🌼🌷 🌼🍃 🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️سلام بر کسانی که ✋🌸 از خدا می ترسند نه از خلق خدا سلام بر کسانی که موضوعی را روشن میکنند 🌸 قبل از اینکه قلب کسی را بشکنند💔 بر کسانی که حرف میزند و صداقت دارند👌 بر کسانی که میخواهند و انجام می دهند بر کسانی که دوست دارند و حقیقتا اهل دوست داشتند💖 ای دوستانم راه ها را روشن کنید و تاریکشان نکنید یکدیگر را شاد کنید☺️ و نمادی برای ناامیدی و سختی ها نباشید دوست و مراحم باشید💖 نه زخمی کننده لبخند بزنید به تلخی ها😊 به درختان به کودکان🌳👶 به رهگذران به رنج دیده ها سعی کنید نسیم مهربانی و نرم خویی باشید🌸 نه دعوت کنند به سوی رنج و سختی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم 💖 میفرمایند: آسان بگیرید و سخت نگیرید و بشارت دهید و منتفر نکنید👌 پس زندگی و لحظاتی است زود گذر و عمیق و مفید و یا طولانی و ساده بی فایده برای مردم نسیم مهربانی باشیم💖👌 🌼🍃 سلام مهربانان سلامی به زیبایی عـشق به لطافـت دل مهربانتون وبه وسعت تبســم زندگی شادی همراهتان سلامتی وخوشبختی به کامتان روزتون پرازاحساس رضایت وآرامش دوشنبه تون بخیر و زیبا🌷 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌ 🌼🍃 آیا وکیلم شما را همیشه درقلبم به دوستی خود با مهریه یک دنیا ارادت يك عالم صداقت وهزاران كلمه ی دوستت دارم دربیاورم؟ نری گل بچينی كه خودت دنيای گلی 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌼فرق نمیکنه حیوون خونگی چی باشه محبت کنی جذب میشه وهمیشه وفادار👌 آرزومه با تو باشم....🍃🌷 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
ســـــ🌷ــــلام صبح قشنگ دوشنبه تون بخیر🌷 الـهـی🙏🌷 حااااااااال دلتـون خـوب باشه 🌷 🌼🍃 🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️♥️اندکی_تامل 🌸در مقابله با مسائل زندگی آرام و صبور باشيد به خداوند شكايت نكنيد نگران آينده نباشيد به خدا اعتماد كنيد و همه چيز را به بزرگی و عشق او بسپاريد خداوند از همه مسائل ما بزرگـتر است...💖 💖خدا راه‌حل مسائل ما را بهتر ميداند خدا از درون ما باخبر است مشكلات را از تخت پادشاهی پايين بكشيد و به خود بگوييد "خدا از همه چيز بزرگتر است" "خدا بر همه چيز تواناست" "خدا از همه چيز آگاه است" پس رها كنيد و رها شويد ...🌸 💖خداوند، با همه عظمت و شكوهش با همه بخشش و مهربانی‌اش با همه بزرگی و عشق خدايی‌اش همراه و يار و ياور ماست خود گفته است : 💞فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ💞 او به ما بسيار نزديک است و ما را اجابت می‌كند 🌷 🌼🍃 🍃🌸امـروز از خـدا مـیـخـوام 🍃🌸به آرزوهـاتـون بـرسـیـد 🍃🌸احــوالـــتـــون خـــوب 🍃🌸روزی تـــون پـــربـــار 🍃🌸موفق و پاینده باشید و 🍃🌸ثـانـیـه ثـانـیـه امــروز را 🍃🌸بـه خـوشی سـپـری کـنـیـد 🍃🌸دوشــنـــبـــه تــــون آبــــاد 🌼🍃 ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ 🌷🌼 ┊ ┊ 🌷🌼 ┊ 🌷🌼 🌷🌼 🍃🌼الـهی که 🍃🌼امـروزتـون 🍃🌼پـر از شـادی 🍃🌼و آرامـش 🍃🌼و نگاه خداوند باشه 🌼🍃 💗دوشنبه بهاریتون زیبا 💜ان شاءالله امروز 💛برای همه شما عزیزان 💚پراز خیر و برکت 💙پراز دلخوشی 💝پراز موفقیت و ❤️پراز محبت خدا در زندگی باشه 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
لحظه ترساندن وحید شمسایی سرمربی تیم ملی فوتسال در شب آهنگی😂😂 .ترسم چیزبدیه ها😃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🕊🌹🕊 در آينه ها زلال نورش جاریست در مسجد جمڪران حضورش جاریست از خلوت عشاق دل افروخته نيز انوار دلاراى ظهورش جاریست ✨صبحت بخیر همه داروندارم✨ 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 سلام امام زمانم✋🌸 صبح است ویک طلوع شعروغزل برای تو یعنی سلام،زنده شدم بادعای تو خورشیدهم به قدر تو زیبا وخوب نیست گل سعی میکند برابری کند به جای تو 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 ⚘﷽⚘ ⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘ مولاے‌ من جاده ‏ها خود را آماده ميكنند براے‌قدم‏هاے‌استوار تو و فرشے ‌از زيارت  «السـلام عليـك يااباصـالح‏»  را برخود مے‌گسترند.  تو كه بيايے‌  سنگ‏ها غزل ميخوانند و نگاهشان معنا مي‏گيرد.  تو كه بيايے‌  بر آسمان تاريك دل‏ها میتابے‌ و به  آن‏ها فانوس‏هايے ا‌ز ستاره هديه ميدهے‌ تو كه بيايے‌ طوفان با دريا آشتے‌ميكند و نور در رگ‏هاے‌ زمين جارى مي‏شود. آرے‌ تو كه بيايے‌ روشنے ‌را به شب‏هاے ‌تاريك هديه مي‏كنے‌ و دل‏هاے ‌شكسته را با مهربانے‌ و لبخند پيوند ميزنے‌ و پشت پنجره ، نشستن و زيبا ديدن را  براے ‌چشم‏ها معنا مي‏كنے‌. تو كه بيايے‌ كوير معنا ندارد همه جا سبز است ، چون متن بهار  تو كه بيايے‌ . . .😔 در افق آرزوهایم تنها♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡را میبینم... 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 ✍از امام رضا(ع) سوال شد. بهترين بندگان خدا چه کسانی هستند فرمودند: کسانی هستند که وقتی کارهای نيک انجام می دهند، خوشحال می شوند، و زمانی که کارهای بد انجام می دهند، طلب مغفرت می کنند، و زمانی که به آنها نعمتی عطا می شود، شکرگزارند، و هنگامی که گرفتار می شوند، صبر می کنند، و زمانی که خشمگین می شوند، عفو می کنند. 📚 تحف العقول؛ صفحه۳۳٢ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
📌 ⭕️ زنان زینبی،بانوان فاطمی ✨ زنان مؤمن،در قران کریم،هم‌تر از با مردان مؤمن آمده‌اند: «المؤمنون و المؤمنات» و این ثابت می‌کند که نزد خداوند الهی افراد مد نظر است و نه جنسیت آنان. ✨ در میان یاران حضرت مهدی (عج) نیز زنانی حضور دارند که با الگوگیری از حضرت فاطمه زهرا (س) و حضرت زینب کبری (س)،در مسیر ولایتمنداران قرار گرفته‌اند. ✨ امام باقر (ع) در وصف یاران حضرت مهدی (ع) فرمودند: «به خدا سوگند که سیصد و ده و اندی نفر می‌آیند که در میان آنها پنجاه زن هست و در مكّه گرد می‌آیند.» 📚 برگرفته از کتاب«»؛به نقل از «بحارالانوار»، ج 52، ص 223 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 🔆 امام رضا علیه السلام: 🔺هر کس گِرِه از کار مومنی بگشاید و غمی را از او بزداید، خداوند هم در قیامت، کار بسته او را می‌گشاید و اندوهش را می‌زداید 📚 اصول کافی، ج۲، ص۲۰۰ 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 💚 ☘زیاد کنید، در خانه ها و مجالستان، سر سفره ها و بازارهایتان، و در مسیر رفت وآمدهایتان، و هر جا که بودید، استغفار کنید، چرا که شما نمی دانید آمرزش خداوند چه زمانی نازل میشود. 📗مستدرک الوسایل ج۵ ص۳۱۹ 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 امام رضا علیه السلام می‌فرمایند: مَثَل قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف مثل قیامت است که ظاهر می شود ... 📚 یوم الخلاص اللهم عجل لولیک الفرج 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 دستم دخيل پنجره فولاد جدّتان عجّل علي ظهورك يا صاحب الزمان... 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 💌 براے کسایے که قلبشون کبوتر 🕊 کسایے که دلشون با اسم امام مهربون آروم مے‌گیره 💚💜 🔆 امروز هم، عاشقانه و با شوق، زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️ اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
ما خسته ایم ، منتظران تو خسته اند کِی ختم می‌شود تَهِ این ماجرا به تو؟ تعجیل در ظهور صلوات اللهم عجل لولیک الفرج 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 جان آقام (عج) بخوان دعای فرج رادعااثردارد دعاکبوترعشق است وبال وپردارد 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ❤️برای سلامتی آقا❤️ بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 💖دعای فرج💖 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 من زنده‌ام به عشق تو ... یا صاحب الزمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف جز یاد دوست هر چه کنی ؛ عمر ضایع است ... برای ظهور گل نرگس دعا کنیم اللهم عجل لولیک الفرج https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗓 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۲۳ خرداد ۱۴۰۱ میلادی: Monday - 13 June 2022 قمری: الإثنين، 13 ذو القعدة 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام 🗞 وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️17 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ▪️24 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام ▪️26 روز تا روز عرفه ▪️27 روز تا عید سعید قربان ▪️32 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d