💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔺ترسناکترین ترن شهربازی در شهر فوجی ژاپن با ارتفاع تقریبی ۴۳ متر!
#عجایب
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#دیدنی
چند سالتون بود فهمیدید که آناناس از بوته به عمل میاد نه از درخت ؟ من ک تازه فهمیدم 😬😁
#اطلاعات_عمومی
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌎 میوهی کاکتوس
#عجایب
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌼🍃🌼🍃🌼
🎥 گل موز رو دیده بودین!!
جل الخالق
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
وقتی میگین پرهام ریخت، اینطوری تصورتون میکنم 😂
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
📘📗📕📔📓📙📚
کتاب خونه به این میگن😍 دلم کتاب خواست😜.
#عجایب
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
درگیری خروس و میمون
🐓🐒🐓🐒🐓ِ🐒🐓
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🎥 آبشارِ ابر در مرز سمنان و مازندران
سلام
سلامی به وسعت تاریخ
به رنگ آبی دریا و آسمان
وبه سرخی خونی که در گذر تاریخ درسها میدهد و انسانها می سازد.
@عصرتون بخیر
عیدتون مبارک💐💐
#طبیعت #ایران_زیبا
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌱 🌱🌱🌱🌱
داستان هیجان انگیز ستاره و سهیل❤️👇
#قسمت_اول
چند باری گوشیمو بالا پایین کردم، چشمامو مالوندم. چیزی که میدیدمو نمیتونستم باور کنم، عکسم بود درحالی که توی آینه گرفته بودم تا ببینم چقد لاغر کردم، چند دقیقه بعدم پاکش کرده بودم و این عکس رو الان پسرعمه شوهرم، سهیل، برام فرستاده بود. رنگ عوض کردم و نوشتم این چه عکسیه آقا بهنام؟
گفت بهت گفته بودم زن سهیل نشو گفته بودم عاشقتم یادته چقد التماست کردم؟
یادته زدی تو سرم و گفتی سهیل وضع مالیش بهتره؟
یادته کل اون دو سالی که با هم عشق و عاشقی داشتیم رو فراموش کردی،
یک شبه خطتو خاموش کردی و فردا به خواستگاری سهیل جواب مثبت دادی و یک هفته بعدشم عقد کردی؟
من حتی به تو گفتم خودکشی میکنم تهدیدت کردم ولی با بی رحمی تمام گفتی هر کار دوست داری بکن،
اصلا برات مهم نبود که من بمیرم،
من بمیرم مهم نیست ولی تو خوشبخت شی فقط! آره؟
بعد از تو نتونستم عاشق کسی بشم، از عمد با سهیل میومدید خونه ما جولان میدادید دست همو میگرفتید باهم میخندیدین که بیشتر لج منو درآرید،
ستاره مگه من چیم از سهیل کمتر بود؟
من عاشقت بودم من فقط خونه و ماشین نداشتم گفتم صبر کن تا جور کنم و بیام خواستگاریت.
ترسیده بودم نوشتم عکس منو از کجا آوردی؟
#قسمت_دوم
گفت اینکه از کجا آوردم مهم نیست، جواب منو بده.
انقدر ترسیده بودم که سعی کردم عصبیش نکنم که عکسمو برای سهیل بفرسته.
گفتم بهنام من هر چی به تو گفتم با همین بی چیزیت بیا خواستگاریم پیچوندی نیومدی،
گفتم منم دوستت دارم ولی خب تو انگار انقدری نداشتی که بیای خواستگاریم،
لااقل الکی میومدی که ته دلم گرم شه، اومدی؟
بعدشم من بخدا قسم قصد جولان دادن و به تو پز دادن رو نداشتم،
خب مامانت هر شب ما رو دعوت میکرد مجبور بودیم بیایم.
بعدم سهیل آدمیه که مدام میخواد جلوی بقیه بگه عاشق زنمم، بخدا توی خونه به این مهربونی نیست.
اون لحظه واقعا نمیدونستم چیکار میکنم،
رسما داشتم چرت و پرت میبافتم.
من هیچوقت عاشق بهنام نبودم،
منو سهیل و بهنام و چند نفر دیگه جمعه ها میرفتیم کوه،
بهنام فقط گاهی به من پیام میداد، من ازش خوشم نمیومد،
سیریش و بد پیله بود، دو خط در میون جوابشو میدادم،
چند باری گفت عاشقمه جدی نگرفتم،
برای اینکه از سر خودم بازش کنم گفتم خونه ماشین و کار نداری.
بهنام نوشت باید زن من بشی، من نمیخوام تو مال سهیل باشی،
الان این عکسا رو برا سهیل میفرستم که روند طلاقت سریعتر بشه و خودم کمکت میکنم.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 🌱🌱🌱🌱 داستان هیجان انگیز ستاره و سهیل❤️👇 #قسمت_اول چند باری گوشیمو بالا پایین کردم، چشمامو مالو
🌱
#قسمت_سوم
بعدم یه ایموجی پوزخند گذاشت.
چند تایی عکس دیگم فرستاد، ده دقیقه قبلش یه فیلم در حال رقص از خودم گرفته بودم و توی آینه قر داده بودم حتی اونم داشت،
چجوری میتونستم به سهیل ثابت کنم خودم این فیلمو نفرستادم؟
خودم عکس نفرستادم؟
التماسش کردم که تو رو خدا اینکارو با من نکن
باشه اصلا هر چی تو بگی بخدا از سهیل جدا میشم فقط عکسارو نفرست.
پیام داد بیست و چهار ساعت بهت وقت میدم که طلاقتو بگیری وگرنه این عکسارو برای سهیل و مادرش و خواهرای سهیل میفرستم
و به همشون میگم تو با من بودی،
خصوصا این فیلم رقصتو با این دامن کوتاه پرچین.
گفتم مگه کشکه؟ چجوری تو ۲۴ ساعت طلاق بگیرم؟ مگه شدنیه؟
اصلا دادگاه نمیزاره اصلا فردا جمعه ست.
گفت باشه بخاطر تو بخاطر عشق فقط یک هفته.
گفتم بازم نشدنیه!
گفت لااقل جوری بشه که توی فامیل بپیچه تو قصد جدایی داری،
امروز پنجشنبه ست و تو فقط تا پنجشنبه هفته آینده مهلت داری.
چند دقیقه بعد دیدم بلاکم کرده، اون لحظه نمیدونستم چیکار کنم.
#قسمت_چهارم
اختلاف سنی من با مادرم ۱۵ سال بود
باهاش راحت بودم، بعد از خودمم یه خواهر کوچکتر داشتم.
در حالی که هق هق اشک میریختم سریعا به مادرم زنگ زدم که کمکم کن داره زندگیم نابود میشه.
مادرم هول برداشته و ترسیده گفت صبر کن تا خودمو برسونم اونجا.
تا مادرم بیاد هزار فکر به سرم رسید. مامانم شتابزده اومد داخل خونه و گفت چی شده؟
همه چی رو براش گفتم،
گفت مطمئنی بهنامه؟
گفتم آره بخدا صدای خودش بود.
مامان من فکرشم نمیکردم که بعد یکسال یادش مونده باشه، الان اونم به اندازه سهیل و حتی بیشتر پیشرفت کرده بود و خودشو بالا کشونده و فکر میکرد حالا که رشد کرده حق داره منو داشته باشه
، اینم که یک هفته بعد از عقد من دست به خودزنی زده بود دلیلش من نبودم اینو شک نداشتم،
چون بهنام از اولشم دیوونه بود و چند باری اینکارو قبلا کرده بود، اون فقط سر همین رفتاراش و اینکه آرومش کرده بودم فکر کرده بود عاشقشم.
خلاصه که به مادرم پناه آوردم، سیر تا پیاز ماجرا رو گفتم.
بزرگترین سوال این بود که این عکسا رو از کجا آورده؟…
مامانم گفت لابد هکت کرده و تهش هم به همین نتیجه رسیدیم،
مامانم اصرار کرد همه چی رو راستشو به سهیل بگم،
گفتم باور نمیکنه بهنام منو هک کرده باشه،
فکر میکنه من این عکسا رو چون عاشقش بودم و قبلا باهاش بودم براش فرستادم.
گفت خب عیبی نداره بگو قبل از اینکه زن تو بشم اینا رو فرستادم خطا کردم غلط کردم.
گفتم بازم نمیشه تمام عکسا توی خونمونه.
بازم مامانم گفت بگو فتوشاپه.
ولی نمیشد، عکسو میگفتم فتوشاپه فیلمو چه خاکی تو سرم میریختم؟
حتی ممکن بود مکالماتم با دوستام که پشت سر خانواده سهیل یه وقت یه چیزی گفتم خندیدیم داشته باشه.
مامانم هیچ جوره نتونست آرومم کنه، میخواست بیشتر بمونه و خودش با سهیل حرف بزنه ولی اجازه ندادم.
شب سهیل اومد...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 #قسمت_سوم بعدم یه ایموجی پوزخند گذاشت. چند تایی عکس دیگم فرستاد، ده دقیقه قبلش یه فیلم در حال
🌱
#قسمت_پنجم
خاصیت سهیل این بود که سریع میفهمید من یه چیزیم شده ،
اون روز شروع کرد به دلقک بازی و بعدم گفت یه چیزیت شده.
همه چیز تو سکوت کامل بود من نمیخندیدم و سهیل میگفت زجرآوره که نخندی و دندونای براق خرگوشیتو نبینم ،
لپمو کشید و گفت جهان به اعتبار همین خرگوشیاته که زیباست ،
ولی فایده ای نداشت ، آخر شب دیدم بهنام یه صدای ۱۰ ثانیه ای ارسال کرده ،
هندزفریمو گذاشتم توی گوشم و صدا رو پلی کردم ،
توی اون صدا من گفتم دوستت دارم عزیزم ، بهنامم گفته منم همینطور، زیرشم نوشته فقط شیش روز دیگه ، بعدم بلاکم کرده.
من داشتم متلاشی می شدم ، دیوونه شده بودم ، اگه فیلما رو یکاریش میکردم اگه میگفتم هک شدم با این صدا چیکار میکردم؟…
به خودم خیلی فشار آوردم ولی یادم نمیومد هیچوقت به بهنام گفته باشم دوستت دارم ،
واقعا من هیچ وقت قدیم به بهنام اونم توی ویس نگفته بودم که دوسش دارم.
همینقدر که سهیل مهربون و آروم بود به همون اندازه غیرتی بود ،
یادمه یبار توی نامزدی یه پسره توی خیابون بهم تیکه انداخت کارش به کلانتری کشیده شد
مجبور شدیم دیه ی دماغ شکسته پسره رو بدیم.
فکرای بد به ذهنم میومد ،
توی ذهنم تصور میکردم سهیل همه چیزو فهمیده، و اتفاقایی که قرار بود بیوفته حرفایی که قرار بود بزنه رو تداعی میکردم و اشک میریختم.
هر چی بهم میگفت چت شده میگفتم چیزی نیست سرم درد میکنه از سر درد گریه میکنم.
#قسمت_ششم
سهیل خیلی بد پیله بود گفت خب تو یه چیزیت هست بگو تا ولت کنم.
گفتم یه شماره بهم زنگ زد ناراحت نشیاااا ببین سهیل خیلی چشم پشت زندگیمونه، حسودی میکنن،
یه شماره ناشناس زنگ زده و گفته یه بلایی سر تو و شوهرت میارم که انقدر پز زندگیتونو ندید،
بیا من چند روز برم خونه مامانم تو به همه بگو رفته قهر.
سهیل گفت بیخیال بابا ول کن ستاره، این چرت و پرتا چیه؟
چشم پشتمونه و این حرفای خرافاتی چیه؟
گفتم میدونی که من به چشم اعتقاد ندارم، یه وقت یه بلایی سرمون میارن.
گفت اون گوشیتو بده ببینم شماره رو، جرات نمیکردم گوشیمو بدم و بعدم بگم کدوم شماره..
گفتم عشقم شماره نداشت زده بود ناشناس.
سهیل نفسشو محکم داد بیرون و گفت نه نشدنیه.
هیچ جوره قبول نمیکرد، تا اینکه کلی گریه کردم و گفتم حالم خوب نیست
سهیل ولم کن بذار برم خونه مامانم،
چند روز توی کل فامیلتونم بگو زنم رفته قهر،
وگرنه هر روز همینه بساطمون، هر روز گریه میکنم، من خیلی میترسم.
اون شب سهیل راضی نشد، تا فردا که دوباره از سرکار برگشت و دید دارم گریه میکنم و می نالم، راضی شد.
گفتم حتی بگو زدمش و کارمون به کلانتری کشیده شد.
سهیل میگفت ببین کارتو میخوای آبرو نذاری، این چه دیوونه بازی ایه درمیاری؟
ول کن ستاره، دلم برات تنگ میشه.
گفتم غروبا از سرکار بیا در خونه بابام شامتم بخور و برو.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 #قسمت_پنجم خاصیت سهیل این بود که سریع میفهمید من یه چیزیم شده ، اون روز شروع کرد به دلقک بازی
🌱
#قسمت_هفتم
انقدر التماسشو کردم تا آخرش جواب داد و قبول کرد.
فردا شبش بهنام پیام داد خودت بگو چند شب دیگه مونده؟
گفتم یه لحظه بلاک نکن.
گفت چته؟
گفتم اومدم قهر خونه بابامم بخدا.
نوشت جدی؟ از کجا بدونم خونه خودت نیستی؟
گفتم چند روز دیگه تو فامیلتون میپیچه که من اومدم قهر، اونوقت باور میکنی، صبر کن یکم.
اون شب بلاکم نکرد، نوشت خیلی دوستت دارم ستاره، من برات میمیرم،
زندگی ایی برات درست میکنم که سهیل سکته کنه،
زندگی ایی که شاهم نداشته باشه،
زندگی ایی که همه در حسرتش بسوزن،
تو دوستم نداری؟ تو نمیگی که عاشقمی؟
جوابشو ندادم، یک بند پیام میداد بگو دیگه همه این کارا رو برای تو کردم بگو دوسم داری بگو عشقتم.
نوشتم سرم درد میکنه تو رو خدا بذار برم بخوابم،
و از سرم بازش کردم، با خودم میگفتم اگه یه روزی ام مجبور شدم از سهیل جدا شم و با بهنام ازدواج کنم یک هفته فقط باهاش زندگی میکنم، فقط یک هفته، که قضیه این فیلما حل و فصل شه و بعدش ازش جدا میشم.
بهنام واقعا نیاز به روانپزشک و حتی بستری شدن داشت.
دلم حسابی برای سهیل تنگ شده بود،
اینکه شبا نمیتونستم بغلش کنم و مجبورش میکردم بره خونه مادرش بخوابه…
#قسمت_هشتم
که بهنام اونجا ببینتش و همه بفهمن ما با هم قهریم
واقعا عذاب آور بود، از طرفی خواهرشوهرم مدام پیام میداد فکر کردی کی از داداش من بهتر میاد میگیرتت دختره ی خراب،
معلوم نیست چه غلطی داری میکنی عوضی.
به هیچ کدوم جواب نمیدادم،
مهسا از اولشم با من لج بود و هرجوری بود میخواست یکی از همکاراشو برای سهیل بگیره و حتی سهیل یه مدتی با اون دختر رفت و آمد داشت
ولی اونم مثل من میگفت دختره دیوونه بود،
دختره پرستار بود میگفت یبار رفته بودم بیمارستان ببینمش،
چنان دادی سر بیمار بخت برگشته زده بود که سهیل ترسیده بود،
میگفت رفتاراش دست خودش نبود، اگه یه پشت خطی داشتم میگفت اسکرین شات بده ببینم کی بوده؟
اگه یه پیامک میومد شمارشو برمیداشت و زنگ میزد میگفت شما؟
چند باری آبرومو جلوی همکارام برده بود،
یبارم که سرکار بودم و جوابشو نداده بودم اومد شرکت رو به توبره بست و وسط سالن داد میزد عوضی چرا جوابمو ندادی و آبرو برام نذاشت،
انقدر رفتارش زننده و قبیح بود که همون شب بهش گفتم همه چی تمومه
برو گمشو از زندگیم بیرون.
خستم کرده بود، مریض بود و دست خودش نبود با این وجود مهسا میگفت نه تقصیر توعه تقصیر دوست من نیست و بجای دفاع از من تا آخرش از اون روانی دفاع میکرد.
همیشه توی ذهنم میخندیدم و میگفتم واقعا اون روانی به درد بهنام میخوره.
خلاصه این چند روز اینجوری گذشت،
مامانم قضیه صدا رو که فهمیده بود اعتمادشو از دست داده بود میگفت نکنه باهاش سروسری داری نمیخوای به من بگی،
ستاره بیا و راستشو به من بگو لااقل سر منو کلاه نذار.
مامانم که اینجوری میگفت بیشتر مصمم میشدم به سهیل چیزی نگم،
اینکه مادرم بود باور نمیکرد چه برسه سهیل.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 #قسمت_هفتم انقدر التماسشو کردم تا آخرش جواب داد و قبول کرد. فردا شبش بهنام پیام داد خودت بگو چ
🌱
#قسمت_نهم
خلاصه اون دو سه روز به پیام های الکی با بهنام گذشت، سهیل میگفت دیگه بیا خونه دیگه طاقت دوریتو ندارم دیگه برگرد.
ولی من بازم مهلت گرفتم نمیدونستم تا کجا میخوام پیش برم فقط میدونستم باید به این رابطه مسخره ادامه بدم تا شاید از سرش بیوفتم.
مامانم مدام میگفت اگر چیزی بین تو و بهنام هست به من بگو من مادرتم کمکت میکنم.
هر چی میگفتم نیست یکم باور میکرد بعد یدفعه مثه جن زده ها میومد توی اتاق میگفت ستاره؟ این ویس چی میگه؟
دیگه عصبی شده بودم، تا اینکه اون شب دوباره بهنام پیام داد: خیلی عوضی ای، دختره حقه باز.
نوشتم چی شده؟
گفت من دو روزه از صبح دنبال شوهر الدنگتم، رفت شرکت بعدم از سرکار یه راست اومد خونه بابات آخر شبم همونجا موند، اگه قهری این چه وضعشه؟
گفتم ببین اومده بود منت کشی که بگه آشتی کنیم.
گفت فکر کردی من خرم؟ امشب دیگه مهلتی که دادم تموم شد، خدانگهدار.
بعدم گوشی رو قطع کرد، هر چی زنگ زدم جواب نداد.
#قسمت_دهم
گریه میکردم، دویدم تو پذیرایی و به مامانم همه چیو گفتم
، رفتم لباسمو بپوشم و برم پیش سهیل که بهنام نیاد پیشش،
تند تند زنگ میزدم ولی جواب نمیداد.
مامانم هر چی گفت ساعت یک نیمه شبه دختر وایسا لباس بپوشیم با هم بریم گوش ندادم،
آخر مجبور شد یه چادر رنگی بندازه سرش و دنبالم بیاد،
از اون طرف خواهر کوچیکم با ماشین اومد، مثل اینایی که عزیزشون مرده اشک میریختم و میزدم رو پام، مامانم هر چی میگفت من پشتتم دختر فایده نداشت.
تصور از دست دادن اعتماد و عشق سهیل دیوونه ترم میکرد.
رسیدیم دم خونمون، کلید انداختم و از پله ها رفتم بالا،
سهیل توی تاریکی نشسته بود و گوشیشو زیر و رو میکرد. رفتم داخل و گفتم سهیل… بخدا من… بخدا…
گفت بخدا تو چی؟
بعدم صدای گوشیشو زیاد کرد و اون ویس لعنتی به گوش اومد: دوستت دارم… منم همینطور!
داد زد چیه؟ میخوای بگی هک شدی؟
باشه، ولی این ویس چی میگه؟
محکم زد تو گوشم و گفت عوضی نون منو میخوری به یکی دیگه میگی دوستت دارم؟
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عـزیـزان جـان 🌹
عیـد قشنـگتـون مبـارکــ🌹🍃
🌹ان شاءالله بحق
🌹آقا رسول الله(صلی الله علیه و آله)
🌹و آقا امام صادق (علیه السلام)
🌹گره از مشکلات و گرفتاری های
🌹همه خصوصأ جوان ها باز بشه
#آمین🙏♥️🌹🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیامبراکرم (ص):
هرکس آبروی مومنی را
حفظ کند، بدون تردید بهشت
بر او واجب میشود.🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🍃الهی در این عصر زیبای
🌺🍃میلاد نبی اکرم (ص)
🌺🍃کادوی 🎁زندگیتون
🌺🍃از خدا بگیرید
🌺🍃یک جعبه خوشبختی
🌺🍃یک بسته شادی
🌺🍃یک پاکت ارامش
🌺🍃یک بقچه سلامتی و
🌺🍃یک سبد خیر و برکت
🌺🍃تقدیم به شما خوبان
عیدتون مبارکــــــــَ🌺 🍃 🌺🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d